💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد
در کالبد سوخته، جانی دگر آورد

امروز هم از اول صبحم سر مستی ست
این بوی که بوده ست که باد سحر آورد

#امیر_خسرو_دهلوی


❀═‎‌‌‌🌸 ⃟ ‌‌‌‌🌸═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

#امیر_خسرو_دهلوی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

#امیر_خسرو_دهلوی


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

#امیر_خسرو_دهلوی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد
در کالبد سوخته، جانی دگر آورد

امروزهم از اول صبحم سرمستی‌ست
این بوی که بوده‌ست که بادسحرآورد

#امیر_خسرو_دهلوی
#صبحتون‌قرین‌احساسی‌ناب

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیم است که سودایت، دیوانـه کند ما را
در شهـر بـه بـدنـامی افسانـه کند ما را

بهـرِ تـو ز عقل و دین، بیگانـه شدم آری
ترسم کـه غمت از جان بیگانـه کند ما را

در هِجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفـت بـه سرِ یک مو در شانـه کند ما را

زان سلسله ی گیـسو، منـشور نجاتم ده
زان پیش کـه زنجیرت دیوانـه کند ما را

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیم است که سودایت، دیوانـه کند ما را
در شهـر بـه بـدنـامی افسانـه کند ما را

بهـرِ تـو ز عقل و دین، بیگانـه شدم آری
ترسم کـه غمت از جان بیگانـه کند ما را

در هِجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفـت بـه سرِ یک مو در شانـه کند ما را

زان سلسله ی گیـسو، منـشور نجاتم ده
زان پیش کـه زنجیرت دیوانـه کند ما را

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد

به لبم رسیده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد

غم و قصه فراقت بکشد چنان که دانم
اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد

منم و دلی و آهی ره تو درون این دل
مرو ایمن اندر این ره که فگار خواهی آمد

همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر کف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیایی، به مزار خواهی آمد

به یک آمدن ربودی، دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد


 #امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
صبح است و دهر از خرمی چون روضه رضوان نگر
جنبیدن باد صبا جلوه گر بستان نگر

خندید خورشید فلک چون سرخ گل در بوستان
از خنده آن سرخ گل آفاق را خندان نگر...!

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بماندم در بلای دل که یارب
مبادا هیچ کس را مبتلا دل...

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خواب در چشمم نمی‌آید به شب
آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

دوست گفت آشفته گرد و زار باش
دوستان آشفته و زارم کجاست؟

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

خواب در چشمم نمی‌آید به شب
آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

دوست گفت آشفته گرد و زار باش
دوستان آشفته و زارم کجاست؟


#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز نظر اگر چه دوری، شب و روز در حضوری
ز وصال شربتم ده که بسوختم ز دوری

منم و شبی و گشتی به خرابه های هجران
که عظیم دور ماندم ز ولایت صبوری

چو به اختیار خاطر غم عشق برگزیدم
ز جفا هر آنچه آید بکشیم از ضروری

من اگر هلاک گردم، تو چه التفات داری؟
که ز غفلت جوانی به کرشمه غروری

نه خیال بر دو چشمم، نه یکی هزار منت
که توام ز دولت او شب و روز در حضوری

چمن اینچنین نخندد، تو مگر بهشت و باغی
بشر اینچنین نباشد، تو مگر پری و حوری

گذری اگر توانی به بهار عاشقان کن
که ز اشک من به صحرا همه لاله است و سوری

به شب فراق خسرو چو چراغ سوخت آخر
شبش ار چه تیره تر شد، به چراغ از تو نوری

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
امروز هم از اول صبحم سر مستی ست



این بوی که بوده ست که باد سحر آورد

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دزدی که ز کوتوال باشد
در قلعه درون چه حال باشد

خازن چو کند خزینه تاراج
گنجینه به نَقْب‌زن چه محتاج؟


[از «مجنون و لیلی» امیرخسرو دهلوی]

#امیر_خسرو_دهلوی

کوتوال: نگهبان قلعه
نقب زدن: مخفیانه و از زیرزمین به جایی رخنه کردن و بدانجا راه یافتن، نقب‌زن: دزد خانه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم

من دانم ولی که شده ست آب جوی او
کز دست چشم خویش چه خونابه می خورم

در جستن شکوفه روی تو شد روان
بادی که از جوانی خود بود در سرم

اکنون که مر مرا غم تو سرخ روی کرد
پیش که گویم این غم و این زر کجا برم؟

بگشا نقاب کز رخ چون آفتاب تو
روز فرود رفته خود را برآورم

دل چون چراغ سوخته شد ز آتش فراق
از شام غم هنوز به تاریکی اندرم

سودای خاک پای تو تا در سر من است
سر در کلاه سبز فلک در نیاورم

من خسروم، ولیک نگر کز فراق تو
گویی که از نگارش شاپور دفترم

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هست
دل شیدای مرا با تو تمنایی هست

هر شبی در غم هجرت شب یلداست مرا
که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای به خشم از بر من رفته و تنها مانده
تو ز جان رفته و درد تو به هر جا مانده

تا تو، ای دیده بینای من، اندر خاکی
نیست جز خاک درین دیده تنها مانده

خرمی تو که از ناکسی ام واماندی
وای بر من که من از چون تو کسی وامانده

گله زین سوختگی با که کنم چون جز دل
نیست سوزنده کسی بر من رسوا مانده

آه و صد آه که ایمن نیم از آتش آه
گر چه سر تا قدمم غرقه دریا مانده

ای مسلمانان، یارب دل تان سوخته باد
گر نسوزد دل تان بر من تنها مانده

لؤلؤی دیده عزیز است به چشم من، ازآنک
یادگاری ست کز آن لؤلؤی لالا مانده

قدر وامق چه شناسد مگر آن سوخته ای
که بود یک شبی ار پهلوی عذرا مانده

کس نداند غم خسرو مگر آن کس که مباد
بی چراغی بود اندر شب یلدا مانده

#امیر_خسرو_دهلوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀