چون صبح ولای حق دمیدن گیرد
جان در تن زندگان پریدن گیرد
جایی برسد مرد که در هر نفسی
بیزحمت چشم دوست دیدن گیرد
#حضرت_عشق_مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون صبح ولای حق دمیدن گیرد
جان در تن زندگان پریدن گیرد
جایی برسد مرد که در هر نفسی
بیزحمت چشم دوست دیدن گیرد
#حضرت_عشق_مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون دید رخ زرد من آن شهره نگار
گفتا که دگر به وصلم امید مدار
زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
#حضرت_عشق_مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گفتا که دگر به وصلم امید مدار
زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار
تو رنگ خزان داری و من رنگ بهار
#حضرت_عشق_مولانا
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
امروز روز نوبت دیدار دلبرست
امروز روز طالع خورشید اکبرست
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک
امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست
#حضرت_عشق_مولانا
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
امروز روز نوبت دیدار دلبرست
امروز روز طالع خورشید اکبرست
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک
امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست
#حضرت_عشق_مولانا
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روزِ شادیست بیا تا هَمِگان یار شویم
دست با هم بِدَهیم و بَرِ دِلْدار شویم
روزِ آن است که خوبان همه در رَقص آیند
ما بِبَندیم دُکانها همه بیکار شویم
#حضرت_عشق_مولانا
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روزِ شادیست بیا تا هَمِگان یار شویم
دست با هم بِدَهیم و بَرِ دِلْدار شویم
روزِ آن است که خوبان همه در رَقص آیند
ما بِبَندیم دُکانها همه بیکار شویم
#حضرت_عشق_مولانا
#ر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
این بار سرمست آمدم تا جام و ساغر بشکنم
ساقی و مطرب هر دو را من کاسه ی سر بشکنم
از کف عصا گر بفکنم فرعون را عاجز کنم
گر تیشه بر دستم فتد بت های آزر بشکنم
امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم
گرز فریدونی کشم ضحاک را سر بشکنم
گر کژ به سویم بنگرد گوش فلک را برکنم
گر طعنه بر حالم زند دندان اختر بشکنم
چون رو به معراج آورم از هفت کشور بگذرم
چون پای بر گردون کشم نه چرخ و چنبر بشکنم
گر محتسب جوید مرا تا در رهی کوبد مرا
من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم
من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم
تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم
من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام
باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم
گر شمس تبریزی مرا گوید که هی آهسته شو
گویم که من دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم
#حضرت_عشق_مولانا
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
این بار سرمست آمدم تا جام و ساغر بشکنم
ساقی و مطرب هر دو را من کاسه ی سر بشکنم
از کف عصا گر بفکنم فرعون را عاجز کنم
گر تیشه بر دستم فتد بت های آزر بشکنم
امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم
گرز فریدونی کشم ضحاک را سر بشکنم
گر کژ به سویم بنگرد گوش فلک را برکنم
گر طعنه بر حالم زند دندان اختر بشکنم
چون رو به معراج آورم از هفت کشور بگذرم
چون پای بر گردون کشم نه چرخ و چنبر بشکنم
گر محتسب جوید مرا تا در رهی کوبد مرا
من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم
من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم
تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم
من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام
باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم
گر شمس تبریزی مرا گوید که هی آهسته شو
گویم که من دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم
#حضرت_عشق_مولانا
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#حضرت_عشق_مولانا
#د
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد
ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد
کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد
آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت
بغداد جهان را به بصیرت همدان کرد
آن کس که ورا کرد به تقلید سجودی
فرخنده و بگزیده و محبوب زمان کرد
آنها که بگفتند که ما کامل و فردیم
سرگشته و سودایی و رسوای جهان کرد
سلطان عرفناک بدش محرم اسرار
تا سر تجلی ازل جمله بیان کرد
شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق
جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#د
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد
ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد
کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد
آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت
بغداد جهان را به بصیرت همدان کرد
آن کس که ورا کرد به تقلید سجودی
فرخنده و بگزیده و محبوب زمان کرد
آنها که بگفتند که ما کامل و فردیم
سرگشته و سودایی و رسوای جهان کرد
سلطان عرفناک بدش محرم اسرار
تا سر تجلی ازل جمله بیان کرد
شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق
جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#حضرت_عشق_مولانا
#د
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد
ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد
کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد
آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت
بغداد جهان را به بصیرت همدان کرد
آن کس که ورا کرد به تقلید سجودی
فرخنده و بگزیده و محبوب زمان کرد
آنها که بگفتند که ما کامل و فردیم
سرگشته و سودایی و رسوای جهان کرد
سلطان عرفناک بدش محرم اسرار
تا سر تجلی ازل جمله بیان کرد
شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق
جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#د
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد
ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد
کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد
آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت
بغداد جهان را به بصیرت همدان کرد
آن کس که ورا کرد به تقلید سجودی
فرخنده و بگزیده و محبوب زمان کرد
آنها که بگفتند که ما کامل و فردیم
سرگشته و سودایی و رسوای جهان کرد
سلطان عرفناک بدش محرم اسرار
تا سر تجلی ازل جمله بیان کرد
شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق
جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای ﺳﺎﻗﯿﺎ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺁﻥ ﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻩ
ﮔﺮ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﮕﻮ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺮ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ
ﻧﺎﺯﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺑﻨﮕﺮ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﺗﻮﺍﻡ
ﮔﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﺎﮎ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯼ ﺳﺮﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻦ
ﻟﻌﻞ ﻟﺒﺖ ﺣﻠﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻫﺎ ﺷﺮﻣﯽ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﻣﺎ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺗﯿﺰﯼ ﮐﻨﯽ
ﺧﻮﺩ ﻗﺼﺪ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ ﮐﻨﯽ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺷﺎﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﺠﺮ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﻣﺪﻡ
ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﺍﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
#حضرت_عشق_مولانا
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای ﺳﺎﻗﯿﺎ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺭﻭ ﺁﻥ ﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻩ
ﮔﺮ ﺍﻭ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﮕﻮ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺮ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ
ﻧﺎﺯﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺑﻨﮕﺮ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﺗﻮﺍﻡ
ﮔﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﺎﮎ ﺗﻮﺍﻡ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯼ ﺳﺮﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻦ
ﻟﻌﻞ ﻟﺒﺖ ﺣﻠﻮﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻫﺎ ﺷﺮﻣﯽ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﻣﺎ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺗﯿﺰﯼ ﮐﻨﯽ
ﺧﻮﺩ ﻗﺼﺪ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ ﮐﻨﯽ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
.
ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺷﺎﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﺠﺮ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﻣﺪﻡ
ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﺍﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ
#حضرت_عشق_مولانا
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دَر دِه شرابِ یکسان، تا جمله جمع باشیم
تا نقشهای خود را یکیک فرو تَراشیم
از خویش خواب گردیم همرنگِ آب گردیم
ما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجهتاشیم
ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریم
در شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیم
خود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیم
خود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیم
هر صورتی که رویَد بر آینۀ دلِ ما
رنگِ قَلاش دارد، زیرا که ما قَلاشیم
ما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیم
این خاکِ بُوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیم
تا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم
تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم .
#حضرت_عشق_مولانا
دیوان شمس
غزل شمارۀ ۱۷۰۲
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تا نقشهای خود را یکیک فرو تَراشیم
از خویش خواب گردیم همرنگِ آب گردیم
ما شاخِ یک درختیم، ما جمله خواجهتاشیم
ما طَبعِ عشق داریم، پنهانِ آشکاریم
در شهرِ عشق پنهان، در کویِ عشق فاشیم
خود را چو مُرده بینیم، بر گورِ خود نِشینیم
خود را چو زنده بینیم، در نوحه رو خراشیم
هر صورتی که رویَد بر آینۀ دلِ ما
رنگِ قَلاش دارد، زیرا که ما قَلاشیم
ما جمعِ ماهیانیم، بر رویِ آب رانیم
این خاکِ بُوالهَوَس را بر رویِ خاک پاشیم
تا مُلکِ عشق دیدیم، سَرخیلِ مُفلِسانیم
تا نقدِ عشق دیدیم، تُجّارِ بیقُماشیم .
#حضرت_عشق_مولانا
دیوان شمس
غزل شمارۀ ۱۷۰۲
#د
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
آن روز که جانم ره کیوان گیرد
اجزای تنم خاک پریشان گیرد
بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز
تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد
#حضرت_عشق_مولانا
#آ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
اجزای تنم خاک پریشان گیرد
بر خاک بانگشت تو بنویس که خیز
تا برجهم از خاک و تنم جان گیرد
#حضرت_عشق_مولانا
#آ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀