خواب دیدم شوقِ شومی شهر را دلگیر کرد
گردبادی از توحش آسمان را قیر کرد
فالگیر از آسمان آمد میان مردگان
منفعت جویی پرید و نام او را «پیر» کرد
رَمل و اُسطُرلاب خود را گفت از سویِ خداست
آن کلامش بین مردم خوب هم تاثیر کرد
سفرهی رمّالیاش گسترد و جمعی گرد کرد
او خدا را نیزه هم نه، بر سرِ شمشیر کرد
میدرید از فرق و گردن هر جوانی را که یافت
مغزها را خورد و بعدش عقل را زنجیر کرد
باغِ مردم را به غارت بُرد و خورد و بعد از آن
وعده از زیتون و خرما، وعده از انجیر کرد
خشکسالی شعله میزد، شهرِ ویران پر شد از
یونجه خوارانی که او بر جانِ مردم شیر کرد
پوستین انداخت، عریان، چلّهای از خون گرفت
او که نانش خون، شرابش خون، به خون تطهیر کرد
خوابِ خون دیدم پریدم، خوابِ باطل بوده آن
پس چه کس در بند بندم غصه را واگیر کرد؟
پشتِ پلکم دیدهام تصویری از یک مردِ کُرد
در جوانی دردِ نان او را ز جانش سیر کرد
کولهبر شد، بینشان او میگذشت از کوهها
دخترش میگفت بابایم چرا پس دیر کرد؟!
بی نشان را من نشانم، من ملکبانوی سیب
تا بدانی یک نفر در زیرِ «بهمن» گیر کرد
#زهرا_آهن
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گردبادی از توحش آسمان را قیر کرد
فالگیر از آسمان آمد میان مردگان
منفعت جویی پرید و نام او را «پیر» کرد
رَمل و اُسطُرلاب خود را گفت از سویِ خداست
آن کلامش بین مردم خوب هم تاثیر کرد
سفرهی رمّالیاش گسترد و جمعی گرد کرد
او خدا را نیزه هم نه، بر سرِ شمشیر کرد
میدرید از فرق و گردن هر جوانی را که یافت
مغزها را خورد و بعدش عقل را زنجیر کرد
باغِ مردم را به غارت بُرد و خورد و بعد از آن
وعده از زیتون و خرما، وعده از انجیر کرد
خشکسالی شعله میزد، شهرِ ویران پر شد از
یونجه خوارانی که او بر جانِ مردم شیر کرد
پوستین انداخت، عریان، چلّهای از خون گرفت
او که نانش خون، شرابش خون، به خون تطهیر کرد
خوابِ خون دیدم پریدم، خوابِ باطل بوده آن
پس چه کس در بند بندم غصه را واگیر کرد؟
پشتِ پلکم دیدهام تصویری از یک مردِ کُرد
در جوانی دردِ نان او را ز جانش سیر کرد
کولهبر شد، بینشان او میگذشت از کوهها
دخترش میگفت بابایم چرا پس دیر کرد؟!
بی نشان را من نشانم، من ملکبانوی سیب
تا بدانی یک نفر در زیرِ «بهمن» گیر کرد
#زهرا_آهن
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خوش باش که روز نو و نوروز آمد
غم رفت و صفای بخت پیروز آمد
امید مبر از مهر گردون و فلک
شب رفت و ته سیاهیاش روز آمد
مژده هاشمی🌹
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
غم رفت و صفای بخت پیروز آمد
امید مبر از مهر گردون و فلک
شب رفت و ته سیاهیاش روز آمد
مژده هاشمی🌹
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خیز و
آغوش در آغوش لطیفش بگشای
روح هستیست که
جانبخش وزیدهست بهار
چشم بیدار براین تلخی ایام ببند
خوابهایی شکرین
بهر تــو دیدهست بهار
#فریدون_مشیری
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
آغوش در آغوش لطیفش بگشای
روح هستیست که
جانبخش وزیدهست بهار
چشم بیدار براین تلخی ایام ببند
خوابهایی شکرین
بهر تــو دیدهست بهار
#فریدون_مشیری
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خندهای کرد که یعنی به تو دارم نظری
ای خدا! نیست مرا طاقت عشق دگری
برو ای دانهی خوشطعم، که مرغِ دل من
از پی صید نماندیش دگر بال و پری...
ُ#جواد_توکلی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای خدا! نیست مرا طاقت عشق دگری
برو ای دانهی خوشطعم، که مرغِ دل من
از پی صید نماندیش دگر بال و پری...
ُ#جواد_توکلی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
#حافظ
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
#حافظ
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
#سعدی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
#سعدی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خوش آنکه هستی من بر باد رفته باشد
سرتا بپای خویشم از یاد رفته باشد
گر در هوای وصلت صد خرمن وجودم
بر باد رفته باشد بر باد رفته باشد
وقت رحیل خواهم آن سو بود نگاهم
تا جان بنزد جانان دلشاد رفته باشد
در راه عشق باید پا را ثبات باشد
سر گو درین بیابان بر باد رفته باشد
در وادی محبت مجنون اسیر لیلیست
هر چند از دو عالم آزاد رفته باشد
باکس بدی که کردی در خاطرت نگهدار
ور نیکی است بگذار از یاد رفته باشد
ای فیض در غم یار تن را خراب میدار
تا جان بنزد جانان آباد رفته باشد
#فیض_کاشانی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سرتا بپای خویشم از یاد رفته باشد
گر در هوای وصلت صد خرمن وجودم
بر باد رفته باشد بر باد رفته باشد
وقت رحیل خواهم آن سو بود نگاهم
تا جان بنزد جانان دلشاد رفته باشد
در راه عشق باید پا را ثبات باشد
سر گو درین بیابان بر باد رفته باشد
در وادی محبت مجنون اسیر لیلیست
هر چند از دو عالم آزاد رفته باشد
باکس بدی که کردی در خاطرت نگهدار
ور نیکی است بگذار از یاد رفته باشد
ای فیض در غم یار تن را خراب میدار
تا جان بنزد جانان آباد رفته باشد
#فیض_کاشانی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خوشم به بند تو، صیدت رها ز دام مڪن
رهين لطف ڪمند توام، رهام مڪن
تو را قسم به حریم شڪیب و حرمت صبر
ڪه باشتاب خوداین عشق را حرام مڪن
#حسین_منزوی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
رهين لطف ڪمند توام، رهام مڪن
تو را قسم به حریم شڪیب و حرمت صبر
ڪه باشتاب خوداین عشق را حرام مڪن
#حسین_منزوی
#خ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀