💖کافه شعر💖
2.44K subscribers
4.31K photos
2.87K videos
11 files
977 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
یک شهر از اشارتِ دستت شفا گرفت
باید که دستهای تو را ازطلا گرفت

دستِ فرشته های خدارا گرفته است
دستی که درلطافتِ دستِ تو جاگرفت

هم می توان نشانِ خدارا زتو شنید
هم می شود سراغِ تورا از خداگرفت

نوری که ازسخاوتِ دستِ تو می وزید
کم کم تمامِ هستی مارا فراگرفت

دستانِ من دوساقه فرتوت وخشک بود
امّا به دستهای تو پیوست و پاگرفت

ای آخرین بهانه ی بودن به من بگو
آن بیکران که بودکه دستِ مرا گرفت؟!

ابری وزید وفاصله افتاد بینِ ما
یک شهر از ندیدنِ رویت عزا گرفت..‌

#یدالله_گودرزی (شهاب)


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
من یک غریب بی پناه و دوره گردم
بُگذار گِرداگردِ چشمانت بگردم

آن چشم‌ها، عطّار نیشابوری‌ام کرد
من شاعر فیروزه‌های لاجوردم

آبی‌تر از چشمانِ تو هرگز ندیدم
من دل به دریا می‌زنم دریانوردم

آواره‌ام، چون کولیانِ بی سرانجام
دیوانه‌ام، با اندرونم در نبردم

می‌خواهمت ای سرنوشتِ ارغوانی
عمری اگرچه در پی‌ات تاخیر کردم

قطعی‌ترین بُرهانِ ایمانم تویی، تو!
باور مکن از انتخابم باز گردم

آخر به قلبِ سُرخِ خنجر می‌زنم من!
پایانِ خونینِ شهابِ سهروردم !

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀

خورشید در برابر شب دیر کرده است
شب در گلوی پنجره‌ها گیر کرده است

در این شبِ لجوج، نشانِ ستاره نیست
این شب، هزار آینه را زیر کرده است

شب مثلِ بختکی‌ست که افتاده روی ماه
خورشید را ز جانِ خودش سیر کرده است

آنک چرا سوارِ سپیده ز ترس ِ شب
در گرمگاهِ حادثه، تاخیر کرده است

با یوسف رمیده ز دستانِ شب بگو
این خوابِ تلخ را به چه تعبیر کرده است؟!

این شب چرا به نقطه‌ی پایان نمی‌رسد
این شب که نسلِ آینه را پیر کرده است؟!

#یدالله_گودرزی (شهاب)


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
می کشم از بس عذاب از دستِ تو
گشته ام خُرد و خراب از دست ِ تو...

گیسوانت را پریشان کرده ای
دوست دارم پیچ وتاب از دستِ تو

می سُرایم با همه پیچیدگی
شعرهای بی نقاب از دست ِ تو

گفت: مِیْ را دوست داری یا مرا؟!
دوست می دارم شراب از دست تو...!

گاه چون آشوبِ توفان می شوی
می گریزم چون شهاب از دست تو

می روی در زیر آب ازدست من
می روم تا آفتاب از دست تو!

گفت: با من سختگیری می کنی
می کنم کشفِ حجاب از دست تو!

گفتم: ای نامهربان، آرام باش!
می شود باز انقلاب از دستِ تو

این قَدَر با دینِ من بازی نکن
گشته ام اهلِ کتاب از دستِ تو!

عاقبت یک روز درمان می شوم
انتهای یک طناب از دستِ تو!

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک شهر از اشارتِ دستت شفا گرفت
باید که دستهای تو را ازطلا گرفت

دستِ فرشته های خدارا گرفته است
دستی که درلطافتِ دستِ تو جاگرفت

هم می توان نشانِ خدارا زتو شنید
هم می شود سراغِ تورا از خداگرفت

نوری که ازسخاوتِ دستِ تو می وزید
کم کم تمامِ هستی مارا فراگرفت

دستانِ من دوساقه ی فرتوت وخشک بود
امّا به دستهای تو پیوست و پاگرفت

ای آخرین بهانه ی بودن به من بگو
آن بیکران که بودکه دستِ مرا گرفت؟!

ابری وزید وفاصله افتاد بینِ ما
یک شهر از ندیدنِ رویت عزا گرفت..‌

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک شهر از اشارتِ دستت شفا گرفت
باید که دستهای تو را ازطلا گرفت

دستِ فرشته های خدارا گرفته است
دستی که درلطافتِ دستِ تو جاگرفت

هم می توان نشانِ خدارا زتو شنید
هم می شود سراغِ تورا از خداگرفت

نوری که ازسخاوتِ دستِ تو می وزید
کم کم تمامِ هستی مارا فراگرفت

دستانِ من دوساقه ی فرتوت وخشک بود
امّا به دستهای تو پیوست و پاگرفت

ای آخرین بهانه ی بودن به من بگو
آن بیکران که بودکه دستِ مرا گرفت؟!

ابری وزید وفاصله افتاد بینِ ما
یک شهر از ندیدنِ رویت عزا گرفت..‌.

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمانِ تو شعری است که صدقافیه دارد
امّا چه کنم؟با دلِ من زاویه دارد

این آبیِ بی واهمه، این شهرِستاره
چون علمِ نجوم است که صد فرضیه دارد

چشمانِ تو چون معدنی از نور وبلور است
البتّه غنی سازیِ آن حاشیه دارد

این سفره ی رنگینِ قلمکار، کجایی است؟
کز فلفل و نعنا و نمک، ادویه دارد!

این باغِ پُراز برکت و این جنگلِ مخمل
بارانِ شکوفه است که هرثانیه دارد

این دُرّ ِ یتیمی ست که دلخواهِ جهانی است
هرعاشقِ دلخسته ازآن سهمیه دارد

این قدر مرا از درِ خود بازنگردان،
هر قطره ازاشکِ منِ عاشق، دیه دارد

من گریه کُنان قصدِ تقرّب به تو دارم
هرکس به تو نزدیک شود آتیه دارد...!

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
تنهاترین بهانه ی دنیای من تویی
در رو بروی آینه زیبای من تویی

وقتی که از تمام جهان خسته میشوم
آغوش دلنشین و پذیرای من تویی

وقتی به شام آخر خود فکر می کنم
احساس می کنم که یهودای من تویی

بر لوح سرنوشت من امضای چشم توست
مُهر نماز و خاتَمِ طُغرای من تویی

وقتی که زیر گوش خدا حرف می زنم
راز و نیاز و ناله و نجوای من تویی

مجنون ترین حماسه‌ی دنیای تو منم
شیرین ترین تغزل شیوای من تویی

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
من یک غریب بی پناه و دوره گردم
بُگذار گِرداگردِ چشمانت بگردم

آن چشم‌ها، عطّار نیشابوری‌ام کرد
من شاعر فیروزه‌های لاجوردم

آبی‌تر از چشمانِ تو هرگز ندیدم
من دل به دریا می‌زنم دریانوردم

آواره‌ام، چون کولیانِ بی سرانجام
دیوانه‌ام، با اندرونم در نبردم

می‌خواهمت ای سرنوشتِ ارغوانی
عمری اگرچه در پی‌ات تاخیر کردم

قطعی‌ترین بُرهانِ ایمانم تویی، تو!
باور مکن از انتخابم باز گردم

آخر به قلبِ سُرخِ خنجر می‌زنم من!
پایانِ خونینِ شهابِ سهروردم !

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک شهر از اشارتِ دستت شفا گرفت
باید که دستهای تو را ازطلا گرفت

دستِ فرشته های خدارا گرفته است
دستی که درلطافتِ دستِ تو جاگرفت

هم می توان نشانِ خدارا زتو شنید
هم می شود سراغِ تورا از خداگرفت

نوری که ازسخاوتِ دستِ تو می وزید
کم کم تمامِ هستی مارا فراگرفت

دستانِ من دوساقه ی فرتوت وخشک بود
امّا به دستهای تو پیوست و پاگرفت

ای آخرین بهانه ی بودن به من بگو
آن بیکران که بودکه دستِ مرا گرفت؟!

ابری وزید وفاصله افتاد بینِ ما
یک شهر از ندیدنِ رویت عزا گرفت..‌

#یدالله_گودرزی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀