💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
بنگر ای شمـــع که پروانه دگر باز آمد
از پی دل بشـــد و سوخـــته پر باز آمد

گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود
رفت و صد باره از آن سوخته‌تر باز آمد

#خواجوى_کرمانی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
ز باد نکهت دو تات می‌جوئیم
ز باده ذوق لب جان فزات می‌جوئیم

نسیم گلشن فردوس و آب چشمهٔ خضر
بخاک پات که از خاک پات می‌جوئیم

به جست و جوی تو عمری که نگذرد با دست
گمان مبر که ز باد هوات می‌جوئیم

جفا مجوی و میازار بیش ازین ما را
بدین صفت که بزاری وفات می‌جوئیم

اگر تو پیل برانی و اسب در تازی
چگونه رخ ننهیمت چو مات می‌جوئیم

خطا بود که نجوئی مراد خاطر ما
چرا که ما نه ز راه خطات می‌جوئیم

علاج درد مرا گفتمش خطی بنویس
جواب داد که خواجو دوات می‌جوئیم

#خواجوى_کرمانی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
ساقی از آن آب چو آتش بیار
کاتش دل آب رخم ریختست

در سر زلف تو ز آشفتگی
باز بموئی دلم آویختست

#خواجوى_کرمانی

💖🧚🧚‍♀💖

@Kafee_sheerr💖💖
کس حال من سوخته جز شمع نداند
کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند

دلبستگئی هست مرا با وی از آنروی
کز سوخته حالی بمن سوخته ماند

#خواجوى_کرمانی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
صبح وصل از افق مهر بر آید روزی
وین شب تیرهٔ هجران بسر آید روزی

دود آهی که بر آید ز دل سوختگان
گرد آئینهٔ روی تو در آید روزی

هر که او چون من دیوانه ز غم کوه گرفت
سیلش از خون جگر بر کمر آید روزی

وانکه او سینه نسازد سپر ناوک عشق
تیر مژگان تواش بر جگر آید روزی

می‌رسانم بفلک ناله و می‌ترسم از آن
که دعای سحرم کارگر آید روزی

عاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه
هیچ شک نیست که بیخواب و خور آید روزی

هست امیدم که ز یاری که نپرسد خبرم
خبری سوی من بیخبر آید روزی

بفکنم پیش رخش جان و جهان را ز نظر
گرم آن جان جهان در نظر آید روزی

همچو خواجو برو ای بلبل و با خار بساز
که گل باغ امیدت ببر آید روزی

#خواجوى_کرمانی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید

صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد
خرقه بفروشد و در حلقهٔ زنار آید

تو مپندار که از غایت زیبائی و لطف
نقش روی تو در آئینه پندار آید

هر گره کز شکن زلف کژت بگشایند
زو همه نالهٔ دلهای گرفتار آید

گر دم از دانهٔ خال تو زند مشک فروش
سالها زو نفس نافهٔ تاتار آید

زلف سرگشته اگر سر ز خطت برگیرد
همچو بخت من شوریده نگونسار آید

من اگر در نظر خلق نیایم سهلست
مست کی در نظر مردم هشیار آید

عیب بلبل نتوان کردن اگر فصل بهار
نرگست بیند و سرمست به گلزار آید

یوسف مصری ما را چو ببازار برند
ای بسا جان عزیزش که خریدار آید

ذره‌ئی بیش نبیند ز من سوخته دل
آفتاب من اگر بر سر دیوار آید

همچو خواجو نشود از می و مستی بیکار
هر که با نرگس سرمست تو در کار آید

#خواجوى_کرمانی

🧚‍♀️@Kafee_sheerr🧚‍♀️
هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد
وانکه او را گهری هست ز زر نندیشد

عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح
از خروشیدن مرغان سحر نندیشد

آنکه کام دل او ریختن خون منست
از دل ریش من خسته جگر نندیشد

هر که خاطر بکسی داد چه بیمش ز خطر
کانکه رفت از پی خاطر ز خطر نندیشد

پیش شمع رخ زیبای تو گر جان بدهم
نبود عیب که پروانه ز پر نندیشد

خستهٔ ضرب تو از تیغ و سنان غم نخورد
کشتهٔ عشق تو از تیر و تبر نندیشد

سر اگر در سر کار تو کنم دوری نیست
کانکه در دست تو افتاد ز سر نندیشد

نکنم یاد شب هجر تو در روز وصال
کانکه شد ساکن جنت ز سقر نندیشد

مکن اندیشه که خواجو نکند یاد لبت
کاین خیالیست که طوطی ز شکر نندیشد

#خواجوى_کرمانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
این باد کدامست که از کوی شما خاست
وین مرغ چه نامست که از سوی سبا خاست

باد سحری نکهت مشک ختن آورد
یا بوئی از آن سلسله غالیه‌سا خاست

گوئی مگر انفاس روان‌بخش بهشتست
این بوی دلاویز که از باد صبا خاست

برخاسته بودی و دل غمزده می‌گفت
یا رب که قیامت ز قیام تو چرا خاست

بنشین نفسی بو که بلا را بنشانی
زان رو که ز بالای تو پیوسته بلا خاست

شور از دل یکتای من خسته برآورد
هر فتنه و آشوب کز آن زلف دوتا خاست

این شمع فروزنده ز ایوان که افروخت
وین فتنه نو خاسته آیا ز کجا خاست

از پرده برون شد دل پرخون من آندم
کز پرده‌سرا زمزمهٔ پرده‌سرا خاست

خواجو به جز از بندگی حضرت سلطان
کاری نشنیدیم که از دست گدا خاست

#خواجوى_کرمانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
ز باد نکهت دو تات می‌جوئیم
ز باده ذوق لب جان فزات می‌جوئیم

نسیم گلشن فردوس و آب چشمهٔ خضر
بخاک پات که از خاک پات می‌جوئیم

به جست و جوی تو عمری که نگذرد با دست
گمان مبر که ز باد هوات می‌جوئیم

جفا مجوی و میازار بیش ازین ما را
بدین صفت که بزاری وفات می‌جوئیم

اگر تو پیل برانی و اسب در تازی
چگونه رخ ننهیمت چو مات می‌جوئیم

خطا بود که نجوئی مراد خاطر ما
چرا که ما نه ز راه خطات می‌جوئیم

علاج درد مرا گفتمش خطی بنویس
جواب داد که خواجو دوات می‌جوئیم

#خواجوى_کرمانی