نقاب عارض گلپوش کردهای ما را
تو جلوه داری و روپوشکردهای ما را
"ز خود تهیشدگان" گر نه از تو لبریزند،
دگر برای چه آغوشکردهای ما را؟
خراب میکدهٔ عالم خیال توایم...
چه مشربی؟ که قدح نوشکردهای ما را
نمود ذره، طلسم حضور خورشید است
کهگفته است فراموش کردهای ما را؟
ز طبع قطره نمی جز محیط نتوانیافت
"تو" میتراوی اگر جوشکردهای ما را!
اگر به ناله نیرزیم، رخصت آهی
نهایم شعله که خاموشکردهای ما را...
چوچشم چشمهٔ خورشید حیرتی داریم
تو ای مژه ز چه خسپوشکردهای ما را؟
#بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو جلوه داری و روپوشکردهای ما را
"ز خود تهیشدگان" گر نه از تو لبریزند،
دگر برای چه آغوشکردهای ما را؟
خراب میکدهٔ عالم خیال توایم...
چه مشربی؟ که قدح نوشکردهای ما را
نمود ذره، طلسم حضور خورشید است
کهگفته است فراموش کردهای ما را؟
ز طبع قطره نمی جز محیط نتوانیافت
"تو" میتراوی اگر جوشکردهای ما را!
اگر به ناله نیرزیم، رخصت آهی
نهایم شعله که خاموشکردهای ما را...
چوچشم چشمهٔ خورشید حیرتی داریم
تو ای مژه ز چه خسپوشکردهای ما را؟
#بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر قَدَر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود، ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود، ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح
آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
باطن پیران فروغ آباد چندین آگهیست
فیض دارد گوهری ازگنج بیپایان صبح
نور صاحبرونق ازگردکساد ظلمت است
کفر شب از کهنه گیها تازه کرد ایمان صبح
گاه خاموشی، نفس آیینهٔ دل میشود
سود خورشید است هرجا گل کند نقصان صبح
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
باطن پیران فروغ آباد چندین آگهیست
فیض دارد گوهری ازگنج بیپایان صبح
نور صاحبرونق ازگردکساد ظلمت است
کفر شب از کهنه گیها تازه کرد ایمان صبح
گاه خاموشی، نفس آیینهٔ دل میشود
سود خورشید است هرجا گل کند نقصان صبح
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شور لیلی کو که باز آرایش سودا کند
خاک مجنون را غبارِ خاطرِ صحرا کند
میدهد طومارِ صد مجنون به بادِ پیچوتاب
گردبادی که گرز آهم جلوه در صحرا کند
در گلستانی که رنگِ جلوه ریزد قامتت
تا قیامت، سرو ممکن نیست سر بالا کند
آن سویِ ظلمت، بهغیر از نور، نتوان یافتن
روی در مولی است هرکس پشت بر دنیا کند
بردهام پیش دو عالم دعویِ واماندگی
آسمان مشکل که امروزِ مرا فردا کند
گفتگو از معنیِ تحقیق دارد غافلت
اندکی خاموش تا دل زبان پیدا کند
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاک مجنون را غبارِ خاطرِ صحرا کند
میدهد طومارِ صد مجنون به بادِ پیچوتاب
گردبادی که گرز آهم جلوه در صحرا کند
در گلستانی که رنگِ جلوه ریزد قامتت
تا قیامت، سرو ممکن نیست سر بالا کند
آن سویِ ظلمت، بهغیر از نور، نتوان یافتن
روی در مولی است هرکس پشت بر دنیا کند
بردهام پیش دو عالم دعویِ واماندگی
آسمان مشکل که امروزِ مرا فردا کند
گفتگو از معنیِ تحقیق دارد غافلت
اندکی خاموش تا دل زبان پیدا کند
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شور لیلی کو که باز آرایش سودا کند
خاک مجنون را غبارِ خاطرِ صحرا کند
میدهد طومارِ صد مجنون به بادِ پیچوتاب
گردبادی که گرز آهم جلوه در صحرا کند
در گلستانی که رنگِ جلوه ریزد قامتت
تا قیامت، سرو ممکن نیست سر بالا کند
آن سویِ ظلمت، بهغیر از نور، نتوان یافتن
روی در مولی است هرکس پشت بر دنیا کند
بردهام پیش دو عالم دعویِ واماندگی
آسمان مشکل که امروزِ مرا فردا کند
گفتگو از معنیِ تحقیق دارد غافلت
اندکی خاموش تا دل زبان پیدا کند
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاک مجنون را غبارِ خاطرِ صحرا کند
میدهد طومارِ صد مجنون به بادِ پیچوتاب
گردبادی که گرز آهم جلوه در صحرا کند
در گلستانی که رنگِ جلوه ریزد قامتت
تا قیامت، سرو ممکن نیست سر بالا کند
آن سویِ ظلمت، بهغیر از نور، نتوان یافتن
روی در مولی است هرکس پشت بر دنیا کند
بردهام پیش دو عالم دعویِ واماندگی
آسمان مشکل که امروزِ مرا فردا کند
گفتگو از معنیِ تحقیق دارد غافلت
اندکی خاموش تا دل زبان پیدا کند
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جام قسمت بر تلاش جستجو موقوف نیست
از نصیب خضر جز حسرت به اسکندر چه حظ
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از نصیب خضر جز حسرت به اسکندر چه حظ
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به ذوقِ گرد رهت میدوم سراسر باغ
ز بوی گل نمکی میزنم به زخمِ دماغ
سزد که بیخودیام بخشد از بهار سراغ
پیِ شکستن رنگی رسیده است به باغ
به فکر عافیت از سر گذشتهام، لیکن
چو شمع یافتهام زیر پای خویش سراغ
در آفتابِ یقین، چرخ و انجمش عدم است
چو شب گمان تو طاووس بسته بر پر زاغ
چراغ رهگذرِ باد در نمیگیرد
در این چمن چهقدر سعیِ لاله سوخت دماغ!
ز دور چرخ در این انجمن که دارد یاد؟
به هوش باش که مستان شکستهاند ایاغ
چه کوری است که خفّاشطینتانِ دلیل
به سیر خانهٔ خورشید میبرند چراغ؟
#بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز بوی گل نمکی میزنم به زخمِ دماغ
سزد که بیخودیام بخشد از بهار سراغ
پیِ شکستن رنگی رسیده است به باغ
به فکر عافیت از سر گذشتهام، لیکن
چو شمع یافتهام زیر پای خویش سراغ
در آفتابِ یقین، چرخ و انجمش عدم است
چو شب گمان تو طاووس بسته بر پر زاغ
چراغ رهگذرِ باد در نمیگیرد
در این چمن چهقدر سعیِ لاله سوخت دماغ!
ز دور چرخ در این انجمن که دارد یاد؟
به هوش باش که مستان شکستهاند ایاغ
چه کوری است که خفّاشطینتانِ دلیل
به سیر خانهٔ خورشید میبرند چراغ؟
#بیدل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀