پر کرده بود ذهن مرا از محالها
دنیـــــای بیثباتِ پر از احتــمالها
عمرم شبیه تیرِ رهاگشـــته از کمان
هر فصل را دویده به پایان سالها
هر روز با امید رسیدن دوید و بعد
نیلوفـــرانه حاشیـــه زد بـــر زوالها
آغاز شد ولـــی به بهـــارِ نـــگاه تو
در من مسیر تازهای از اعتدالها
تا از تو پر شدم، چه غم از اینکه پر شدهست
پشت سر من، عالــــمی از قـــــیل و قالها
سبحانکَ از اینکه رها کرده باشیام
در ازدحام این هــمه فکر و خیــالها
سبحانکَ از اینکه دَمی شک کنم به تو
از بـــیجواب مانــــــدن خیلِ ســـؤالها
تا از دلِ غزل گرهِ بسته وا شود
نام تو گشته ورد زبان غزالها
هر ذرّه در کنار تو معنا گرفتهاست
من با تو میرسم به تمام کمالها...
#وحیده_گرجی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دنیـــــای بیثباتِ پر از احتــمالها
عمرم شبیه تیرِ رهاگشـــته از کمان
هر فصل را دویده به پایان سالها
هر روز با امید رسیدن دوید و بعد
نیلوفـــرانه حاشیـــه زد بـــر زوالها
آغاز شد ولـــی به بهـــارِ نـــگاه تو
در من مسیر تازهای از اعتدالها
تا از تو پر شدم، چه غم از اینکه پر شدهست
پشت سر من، عالــــمی از قـــــیل و قالها
سبحانکَ از اینکه رها کرده باشیام
در ازدحام این هــمه فکر و خیــالها
سبحانکَ از اینکه دَمی شک کنم به تو
از بـــیجواب مانــــــدن خیلِ ســـؤالها
تا از دلِ غزل گرهِ بسته وا شود
نام تو گشته ورد زبان غزالها
هر ذرّه در کنار تو معنا گرفتهاست
من با تو میرسم به تمام کمالها...
#وحیده_گرجی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پلکهايم گشته خيس از گريهی تنهايیام
پایِ غرقِ تاولم باشد ز رهپيمايیام
در کلاس زندگی، مشقم کوير است و سراب
چون ندارد فَروِدينی سينهی صحرايیام
موجِ طوفانزای غم در چار فصل زندگی
روز و شب درمینوردد اين دل دريايیام
بس که با شبها نشستم، گفتم از دلتنگیام
تيرِ تاريکی شکسته شيشهی بينايیام
مرغ روحم در قفس از شبنشينی خستهاست
تا بياسايم دمی، محتاج يک لالايیام...
#مختار_حقیقت
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پایِ غرقِ تاولم باشد ز رهپيمايیام
در کلاس زندگی، مشقم کوير است و سراب
چون ندارد فَروِدينی سينهی صحرايیام
موجِ طوفانزای غم در چار فصل زندگی
روز و شب درمینوردد اين دل دريايیام
بس که با شبها نشستم، گفتم از دلتنگیام
تيرِ تاريکی شکسته شيشهی بينايیام
مرغ روحم در قفس از شبنشينی خستهاست
تا بياسايم دمی، محتاج يک لالايیام...
#مختار_حقیقت
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پیوسته دلم ز جور خویشان، ریش است
وین جور و جفای خلق، از حد بیش است
بیگانه به بیگانه، ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
#شیخ_بهایی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
وین جور و جفای خلق، از حد بیش است
بیگانه به بیگانه، ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است
#شیخ_بهایی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پیش تو بسی از همهکس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من...
#وحشی_بافقی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من...
#وحشی_بافقی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پیام باد بهار از وصال جانان است
بیار باده که هنگام مستی جان است
قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
#فروغی_بسطامی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بیار باده که هنگام مستی جان است
قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
#فروغی_بسطامی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیست
آن هم ز بخت تیرهٔ من مستقیم نیست
کس دل ز غمزهات به سلامت نمیبرد
الا کسی که صاحب ذوق سلیم نیست
لعل تو نرخ بوسه مگر نقد جان کند
ور نه به قدر سنگ تو در کیسه سیم نیست
بیگانه را به کوی خود ای آشنا مخوان
کاهل جحیم در خور باغ نعیم نیست
چندان به لطف دوست دلم شد امیدوار
کز خصمی رقیب مرا هیچ بیم نیست
گر بر من آن نگار پری چهره بگذرد
تشویشم از عقوبت دیو رجیم نیست
گر بنده با خبر شود از بحر رحمتش
با عفو خواجه هیچ گناهی عظیم نیست
طومار جرم ما همه از جام باده شست
یارب که گفت ساقی مستان کریم نیست
فارغ فروغی از غم روی تو کی شود
غافل شدن ز مساله کار حکیم نیست
#فروغی_بسطامی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
آن هم ز بخت تیرهٔ من مستقیم نیست
کس دل ز غمزهات به سلامت نمیبرد
الا کسی که صاحب ذوق سلیم نیست
لعل تو نرخ بوسه مگر نقد جان کند
ور نه به قدر سنگ تو در کیسه سیم نیست
بیگانه را به کوی خود ای آشنا مخوان
کاهل جحیم در خور باغ نعیم نیست
چندان به لطف دوست دلم شد امیدوار
کز خصمی رقیب مرا هیچ بیم نیست
گر بر من آن نگار پری چهره بگذرد
تشویشم از عقوبت دیو رجیم نیست
گر بنده با خبر شود از بحر رحمتش
با عفو خواجه هیچ گناهی عظیم نیست
طومار جرم ما همه از جام باده شست
یارب که گفت ساقی مستان کریم نیست
فارغ فروغی از غم روی تو کی شود
غافل شدن ز مساله کار حکیم نیست
#فروغی_بسطامی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پیام باد بهار از وصال جانان است
بیار باده که هنگام مستی جان است
قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است
حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است
به راستی همه کس قدر وصل کی داند
مگر کسی که به محنتسرای هجران است
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست
وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است
عجب مدار که در عین درد خاموشم
که در دیار پریچهره محص درمان است
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است
طناب عمر من آن موی عنبر افشان است
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش
دل من است که هم جمع و هم پریشان است
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد
هنوز صورت او زیر پرده پنهان است
مه صفر ز برای همین مظفر شد
که ماه عید همایون شاه ایران است
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه
که زیر رایت او آفتاب تابان است
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است
بساط مجلس عیدش نشاط دوران است
فروغی از غزل عید شاه شادی کن
که شادکامی شاعر ز عید سلطان است
فروغی بسطامی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بیار باده که هنگام مستی جان است
قدم به کوچهٔ دیوانگی بزن چندی
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است
حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است
به راستی همه کس قدر وصل کی داند
مگر کسی که به محنتسرای هجران است
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست
وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است
عجب مدار که در عین درد خاموشم
که در دیار پریچهره محص درمان است
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است
طناب عمر من آن موی عنبر افشان است
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش
دل من است که هم جمع و هم پریشان است
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد
هنوز صورت او زیر پرده پنهان است
مه صفر ز برای همین مظفر شد
که ماه عید همایون شاه ایران است
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه
که زیر رایت او آفتاب تابان است
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است
بساط مجلس عیدش نشاط دوران است
فروغی از غزل عید شاه شادی کن
که شادکامی شاعر ز عید سلطان است
فروغی بسطامی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پیام دوست ز باد بهار می شنوم
ز چاک سینه گل بوی یار می شنوم
جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟
که وصف گل ز زبان هزار می شنوم
هزار نکته سربسته بی میانجی حرف
ز غنچه دهن تنگ یار می شنوم
#صائب_تبریزی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ز چاک سینه گل بوی یار می شنوم
جنون من چه عجب گر یکی هزار شود؟
که وصف گل ز زبان هزار می شنوم
هزار نکته سربسته بی میانجی حرف
ز غنچه دهن تنگ یار می شنوم
#صائب_تبریزی
#پ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀