شیشۀ عطریم و در افسوس، بوی رفته را
عشق، برگردان به ما این آب جوی رفته را
یوسفم را گرگ برد و حسرت پیراهنش
پس نخواهد داد نور چشم و سوی رفته را
منّت رسواییات را بر سرم نگذار عشق
تا به سر خاکی بریزم، آبروی رفته را
بی حساب امروز دل بازیچه کن اما بدان
میکشد روزی خدا از ماست موی رفته را
هرچه در دنیا دلم پوسید دیگر کافی است
تا نپوسیدم صدا کن مرده شوی رفته را
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق، برگردان به ما این آب جوی رفته را
یوسفم را گرگ برد و حسرت پیراهنش
پس نخواهد داد نور چشم و سوی رفته را
منّت رسواییات را بر سرم نگذار عشق
تا به سر خاکی بریزم، آبروی رفته را
بی حساب امروز دل بازیچه کن اما بدان
میکشد روزی خدا از ماست موی رفته را
هرچه در دنیا دلم پوسید دیگر کافی است
تا نپوسیدم صدا کن مرده شوی رفته را
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت میدهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی "رفیق"
آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست!
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست
قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدرها هم که میگویند گاهی دیر نیست
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت میدهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی "رفیق"
آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست!
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست
قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدرها هم که میگویند گاهی دیر نیست
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با خنده کاشتی به دل خلق کاش ها
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها
هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها
ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!
از بس به ماه چشم تو پر میکشم شبی
آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها
هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها
ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!
از بس به ماه چشم تو پر میکشم شبی
آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا کُشتند و تن کردند رختِ سوگ ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانم
قطاری کهنه ام ، اما چه جای شِکوِه از مردم؟!
شکسته شیشه ام را سنگ ِلطفِ همقطارانم!
تورا با دیگران می بینم و در صبر می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
به تو اصلا نمی آیم ، به تو ای خوبی مطلق
کنار ِتو چنان عکس رضاخان در جمارانم!
تو هم نه، دیگری با چشممستش میکشد مارا
امید زنده ماندن نیست ، شمعی زیر بارانم ...
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانم
قطاری کهنه ام ، اما چه جای شِکوِه از مردم؟!
شکسته شیشه ام را سنگ ِلطفِ همقطارانم!
تورا با دیگران می بینم و در صبر می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
به تو اصلا نمی آیم ، به تو ای خوبی مطلق
کنار ِتو چنان عکس رضاخان در جمارانم!
تو هم نه، دیگری با چشممستش میکشد مارا
امید زنده ماندن نیست ، شمعی زیر بارانم ...
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا کُشتند و تن کردند رختِ سوگ ، یارانم!
برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانم
قطاری کهنه ام ، اما چه جای شِکوِه از مردم؟!
شکسته شیشه ام را سنگ ِلطفِ همقطارانم!
تورا با دیگران می بینم و در صبر می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
به تو اصلا نمی آیم ، به تو ای خوبی مطلق
کنار ِتو چنان عکس رضاخان در جمارانم!
تو هم نه، دیگری با چشممستش میکشد مارا
امید زنده ماندن نیست ، شمعی زیر بارانم ...
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برایم مضحک است آه و فغانِ سوگوارانم
قطاری کهنه ام ، اما چه جای شِکوِه از مردم؟!
شکسته شیشه ام را سنگ ِلطفِ همقطارانم!
تورا با دیگران می بینم و در صبر می سوزم
کی ام من؟ روزه داری در میان روزه خوارانم
به تو اصلا نمی آیم ، به تو ای خوبی مطلق
کنار ِتو چنان عکس رضاخان در جمارانم!
تو هم نه، دیگری با چشممستش میکشد مارا
امید زنده ماندن نیست ، شمعی زیر بارانم ...
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پُشتِ آن لَبخَندِ بُهت آور فَریبی بیش نیست
آنچه آدم را به خاک افکند،سیبی بیش نیست
دَستِ کم هرگِز نگیر آن موی کَج رفتار را
علتِ سُرخوردنِ در درّه، شیبی بیش نیست
ای دِلِ جان بَر لبِ من،اینکه از دَستانِ او
انتظارِ مُعجِزه داری، طَبیبی بیش نیست!
از همینهایی که دُورَت جمع کردی، می خوری
گُربه اَهلی هم که باشد نانَجیبی بیش نیست
شاهم امّا شااااه وقتی تاج اُفتاد ازسَرَش
درنگاهِ مَردُمَش دیگر غریبی بیش نیست
می رَوَم تَکلیفِ خودرا با دُعا روشن کُنَم
اینکه می ترسانی ام از او
رَقیبی بیش نیست
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آنچه آدم را به خاک افکند،سیبی بیش نیست
دَستِ کم هرگِز نگیر آن موی کَج رفتار را
علتِ سُرخوردنِ در درّه، شیبی بیش نیست
ای دِلِ جان بَر لبِ من،اینکه از دَستانِ او
انتظارِ مُعجِزه داری، طَبیبی بیش نیست!
از همینهایی که دُورَت جمع کردی، می خوری
گُربه اَهلی هم که باشد نانَجیبی بیش نیست
شاهم امّا شااااه وقتی تاج اُفتاد ازسَرَش
درنگاهِ مَردُمَش دیگر غریبی بیش نیست
می رَوَم تَکلیفِ خودرا با دُعا روشن کُنَم
اینکه می ترسانی ام از او
رَقیبی بیش نیست
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند …
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند !
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو، معذورم !
برای دست های تنگ، ایمانی نمی ماند …
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند
بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند …
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند …
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند !
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو، معذورم !
برای دست های تنگ، ایمانی نمی ماند …
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند
بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند …
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
موی "از صَد دولت آزادِ" تو بانو سالهاست
فِتنه ها در دامن قشر مُقَیَد ریخته...!!!
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فِتنه ها در دامن قشر مُقَیَد ریخته...!!!
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من نمیدانم که بردم جنگ را یا باختم
زنده بیرون آمدم، امّا سپر انداختم
از جهنّم هیچ باکی نیست، وقتی سالها
با جهانی اینچنین، هم سوختم هم ساختم
دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من که در آیینه خود را دیدم و نشناختم
آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست میپرداختم، پرداختم
سالها سازی به دستم بود و از بیهمّتی
هیچ آهنگی برای دلخوشی ننْواختم
زندگی، شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر میکردم که خواهم بُرد... امّا باختم!
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زنده بیرون آمدم، امّا سپر انداختم
از جهنّم هیچ باکی نیست، وقتی سالها
با جهانی اینچنین، هم سوختم هم ساختم
دوست از دشمن مخواه از من که بشناسم رفیق
من که در آیینه خود را دیدم و نشناختم
آنچه باید میکشیدم را کشیدم، هر نفس
آنچه را بایست میپرداختم، پرداختم
سالها سازی به دستم بود و از بیهمّتی
هیچ آهنگی برای دلخوشی ننْواختم
زندگی، شطرنج با خود بود و در ناباوری
فکر میکردم که خواهم بُرد... امّا باختم!
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن شاعران که از تو به توصیف "تن" خوشند
"کور"ند آنقدر که به یک "پیرهن" خوشند
زیباییات وسیعتر از حد وصف ماست
بدبخت مردمی که به اشعار من خوشند!
دلخوش به خندههای رقیبان من مباش
دیوانهها به لطف خدا غالبا خوشند!
مو واکن و ببین که در این شهر عدهای
با این کمند گرم به هم ریختن خوشند
گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است
آنان که بیکساند، به یک در زدن خوشند...
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
"کور"ند آنقدر که به یک "پیرهن" خوشند
زیباییات وسیعتر از حد وصف ماست
بدبخت مردمی که به اشعار من خوشند!
دلخوش به خندههای رقیبان من مباش
دیوانهها به لطف خدا غالبا خوشند!
مو واکن و ببین که در این شهر عدهای
با این کمند گرم به هم ریختن خوشند
گاهی مرا نگاه کنی رد شوی بس است
آنان که بیکساند، به یک در زدن خوشند...
#حسین_زحمتکش
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀