من از ایــن بغض نفــس گیــر گلــو بیـزارم
از شما ، از خودم ، از عشق ، از او بیزارم
فال هــم قصه ی اندوه مــرا مسخــره کرد
دیگـــر از حافـــظ و از رنـــد و سبـــو بیـزارم
هــر کسی تکــه ای از قلب مـرا با خود برد
مــن از این سینه ی صــد وصله رفــو بیزارم
در دل آینــه مـردی ست همـیشه ، هــر دم
مــن از آن آینـــــه ، آن مــــرد دو رو بیـــزارم
در نمــازم خــم ابروی تــو و چشــم تــو و ...
دیگـــر از مسجـــد و تکبیــر و وضــو بیــزارم
شـاید این خرقه بدوشان همــه نادرویش اند
که مـن اینگونه از ایـن واژه ی " هـو " بیـزارم
بس کـن افسـانه به گـوش مـن دیوانه مخوان
مـن از این قصه ، از ایـن عشق ، از او بیـزارم
#سید_محمد_موسوی
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
از شما ، از خودم ، از عشق ، از او بیزارم
فال هــم قصه ی اندوه مــرا مسخــره کرد
دیگـــر از حافـــظ و از رنـــد و سبـــو بیـزارم
هــر کسی تکــه ای از قلب مـرا با خود برد
مــن از این سینه ی صــد وصله رفــو بیزارم
در دل آینــه مـردی ست همـیشه ، هــر دم
مــن از آن آینـــــه ، آن مــــرد دو رو بیـــزارم
در نمــازم خــم ابروی تــو و چشــم تــو و ...
دیگـــر از مسجـــد و تکبیــر و وضــو بیــزارم
شـاید این خرقه بدوشان همــه نادرویش اند
که مـن اینگونه از ایـن واژه ی " هـو " بیـزارم
بس کـن افسـانه به گـوش مـن دیوانه مخوان
مـن از این قصه ، از ایـن عشق ، از او بیـزارم
#سید_محمد_موسوی
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روزی که آفرینش انسان شروع شد
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من از ایــن بغض نفــس گیــر گلــو بیـزارم
از شما ، از خودم ، از عشق ، از او بیزارم
فال هــم قصه ی اندوه مــرا مسخــره کرد
دیگـــر از حافـــظ و از رنـــد و سبـــو بیـزارم
هــر کسی تکــه ای از قلب مـرا با خود برد
مــن از این سینه ی صــد وصله رفــو بیزارم
در دل آینــه مـردی ست همـیشه ، هــر دم
مــن از آن آینـــــه ، آن مــــرد دو رو بیـــزارم
در نمــازم خــم ابروی تــو و چشــم تــو و ...
دیگـــر از مسجـــد و تکبیــر و وضــو بیــزارم
شـاید این خرقه بدوشان همــه نادرویش اند
که مـن اینگونه از ایـن واژه ی " هـو " بیـزارم
بس کـن افسـانه به گـوش مـن دیوانه مخوان
مـن از این قصه ، از ایـن عشق ، از او بیـزارم
#سید_محمد_موسوی
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
از شما ، از خودم ، از عشق ، از او بیزارم
فال هــم قصه ی اندوه مــرا مسخــره کرد
دیگـــر از حافـــظ و از رنـــد و سبـــو بیـزارم
هــر کسی تکــه ای از قلب مـرا با خود برد
مــن از این سینه ی صــد وصله رفــو بیزارم
در دل آینــه مـردی ست همـیشه ، هــر دم
مــن از آن آینـــــه ، آن مــــرد دو رو بیـــزارم
در نمــازم خــم ابروی تــو و چشــم تــو و ...
دیگـــر از مسجـــد و تکبیــر و وضــو بیــزارم
شـاید این خرقه بدوشان همــه نادرویش اند
که مـن اینگونه از ایـن واژه ی " هـو " بیـزارم
بس کـن افسـانه به گـوش مـن دیوانه مخوان
مـن از این قصه ، از ایـن عشق ، از او بیـزارم
#سید_محمد_موسوی
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من از ایــن بغض نفــس گیــر گلــو بیـزارم
از شما ، از خودم ، از عشق ، از او بیزارم
فال هــم قصه ی اندوه مــرا مسخــره کرد
دیگـــر از حافـــظ و از رنـــد و سبـــو بیـزارم
هــر کسی تکــه ای از قلب مـرا با خود برد
مــن از این سینه ی صــد وصله رفــو بیزارم
در دل آینــه مـردی ست همـیشه ، هــر دم
مــن از آن آینـــــه ، آن مــــرد دو رو بیـــزارم
در نمــازم خــم ابروی تــو و چشــم تــو و ...
دیگـــر از مسجـــد و تکبیــر و وضــو بیــزارم
شـاید این خرقه بدوشان همــه نادرویش اند
که مـن اینگونه از ایـن واژه ی " هـو " بیـزارم
بس کـن افسـانه به گـوش مـن دیوانه مخوان
مـن از این قصه ، از ایـن عشق ، از او بیـزارم
#سید_محمد_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از شما ، از خودم ، از عشق ، از او بیزارم
فال هــم قصه ی اندوه مــرا مسخــره کرد
دیگـــر از حافـــظ و از رنـــد و سبـــو بیـزارم
هــر کسی تکــه ای از قلب مـرا با خود برد
مــن از این سینه ی صــد وصله رفــو بیزارم
در دل آینــه مـردی ست همـیشه ، هــر دم
مــن از آن آینـــــه ، آن مــــرد دو رو بیـــزارم
در نمــازم خــم ابروی تــو و چشــم تــو و ...
دیگـــر از مسجـــد و تکبیــر و وضــو بیــزارم
شـاید این خرقه بدوشان همــه نادرویش اند
که مـن اینگونه از ایـن واژه ی " هـو " بیـزارم
بس کـن افسـانه به گـوش مـن دیوانه مخوان
مـن از این قصه ، از ایـن عشق ، از او بیـزارم
#سید_محمد_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روزی که آفرینش انسان شروع شد
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد
غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !
از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد
همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من
رفتی و پرسه های خیابان شروع شد
بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها
جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد
ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت
ما را که دید گریه ی باران شروع شد
مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"
آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد...
#سید_محمد_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀