💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.79K videos
11 files
927 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
وقتی که می‌گویی رها کن، می‌توانم...
سُر می‌خوری از دستهای ناتوانم

آنجاکه نامم را به لکنت می‌شماری
می‌لرزد اندامت میان بازوانم

این پرده را با پرده‌ای دیگر بپوشان
تا سوز آن سوزان، نسوزد استخوانم

تک لحظه های ناب هستی را بیارای
مهتاب‌وش روشن نمایی آسمانم

مثل مکمل‌های آرامش عجیبی
وقتی که باجان می‌شوی آرام جانم

با حکم تو گل می‌شود آتش به پایم
آتش نمی‌گیرد سرای گلسِتانم

«وقتی صدایم می‌کنی باعشق جانم»
شُل می‌شوم سُر می‌خوری از بازوانم

آشوب بهمن را سرم آوار کردی
وقتی نشان کردی و گفتی آنچنانم

با انقلابت عاشقم کردی و گفتی
خورشید تابانی اگر، من کهکشانم

#پرویز_شالی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
در فراســــوی زمــین چشـم براهت هستم
خیـــره بر لؤلوی چشمـان سیاهت هستم

روی مـــوّاجــی بــی‌تاب نـــگاهت هـر شب
مـــــوج تصــــویـرگــر بـرکه و مــاهت هستم

رمقـــی نیست بـــرای گــــذر عقــــرب‍ـــــــه‌هـا
همــه شب شــاهد انــدوه پگاهت هستم

مــن بـه انــدازه‌ی تنــهایـــی تــو غمــگــینم
بســته در قاب فقـط ناظــر آهت هســتم

دلم از اینهمـه آشوب به تنگ آمده است
بس که دلتنـگ تب گاه به گاهت هستم

عکـس تنــهای منـو سیــنه‌ی دیــوار گـــچی
چه کنـم بَرده‌ی افـتاده بـه چاهت هستم

کاش یک ثانیه هم بی تو نمی‌شد سپری
مانــــده در بـرزخم و چشم براهت هستم

#پرویز_شالی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدای من نظر بکن به این غریب خسته‌ات
برس به داد عاشقِ به پشت در نشسته‌ات

رها اگر ‌کنم تورا ، رها کجا ‌کنی مرا
رها زبند نفْس کن اسیر دست بسته‌ات

چنان غبار می‌روم به دست باد خاطره
غبار خاک عشق کن، من ز خاک رسته‌ات

شمیم عطر یاد تو برای زندگی بس است
همین که می‌کنی نظر به حالِ دلشکسته‌ات

غروب عاشقی من ، طلوع عشق دیگران
روم که جاودان شوم در آن شب خجسته‌ات

گِلم سرشته‌ای و من تورا به چشم دیده‌ام
به گِل کجا نشیند این به پای دلْ نشسته‌ات

#پرویز_شالی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدای من نظر بکن به این غریب خسته‌ات
برس به داد عاشقِ به پشت در نشسته‌ات

رها اگر ‌کنم تورا ، رها کجا ‌کنی مرا
رها زبند نفْس کن اسیر دست بسته‌ات

چنان غبار می‌روم به دست باد خاطره
غبار خاک عشق کن، من ز خاک رسته‌ات

شمیم عطر یاد تو برای زندگی بس است
همین که می‌کنی نظر به حالِ دلشکسته‌ات

غروب عاشقی من ، طلوع عشق دیگران
روم که جاودان شوم در آن شب خجسته‌ات

گِلم سرشته‌ای و من تورا به چشم دیده‌ام
به گِل کجا نشیند این به پای دلْ نشسته‌ات

#پرویز_شالی


❀═‎‌‌‌🌸 ⃟ ‌‌‌‌🌸═‎‌‌‌‌‌‌❀
بس که فریاد کردم از بیداد
تیشه را داد دست من فرهاد

گفت معنای عاشقی این است
در سکوت و شهود ، بی‌فریاد

بگذر از بیستون و از شیرین
تیشه باید زدن به این بنیاد

کوه کندن که کار سختی نیست
نفْسِ تو می‌دهد تورا بر باد

داغو دردو عذابِ دوری‌ها
می‌رسد تا تورا کند پولاد

تو فقط آمدی که خود باشی
نیستی مالک زن و اولاد

دل به غیر از خدا نباید بست
عشق هرگز نمی‌رود از یاد ...

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بگذار بیاموزم در پای تو مردن را
بازنده چه می‌فهمد زیبایی بردن را

بگذار رها باشم از وسوسه‌ی سیبت
سیبی که نشانم داد رسوایی خوردن را

با یاد تو بیدارم با فکر تو می‌خوابم
باید که به یاد آرَم از یاد نبردن را

قاری یقین باش و بر جان و دلم جاری
تا اینکه به جای آرَم وصف تو شمردن را

چون شمع فرو ریزم در بزم شبانگاهی
تا مشق کنم با خود این پای فشردن را

تسلیم قضا باشم راضی به رضا باشم
هرگز نبرم از یاد آیینِ سپردن را

در وا کن و دربر گیر بگذار بیاموزم
در خویش شکستن را بیهوده نمردن را

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بر روحِ چنان برگِ گلِ پاکِ تو سوگند
در آتشم و در هیجان باز چو اسپند

از جذبه‌ی چشمان سیاه تو گذشتم
از صورت ماهی که شکسته‌ست در اسفند

پایان تو آغاز غم و غصّه‌ی من شد
بودی تو دلیل همه‌ی شادی و لبخند

بودی و غزل نام و نشان از تو نمی‌جُست
رفتی و غزل خورد به سودای تو پیوند

از تاب و توان منِ سَرخورده نپرسید
پیداست از این چهره‌ی آغشته به تلخند

کوتاه شد از بخت بدم چینه‌ی دیوار
تقدیر چه می‌خواست، چه باشم، به که مانند؟

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو کاخ نشین هستی و من در ته چاهم
تو مطلع خورشیدی و من خیره به ماهم

من تشنه‌ی یک چشمه و تو همچو سرابی
در چشم تو من عابر بی پشت و پناهم

یک سیب به من دادی و اندوه فراوان
در پای تو افتادم و افتاد کلاهم

آن سیب گران باغ مرا داد به تاراج...
این وسوسه‌ها تا به فلک می‌بَرد آهم

کوتاهی دیوارو مسیر گذر سیب
در خودزنی خرمن گندم ، پَرِکاهم

با اینکه بریدند بسی دست به پایم
تقدیر من آن بود که می‌خواست خداهم

این مُهر سکوتم به خدا کار خدا نیست
تصویرگر آدم و حوّاست گواهم ...

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خواب زیبای تو تعبیر نشد، تا بشود...
دل بی پیر زمینگیر نشد ، تا بشود

آن بساطی که رفیقانه به پا می‌کردیم
ساقی‌اش حیف، نمک گیر نشد، تا بشود

خواستم گوهر دل را به تو بخشم که نشد
گوهرم از صدفش سیر نشد، تا بشود

دل به دلدار ندادم به تمنّای غرور
دل وامانده که پاگیر نشد، تا بشود

حرفمان بین نگاهی که به هم می‌کردیم
صحبتی بود که تفسیر نشد ، تا بشود

قصّه این است ، همین آمدن و رفتن‌ها
وصلمان حیف که تقدیر نشد تا بشود

خواب دیدم که تو لبخند به لب می‌آیی
خواب بی‌پیر که تعبیر نشد ، تا بشود...!

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدای من نظر بکن به این غریب خسته‌ات
برس به داد عاشقِ به پشت در نشسته‌ات

رها اگر ‌کنم تورا ، رها کجا ‌کنی مرا
رها زبند نفْس کن اسیر دست بسته‌ات

چنان غبار می‌روم به دست باد خاطره
غبار خاک عشق کن، من ز خاک رسته‌ات

شمیم عطر یاد تو برای زندگی بس است
همین که می‌کنی نظر به حالِ دلشکسته‌ات

غروب عاشقی من ، طلوع عشق دیگران
روم که جاودان شوم در آن شب خجسته‌ات

گِلم سرشته‌ای و من تورا به چشم دیده‌ام
به گِل کجا نشیند این به پای دلْ نشسته‌ات

#پرویز_شالی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آرام چو تالابم و بی تاب چو رودم
از پیچش اضداد درون سرخ و کبودم

می‌بینم و می‌خواهم و آرام ندارم
آتش به دلم دارم و برباد چو دودم

آوای شگفتی‌ست مرا بر لب مهتاب
کابوس شبم ، نغمه‌ی تنبورم و عودم

بودی و نبودم به سرِ چشمه‌ی رضوان
در فلسفه‌ام نیست غم بود و نبودم

جز غبطه و حسرت به گمان چاره ندارم
بگذار بگویند که مغرور و حسودم

با سنگ تراش ته بازار بگویید
نقشی بزند از من و پایان وجودم

دیگر گِله‌ای نیست ز اندوه زمانه
بگذار به تاراج روَد آنچه سرودم

شهنامه نوشتم که بدانند همه خلق
از فرط خوشی سُرخم و از رنج کبودم

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هوا هوای قشنگیست حیف عالی نیست
فراق، عین یقین است، احتمالی نیست

بریز قهوه برایم ، بگیر فال مرا
که فال بد ته پیمانه‌ی سفالی نیست

دگر هوای خیالی نمی‌زند به سرم
هوای تو هوس پرسه‌ی خیالی نیست

غروب می‌کنی از آخرین دریچه‌ی مهر
که جای مهر تو در سینه‌های خالی نیست

تو پشت قاب نشستی و من نظاره‌گرت
دگر مجال سخن گفتن و سوالی نیست

به دشت سبزه رسیدیم و بزم شالیزار
چه سود عطر تو دیگر کنار شالی نیست

به گونه‌های گل انداخته‌ ز عشق قسم
که جز فراق تو مارا دگر ملالی نیست

#پرویز_شالی

‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق یعنی چو زلیخا به گناه افتادن
تیشه بر دست پی کوه به راه افتادن

پشت هر غصه اگر لذت شادی باشد
مثل چنگال پلنگ است به ماه افتادن

گوشه‌ی چشم نظرباز نشستن بهتر
تا که از نقطه‌ی پرگار نگاه افتادن

لنگ و حیران به یکی چاله پناه آوردم
ترسم این است، از این چاله به چاه افتادن

شوق پرواز مرا تیزی پیکان خون کرد
در دل خوف و رجا گاه به گاه افتادن

دل به طاغوت سپردیم و به یغما رفتیم
حیف... از آن همه پابوسی شاه افتادن

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در فراســــوی زمــین چشـم براهت هستم
خیـــره بر لؤلوی چشمـان سیاهت هستم

روی مـــوّاجــی بــی‌تاب نـــگاهت هـر شب
مـــــوج تصــــویـرگــر بـرکه و مــاهت هستم

رمقـــی نیست بـــرای گــــذر عقــــرب‍ـــــــه‌هـا
همــه شب شــاهد انــدوه پگاهت هستم

مــن بـه انــدازه‌ی تنــهایـــی تــو غمــگــینم
بســته در قاب فقـط ناظــر آهت هســتم

دلم از اینهمـه آشوب به تنگ آمده است
بس که دلتنـگ تب گاه به گاهت هستم

عکـس تنــهای منـو سیــنه‌ی دیــوار گـــچی
چه کنـم بَرده‌ی افـتاده بـه چاهت هستم

کاش یک ثانیه هم بی تو نمی‌شد سپری
مانــــده در بـرزخم و چشم براهت هستم

#پرویز_شالی
‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تُوی چشمانت چراغی روشن است
در چراغت نور چشمان من است

هی، مواظب باش ، چشمت می‌زنند
ناکسان با چشم ، زخمت می‌زنند

می‌روی بازار هیزان ، هوش باش
بین مستان، تو سراپا گوش باش

تیرها از چلّه بیرون می‌کنند
ناوک مژگان تو خون می‌کنند

تا نپیچی چون گَوَن در دست باد
درنیابی خاک را همدست باد

ترس من از چشم‌های خیره است
از سکوت آسمان تیره است

باید از این چشم‌ها پنهان شوی
شیر شرزه بین کفتاران شوی

تو نه تنها نور چشمان منی
بل که میراننده‌ی اهریمنی

سهم من از آسمان‌ها و زمین
تو تویی من تو تو من هستی، همین...

#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق یعنی چو زلیخا به گناه افتادن
تیشه بر دست پی کوه به راه افتادن

پشت هر غصه اگر لذت شادی باشد
مثل چنگال پلنگ است به ماه افتادن

گوشه‌ی چشم نظرباز نشستن بهتر
تا که از نقطه‌ی پرگار نگاه افتادن

لنگ و حیران به یکی چاله پناه آوردم
ترسم این است، از این چاله به چاه افتادن

شوق پرواز مرا تیزی پیکان خون کرد
در دل خوف و رجا گاه به گاه افتادن

دل به طاغوت سپردیم و به یغما رفتیم
حیف... از آن همه پابوسی شاه افتادن


#پرویز_شالی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀