بیقرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
"با که گویم که چراغ شب تارم نشدی"
صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی
بوتهی خار کویرم همه تن دست نیاز
برقِ سوزان شو اگر ابرِ بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
"با که گویم که چراغ شب تارم نشدی"
صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی
بوتهی خار کویرم همه تن دست نیاز
برقِ سوزان شو اگر ابرِ بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بیرون ز تو نیست
آنچه می خواسته ام
فهرست تمام آرزوهای منی.... ❤️
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنچه می خواسته ام
فهرست تمام آرزوهای منی.... ❤️
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به کجا چنین شتابان؟
گَوَن از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر! اما
تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را!
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گَوَن از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر! اما
تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها، به باران
برسان سلام ما را!
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای نگاهت خنده مهتاب ها
بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها
ای صفای جاودان ِهرچه هست
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر پرند ِ رنگ رنگ ِ خواب ها
ای صفای جاودان ِهرچه هست
باغ ها ، گل ها ، سحر ها ، آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشنی محراب ها
ناز نوشینی تو و دیدار توست
خنده مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کنار باور سبز صنوبرها
میان شمعدانی ها و شبدر ها
جهان در لحظه ای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که میبندد ره دیدار
بگذارد ...
تمام روشنائی نامه باران
مدیح رستگاری هاست
فراخنای جهان سرشار از آزادی و شادی ست
اگر این دیو و این دیوار
بگذارد ...
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میان شمعدانی ها و شبدر ها
جهان در لحظه ای زیباست
اگر این ظلمت و زنگار
که میبندد ره دیدار
بگذارد ...
تمام روشنائی نامه باران
مدیح رستگاری هاست
فراخنای جهان سرشار از آزادی و شادی ست
اگر این دیو و این دیوار
بگذارد ...
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژههای پریشان گریستیم.
عصر دروغ های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
می خواهند
در قاب و در قفس!!
بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار ...
#شفیعی_کدکنی
#مهسا_امینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر باغ ما ببار
بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغ درخت مردان
این باغ باژگون.
ما در میان زخم و شب و شعله زیستیم
در تور تشنگی و تباهی
با نظم واژههای پریشان گریستیم.
عصر دروغ های مقدس
عصری که مرغ صاعقه را نیز
می خواهند
در قاب و در قفس!!
بر باغ ما ببار!
بر داغ ما ببار ...
#شفیعی_کدکنی
#مهسا_امینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
تو كه ترجمانِ
صبحی، به ترنّم و ترانه
لبِ زخمِ ديده
بُگشا، صفِ انتظار بشكن!
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو كه ترجمانِ
صبحی، به ترنّم و ترانه
لبِ زخمِ ديده
بُگشا، صفِ انتظار بشكن!
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چنان که ابر،
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
۱۹ مهر ماه زادروز شاعرِ دوست داشتنی استاد #شفیعی_کدکنی گرامی باد🌹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گره خورده با گریستنش،
چنان که گل،
همه عمرش مسخّرِ شادی است،
چنان که هستیِ آتش،
اسیر سوختن است،
تمام پویهی انسان
به سوی آزادی است
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
۱۹ مهر ماه زادروز شاعرِ دوست داشتنی استاد #شفیعی_کدکنی گرامی باد🌹
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
با پرتوِ ماه آیم و چون سایهی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شبها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریات ای گل که درین باغ
چون غنچهی پاییز شکفتن نتوانم...
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم
با پرتوِ ماه آیم و چون سایهی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو، منِ سوخته در دامنِ شبها
چون شمعِ سَحَر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریات ای گل که درین باغ
چون غنچهی پاییز شکفتن نتوانم...
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
با واژه های تو،
من مرگ را محاصره
کردم
در لحظه ای
که از شش سو می آمد...
آه این چه بود؟
این نفسِ
تازه باز در ریه ی صبح؟
با من بگو
چراغِ حروفت را
تو از کدام
صاعقه روشن کردی؟
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را از
روی سبزه های
سحرگاهی برداشته ام...
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با واژه های تو،
من مرگ را محاصره
کردم
در لحظه ای
که از شش سو می آمد...
آه این چه بود؟
این نفسِ
تازه باز در ریه ی صبح؟
با من بگو
چراغِ حروفت را
تو از کدام
صاعقه روشن کردی؟
امروز
احساس می کنم
که واژه های شعرم را از
روی سبزه های
سحرگاهی برداشته ام...
#شفیعی_کدکنی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀