💖کافه شعر💖
2.78K subscribers
4.43K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
یارب! از عشق چه سرمستم و بی‌خویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش بزنم

گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم

نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم

یا مرا بر در میخانهٔ آن ماه برید
که خمار من از آنجاست همانجا شکنم

صورت من همه او شد، صفت من همه او
لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم

نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست
چو بگویند مرا باید گفتن که منم

نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین
من به جان می‌زیم و سایهٔ جان است تنم

از ضعیفی که تنم هست نهان گشت چنانک
سال‌ها هست که در آرزوی خویشتنم

گر مرا پرسی و چیزی به تو آواز دهد
آن نه خاقانی باشد، که بوَد پیرهنم

#خاقانی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
باران هم اگر می شدی 
در بین هزاران قطره
تو را 
با جام بلورینی می گرفتم
می ترسیدم
چرا که خاک 
هر آنچه را که بگیرد
پس نمی دهد 

#جمال_ثریا 


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک غزل آورده ام ، یک بوسه جایش میدهی ؟
بوسه ای کشدارو شیرین در بهایش میدهی؟

با غزل هایم برای تو دعاها خوانده ام
یک دو جمله در جواب این دعایش میدهی ؟

واژه هارا در هوایت پیش و پس هی کرده ام
گاه گاهی یک نگاهی در هوایش میدهی ؟

ادعای عشق دارد این دل وامانده ام
یک بناگوش و زبان در ادعایش میدهی ؟

یک غزل آورده ام ، اردیبهشتی بی بدیل
بوسه ای چون حوریان باصفایش مید هی ؟

یک غزل دارم شراب اصلی شیرازی است
کوزه اش ازآن تو ، جامی به پایش میدهی ؟

زلف یلدایت حریف بیت هایم میشود ؟
وُصله ای از آن شب شیرین به جایش میدهی ؟

این غزل دیگر سرآمد، نیست حرف تازه ای
جان من ، یک بوسه در این انتهایش میدهی؟؟؟

امیرحسین_مقدم

تقدیم به F 😊😊😊😊



❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک نکته فقط داشت قضایای زلیخا

عاشق شدن ارزنده ترین لکه ی ننگ است

#امیر_عطا_اللهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
يار مي خواهد اين آشفتگي
كوشش بيهوده به از خفتگي

آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست

#مثنوی_مولانا


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یارب آن نامهربانان مه دل فراگیرد ز کینم
نرم گردد آهنش از تف آه آتشینم

گر نگیرد دامنش داد از غبار هرزه گردم
ور نیفتد بر رخش آه از نگاه واپسینم

با نسیم طره او در بهارستان رومم
با خیال صورت او در نگارستان چینم

خود چه اندیشم ز هجران من که در بزم وصالم
یا چه تشویشم ز دوزخ من که در خلد برینم

گر تو میر مجلسی، من هم محب تیره‌روزم
ور تو شاه کشوری من هم غلام کمترینم

گر مجال گریه می‌دیدم به خاک آستانت
صد هزاران دجله سر می‌زد ز طرف آستینم

قابل کنج قفس آخر نگردیدم دریغا
من که در باغ جنان هم شه پر روح‌الامینم

پی به معنی برده‌ام در عالم صورت پرستی
گر تو محو صورتی، من مات صورت آفرینم

منتهای مطلبم صورت نمی‌بندد فروغی
تا به چشم خود جمال شاهد معنی نبینم

#فروغی_بسطامی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یا مُقلب قلب ما را شاد کن
خانه‌ها را ای خدا آباد کن

یا مدبر بهترین تدبیر کن
کام ما را از محبت سیرکن

یا محول حال ما را حال کن
حال ما را بهترین احوال کن

اصغر اسلامی🌹

❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
;;یک پیاله شعر تازه ، یک وجب دلواپسی !
زیر قیمت می فروشم ، مشتری دارد کسی؟

با شما ارزان حسابش می کنم ، لطفا بخر !
بوسه جایش می دهی ، با رنگ و بوی اطلسی ؟؟

من شنیدم ، گفته ای باید فراموشت کنم؟؟
من نمردم ، آدم زنده نمی خواهد وصی !

مرگ من ، آنروز می آید که تو با دیگری !
می روی و من بمانم با هجوم بی کسی !

نوشدارو را نیاور ، جامه مشکی بپوش !
تسلیت باید بگویی ، تا کنارم می رسی

#اخوان^ثالث


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یا رب این عید همایون چه مبارک عید است
که بدین واسطه دل دست بتان بوسیده‌ست

گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد
پس چرا از گرهٔ زلف زره پوشیده‌ست

شاخی از سرو خرامندهٔ او شمشادست
عکسی از عارض رخشندهٔ او خورشیدست

نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد
بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیده‌ست

دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت
که از آن خاطر هر تنگ‌دلی رنجیده‌ست

مطرب از گوشهٔ چشمت چه نوایی سر کرد
که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیده‌ست

تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا
دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیده‌ست

دل یک سلسله دیوانه به خود می‌پیچد
تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیده‌ست

حلقهٔ زلف تو را دست صبا نگرفته است
ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیده‌ست

با وجود تو نمانده است امیدی ما را
که رخ خوب تو دیباچهٔ هر امیدست

#فروغی_بسطامی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀
یک روز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم

یکروز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم

شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست
اصلا "منی"در کار نیست، امنم حصارت نیستم...

#افشین_یداللهی


❀═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇✤ ⃟ ⃟ ‌‌‌‌✤࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌❀