یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامهبر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمیآوردم اما نامه میبردم
از او به تو، از تو به او، مرداد، شهریور
پاییز شد با خود نشستم نقشهای چیدم
میخواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دستخطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
او مینوشت: آغوش تو پایان تنهاییست
تغییر میدادم: «که از این عاشقی بگذر»
او مینوشت: اینجا هوا شرجیست، غم دارد
تغییر میدادم: «هوا خوب است در بندر»
او مینوشت: ای کاش امشب پیش هم بودیم
تغییر میدادم: «که از تو خستهام دیگر»
باید ببخشی نامههایت را که میخواندم
در جوی میانداختم با چشمهایی تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مردهریگِ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم میزد
اما به یک احساس فوقالعاده شد منجر
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوءِتفاهم بود
آن هم به زودی برطرف شد بیپدرمادر
با خنده حل شد آن کدورتهای طولانی-
این بین و بس من بودم و یک حس شرمآور-
شاید اگر در نامهها دستی نمیبردم
آن عشق با دوری به پایان میرسید آخر
رفتی دوچرخه گوشهی انباریام پوسید
آه از ندانم کاریات، ای چرخ بازیگر!
شاید تمام آنچه گفتم خواب بود اما
من مردهام در خویش بیدارم نکن مادر
#احسان_افشاری
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
من نامهبر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمیآوردم اما نامه میبردم
از او به تو، از تو به او، مرداد، شهریور
پاییز شد با خود نشستم نقشهای چیدم
میخواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دستخطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
او مینوشت: آغوش تو پایان تنهاییست
تغییر میدادم: «که از این عاشقی بگذر»
او مینوشت: اینجا هوا شرجیست، غم دارد
تغییر میدادم: «هوا خوب است در بندر»
او مینوشت: ای کاش امشب پیش هم بودیم
تغییر میدادم: «که از تو خستهام دیگر»
باید ببخشی نامههایت را که میخواندم
در جوی میانداختم با چشمهایی تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مردهریگِ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم میزد
اما به یک احساس فوقالعاده شد منجر
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوءِتفاهم بود
آن هم به زودی برطرف شد بیپدرمادر
با خنده حل شد آن کدورتهای طولانی-
این بین و بس من بودم و یک حس شرمآور-
شاید اگر در نامهها دستی نمیبردم
آن عشق با دوری به پایان میرسید آخر
رفتی دوچرخه گوشهی انباریام پوسید
آه از ندانم کاریات، ای چرخ بازیگر!
شاید تمام آنچه گفتم خواب بود اما
من مردهام در خویش بیدارم نکن مادر
#احسان_افشاری
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بـانـو نبـودی سـر کشيدم شوکران را
پشتِ قدم هايت شکستم استکان را
گرگِ بيـابـانی شـدم در کوچه هايت
دنـدان گرفتـم بغض های ناگهـان را
قـلبـم مـزارِ تيــرهـای نـاگـوار است
من می شناسم يک زنِ ابـرو کمـان را
من می شناسم ميهمانی را که با عشق
در شـامِ آخـر کُشت مَـردِ ميـزبـان را
سرهای بۍجرم وجنايت بيشمار است
آنجا کـه او بـر شـانـه ريزد گيسوان را
#احسان_افشاری
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
پشتِ قدم هايت شکستم استکان را
گرگِ بيـابـانی شـدم در کوچه هايت
دنـدان گرفتـم بغض های ناگهـان را
قـلبـم مـزارِ تيــرهـای نـاگـوار است
من می شناسم يک زنِ ابـرو کمـان را
من می شناسم ميهمانی را که با عشق
در شـامِ آخـر کُشت مَـردِ ميـزبـان را
سرهای بۍجرم وجنايت بيشمار است
آنجا کـه او بـر شـانـه ريزد گيسوان را
#احسان_افشاری
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
صفوفِ درهمِ تیغ است یا که مژگان است؟
سپاه جمع کنم یا که دلبریها را؟!
به یک نگاه، از آیینه سنگ میسازی
کجا بلد شدهای کیمیاگریها را؟
به جز خطوطِ خیال و خطا نمیبینی
اگر که باز کنی مشتِ مشتریها را
گذشتم از همهی آنچه داشتم، او هم
گذشت از من و رو کرد دیگریها را...!
#احسان_افشاری
#ص
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سپاه جمع کنم یا که دلبریها را؟!
به یک نگاه، از آیینه سنگ میسازی
کجا بلد شدهای کیمیاگریها را؟
به جز خطوطِ خیال و خطا نمیبینی
اگر که باز کنی مشتِ مشتریها را
گذشتم از همهی آنچه داشتم، او هم
گذشت از من و رو کرد دیگریها را...!
#احسان_افشاری
#ص
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
مَتاع شعر و شرف سَرسَری فروخته ای
ولی به حُجره ی بی مشتری فروخته ای
تو را به من چه که دُرِ دَری فروخته ای
مبارک است به خوکان پَری فروخته ای
حرام ِ باد شدی؟ خاک در دهانت باد!
دهان دریده ترین شب نگاهبانت باد
کلاغ صبح مه آلود نوحه خوانت باد
مرا به سنگ زدی؟! شیشه نوش جانت باد
#احسان_افشاری
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ولی به حُجره ی بی مشتری فروخته ای
تو را به من چه که دُرِ دَری فروخته ای
مبارک است به خوکان پَری فروخته ای
حرام ِ باد شدی؟ خاک در دهانت باد!
دهان دریده ترین شب نگاهبانت باد
کلاغ صبح مه آلود نوحه خوانت باد
مرا به سنگ زدی؟! شیشه نوش جانت باد
#احسان_افشاری
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سنگ با تیشه به تلقین و تمسخر می گفت
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
ُ#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
منتظر باش که فرهاد به لیلا برسد
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر
درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
ُ#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
درون آینه لبخند میزنی، پیداست
که آهِ سینهی ما در معادلات تو نیست
#احسان_افشاری
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
گره به کار من افتادهاست از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
#حسین_منزوی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
خزانِ عشق نبینی که من به هر دَمی -ای گل-
در آرزوی شکوفایی و بهار تو بودم
#شهریار
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دوستت دارم شبیه رنگ نارنجیّ شهر
ای که عشقت در دل پاییز غوغا میکند
#مهرشاد_فروزان
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
پس از واسوختن، عاشق نباشد بی تب و تابی
که گر پیکان برون آید ز زخم آزار میماند...
#میرزا_منصور_کلانتر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
که آهِ سینهی ما در معادلات تو نیست
#احسان_افشاری
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
گره به کار من افتادهاست از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقدهگشایت؟
#حسین_منزوی
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
خزانِ عشق نبینی که من به هر دَمی -ای گل-
در آرزوی شکوفایی و بهار تو بودم
#شهریار
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
دوستت دارم شبیه رنگ نارنجیّ شهر
ای که عشقت در دل پاییز غوغا میکند
#مهرشاد_فروزان
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
پس از واسوختن، عاشق نباشد بی تب و تابی
که گر پیکان برون آید ز زخم آزار میماند...
#میرزا_منصور_کلانتر
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
همیشه پشت سخن آیه ی سکوت منم
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
همیشه پشت سخن آیه ی سکوت منم
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هزار چهره ی پوشیده در قنوت منم
زبان سوخته ی جنگل بلوط منم
و پشت جاذبه ها سیب در سقوط منم
ُ#احسان_افشاری
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
*
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
سلام غربت زیبای صبح #فروردین
رسیدم و نرسیدی سراب چله نشین
سلام دختر #اردیبهشت ممنوعم
نگاه آخر حوا ، بهشت ممنوعم
سلام پنجره ی نیمه باز #خردادی
ترک ترک شده در کوچه ها ی آزادی
خدای #تیر گلوگاه غم مرا بشناس
برای عرض ادب آمدم مرا بشناس
منم که غربت #مرداد را وجب کردم
شب نیامدنت را دوباره شب کردم
رسیدم از وسط امتحان عشق و خطر
به کارنامه ی مردود ظهر #شهریور
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد
و #مهر در بغل کاج ها توقف کرد
و بعد نوبت #آبان رسید و بارانش
شب عذاب و خیابان راهبندانش
تمام پنجره های جهان مکدر بود
درست اخر صف ایستگاه #آذر بود
که #دی سوار شد و آسمان به حرف آمد
و پشت بند دوتا ابر تیره برف امد
سفر همان سفر بی ادامه ی من بود
و شاعرانه ترین ماه ، ماه #بهمن بود
هزار دانه ی #اسفند ماند بر دستم
دو سایه دود شد و سالنامه را بستم
#احسان_افشاری
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀