💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.07K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
ز شب‌های دگر دارم تب غم بیشتر امشب
وصیّت می‌کنم باشید از من باخبر امشب

مباشید ای رفیقان امشبِ دیگر ز من غافل
که از بزم شما خواهیم بردن دردسر امشب

مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می‌بینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب؟

مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم
که من خود را نمی‌بینم چو شب‌های دگر امشب

شرر در جان وحشی زد غم آن یار سیمین‌تن
ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب


#وحشی_بافقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلا برخیز تا کنجی نشینیم
ز ابنای زمان کنجی گزینیم

عجب دوری و ناخوش روزگاریست
نه بر مردم نه بر دور اعتباریست

اگر سد سال باشی با کسی یار
پشیمانی کشی در آخر کار


#وحشی_بافقی


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای بخت خفته ، خیز و نشین خوش به اعتبار
زیرا که با تو بر سر لطف آمده‌ست یار

ای جان تو خوش بخند که حسرت سر آمده‌ست
آن گریه و دعای سحر کرده است کار

ای دل تورا نوید که پیدا شدش کلید
آن در که بسته بود به روی تو استوار


#وحشی_بافقی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست

اثر شیوهٔ منظور کند هر چه کند
میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست

عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست

دیده گستاخ نگاهست بر آن مست غرور
در کمینگاه نظر غمزه مگر حاضر نیست

همه جا جلوه حسن تو و مشتاق وصال
همه تن دیده و بر نیم نظر قادر نیست

وحشی آن چشم کزو نیست تو را پای گریز
بست چون پای تو بی سلسله گر ساحر نیست

#وحشی_بافقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گر دیده به دریوزهٔ دیدار نیاید
دل در نظر یار چنین خوار نیاید

ور دعوی جانبازی عشقی نکند دل
بر جان کسی اینهمه آزار نیاید

فرماندهی کشور جان کار بزرگیست
نو دولت حسنی، ز تو این کار نیاید

ندهد دل ما گوشهٔ هجر تو به سد وصل
عادت به قفس کرده به گلزار نیاید

با بوی بسازم که گل باغچه وصل
بیش از بغل و دامن اغیار نیاید

ناپخته ثمر اینهمه غوغای خریدار
نو باوهٔ این باغ به بازار نیاید

بس ذوق که حاصل کند از زمزمهٔ عشق
از وحشی اگر یار مرا عار نیاید


#وحشی_بافقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‏چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پیت آیم و با من نشوی رام روم

دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم ..

#وحشی_بافقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنچه کردی ، آنچه گفتی غایت مطلوب بود
هر چه گفتی خوب گفتی هر چه کردی
خوب بود


من چرا در عشق اندیشم ز سنگ طعن غیر
آنکه مجنون بود اینش در جهان سرکوب بود

چند گویی قصهٔ ایوب و صبر او بس است
بیش از این ما صبر نتوانیم آن ایوب بود


بود از مجنون به لیلی لاف یکرنگی دروغ
در میان گر احتیاج قاصد و مکتوب بود

من نمی‌دانم که این عشق و محبت از کجاست
اینقدر دانم که میل از جانب مطلوب بود


این عجایب بین که یوسف داشت در زندان مصر
پای در زنجیر و جایش در دل یعقوب بود

وحشی این مژگان خون پالا که گرد غم گرفت
یاد آن روزی که در راه کسی جاروب بود



#وحشی_بافقی     

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به غم كسی اسيرم كه ز من خبر ندارد
عجب از محبت من كه در او اثر ندارد

غلط است هر كه گويد که به دل رَهَست دل را
دل من ز غُصه خون شد دل او خبر ندارد

#وحشی_بافقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نبود طلوع از برج ما، آن ماه مهر افروز را
تغییر طالع چون کنم این اختر بد روز را

کی باشد از تو طالعم کاین بخت اختر سوخته
گرداند از تأثیر خود ، سد اختر فیروز را

دل رام دستت شد ولی بر وی میفشان آستین
ترسم که ناگه رم دهی این مرغ دست آموز را

بر جیب صبرم پنجه زد عشقی، گریبان پاره کن
افتاده کاری بس عجب دست گریبان دوز را

کم باد این فارغ دلی کو سد تمنا می‌کند
سد بار گردم گرد سر عشق تمناسوز را

با آنکه روز وصل او دانم که شوقم می‌کشد
ندهم به سد عمر ابد یک ساعت آن روز را

وحشی فراغت می‌کند کز دولت انبوه تو
سد خانه پر اسباب شد جان ملال اندوز را

#وحشی_بافقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀