💖کافه شعر💖
2.76K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
هم باخبرم شیوه‌ی گیسوی تو را
هم خانه‌خرابم رخ نیکوی تو را

در حُسن خداداد تواَم روشن از آنْکْ
یک ماه تمام دیده‌ام روی تو را...

#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
قاف تا قافِ جهان درخور جولان تو نیست
پشت پا از چه به آفاق -چو عَنقا- نزنی؟

شهرها منتظرت در پسِ این دهکده است
تا به کِی گامی از این مرحله بالا نزنی...؟

#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
شوخی که توان داد مرادِ دلم، این است
اقبال اگر یار شود، قاتلم این است

رسوای خلایق شدن و عشق‌پرستی
کار خودم آن باشد و کار دلم این است

آن تُرکِ ستمکار که در روز نخستین
مهرش بسِرشتند در آب و گلم، این است

خیری که مرا گر بنهد پای به محفل
صد طعنه به فردوس زند محفلم، این است

گَه هوش رَود از سر و گَه خون چکد از دل
چیزی که به سودای تو شد حاصلم، این است

«آتش!» شکنم بهر وصالش قفسِ تن
زیرا که در این ره به میان حائلم این است...

#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
‌.
ای بسته‌ی هر زلفت،
صد سلسله سودایی
اوصاف تو کِی گنجد در دفتر زیبایی؟

خورشید به صد محنت
از باد صبا گیرد
خاک سر کویَت را از بهرِ خودآرایی


#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
°

اے بسته‌ے هر زلفت،
صد سلسله سودایی
اوصاف تو ڪِے گنجد
در دفتر زیبایی؟
خورشید به صدمحنت
از باد صبا گیرد
خاک سر ڪویَت را
از بهرِ خودآرایی


#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تا گوشه‌ی چشم تو به میخانه نباشد
ما را هوس گردش پیمانه نباشد

از سلسله‌ی زلف تو پیداست که دیگر
یک دل نتوان یافت که دیوانه نباشد

شمع از چه کند گریه و در سوز و گداز است
گر باخبر از حالت پروانه نباشد؟

در حلقه‌ی صاحب‌نظرانش نبُود راه
چشمی که تو را بر در کاشانه نباشد

دستی که زند شانه به گیسوی تو، ای کاش
آن‌گونه شود قطع که بر شانه نباشد!

خوبان جهان گر کتبِ حُسن تو خوانند
گویند محال است که افسانه نباشد

قصری‌ست جمال تو که خورشیدِ مُنیرش
شایسته‌ی خشتِ لبِ دندانه نباشد

بی‌دوست مجو زندگی «آتش!» که محال است
جان در تن من باشد و جانانه نباشد...

#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتی مرا به عشق
که باید ز جان گذشت
جانم توئی
چگونه توانم از آن گذشت!

#آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چنان نازک‌ بدن باشد که گر آرم به گلزارش
‏ به پا از سايه‌ی مژگانِ بلبل می‌رود خارش

‏نمی‌دانم لطافت تا چه حد است ، اين قدر دانم
‏ که شد جای نگه تبخال بر لعل شکربارش

‏⁧ #آتش_اصفهانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چنان به دل اثر لطف می‌کند تیرش
که دل شکفته چو گل می‌شود ز تأثیرش

نوید عمر ابد می‌دهد خدنگِ وی‌ام
مگر ز چشمه‌ی خضر آب داده بر تیرش؟

حکایت لب او آنقدَر بُود شیرین
که خامه‌ام نیِ شکّر شود ز تحریرش

نشسته بر دل من یار آتشین‌رویی
که قلب آینه را آب کرده تصویرش

ز بس که قصّه‌ی زلفش مُطوّل است و دراز
کم است صد شب یلدا برای تقریرش!


مرا که کُشت و در آتش فکند و رحم نکرد
که‌راست زَهره که پرسد چه بوده تقصیرش؟!

به خواب آمده دوشم هزار دشتِ غزال
فدای چشم تو گردم! چه بود تعبیرش؟

ز جوی کندنِ در بیستون بُود پیدا
صفای باطن فرهاد و پاکی شیرش

بُتی که سخت‌دل و تندخوی و سست‌وفاست
چگونه رام خود -«آتش!»- کنم به تدبیرش؟

#آتش_اصفهانی

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀

گفتی مرا به عشق که باید ز جان گذشت

جانم توئی چگونه توانم از آن گذشت؟



#آتش_اصفهانی 🌹


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀