💖کافه شعر💖
2.27K subscribers
4.26K photos
2.79K videos
11 files
927 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هرگز گله از دوست به محرم نفروشم
گر مشتریم دوست شود هم نفروشم

از شورش غم با در و دیوار به حرفم
رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم

هرگز نگشایم در دکان غم دل
وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم

زان اهل نفاقم نپسندند که هرگز
قول غلط و فعل مسلم نفروشم

عرفی دل آباد به یک جو نخرد عشق
من هم دل ویران به دو عالم نفروشم

#عرفی_شیرازی🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
‏می‌بینم و می‌جویم،
می‌بینم و می‌ریزم

می‌خندم و می‌گریم،
دیوانه چُنین باید...

#عرفی_شیرازی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم
به غم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم

بیا ای عشق و رسوای جهانم کن که یک چندی
نصیحت های بی دردان شنیدن آرزو دارم

بیا ای شوق و دست رقبتم سوی گریبان بر
که بی تابانه پیراهن دریدن آرزو دارم

بیا ای بخت و تقریبی برانگیز از پی قتلم
که جان را بسمل آن غمزه دیدن آرزو دارم

بیا ای غمزه ترک بی وفایی کن که در محشر
ز زخم غمزه اش در خون تپیدن آرزو دارم

بیا ای مرگ یاری کن که بی او ناتوانستم
به خون غلتیدم اکنون آرمیدن آرزو دارم

ز من پوشیده عرفی آه خود را، آه اگر داند
که من هم زهر بد نامی چشیدن آرزو دارم

#عرفی_شیرازی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
تنهانشینِ گوشه‌ی غمخانه‌ی خودیم
گنجِ غمیم و در دلِ ویرانه‌ی خودیم

لب تر نکرده‌ایم ز جام و سبوی کس
جاوید مستِ جرعه و پیمانه‌ی خودیم

با غم نشسته‌ایم به تدبیر عقل خویش
ما آشنا به دشمن و بیگانه‌ی خودیم

بس در گشوده‌ایم چه دشمن، چه دوست را
ما قفلِ بی‌گشادِ درِ خانه‌ی خودیم

شیرین نکرده‌ایم لب از گفتگوی کس
لب‌ها به زهر شسته‌ی افسانه‌ی خودیم

گاهی فریبِ توبه و گاهی فسادِ زرق
بازیچه‌ی طبیعتِ طفلانه‌ی خودیم

غیرت روا نداشت که بُرقَع برافکنیم
تا جمله بنگرند که جانانه‌ی خودیم

"عرفی"! برو، تهیه‌ی افسون مکن که ما
صیدِ فریبِ دامِ خود و دانه‌ی خودیم...

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
مسازم نا امید از خود چو گشتم مبتلای تو

که محروم از تمام خوبرویانم برای تو

#عرفی_شیرازی


❀═‎‌‌‌🌸 ⃟ ‌‌‌‌🌸═‎‌‌‌‌‌‌❀
نسیم صبح
چو برگ سمن فرو ریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فرو ریزد

فلک نظر به
که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادوفکن فرو ریزد


#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بنازم شیشهٔ می را که خوش مستانه می گرید
سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید

کسی کش کام دل شد آشنای لذت ماتم
چنان گر نوحه سازی گرید از افسانه می گرید

دل خود را به آن خوش می کند حسرت کش دنیا
که با خلق جهان در یک مصیبت خانه می گرید

کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را
نه در معموره می خندد نه در ویرانه می گرید

مگر آمیزش پاکیزه دارد مهر محبوبان
که شمع اندر میان خنده و پروانه می گرید

کسی کو شیشه ای خالی کند تا پر شود چشمش
اگر با ما کشد ساغر به یک پیمانه می گرید

جهان در مردن دل گریه و سوز است عرفی را
که گویی در عزای عاشق جانانه می گرید

 #عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌‌
کوی عشق است این که در هر گام صد عاقل گم است

تا قیامت جان فراموش است و این جا دل گم است

#عرفی_شیرازی

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرگز گله از دوست به محرم نفروشم
گر مشتریم دوست شود هم نفروشم

از شورش غم با در و دیوار به حرفم
رفت آن که به آسوده دلان غم نفروشم

هرگز نگشایم در دکان غم دل
وانگه که دکان باز کنم کم نفروشم

زان اهل نفاقم نپسندند که هرگز
قول غلط و فعل مسلم نفروشم

عرفی دل آباد به یک جو نخرد عشق
من هم دل ویران به دو عالم نفروشم

#عرفی_شیرازی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به لب آرام گیر ای جان غمگین یک دمی دیگر
که شاید در حریم سینه بفْریبد غمی دیگر

چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم
که در شرع محبت کفر باشد محرمی دیگر

هم از غم تنگدل گشتم هم از شادی، که را خوانم؟
که بنْماید دلم را ره به سوی عالمی دیگر

گهی گردد عرقناک از حیا، گاهی ز مِی، هر دم
گلستان جمالش تازه دارد شبنمی دیگر

شهید غمزه‌ی او نیستم، حسرت به تیغم زد
بهل ای همدم این شیون، به‌پا کن ماتمی دیگر

قدم چون رنجه فرمودی به بالینم، مرو در دم
به‌غایت مشرفم بر مرگ، بنشین یک دمی دیگر

مشو ایمن گرت بر مسند جم دهر بنْشاند
که هر دو روز گردد مسندآرای غمی دیگر

کفن شویم به خون دیده، نی در چشمه‌ی زمزم
پرستار صنم را هست عرفی زمزمی دیگر

#عرفی_شیرازی

چو گردم تنگدل، شرح غمت هم با غمت گویم...

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀