مشکل از زیباییِ چشمان آهو وار نیست
عشق کارش جز به دام افکندنِ افکار نیست
شوق با خود سمت بالا می کشد دریاچه را
ور نه عمدی در خیالِ ماه بی آزار نیست
عابری عاشق شده ست و عابری دل برده است
باغ شاید سرنوشتش خالی از اجبار نیست
این سکوتِ بی هدف را بشکن ای آیینه تا
باورت باور کند كه، چاره ای در کار نیست
عمری از ناگفته ها دیوار می سازی و بعد
تازه می فهمی که چیزی پشت آن دیوار نیست
لحظه ها پروانه هایِ دور یک شمع اند و عمر
شعله ای سوزان که زورش قدر یک تکرار نیست
سخت می گیری جهان را پادشاهِ زندگی
گرچه در سختیّ دنیا جای هیچ انکار نیست
زندگی رویای خوبِ کودکی هامان نبود
مرگ هم شاید در این اندازه ها دشوار نیست
#سپیده_پرکسب_کار
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
عشق کارش جز به دام افکندنِ افکار نیست
شوق با خود سمت بالا می کشد دریاچه را
ور نه عمدی در خیالِ ماه بی آزار نیست
عابری عاشق شده ست و عابری دل برده است
باغ شاید سرنوشتش خالی از اجبار نیست
این سکوتِ بی هدف را بشکن ای آیینه تا
باورت باور کند كه، چاره ای در کار نیست
عمری از ناگفته ها دیوار می سازی و بعد
تازه می فهمی که چیزی پشت آن دیوار نیست
لحظه ها پروانه هایِ دور یک شمع اند و عمر
شعله ای سوزان که زورش قدر یک تکرار نیست
سخت می گیری جهان را پادشاهِ زندگی
گرچه در سختیّ دنیا جای هیچ انکار نیست
زندگی رویای خوبِ کودکی هامان نبود
مرگ هم شاید در این اندازه ها دشوار نیست
#سپیده_پرکسب_کار
🧚♀️@Kafee_sheerr🧚♀️
ای تُنگ زندگی بِشِکن در هوای عشق
بگزارخیس شوق شود مومیای عشق
چیزی به جز خیال نمانده ست در تنم
آن هم فدای خاستگه کبریای عشق
مقصود جان کجاست به جز خاک پای دوست
لبّیکَ یار داد بزن درصلای عشق
گفتند دین ندارم و عقلم نمی رسد
تسلیم کرده ام همه را من به پای عشق
دمساز حورهای دروغین شدن خطاست
وقتی نماز کرده دلم بر خدای عشق
مسحور گرگ های زمانم نمی شوم
هرچند درک چاه و منیژه ست رای عشق
کارم گذشته از حَدِ تادیب و وسوسه
کاهم به زور می کشدم کهربای عشق
باور نداردم دل همّت ندیدگان
یارب بپاش بر دلشان کیمیای عشق
#سپیده_پرکسب_کار
#الف
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بگزارخیس شوق شود مومیای عشق
چیزی به جز خیال نمانده ست در تنم
آن هم فدای خاستگه کبریای عشق
مقصود جان کجاست به جز خاک پای دوست
لبّیکَ یار داد بزن درصلای عشق
گفتند دین ندارم و عقلم نمی رسد
تسلیم کرده ام همه را من به پای عشق
دمساز حورهای دروغین شدن خطاست
وقتی نماز کرده دلم بر خدای عشق
مسحور گرگ های زمانم نمی شوم
هرچند درک چاه و منیژه ست رای عشق
کارم گذشته از حَدِ تادیب و وسوسه
کاهم به زور می کشدم کهربای عشق
باور نداردم دل همّت ندیدگان
یارب بپاش بر دلشان کیمیای عشق
#سپیده_پرکسب_کار
#الف
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
طعنه ها دیگر نمی آزاردم زیبای من
سمت بی حسی رسیده عشق بی پروای من
جوخه ی تنهایی ات را امر بر آتش بده
وانگهی یک دم به میدان آی و بنشین جای من
قدر انصافت بگو داری شماتت می کنی؟
یا رسیدی بر جهانِ کوچکی منهای من؟
می توانی از جوابم بگذری اما هنوز
درد می گیرد نگاهت از غمِ سیمای من
تا بیایی جای من یک قرن مدت لازم است
کفش هایم را به پا کن یک قدم لیلای من
گاه گاهی با حضورت نظم را بر هم نزن
دست بردار از سرم بی خوابی شبهای من
هم نزن این قهوه ی قاجاری بی مزّه را
هر دو می دانیم مرگ است آخر رویای من
راستش دارم به احساسم خیانت می کنم
تا سراغت را نگیرد این دلِ شیدای من
کم تقلّا کن که در تقویم عادت های ما
فرق دارد زندگی با کسوتِ سودای من
خسته ام از درک بی جایِ قوانینِ شما
های مردم دست بردارید از دنیای من...
#سپیده_پرکسب_کار
#ط
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سمت بی حسی رسیده عشق بی پروای من
جوخه ی تنهایی ات را امر بر آتش بده
وانگهی یک دم به میدان آی و بنشین جای من
قدر انصافت بگو داری شماتت می کنی؟
یا رسیدی بر جهانِ کوچکی منهای من؟
می توانی از جوابم بگذری اما هنوز
درد می گیرد نگاهت از غمِ سیمای من
تا بیایی جای من یک قرن مدت لازم است
کفش هایم را به پا کن یک قدم لیلای من
گاه گاهی با حضورت نظم را بر هم نزن
دست بردار از سرم بی خوابی شبهای من
هم نزن این قهوه ی قاجاری بی مزّه را
هر دو می دانیم مرگ است آخر رویای من
راستش دارم به احساسم خیانت می کنم
تا سراغت را نگیرد این دلِ شیدای من
کم تقلّا کن که در تقویم عادت های ما
فرق دارد زندگی با کسوتِ سودای من
خسته ام از درک بی جایِ قوانینِ شما
های مردم دست بردارید از دنیای من...
#سپیده_پرکسب_کار
#ط
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
عشق اگر عشقِ تو باشد می پذیرم ننگ را
با غرورت حفظ کن پیروزیِ این جنگ را
من هزار و سیصد و اندی غمم راحت بزن
بر حبابِ برکه یِ بی ماه مشتی سنگ را
لاف می زد عاشقی از این که قاپت را زده
می فریبد آینه هر طوطیِ خوش رنگ را
دور خود می چرخد هرکس در نگاهت غرق شد
فکرکن دریا رها کرده ست موجِ منگ را
صاف و یکسانم بکن با خاک کویت عشق جان
تا به اصلش بسپری این کوزه یِ دل تنگ را
#سپیده_پرکسب_کار
#ع
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
با غرورت حفظ کن پیروزیِ این جنگ را
من هزار و سیصد و اندی غمم راحت بزن
بر حبابِ برکه یِ بی ماه مشتی سنگ را
لاف می زد عاشقی از این که قاپت را زده
می فریبد آینه هر طوطیِ خوش رنگ را
دور خود می چرخد هرکس در نگاهت غرق شد
فکرکن دریا رها کرده ست موجِ منگ را
صاف و یکسانم بکن با خاک کویت عشق جان
تا به اصلش بسپری این کوزه یِ دل تنگ را
#سپیده_پرکسب_کار
#ع
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
لبخندهایِ مصنوعی گل بوسه هایِ غم
من قانعم در زندگی بر ساده هایِ کم
شرحی ندارد ماجرایِ خودخوری هایم
شمعم که با یک شعله یِ آتش گرفتم دم
از بس خجالت مانعم شد تا بگویم تو
هی با شما گفتن شدم با عشق نامحرم
بی ریشه ماندم در درونِ آرزوهایم
بیدم که قبل از باد افتاده ست در ماتم
ترسیدم از خوابی که در این پیله می دیدم
ترسیدم و از من جدا شد راه ابریشم
بی تو پشیمانی برایم قصه می بافد
از تار و پودِ نقشهایِ خالی و مبهم
یک بار دیگر کودتا کن تا به پا خیزد
احساس در رویای سیبِ سرخ یک آدم
از کام دل تا کام تو فرسنگ ها راهست
اما دلِ رسوا ندارد غیر از این مرهم
با صبر محکومم نکن بر هتک دلداری
وقتی نباشد جرعه، دریا می شود شبنم
گاهی فدایِ عقل گاهی خام دل شاید
من آخرین سرباز جنگ دلخوشی باشم
#سپیده_پرکسب_کار
#ل
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من قانعم در زندگی بر ساده هایِ کم
شرحی ندارد ماجرایِ خودخوری هایم
شمعم که با یک شعله یِ آتش گرفتم دم
از بس خجالت مانعم شد تا بگویم تو
هی با شما گفتن شدم با عشق نامحرم
بی ریشه ماندم در درونِ آرزوهایم
بیدم که قبل از باد افتاده ست در ماتم
ترسیدم از خوابی که در این پیله می دیدم
ترسیدم و از من جدا شد راه ابریشم
بی تو پشیمانی برایم قصه می بافد
از تار و پودِ نقشهایِ خالی و مبهم
یک بار دیگر کودتا کن تا به پا خیزد
احساس در رویای سیبِ سرخ یک آدم
از کام دل تا کام تو فرسنگ ها راهست
اما دلِ رسوا ندارد غیر از این مرهم
با صبر محکومم نکن بر هتک دلداری
وقتی نباشد جرعه، دریا می شود شبنم
گاهی فدایِ عقل گاهی خام دل شاید
من آخرین سرباز جنگ دلخوشی باشم
#سپیده_پرکسب_کار
#ل
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
در هوایِ تو دلم شوق پریدن دارد
عشق از منظره یِ آینه دیدن دارد
مثل یک سارق ناشی که جواهر بزند
هر که همراه تو شد میل دویدن دارد
چه کند مرغ سحر ناله اگر سر ندهد
گل نوروز نگاریست که چیدن دارد
فکر روزی که فراموش کنی نامم را
پک به پک بهمن تلخ است کشیدن دارد
کاش با خطّ نگاهت بنویسی گاهی
نازنین غصّه نخور عشق رسیدن دارد
#سپیده_پرکسب_کار
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
عشق از منظره یِ آینه دیدن دارد
مثل یک سارق ناشی که جواهر بزند
هر که همراه تو شد میل دویدن دارد
چه کند مرغ سحر ناله اگر سر ندهد
گل نوروز نگاریست که چیدن دارد
فکر روزی که فراموش کنی نامم را
پک به پک بهمن تلخ است کشیدن دارد
کاش با خطّ نگاهت بنویسی گاهی
نازنین غصّه نخور عشق رسیدن دارد
#سپیده_پرکسب_کار
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تکّه ای سنگی، خودت را ماه می بینی ولی
انعکاسِ نور را در چاه می بینی ولی
می نشینی روبرویِ پنجره با دلخوشی
در نگاهِ زندگی اکراه می بینی ولی
اتّفاقی عمرمان در یک مسیر افتاده بود
اشتباهی عشق را گمراه می بینی ولی
چشم بر هم بسته ای در گلّه یِ گرگان شبی
تا ابد کابوسی از یک آه می بینی ولی
طوطی از دنیای معنی غافل است و بی خبر
همچو اویی، خواب را آگاه می بینی ولی
#سپیده_پرکسب_کار
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
انعکاسِ نور را در چاه می بینی ولی
می نشینی روبرویِ پنجره با دلخوشی
در نگاهِ زندگی اکراه می بینی ولی
اتّفاقی عمرمان در یک مسیر افتاده بود
اشتباهی عشق را گمراه می بینی ولی
چشم بر هم بسته ای در گلّه یِ گرگان شبی
تا ابد کابوسی از یک آه می بینی ولی
طوطی از دنیای معنی غافل است و بی خبر
همچو اویی، خواب را آگاه می بینی ولی
#سپیده_پرکسب_کار
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دو پلک خیس و دوچشمِ خمار غم دیده
کشیده مرکب دل را سوار غم دیده
اگر چه عاقبتش را، ندیده می داند
به شوق عشق پریده شکار غم دیده
ببازد و ببرد آسمان همان رنگست
برای هر که مداوم قمار غم دیده
هوای سرد زمستان بدون دلگرمی
تفاوتی نکند با بهار غم دیده
مرا ز مرگ مترسان که پیش از این مُردست
به پای ملک دلش شهریار غم دیده
ببر بدوز به قدّم قواره کن غم را
غنیمت است حضورت کنار غم دیده
#سپیده_پرکسب_کار
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کشیده مرکب دل را سوار غم دیده
اگر چه عاقبتش را، ندیده می داند
به شوق عشق پریده شکار غم دیده
ببازد و ببرد آسمان همان رنگست
برای هر که مداوم قمار غم دیده
هوای سرد زمستان بدون دلگرمی
تفاوتی نکند با بهار غم دیده
مرا ز مرگ مترسان که پیش از این مُردست
به پای ملک دلش شهریار غم دیده
ببر بدوز به قدّم قواره کن غم را
غنیمت است حضورت کنار غم دیده
#سپیده_پرکسب_کار
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
فکر کن کوهم ولی با جسم کاهی بی رمق
تکّه یِ ابری سیه افتاده در چشمِ شفق
من زنم من دخترم من مادرم جنسی قوی
کز خیالاتِ بدان با درد گشتم منطبق
رشک با من اشک با من غیرتش با دیگران
عرض را در من خدا بخشیده گویا بر فلق
اشتباهم ننگ دردم زندگی سهمم خیال
جاهلیّت کشته من را اف بر این دندان لق
دخترم من آن که احساسش به یغما می رود
با قفس با جهل با شهوت و یا تمثال حق
لقمه ای هستم فقط در انتظارِ انتخاب
همچنان یا شانس یا اقبال! خوانی بر طبق
شو حلال و دل حرام و النّکاح سنتی
سال ها بُر می خورد بازی به دستِ یک ورق
خسته خواهد شد زمان یک روز از تکرار زن
معذرت می خواهم ای تاریخ از این ماسبق
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تکّه یِ ابری سیه افتاده در چشمِ شفق
من زنم من دخترم من مادرم جنسی قوی
کز خیالاتِ بدان با درد گشتم منطبق
رشک با من اشک با من غیرتش با دیگران
عرض را در من خدا بخشیده گویا بر فلق
اشتباهم ننگ دردم زندگی سهمم خیال
جاهلیّت کشته من را اف بر این دندان لق
دخترم من آن که احساسش به یغما می رود
با قفس با جهل با شهوت و یا تمثال حق
لقمه ای هستم فقط در انتظارِ انتخاب
همچنان یا شانس یا اقبال! خوانی بر طبق
شو حلال و دل حرام و النّکاح سنتی
سال ها بُر می خورد بازی به دستِ یک ورق
خسته خواهد شد زمان یک روز از تکرار زن
معذرت می خواهم ای تاریخ از این ماسبق
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنقَدَر باریده است احساس بر باغ تنش
بوی دلتنگی می آید از گلِ پیراهنش
خلوتِ دیوانه با آیینه شوری تازه نیست
غصّه را با خنده هایش می کشد بر گردنش
چیست حکمِ شرع وقتی می رسد جان بر دهان
جرعه ای از عشق بر لب می زند بوسیدنش
حال خوبی نیست در برزخ بمانی تا ابد
عقل هم این را نمی خواهد برایِ دشمنش
شیشه یِ عمرِ گناهم را شبی خواهد شکست
خوانده ام این را من از آن چشم هایِ روشنش
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بوی دلتنگی می آید از گلِ پیراهنش
خلوتِ دیوانه با آیینه شوری تازه نیست
غصّه را با خنده هایش می کشد بر گردنش
چیست حکمِ شرع وقتی می رسد جان بر دهان
جرعه ای از عشق بر لب می زند بوسیدنش
حال خوبی نیست در برزخ بمانی تا ابد
عقل هم این را نمی خواهد برایِ دشمنش
شیشه یِ عمرِ گناهم را شبی خواهد شکست
خوانده ام این را من از آن چشم هایِ روشنش
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قصد دنیا از ازل تنها بنایِ عشق بود
خلقتِ آدم شروعِ ربّنای عشق بود
دید دل را میزند بی اختیاری را گرفت
شاید از این جا خدا هم مبتلای عشق بود
هم هبوط و هم صعود و هم جهنّم هم بهشت
حاصلِ تلفیق ما با ماجرایِ عشق بود
طرز فکرِ یوسف و ابسال با هم فرق داشت
ور نه روحِ هر دو تسلیمِ رضای عشق بود
عمر ما در زیر سنگِ آسیابِ زندگی ست
خنده ها و گریه هامان خون بهایِ عشق بود
یا امانت یا خیانت، عشق را یک سیب ساخت
نقطه ضعفِ آدم از اوّل بلایِ عشق بود
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خلقتِ آدم شروعِ ربّنای عشق بود
دید دل را میزند بی اختیاری را گرفت
شاید از این جا خدا هم مبتلای عشق بود
هم هبوط و هم صعود و هم جهنّم هم بهشت
حاصلِ تلفیق ما با ماجرایِ عشق بود
طرز فکرِ یوسف و ابسال با هم فرق داشت
ور نه روحِ هر دو تسلیمِ رضای عشق بود
عمر ما در زیر سنگِ آسیابِ زندگی ست
خنده ها و گریه هامان خون بهایِ عشق بود
یا امانت یا خیانت، عشق را یک سیب ساخت
نقطه ضعفِ آدم از اوّل بلایِ عشق بود
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از دولتِ فخیمه ی غم اجتناب کن
چیزی به غیر عشق مراانتخاب کن
یک جسم و سایه فاصله دارند و با هم اند
مانند این دو نسبتمان را حساب کن
زورم نمی رسد به نگاهِ بلند ماه
با سنگ توبه برکه ی دل را عتاب کن
دریای عشق جای به گل ماندنِ تو نیست
محکم عصا بزن به زمین و خطاب کن
من پشت کوههای جدایی نمانده ام
لطفا به تیشه دست نزن اعتصاب کن
پشتِ سرت گذشته و من مانده ایم اگر
برگرد و آخرین پل خود را خراب کن
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چیزی به غیر عشق مراانتخاب کن
یک جسم و سایه فاصله دارند و با هم اند
مانند این دو نسبتمان را حساب کن
زورم نمی رسد به نگاهِ بلند ماه
با سنگ توبه برکه ی دل را عتاب کن
دریای عشق جای به گل ماندنِ تو نیست
محکم عصا بزن به زمین و خطاب کن
من پشت کوههای جدایی نمانده ام
لطفا به تیشه دست نزن اعتصاب کن
پشتِ سرت گذشته و من مانده ایم اگر
برگرد و آخرین پل خود را خراب کن
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
داستانِ سجده را هرچند باور کرده است
در شبِ خلقت گلش را غم معطر کرده است
چیزی از احساس یک ساحل نمی داند کسی
باد عادت موج دریا را مقرر کرده است
در دلش غوغای آتش بر لبش لبخند یخ
کوه هم مانند ما اجبار در بر کرده است
قسمتِ ماهی از اقیانوس حسرت بود و بس
تنگ را با دلخوشیهایش برابر کرده است
دوش دیدم تار مویش را به دستِ باد داد
نونهالی سرخ مستی را میسّر کرده است
قحطیِ باران امانِ باغ را از ته برید
رقص یک گل باغبان ها را مکدّر کرده است
رود پشتِ سد نخواهد ماند وقتی یک ترک
خشکیِ لبهای جنگل را کمی تر کرده است
این قفس اندازه یِ دنیاست بالت را ببین
بر گشودن را خدا بر ما مقدّر کرده است
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در شبِ خلقت گلش را غم معطر کرده است
چیزی از احساس یک ساحل نمی داند کسی
باد عادت موج دریا را مقرر کرده است
در دلش غوغای آتش بر لبش لبخند یخ
کوه هم مانند ما اجبار در بر کرده است
قسمتِ ماهی از اقیانوس حسرت بود و بس
تنگ را با دلخوشیهایش برابر کرده است
دوش دیدم تار مویش را به دستِ باد داد
نونهالی سرخ مستی را میسّر کرده است
قحطیِ باران امانِ باغ را از ته برید
رقص یک گل باغبان ها را مکدّر کرده است
رود پشتِ سد نخواهد ماند وقتی یک ترک
خشکیِ لبهای جنگل را کمی تر کرده است
این قفس اندازه یِ دنیاست بالت را ببین
بر گشودن را خدا بر ما مقدّر کرده است
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در اوج خود نشسته ولی رو به راه نیست
شاه اسیر صفحه ی شطرنج شاه نیست
تا بال قدرتش به پریدن نمی رسد
دلبستگی به کنج قفس اشتباه نیست
با سوز باد در تب باران نشسته گل
دیگر دچار وسوسه ی هر نگاه نیست
محصور ابرها و زمین گیر بندخاک
احساس کوه درخور افکار کاه نیست
باور نکرد خاطر ماهی که حوض آب
جای فرود آمدن قرص ماه نیست
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شاه اسیر صفحه ی شطرنج شاه نیست
تا بال قدرتش به پریدن نمی رسد
دلبستگی به کنج قفس اشتباه نیست
با سوز باد در تب باران نشسته گل
دیگر دچار وسوسه ی هر نگاه نیست
محصور ابرها و زمین گیر بندخاک
احساس کوه درخور افکار کاه نیست
باور نکرد خاطر ماهی که حوض آب
جای فرود آمدن قرص ماه نیست
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو بادیّ و به رقص بادبادک ها حواست نیست
تب باران به حسّ پشت عینک ها خواست نیست
به گل می نازی و از غصّه ی پاییز لبریزی
فرورفته ست باغت در دل شک ها حواست نیست
زمانی کدخدای روستای عاشقان بودی
ولی حالا به ساز جیزجیزک ها حواست نیست
برایت سیب و گندم داشتم در آستین اما
نگاهت مانده در چشم مترسک ها حواست نیست
شبیه آبشار از هر دو چشمم ریختی پایین
ولی در فکر دریایی به اندک ها حواست نیست
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تب باران به حسّ پشت عینک ها خواست نیست
به گل می نازی و از غصّه ی پاییز لبریزی
فرورفته ست باغت در دل شک ها حواست نیست
زمانی کدخدای روستای عاشقان بودی
ولی حالا به ساز جیزجیزک ها حواست نیست
برایت سیب و گندم داشتم در آستین اما
نگاهت مانده در چشم مترسک ها حواست نیست
شبیه آبشار از هر دو چشمم ریختی پایین
ولی در فکر دریایی به اندک ها حواست نیست
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو بادیّ و به رقص بادبادک ها حواست نیست
تب باران به حسّ پشت عینک ها خواست نیست
به گل می نازی و از غصّه ی پاییز لبریزی
فرورفته ست باغت در دل شک ها حواست نیست
زمانی کدخدای روستای عاشقان بودی
ولی حالا به ساز جیزجیزک ها حواست نیست
برایت سیب و گندم داشتم در آستین اما
نگاهت مانده در چشم مترسک ها حواست نیست
شبیه آبشار از هر دو چشمم ریختی پایین
ولی در فکر دریایی به اندک ها حواست نیست
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تب باران به حسّ پشت عینک ها خواست نیست
به گل می نازی و از غصّه ی پاییز لبریزی
فرورفته ست باغت در دل شک ها حواست نیست
زمانی کدخدای روستای عاشقان بودی
ولی حالا به ساز جیزجیزک ها حواست نیست
برایت سیب و گندم داشتم در آستین اما
نگاهت مانده در چشم مترسک ها حواست نیست
شبیه آبشار از هر دو چشمم ریختی پایین
ولی در فکر دریایی به اندک ها حواست نیست
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از تمامِ بیشه تنها خار وخس ها مانده اند
از قناری ها اسیرانِ قفس ها مانده اند
با مرورِ خاطراتِ شهر غم را هم نزن
در بیانِ داستان، آن هیچ کس ها مانده اند
سفره ای با رنگ خونِ پاک بازان پهن شد
همجوارِ سفره خیلِ بوالهوس ها مانده اند
بر فرازِ قلّه یِ قاف است اگر آزادگی
بین راهِ سهمناکش بی نفس ها، مانده اند
«ای که دستت می رسد» در عدل کوتاهی مکن
در دلِ تاریخ ها فریاد رس ها مانده اند
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از قناری ها اسیرانِ قفس ها مانده اند
با مرورِ خاطراتِ شهر غم را هم نزن
در بیانِ داستان، آن هیچ کس ها مانده اند
سفره ای با رنگ خونِ پاک بازان پهن شد
همجوارِ سفره خیلِ بوالهوس ها مانده اند
بر فرازِ قلّه یِ قاف است اگر آزادگی
بین راهِ سهمناکش بی نفس ها، مانده اند
«ای که دستت می رسد» در عدل کوتاهی مکن
در دلِ تاریخ ها فریاد رس ها مانده اند
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق وقتی در دل احساس منزل می کند
هر چه را عاقل به دست آورده باطل می کند
خانه ات را در مسیر رود اگر برپا کنی
زحمتت را سیل ویران کار زایل می کند
جنگ با جمع خودی جز غم ندارد حاصلی
شادی پیروزی ات را هم هلاهل می کند
فکر می کردی فقط ما مسخ یک گندم شدیم!
ماه حتی ماهیان را جذب ساحل می کند
با مدارا سوره ی تقدیر را آغاز کن
دین اهل ذوق را الهام کامل می کند
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر چه را عاقل به دست آورده باطل می کند
خانه ات را در مسیر رود اگر برپا کنی
زحمتت را سیل ویران کار زایل می کند
جنگ با جمع خودی جز غم ندارد حاصلی
شادی پیروزی ات را هم هلاهل می کند
فکر می کردی فقط ما مسخ یک گندم شدیم!
ماه حتی ماهیان را جذب ساحل می کند
با مدارا سوره ی تقدیر را آغاز کن
دین اهل ذوق را الهام کامل می کند
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از خوبی و زیباییش آگاه می رقصد
از حال و روزم بی خبر دلخواه می رقصد
منگ است چشمم از نگاهِ نابه فرمانم
سرگیجه دارد آسمان یا ماه می رقصد؟
در پشت پلکم آرزو منشور می سازد
یا عکس یوسف در درونِ چاه می رقصد؟
گویا برای دلبری تعلیم می بیند
با خنده چشمک می زند آنگاه می رقصد
قانون دینم را به هم می ریزد افعالش
مانند آن زاهد که در درگاه می رقصد
سرباز خالی بود در شطرنج احساسم
حالا که بالا آمده چون شاه می رقصد
هرچند می دانم که بازی می خورم اما
خوشحال هستم با دلم کوتاه می رقصد
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از حال و روزم بی خبر دلخواه می رقصد
منگ است چشمم از نگاهِ نابه فرمانم
سرگیجه دارد آسمان یا ماه می رقصد؟
در پشت پلکم آرزو منشور می سازد
یا عکس یوسف در درونِ چاه می رقصد؟
گویا برای دلبری تعلیم می بیند
با خنده چشمک می زند آنگاه می رقصد
قانون دینم را به هم می ریزد افعالش
مانند آن زاهد که در درگاه می رقصد
سرباز خالی بود در شطرنج احساسم
حالا که بالا آمده چون شاه می رقصد
هرچند می دانم که بازی می خورم اما
خوشحال هستم با دلم کوتاه می رقصد
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
دلش دریاست اما حس ساحل را نمی فهمد
نگاهش فرق بین حق و باطل را نمی فهمد
نشسته روی سجاده مداوم شعر می خواند
دل پیری که ادراکات عاقل را نمی فهمد
کنار جوی غرق شور و خوشحالیست سروستان
دلیل آفت این باغ سائل را نمی فهمد
شب زلفم شبیه عقده ی آغا محمد خان
سوالی دارد اما درد حاصل را نمی فهمد
منم آن برنوی پیری که لای گنجه پوسیدم
کسی درد و دل قابیل قاتل را نمی فهمد
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلش دریاست اما حس ساحل را نمی فهمد
نگاهش فرق بین حق و باطل را نمی فهمد
نشسته روی سجاده مداوم شعر می خواند
دل پیری که ادراکات عاقل را نمی فهمد
کنار جوی غرق شور و خوشحالیست سروستان
دلیل آفت این باغ سائل را نمی فهمد
شب زلفم شبیه عقده ی آغا محمد خان
سوالی دارد اما درد حاصل را نمی فهمد
منم آن برنوی پیری که لای گنجه پوسیدم
کسی درد و دل قابیل قاتل را نمی فهمد
#سپیده_پرکسب_کار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀