💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نزن در کوچه ها لافِ انالحق

که موجودی نگردد باتو ملحق

گذشت‌ آن روزگارانی که‌ بودی

مسلط بر سر یک عده احمق

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خیابان‌ را غبارِ غم گرفته

نگاه ِ کوچه را ماتم گرفته

مسلسل همنوا بااختناق است

که آتش در دیارِ جم گرفته

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ﺭﺍﻩ ﻣـﺎ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺳـﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ
ﻗﺼﺪ ﻣﺎ ﭼﺸﻤﻪﯼ ﺁﺏ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ

مـوج ِ طوفان بـلا از نفس ِ هُـرم کـویر
سمت ما ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺘﺎﺏﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ

ابـر و بـاد و شـررِ صاعقـه پیچیده بهم
آسمان در تب و تاب است بیا برگردیم

ﮐﻔﺸﻬﺎ ﺗﻨﮓ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﻭ ﻫﻮﺍ غرق ِﻏﺒﺎﺭ
ره ِ نا رفتـه ﺧـﺮﺍب است ﺑﯿﺎ ﺑــﺮﮔﺮﺩﯾﻢ

کسی از شهر پر از جهل‌وتحجرنگذشت
وعده ی ﺩﺍﺭ ﻭ ﻃﻨﺎﺏ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ

آنکه از بی‌خردی‌دشمن‌اندیشه‌ی ماست
شیخِ ناخوانده کتاب است بیا برگردیم

از بداقبالی ما دهکده غارت شده است
قاضی محکمه ﺧﻮﺍﺏﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ

پیش روی من و فردایِ تو بانو عسلم
تلخی و رنج وعذاب ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مِثل‌یک قطره که‌ بیرون زند ازﻣﻨﺰﻝ‌ﺧﻮﯾﺶ
طی کنم فاصله ها را به هوایِ ﺩﻝ ﺧﻮﯾﺶ

دارم امید درازی که‌ به مقصد برسم
که بگیرم به سهولت خبر ازساحل خویش

بی گمان با دل پر غصه به فکر وطن است
آن که یک ذره بیفتاده جدا از گِل خویش

کسی از مسئله هایم نگشاید گرهی
اگر ازسعی خودم حل نکنم مشکل خویش

آن‌ قَدَر‌ بهره نصیبم شده از تجربیات
که دو روزی ببرم فایده ازحاصل خویش

حین کامل شدن زندگی ام گم شده است
تکه‌ی شعرتَرک خورده ای از پازل خویش

شعله ی پُر شرر چهره یِ بانو عسلم
آنچنان زدبه نگاهم که شدم ﻏﺎﻓﻞ ﺧﻮیش

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لحن سازم در غروب جمعه محزون میزند
پا به پایِ بغض نی باسِحر وافسون میزند

نغمه ها جاری شود از جوی ضرباهنگ ها
ساز دلکوک ِصبـا وقتی کـه موزون میزند

هم زمـان بـا آه ِ لیلی تنـــدر ِ شـلاق عشق
مِثل آتش بادهـا بـر پشت ِ مجـنون میزند

رقص نُت ها آورَد چنـگ ِ نکیسا را بـه یاد
هر زمـان نبض سه تارم در همایون میزند

از خلوص دل بگیرد راز هستی را به هیچ
آن کـه‌ جامی از شـراب ناب گلگون میزند

با شـروع تکنوازی زیـر و بـم گـم می شود
در تنـور سینـه ی سازی کـه قـانـون میزند

گرچه دل را با نـوای خـوش نوازد روزگار
فتنه ها می زاید از تاری که ایدون میزند

هـق هقم را بایـد از بانـو عسل پنهان کنم
تا نبیند سیل اشکـم را کــه بیـرون میزند

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گفتم شعاع چشمت راهِ سرابِ عشق است
گفتا که برنگردد هرکس خرابِ عشق است

گفتم بـه گِرد رویـت، پـروانـه می زند پـر
گفتا که بال و پرها باز ازشتاب عشق است

گفتم لبـت همـانـا، انگـورِ صادراتی ست
گفتا اگـر بـدانی شط ِ شـرابِ عشق است

گفتم کـه تاب زلفـت مجنـون کند صبا را
گفتا به نازِ لیلی، در پیچ وتابِ عشق است

گفتم کـه "ماه من شو" از چهره پرده بردار
گفتا که‌ روی خوبان زیرِ نقابِ عشق است

گفتم که شعرِ حافظ آتش بـه جانم افکند
گفتا بگو که خواجه عالیجنابِ عشق است

گفتم که شک ندارم بانـو عسل تو هستی
گفتا سکوت مبهم، رمـز جوابِ عشق است

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نه‌ با کوبیدن طبل و نقاره

نه با شعر و سرود و استعاره

شمارِ روزهایِ عمر ضحاک

نخواهد شد فزون بااستخاره

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زلالی در شراب تاکمان است

رگ‌ انگور مست ازخاکمان است

تراوش می کند در زندگانی

فرآیندی‌ که‌ در اِدراکمان است

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سپیداندام‌‌ِرویایی چه‌چشم محشری داری
به دستان ِ بلورینت شراب و ساغری داری

پرِ پروانه‌ می ریزد به  روی شال زربفتت
خدای‌من‌!عجب‌ رخسارآتش گستری‌ داری

نمیدانی‌مگر بانو که باغ گل تماشایی ست
بیفکن پرده از رویت که‌نیکو منظری داری

همانروزی‌که بنهادی قدم در باغ فروردین
من از بوی تو فهمیدم تن گل پروری داری

چو آهوی ِ به دام‌افتاده در بندت گرفتارم
گره از  مشکلم  بگشا   اگر  پیغمبری داری

فریبایی‌که‌خوردم‌دربهشتت‌گولِ‌شیطان را
تو آن حوّای جذابی که سیب نوبری داری

عسل‌بانو‌ شِکَنج ِ بافه یِ  زلف طلایی  را
به روی‌شانه افشان‌کن‌که موهای‌زری‌داری

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در دیارم روزهای‌خوب‌وشاد ازدست رفت
خاطرات شادی آور مِثل باد از دست رفت

کشورِجم را سراسر جهل و بدبختی گرفت
بستر اندیشه درعلم و سواد از دست رفت

از همان روزی کـه آقـایِ ریا شـد شیخ شهر
در میـان نـوجـوانان اعتـقاد از دسـت رفت

بس که بـر منبر بگفت از دوزخ و روز جزا
معنی آسایش ِ قبل از معــاد از دست رفت

رشته های محکم همبستگی ازهم گسیخت
اتحــادِ تیــــره هـای بـا‌ نــژاد از دست رفت

بـرگِ تاریخی نمـاند از وجـهه ی پیشینیان
آن همه نام و نشانِ قوم ماد از دست رفت

در میــانِ اهـــــلِ آبـادی فنــا شـد همـــدلی
در حقیقت بین مردم اعتماد از دست رفت

منتقدهـا را عسل بانـو بـه مسلخ می بـرند
روز اول جای بحث و انتقاد از دست رفت

#علی_قیصری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀