➖ ما گفتوگو میکنیم یا جدل؟
«گفتوگو»، زبان تمدنها است. هیچ تمدنی بدون گفتوگو شکل نگرفته و بدون آن نیز دوام نیافته است. انسانهای متمدن، حتی برای حل مسائل درونی و درمان بیماریهای روحی خویش به گفتوگو با روانشناسان و مشاوران متخصص پناه میآورند. وقتی میتوان درونیترین مسائل انسانی را از راه گفتوگو حل و فصل کرد، چرا در مسائل عینی و علمی و اجتماعی نتوانیم؟
با وجود این، «گفتوگو» گاه تبدیل به جدل میشود. ...
از یک سو ما به چیزی به اندازۀ گفتوگو نیاز نداریم و از سوی دیگر، هیچ چیز به اندازۀ جدل، ما را از نعمت گفتوگو محروم نمیکند. اکنون در صدها و هزاران گروه مجازی و محفل علمی و سیاسی، جدل فرمانروایی میکند و انسانهای بسیاری به این خیال خام که در حال گفتوگو با یکدیگرند، در ورطۀ مجادلات بیثمر و بیپایان افتادهاند. مرز میان گفتوگو و جدل، بسیار باریک و مبهم است. تفاوتهای جدل با گفتوگو، باید موضوع چندین رسالۀ دانشگاهی باشد. آنچه من در اینجا یادآوری میکنم، چند نکتۀ ساده و سربسته است:
١• هدف گفتوگو، این است که من بدانم در ضمیر شما چه میگذرد و شما بدانید که درد من چیست؛ اما جدل، تشنۀ پیروزی است و شهوت استیلا بر غیر دارد.
٢• پایان جدل، دشمنی است و پایان گفتوگو، دوستی. ذهن و زبان جدلیون، در تسخیر سوء ظن به دیگران یا خودخواهی است؛ اما گفتوگو، راهی است برای کاستن از افتراقها و سوءتفاهمها. گفتوگو ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و جدل، دورتر و دشمنتر. گفتوگو، اگر گرهی نگشاید، گره را کورتر نمیکند.
٣• در گفتوگو، میان اندیشه و صاحب اندیشه فرق میگذاریم. یعنی مخالفت ما با اندیشهای، به دشمنی ما با صاحب آن اندیشه نمیانجامد.
٤• در گفتوگو میکوشیم که حرف دیگری را بفهمیم و در جدل میکوشیم که حرف خود را در گوش او فرو کنیم.
٥• اهل جدل، درد حقیقت ندارند. از همین رو هیچگاه به هیچ خطایی یا جفایی اعتراف نمیکنند. اما در گفتوگوی سالم، طرفین گهگاه میپذیرند که در فلان مسئله خطا کردهاند یا دچار غفلت یا مبالغه شدهاند یا تند رفتهاند.
٦• جدل، استثمار گفتوگو است؛ یعنی گفتوگو در جدل، بهانهای بیش نیست. بدین رو اهل جدل، گاهی این بهانه را وامینهند و از ابزاری دیگر استفاده میکنند که هیچ سنخیتی با گفتوگو ندارد؛ مانند زورگویی و تهدید و نصیحت و افشاگری و تجاوز به حریم خصوصی افراد.
٧• جدلگرایان، معمولا زبانی درشتگو و پر از نیش و کنایه دارند؛ اگرچه هر درشتگویی جدلگرا نیست و هر جدلگرایی درشتگو نیست.
٨• جدل گذشتهگرا است؛ اما گفتوگو آیندهساز است. در جدل، شما از راهی دفاع میکنید که آن را طی کردهاید؛ اما در گفتوگو راهی را میجویید که آینده را بسازد. از همین رو گفتوگو پیشرونده است؛ اما جدل، هر بار به نقطۀ آغاز برمیگردد.
٩• در گفتوگو میکوشیم که چیزی بیاموزیم؛ در جدل، کوشش ما بیشتر برای آن است که دیگران را شیرفهم کنیم.
١٠• سماجت و افراط در پیگیری مباحث، از نشانههای اهل جدل است. اهل گفتوگو به همان آسانی که وارد گفتوگو میشوند، آن را رها میکنند و میدانند که کجا و کی باید کنار بکشند؛ اما جدلیون تا بالا بردن پرجم پیروزی و اعتراف خصم به شکست، دستوپا میزنند.
✍️#رضا_بابایی
#گفت_و_گو
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
«گفتوگو»، زبان تمدنها است. هیچ تمدنی بدون گفتوگو شکل نگرفته و بدون آن نیز دوام نیافته است. انسانهای متمدن، حتی برای حل مسائل درونی و درمان بیماریهای روحی خویش به گفتوگو با روانشناسان و مشاوران متخصص پناه میآورند. وقتی میتوان درونیترین مسائل انسانی را از راه گفتوگو حل و فصل کرد، چرا در مسائل عینی و علمی و اجتماعی نتوانیم؟
با وجود این، «گفتوگو» گاه تبدیل به جدل میشود. ...
از یک سو ما به چیزی به اندازۀ گفتوگو نیاز نداریم و از سوی دیگر، هیچ چیز به اندازۀ جدل، ما را از نعمت گفتوگو محروم نمیکند. اکنون در صدها و هزاران گروه مجازی و محفل علمی و سیاسی، جدل فرمانروایی میکند و انسانهای بسیاری به این خیال خام که در حال گفتوگو با یکدیگرند، در ورطۀ مجادلات بیثمر و بیپایان افتادهاند. مرز میان گفتوگو و جدل، بسیار باریک و مبهم است. تفاوتهای جدل با گفتوگو، باید موضوع چندین رسالۀ دانشگاهی باشد. آنچه من در اینجا یادآوری میکنم، چند نکتۀ ساده و سربسته است:
١• هدف گفتوگو، این است که من بدانم در ضمیر شما چه میگذرد و شما بدانید که درد من چیست؛ اما جدل، تشنۀ پیروزی است و شهوت استیلا بر غیر دارد.
٢• پایان جدل، دشمنی است و پایان گفتوگو، دوستی. ذهن و زبان جدلیون، در تسخیر سوء ظن به دیگران یا خودخواهی است؛ اما گفتوگو، راهی است برای کاستن از افتراقها و سوءتفاهمها. گفتوگو ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و جدل، دورتر و دشمنتر. گفتوگو، اگر گرهی نگشاید، گره را کورتر نمیکند.
٣• در گفتوگو، میان اندیشه و صاحب اندیشه فرق میگذاریم. یعنی مخالفت ما با اندیشهای، به دشمنی ما با صاحب آن اندیشه نمیانجامد.
٤• در گفتوگو میکوشیم که حرف دیگری را بفهمیم و در جدل میکوشیم که حرف خود را در گوش او فرو کنیم.
٥• اهل جدل، درد حقیقت ندارند. از همین رو هیچگاه به هیچ خطایی یا جفایی اعتراف نمیکنند. اما در گفتوگوی سالم، طرفین گهگاه میپذیرند که در فلان مسئله خطا کردهاند یا دچار غفلت یا مبالغه شدهاند یا تند رفتهاند.
٦• جدل، استثمار گفتوگو است؛ یعنی گفتوگو در جدل، بهانهای بیش نیست. بدین رو اهل جدل، گاهی این بهانه را وامینهند و از ابزاری دیگر استفاده میکنند که هیچ سنخیتی با گفتوگو ندارد؛ مانند زورگویی و تهدید و نصیحت و افشاگری و تجاوز به حریم خصوصی افراد.
٧• جدلگرایان، معمولا زبانی درشتگو و پر از نیش و کنایه دارند؛ اگرچه هر درشتگویی جدلگرا نیست و هر جدلگرایی درشتگو نیست.
٨• جدل گذشتهگرا است؛ اما گفتوگو آیندهساز است. در جدل، شما از راهی دفاع میکنید که آن را طی کردهاید؛ اما در گفتوگو راهی را میجویید که آینده را بسازد. از همین رو گفتوگو پیشرونده است؛ اما جدل، هر بار به نقطۀ آغاز برمیگردد.
٩• در گفتوگو میکوشیم که چیزی بیاموزیم؛ در جدل، کوشش ما بیشتر برای آن است که دیگران را شیرفهم کنیم.
١٠• سماجت و افراط در پیگیری مباحث، از نشانههای اهل جدل است. اهل گفتوگو به همان آسانی که وارد گفتوگو میشوند، آن را رها میکنند و میدانند که کجا و کی باید کنار بکشند؛ اما جدلیون تا بالا بردن پرجم پیروزی و اعتراف خصم به شکست، دستوپا میزنند.
✍️#رضا_بابایی
#گفت_و_گو
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
📝📝📝ظلم اول
✅من کمی تاریخ خواندهام؛ خصوصا تاریخ معاصر. به گمانم در دویست سال گذشته، هیچگاه کلمات به اندازۀ دورۀ ما بیمعنا و مسخره نشدهاند. هر کس هر کلمهای را در هر معنایی که میخواهد، به کار میبرد و هیچ مشکلی هم پیدا نمیشود. کاش وزارتخانهای، فرهنگستانی، انجمنی، کمیسیونی یا مقام مسئولی بود که مسئولیتش حفظ حرمت و معنای کلمات بود. نخستینبار که دیدم کنفسیوس گفته است «همۀ ظلمها در جهان، از ظلم بر کلمات آغاز شد»، معنای آن را درست نفهمیدم؛ حالا بیشتر میفهمم. ببینید ما با همین کلمۀ «عدالت» چه کردهایم. هیچ ملتی را در جهان میشناسید که به اندازۀ ما از عدالت بگوید و بشنود؟ هر کسی هم كه از راه میرسد، کلاهی از این نمد برای خودش میدوزد و پس از جلوهگریها و دلبریهای بسیار و سپس ویرانیهای بیشمار، طلبکار هم میشود.
✅کلمۀ «شجاعت» هم چنین سرنوشتی دارد. در ایران، شجاع کسی است که حرفهای خطرناک میزند؛ اگرچه هزینۀ آن را دیگران بدهند! کلمههایی مانند «علم»، «اخلاق»، «تمدن»، «حزب»، «مردم»، «خدمت»، «دین»، «تقوا»، «پیشرفت»، «آزادی»، «ملت»، «ملی»، «امنیت» «تحقیق»، «کتاب»، «مقاله»، «دانشگاه» و «قاضی» هم كمتر در معنای خودشان بهکار میروند. داستان لقبهایی مانند «علامه»، «استاد»، «محقق» و «نویسنده» بماند.
✅گذشت روزگاری که ستمگران از کلمۀ عدالت یا آزادی یا مبارزه میترسیدند؛ الان با همین کلمات، کارشان را پیش میبرند. هاینریش بل(نوبلیست آلمانی و نویسندۀ «عقاید یک دلقک» و «سیمای زنی در میان جمع»، از خواندنیترین رمانهای قرن بیستم) در کتاب «آدم تو کجا بودی» میگوید: «بعد از هیتلر، همۀ مردم آلمان فهمیدند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است؛ اما یک چیز نابودشدۀ دیگر هم بود که فقط ما روشنفکران آن را میفهمیدیم، و آن «خیانت هیتلر به کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف، معنای خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوضی شده بودند. آشغال شده بودند؛ کلماتی مثل آزادی، آگاهی، پیشرفت، مبارزه، عدالت.»
✅باری؛ به قول مولانا:
گرچه مقصود از «کتاب» آن فن بود
گر تواَش بالش کنی هم میشود
✍️#رضا_بابایی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
✅من کمی تاریخ خواندهام؛ خصوصا تاریخ معاصر. به گمانم در دویست سال گذشته، هیچگاه کلمات به اندازۀ دورۀ ما بیمعنا و مسخره نشدهاند. هر کس هر کلمهای را در هر معنایی که میخواهد، به کار میبرد و هیچ مشکلی هم پیدا نمیشود. کاش وزارتخانهای، فرهنگستانی، انجمنی، کمیسیونی یا مقام مسئولی بود که مسئولیتش حفظ حرمت و معنای کلمات بود. نخستینبار که دیدم کنفسیوس گفته است «همۀ ظلمها در جهان، از ظلم بر کلمات آغاز شد»، معنای آن را درست نفهمیدم؛ حالا بیشتر میفهمم. ببینید ما با همین کلمۀ «عدالت» چه کردهایم. هیچ ملتی را در جهان میشناسید که به اندازۀ ما از عدالت بگوید و بشنود؟ هر کسی هم كه از راه میرسد، کلاهی از این نمد برای خودش میدوزد و پس از جلوهگریها و دلبریهای بسیار و سپس ویرانیهای بیشمار، طلبکار هم میشود.
✅کلمۀ «شجاعت» هم چنین سرنوشتی دارد. در ایران، شجاع کسی است که حرفهای خطرناک میزند؛ اگرچه هزینۀ آن را دیگران بدهند! کلمههایی مانند «علم»، «اخلاق»، «تمدن»، «حزب»، «مردم»، «خدمت»، «دین»، «تقوا»، «پیشرفت»، «آزادی»، «ملت»، «ملی»، «امنیت» «تحقیق»، «کتاب»، «مقاله»، «دانشگاه» و «قاضی» هم كمتر در معنای خودشان بهکار میروند. داستان لقبهایی مانند «علامه»، «استاد»، «محقق» و «نویسنده» بماند.
✅گذشت روزگاری که ستمگران از کلمۀ عدالت یا آزادی یا مبارزه میترسیدند؛ الان با همین کلمات، کارشان را پیش میبرند. هاینریش بل(نوبلیست آلمانی و نویسندۀ «عقاید یک دلقک» و «سیمای زنی در میان جمع»، از خواندنیترین رمانهای قرن بیستم) در کتاب «آدم تو کجا بودی» میگوید: «بعد از هیتلر، همۀ مردم آلمان فهمیدند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است؛ اما یک چیز نابودشدۀ دیگر هم بود که فقط ما روشنفکران آن را میفهمیدیم، و آن «خیانت هیتلر به کلمات» بود. خیلی از کلمات شریف، معنای خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوضی شده بودند. آشغال شده بودند؛ کلماتی مثل آزادی، آگاهی، پیشرفت، مبارزه، عدالت.»
✅باری؛ به قول مولانا:
گرچه مقصود از «کتاب» آن فن بود
گر تواَش بالش کنی هم میشود
✍️#رضا_بابایی
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
⚫️ #رضا_بابایی نویسنده، اندیشمند و پژوهشگر فرهنگی پس از چند ماه ابتلا به سرطان سحرگاه امروز درگذشت.
▪️«جریان» در نوبتهای گوناگون مطالبی از کانال تلگرامی ایشان به نام «یادداشتها» را منتشر میکرد (۱ و ۲ و ۳ و ۴) و یکی از نوشتههای ایشان تحت عنوان «ما گفتوگو میکنیم یا جدل؟» یکی از پربینندهترین متنهای منتشر شده در جریان بود. درگذشت تأثربرانگیز این انسان دردمند، فرهیخته و شریف را به خانواده محترم و دوستداران او تسلیت میگوییم و امیدواریم روان ایشان، اکنون در آرامش و شادی باشد و تلاش ایشان برای ترویج آگاهی و مهر در جامعه و امیدشان برای زندگی بهتر و رنج کمتر ایرانیان و انسانها، نوری و راهی به سوی روزهایی بهتر و احوالی خوشتر برای همگان باشد.
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
او طی یادداشتی در ایام بیماری نوشته بود:
«اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.»
۱. درد زندگی | از واپسین یادداشتهای او
۲. از شکنجهگاه گریخت | یادداشت علی زمانیان در سوگ او
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
▪️«جریان» در نوبتهای گوناگون مطالبی از کانال تلگرامی ایشان به نام «یادداشتها» را منتشر میکرد (۱ و ۲ و ۳ و ۴) و یکی از نوشتههای ایشان تحت عنوان «ما گفتوگو میکنیم یا جدل؟» یکی از پربینندهترین متنهای منتشر شده در جریان بود. درگذشت تأثربرانگیز این انسان دردمند، فرهیخته و شریف را به خانواده محترم و دوستداران او تسلیت میگوییم و امیدواریم روان ایشان، اکنون در آرامش و شادی باشد و تلاش ایشان برای ترویج آگاهی و مهر در جامعه و امیدشان برای زندگی بهتر و رنج کمتر ایرانیان و انسانها، نوری و راهی به سوی روزهایی بهتر و احوالی خوشتر برای همگان باشد.
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
او طی یادداشتی در ایام بیماری نوشته بود:
«اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.»
۱. درد زندگی | از واپسین یادداشتهای او
۲. از شکنجهگاه گریخت | یادداشت علی زمانیان در سوگ او
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
📝 صدای تو خوب است.
ما چرا مینويسيم؟ آيا میخواهيم همديگر را آگاهتر کنيم؟ يا میخواهيم خودمان را سبک کنيم و خلجانهای ذهنمان را بيرون بريزيم و آرام بگيريم؟ در شبکههای اجتماعی، سطح آگاهیها تقريبا مساوی است و معمولا اکثر نوشتهها گرايش کلی خوانندگان را دگرگون نمیکند.
درست است که نوشتن برای خالی شدن، نوعی خودخواهی و ديگرآزاری است، اما به نظرم اکثر کسانی که در گروههای اجتماعی مینويسند، انگيزهٔ ديگری نيز دارند که شايد خودشان هم از آن بیخبر باشند، و آن، «با هم بودن و گم نکردن همديگر» است. در تاريکی، تنها راه برای اينکه همديگر را گم نکنيم، صدا است. لازم نيست اين صدا، حکمت و فلسفه و ادبيات و تحليلهای دقيق سياسی و بازگويی انديشههای ژرف و شگرف باشد. همينقدر که صدای همديگر را بشنويم، ترس و هراسمان از اين همه ظلمت و دهشت، کمتر میشود. حضور در شبکههای اجتماعی، نوعی دست همديگر را گرفتن در خيابان شلوغ زندگی است. ما مینويسيم، فقط برای اينکه در اين شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل، همديگر را گم نکنيم.
«صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزينهٔ آن گياه عجيبی است
که در انتهای صميميت حزن میرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراک يک کوچه تنهاترم
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايی من بزرگ است
و تنهایی من شبيخون حجم ترا پيشبينی نمیکرد
و خاصيت عشق اين است.»
(#سهراب_سپهری)
✍🏼 #رضا_بابایی
🔗 منبع
#جستار #شبکههای_اجتماعی #احوال_مرتبطه
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
ما چرا مینويسيم؟ آيا میخواهيم همديگر را آگاهتر کنيم؟ يا میخواهيم خودمان را سبک کنيم و خلجانهای ذهنمان را بيرون بريزيم و آرام بگيريم؟ در شبکههای اجتماعی، سطح آگاهیها تقريبا مساوی است و معمولا اکثر نوشتهها گرايش کلی خوانندگان را دگرگون نمیکند.
درست است که نوشتن برای خالی شدن، نوعی خودخواهی و ديگرآزاری است، اما به نظرم اکثر کسانی که در گروههای اجتماعی مینويسند، انگيزهٔ ديگری نيز دارند که شايد خودشان هم از آن بیخبر باشند، و آن، «با هم بودن و گم نکردن همديگر» است. در تاريکی، تنها راه برای اينکه همديگر را گم نکنيم، صدا است. لازم نيست اين صدا، حکمت و فلسفه و ادبيات و تحليلهای دقيق سياسی و بازگويی انديشههای ژرف و شگرف باشد. همينقدر که صدای همديگر را بشنويم، ترس و هراسمان از اين همه ظلمت و دهشت، کمتر میشود. حضور در شبکههای اجتماعی، نوعی دست همديگر را گرفتن در خيابان شلوغ زندگی است. ما مینويسيم، فقط برای اينکه در اين شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل، همديگر را گم نکنيم.
«صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزينهٔ آن گياه عجيبی است
که در انتهای صميميت حزن میرويد
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراک يک کوچه تنهاترم
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايی من بزرگ است
و تنهایی من شبيخون حجم ترا پيشبينی نمیکرد
و خاصيت عشق اين است.»
(#سهراب_سپهری)
✍🏼 #رضا_بابایی
🔗 منبع
#جستار #شبکههای_اجتماعی #احوال_مرتبطه
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
📃 نقطهٔ مرگ
شاید بتوان یونانیان را نخستین مردمانی دانست که دربارهٔ مرگ، به اندیشههای نظری و فلسفی پناه بردند. سقراط، فلسفه را چیزی جز ژرفاندیشی دربارهٔ مرگ نمیدانست. افلاطون، از زبان سقراط و به استناد سخنی از او، همهٔ فیلسوفان را آرزومند مرگ میدانست(فایدون/ ۶۸). از نگاه او، فیلسوفان از مرگ هراسی ندارند؛ زیرا فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است، همهٔ عمر خود را در جستوجوی حقیقت ناب است و این جستوجو در این جهان راه به جایی نمیبرد.
زندگی با تولد ـ یا کمی پیش از آن ـ آغاز میشود، اما معناداری خود را از مرگ میستاند. مرگ، در مقابل همه آنچه از ما میگیرد، بهای آن را نیز میپردازد؛ بهایی که میتوانیم با آن، بسی بیش از آنچه دادهایم، بگیریم.
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگرنگ
هیچ جملهای را تا پایان نگرفته است، نباید معنا کرد. نقطه، خبر از پایان جمله میدهد و راه را برای سخن گفتن دربارهٔ معنا و صدق و کذب آن باز میکند؛ اما تا پیش از آن، فقط باید انتظار کشید. وقتی در پایان عبارتی کوتاه یا بلند، نقطه میگذاریم، در واقع به خواننده خود اجازه دادهایم که دربارهٔ آن و معنای ساده یا دشوارش، داوری کند. قضاوت دربارهٔ درستی یا نادرستی جملهای که هنوز به نقطهٔ پایان خود نرسیده است، سرنوشتی جز شرمساری در دادگاه تجدید نظر ندارد. زندگی، جملهای است که تا نقطهٔ مرگ را ملاقات نکند، هیچ معنایی در اندازه و برازندهٔ آن نیست. پس از آن میتوان بر سر خط رفت و از نو نوشت و سخن تازه ساز کرد.
زندگی مانند جمله، مرگ همچون نقطه است
دیدن این نقطه را لحظهشماری میکنم
در اغلب فلسفههای قدیم و جدید، بحث معناداری زندگی، ربط ناگزیری به مرگ پیدا میکند. ... البته همهٔ فلسفهها یا گرایشهای فکری، به یک اندازه، گرد موضوع مرگ نمیچرخند. در این میان، فلسفههای اگزیستانسیالیستی، بیش از همه به مسئلهٔ مرگ توجه میکنند. شاید دلیل این توجه عمیق و درگیری تمامعیار، این باشد که این نوع نحلههای فکری، بیش از سایر مکاتب، به «زندگی» اهمیت میدهند؛ یعنی دلیل اهتمام آنها به مسئـلهٔ مرگ، احترام آنها به زندگی است.
هرقدر که نظامهای فکری _ فلسفی، موضوع زندگی را بیشتر در دستور کار خود قرار دهند، به همان اندازه مجبورند مرگاندیش نیز باشند. بنابراین میتوان این ادعا را کمابیش پذیرفت که اگرچه سیر طبیعی انسان «از زندگی به مرگ» است، اما سیر نظری و اندیشگی او «از مرگ به زندگی» است.
✍🏼 #رضا_بابایی
منبع
#مرگ
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
شاید بتوان یونانیان را نخستین مردمانی دانست که دربارهٔ مرگ، به اندیشههای نظری و فلسفی پناه بردند. سقراط، فلسفه را چیزی جز ژرفاندیشی دربارهٔ مرگ نمیدانست. افلاطون، از زبان سقراط و به استناد سخنی از او، همهٔ فیلسوفان را آرزومند مرگ میدانست(فایدون/ ۶۸). از نگاه او، فیلسوفان از مرگ هراسی ندارند؛ زیرا فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است، همهٔ عمر خود را در جستوجوی حقیقت ناب است و این جستوجو در این جهان راه به جایی نمیبرد.
زندگی با تولد ـ یا کمی پیش از آن ـ آغاز میشود، اما معناداری خود را از مرگ میستاند. مرگ، در مقابل همه آنچه از ما میگیرد، بهای آن را نیز میپردازد؛ بهایی که میتوانیم با آن، بسی بیش از آنچه دادهایم، بگیریم.
من از او عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگرنگ
هیچ جملهای را تا پایان نگرفته است، نباید معنا کرد. نقطه، خبر از پایان جمله میدهد و راه را برای سخن گفتن دربارهٔ معنا و صدق و کذب آن باز میکند؛ اما تا پیش از آن، فقط باید انتظار کشید. وقتی در پایان عبارتی کوتاه یا بلند، نقطه میگذاریم، در واقع به خواننده خود اجازه دادهایم که دربارهٔ آن و معنای ساده یا دشوارش، داوری کند. قضاوت دربارهٔ درستی یا نادرستی جملهای که هنوز به نقطهٔ پایان خود نرسیده است، سرنوشتی جز شرمساری در دادگاه تجدید نظر ندارد. زندگی، جملهای است که تا نقطهٔ مرگ را ملاقات نکند، هیچ معنایی در اندازه و برازندهٔ آن نیست. پس از آن میتوان بر سر خط رفت و از نو نوشت و سخن تازه ساز کرد.
زندگی مانند جمله، مرگ همچون نقطه است
دیدن این نقطه را لحظهشماری میکنم
در اغلب فلسفههای قدیم و جدید، بحث معناداری زندگی، ربط ناگزیری به مرگ پیدا میکند. ... البته همهٔ فلسفهها یا گرایشهای فکری، به یک اندازه، گرد موضوع مرگ نمیچرخند. در این میان، فلسفههای اگزیستانسیالیستی، بیش از همه به مسئلهٔ مرگ توجه میکنند. شاید دلیل این توجه عمیق و درگیری تمامعیار، این باشد که این نوع نحلههای فکری، بیش از سایر مکاتب، به «زندگی» اهمیت میدهند؛ یعنی دلیل اهتمام آنها به مسئـلهٔ مرگ، احترام آنها به زندگی است.
هرقدر که نظامهای فکری _ فلسفی، موضوع زندگی را بیشتر در دستور کار خود قرار دهند، به همان اندازه مجبورند مرگاندیش نیز باشند. بنابراین میتوان این ادعا را کمابیش پذیرفت که اگرچه سیر طبیعی انسان «از زندگی به مرگ» است، اما سیر نظری و اندیشگی او «از مرگ به زندگی» است.
✍🏼 #رضا_بابایی
منبع
#مرگ
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
▫اگر عمری باشد
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
...
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
...
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
✍🏼 #رضا_بابایی ۹۸/۵/۲۱
🔗 منبع: کانال «یادداشتها»
#زندگی
▪رضا بابایی، نویسنده و پژوهشگر فرهنگی، در سال ۹۹ و در پنجاه و شش سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت. او این یادداشت را در اواخر عمرش و همزمان با پیشروی بیماریاش نوشته بود.
@Jaryaann
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
...
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
...
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
✍🏼 #رضا_بابایی ۹۸/۵/۲۱
🔗 منبع: کانال «یادداشتها»
#زندگی
▪رضا بابایی، نویسنده و پژوهشگر فرهنگی، در سال ۹۹ و در پنجاه و شش سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت. او این یادداشت را در اواخر عمرش و همزمان با پیشروی بیماریاش نوشته بود.
@Jaryaann
Forwarded from جریانـ
▫اگر عمری باشد
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
...
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
...
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
✍🏼 #رضا_بابایی ۹۸/۵/۲۱
🔗 منبع: کانال «یادداشتها»
#زندگی
▪رضا بابایی، نویسنده و پژوهشگر فرهنگی، در سال ۹۹ و در پنجاه و شش سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت. او این یادداشت را در اواخر عمرش و همزمان با پیشروی بیماریاش نوشته بود.
@Jaryaann
اگر عمری باشد، پس از این هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی با آدمیزادگان نمیشمارم.
اگر عمری باشد، کمتر میگویم و مینویسم و بیشتر میشنوم و میخوانم.
اگر عمری باشد، پس از این خویش را بدهکار هستی و هستان میشمارم نه طلبکار.
...
اگر عمری باشد، دیگر هیچ عدالت کوچکی را در هوس رسیدن به عدالت بزرگتر قربانی نمیکنم.
اگر عمری باشد، دیگر با دو گروه بحث و گفتوگو نمیکنم: آنان که از عقیده خویش منفعت میبرند و آنان که از اندیشه خویش، پیشه ساختهاند.
اگر عمری باشد، عدالت را فدای عقیده، و آرزو را فدای مصلحت، و عمر را در پای خوردنیها و پوشیدنیها قربان نمیکنم.
اگر عمری باشد، چندان در خطا و کوتاهیهای دیگران نمینگرم که روسیاهی خود را نبینم.
اگر عمری باشد، از دینها تنها مذهب انصاف را برمیگزینم و از فلسفهها آن را که سربههوا نیست و چشم به راههای زمینی دارد.
اگر عمری باشد، هیچ ظلمی را سختتر از تحقیر دیگران نمیشمارم.
اگر عمری باشد، در پی هیچ عقیده و ایمانی نمیدوم. در خانه مینشینم تا ایمانی که سزاوار من است به سراغم آید.
اگر عمری باشد، هر درختی را که دیدم در آغوش میگیرم، هر گلی را میبویم، و هر کوهی را بازیگاه میبینم و تنها یک تردید را در دل نگه میدارم: طلوع خورشید زیباتر است یا غروب آن.
...
اگر عمری باشد، همچنان برای آزادی و آبادی کشورم میکوشم.
اگر عمری باشد، رازگشایی از معمای هستی را به کودکان کهنسال میسپارم.
اگر عمری باشد، از هر عقیدهای میگریزم، چونان گنجشک از چنگال عقاب.
اگر عمری باشد، در جنگلهای بیشتری گم میشوم؛ کوههای بیشتری را مینوردم؛ ساعتهای بیشتری به امواج دریا خیره میشوم؛ دانههای بیشتری در زمین میکارم و زبالههای بیشتری از روی زمین برمیدارم.
اگر عمری باشد، کمتر غم نان میخورم و بیشتر غم جان میپرورم.
اگر عمری باشد، دیگر هیچ گنجی را باور نمیکنم جز گنج گهربار کوشش و زحمت.
اگر عمری باشد، برای خشنودی، منتظر اتفاقات خوشایند نمینشینم.
اگر عمری باشد، خدایی را میپرستم که جز محراب حیرت، در شاُن او نیست.
اگر عمری باشد، قدر دوستان و عزیزانم را بیشتر میدانم.
✍🏼 #رضا_بابایی ۹۸/۵/۲۱
🔗 منبع: کانال «یادداشتها»
#زندگی
▪رضا بابایی، نویسنده و پژوهشگر فرهنگی، در سال ۹۹ و در پنجاه و شش سالگی بر اثر بیماری سرطان درگذشت. او این یادداشت را در اواخر عمرش و همزمان با پیشروی بیماریاش نوشته بود.
@Jaryaann