💖کافه شعر💖
2.66K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد
مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد

نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر
شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد

به چندین چشم زخمم دلخوشم با اینکه می دانم
که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد

همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم
برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد

نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من
گل ابریشــم قالیچــه ام پرپر نخواهــم شد

نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت :
برایت دایه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

می خواستم کنار تو باشم ولی نشد
پیکی به افتخار تو باشم ولی نشد

می‌خواستم به حکم دل خود ورق ورق
بازنده‌ی قمار تو باشم ولی نشد

می‌خواستم به واسطه‌ی اشکهای خویش
یک چشمه از بهار تو باشم ولی نشد

حاضر شدم به شکل دو دستت درآیم و
دائم در اختیار تو باشم ولی نشد

وقتی که خسته می‌شوم از شهر بی حدود
زندانی حصار تو باشم ولی نشد

باران مهر باشی و من چون کویر لوت
عمری در انتظار تو باشم ولی نشد

بعد از هزار و یک « نشد» از یاس خواستم
خیام روزگار تو باشم .. ولی نشد

#غلامرضا_طریقی


❀═‎‌🌼❤️⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
کمتر بخواه مرغِ سحر نالـه سر کند!
داغِ مرا کـه سوختـه‌ ام تازه‌ تر کند

از جورِ روزگـار، جُویی کـم نمی‌ شود
حتی اگـر تمـامِ جهـان را خبـر کند

در داغِ آفتـاب به مهتاب دلخوشیم
پس ازکسۍمخواه که شق‌القمر کند

در آشیـانه نیز به مقصد نمی ‌رسی
وقتی زمانه خواست تو را دربدر کند

غم بینِ آسمان وزمین پرده میکشد
روزی اگر فلک شبِ ما را سحر کند!

زنگِ زمانـه خنجرمان را غـلاف کرد
زنگِ خطـر بـه ناشنوا کِی اثر کند؟

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک درآمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه‌ی انگور گور خود شده‌ای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ایزد که سینه های تو را سار کرده است
بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است

با این هدف که روی من و ماه کم شود
در صورت تو دقت بسیار کرده است

آن کس که شیخ دشمن سازَش خطاب کرد
با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

اعجاز کرده است که در ابروان تو
طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است

یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند
از آتشی که در تنت انبار کرده است

آتش نهاده در تنت و پیش روی من
اخم تو را علامت هشدار کرده است

با این همه همیشه لب روزه دار من
از راه دور با لبت افطار کرده است

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد
دعای یک لب مستم که مستجاب نشد

من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد
به شکل اشک درآمد ولی گلاب نشد

نه گل که خوشه ی انگور گور خود شده ای
که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد

پیمبری که به شوق رسالتی ابدی
درون غار فنا گشت و انتخاب نشد

نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید
ولی بنای قفس در جهان خراب نشد

هزار پرتو نور از هزار سو نیزه
به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد

به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد
صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش

نهنگ شعله‌وری هستم که می‌توانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش

چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پاره‌های تنم آتش؟

چه کرده‌ای که منِ آرام میان پیله‌ی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟

چه دوزخی‌ست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش

نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیره‌سری انداخت میان پیرهنم آتش

زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش
دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش

نهنگ شعله‌وری هستم که می‌توانم اگر باشی
میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش

چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره
رسوخ کرده به جای خون، به پاره‌های تنم آتش؟

چه کرده‌ای که منِ آرام میان پیله‌ی ابریشم
چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟

چه دوزخی‌ست حیات من که روز واقعه هم حتی
بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش

نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم
که چشمِ خیره‌سری انداخت میان پیرهنم آتش

زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی
نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش

#غلامرضا_طریقی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هميشه برد ـ خواه توـ هميشه مات ـ خواه من ـ!
بچين! دوباره می‌زنيم، سفيد تو ـ سياه، من

ستاره‌های مهره و مربعات روز و شب
نشسته‌ام دوباره روبه‌روی قرص ماه، من!

پياده را دو خانه تو، و من يکی ـ نه بيش‌تر ـ!
هميشه کل راه، تو ـ هميشه نصف راه، من!

تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ، تو
نگاه و دست بر پياده باز هم نگاه، من!

يکی تو و يکی من و يکی تو و يکی نه من
دوباره روسفيد، تو ـ دوباره روسياه ، من

دوباره شاد ِ لذت ِ نبرد تن به تن تو و
دوباره شرمسار ِ ارتکاب ِ اين گناه ، من

تو برده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی
تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه، من!


#غلام‌رضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای بازی زیبای لبت ... بسته زبان را
زیبایی تو  کرده فنا ... فنّ بیان را

ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

نقل است که در روز ازل ... مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !

عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته ... حتی سرطان را

کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو ... از نیمه بگویند اذان را

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ...
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را

خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را

یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند ... عنان را

بر عکس تو ... می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل ... نقش جهان را !

#غلامرضا_طریقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀