💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
.
شانه برای زلف پریشان چه فایده؟
خانه برای بی سر و سامان چه فایده؟ 

بر ساقه های سوخته از زخم رعد و برق
رنگین کمان چه فایده؟ باران چه فایده؟ 

بادی که از حوالی یوسف گذر نکرد
گیرم رسید بر در کنعان...چه فایده؟ 

وقتی که چشم های کسی می کُشد تو را
چاقوی دسته نقره زنجان چه فایده؟ 

با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه...
هی گوش دادن « #شجریان » چه فایده؟

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرنی است در این مصر فراوانی نیست

به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست

حال این ماهی افتاده به این برکۀ خشک
حال حبسیه نویسی است که زندانی نیست

چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بی چشم که کرمانی نیست

با لبی تشنه و ... بی بسمل و ... چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست

عشق رازیست به اندازه آغـــوش خـــــدا
عشق آنگونه که میدانم و میدانی نیست


#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همهٔ دلخوشی ام یک چمدان شد

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد..‌.

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد

من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد

از غزل‌هایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتند؛ چند مرتبه دیدیش!؟
-یک دو پلک...

گفتند: چند وقت گرفتار؟!
-سال‌هاست...

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌چون سرمه می‌وزی قدمت روی دیده‌هاست
لطف خط شکسته به شیب کشیده‌هاست

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است
فرقی که بین دیده و بین شنیده‌هاست

موی تو نیست ریخته بر روی شانه‌هات
هاشور شاعرانه شب بر سپیده‌هاست

من یک چنار پیرم و هر شاخه‌ای ز من
دستی به التماس به سمت پریده‌هاست

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو
امروز میهمانی یوسف ندیده‌هاست

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
برای سوخته دل، بستر و مزار یکیست
تمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زهرمار یکیست

تفاوتی نکند اشک و بغض و هق هقِ ما
مسیرِ چشمه و سیلاب و آبشار یکیست

هنوز گُرده ی سهراب، سرخ مثل عقیق
هنوز رسمِ پدر سوزِ روزگار یکیست

هنوز طعنه به جان میخرد زلیخا و
هنوز بر درِ کنعان امیدوار یکیست

هزار بار دلم سوخت در غمی مبهم
دلیلِ سوختنش هر هزار بار یکیست

حرام باشد اگر بی وضو بغل گیرم
که قوسِ پیکره ی برنو و دوتار یکیست

شبی ترنج به بَر میکشد شبی حلاج
شکایت ازکه کنیم ای رفیق؟!دار یکیست

دو مصرع اند دو ابرو شکسته نستعلیق
میانِ هر غزلی بیتِ شاهکار یکیست

به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد
دلیل خون جگریِ من و انار یکیست!

به دشنه کاریِ قلبم برس ادامه بده
خدای هر دوی ما انتهای کار، یکیست...

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
 
زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟
 
چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده
 
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده
 
لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
 
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده…
 
#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا خنده ی تو میچکد از خوشه ی لبها
بیچاره بمی ها و غم نرخ رطب ها

دنبال دو رج بافه از ابریشم مویت
تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها

قاجاری چشمان تو را قاب گرفته ست
قنداق تفنگ همه مشروطه طلب ها

از عکس تو و بغض همین قدر بگویم
دردا که چه شبها و چه شبها و چه شبها...

قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را
با سینه ی پر آه به تابیدن تب ها

گفتم غزلی تا ننویسند محالست
ذکر قد سرو از دهن نیم وجب ها

#حامد_عسکری
 

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نبودی در دلم انگار طوفان شد... چه طوفانی !
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی

صدایت کردم و سیبی به کف، با دامنی آبی
وزیدی بر لب ایوان ... و ایوان شد چه ایوانی !

نبودی بغض کردم... حرف ها را... خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت... ویران شد چه ویرانی !

گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی
به لطف سرپری تک لول مهمان شد، چه مهمانی !

یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو ...
یکی در تنگی آغوش زندان شد، چه زندانی !

پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد، چه کنعانی !

من از «سهراب» بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو «گرد آفریدم» ، فصل پایان شد، چه پایانی ...!

#حامد_عسکری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀