𝐇𝐮𝐚𝐧𝐠 𝐙𝐢 𝐓𝐚𝐨 黃子韬
1.51K subscribers
22.9K photos
5.65K videos
345 files
854 links
𝑻𝒉𝒆 𝒇𝒊𝒓𝒔𝒕 𝒂𝒏𝒅 𝒕𝒉𝒆 𝒃𝒆𝒔𝒕 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍 𝒐𝒇 𝑯𝒖𝒂𝒏𝒈 𝒁𝒊 𝑻𝒂𝒐

اولین و تنها فن‌بیس هوانگ زی‌تائو در ایران

𝑸𝒖𝒆𝒔𝒕𝒊𝒐𝒏 & 𝑹𝒆𝒒𝒖𝒆𝒔𝒕 ↯
@Cpop_King

𝑭𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅 ↯
@Mr_WuHome

𝑵𝒂𝒎𝒂𝒔𝒉𝒂 ↯
https://www.namasha.com/TaoWorld
Download Telegram
🔆ترجمه ی قسمتی از فُتوبوک کینگمون به اسم Iteration 2.4 در ادامه👇


| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🎖[ برای هایلانگ ها♥️ ]

همراه با پلی شدن آهنگ Yesterday (کینگمون برا هایلانگاش خونده)، اولین تور کنسرتم با موفقیت تموم شد.
من به هایلانگام قول دادم که توی همه ی کنسرتام، این آهنگمون رو بخونم و این کنسرت هم فرقی نمیکنه.
من باور دارم که بارها قراره در آینده این آهنگ رو بخونم.

بخاطر این راه طولانی تا الان، با اینکه مشکلات و مانع های زیادی وجود داشت، از دنیا ممنونم.

من توی رویا و دنیای موسیقی خودم سیر میکنم، ولی اینکه هنوز میتونم راه برم هنوزم باعث تعجبم میشه.

آره، باید بگم ممنونم بخاطر همه چیز، هایلانگای من❤️

هربار اسم این فندوم رو می‌شنوم، خودمو با شماها کنار ساحل فرض میکنم، باهم خوش میگذرونیم و میخندیم، راجب فیلمام و آهنگم حرف می‌زنیم.

البته، پشتیبانی کمپانی رو هم فراموش نمیکنم ولی بیشتر از اون، عشق شماها به منه. چیزیه که به من کمک کرد تا امروز راه برم.

همیشه میخواستم قوی ترینم رو نشونتون بدم.

همه ی بی عدالتی و درد رو، می‌خوام برای خودم نگه دارم، احساس میکنم باعث میشه نگرانم بشین.

احساس عذاب میکنم وقتی میبینم چطوری سعی میکنین سوتفاهم هایی که مردم راجب من دارن رو درست و روشن کنین. آیدل شما باید درخشنده و صاف و ساده باشه. این همینطور، شکلیه که میخوام توی قلباتون باشم. براتون کلی سوپرایز درست میکنم، ناامیدتون نمیکنم.

"تو توی لحظه های درخشان اینجایی، توی لحظه های سختی هم اینجایی، تو هیچوقت نرفتی"
این نوع حرفا به من قوت قلب میدن، جبرانشون میکنم.

برای همین، عشق من برای شماها مثل عشق شما برای منه.
این عشق چیزیه که باعث میشه ادامه بدم و رویاهام رو بدست بیارم، حتی اگه این راه پر از تیغ باشه و منم همه جام خراشیده و زخمی شده باشه.

با اینکه اولین تور کنسرت تموم شده ولی قراره تورهای بیشتر و بیشتری باشه.

چیزی که می‌خوام به هایلانگام بگم اینه که من راه خیلی طولانی رو در پیش دارم. چالش های زیادی در انتظار من هست، ولی من هیچوقت عقب نمیکشم. احساس نمیکنم که گمشدم چون میدونم راهی که قراره توش پا بزارم چه شکلیه.

و توی اون راه، همیشه هایلانگ هارو دارم که درکنارم باشن❤️

پ.ن. یک:😣😖😭❤️

پ.ن. دو:اونجاش که گفت عشق من شبیه عشق شما به منه، فقط منم یا شمام فکر کردین که یعنی تاعو ام وی خودشو میبینه و سر اونجایی که داره دوش میگیره یهو شروع میکنه عر میزنه؟ یا مثلا یهو کرمش میاد بدن لختشو برا دیدن سیکس پکاش سرچ میکنه؟


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #NightOwl
| @CpopKing
🎖[درمورد بهترین دوستش، چِن چِن🌟]

از وقتی جوون بودم عاشق موسیقی و آهنگ بودم. هروقت جو و فضای اجرای خواننده ها رو میدیدم روی استیج، نمیتونستم تحمل کنم که نرم روی استیج و اجرا داشته باشم. لحظه ی درخششون روی استیج، نتیجه ی سخت کوشی بی پایانشون بود و فقط اونها راجب این دردشون میدونستن.

از اونموقع، سخت کوشش کردن برای تبدیل شدن به یک خواننده در ذهن و بدن من کاشته شده بود.
وقتی که به دوستام راجب رویام برای تبدیل شدن به یک خواننده گفتم، همشون شوکه شدن:
"تاعوتاعو، این برای به واقعیت پیوستن خیلی سخته!"
"آره، این مثل این میمونه که بخوای ستاره هارو توی آسمون بگیری!"
ولی نظر چن چن متفاوت بود، اون با قاطعیت بهم نگاه کرد و برام نوشت:" تو یک ستاره خواهی شد، من بهش باور دارم." و من به شدت تحت تاثیر گرفتم.


چن چن فقط میتونه بنویسه چون خدا به طرز ظالمانه ای صداش رو گرفته.
اون داخل دنیای آرومی زندگی میکنه، هیچ صدای آزاردهنده ی ماشین، صدای هیاهو و آلودگی صوتی شهر های شلوغ نیست.

بعدش چن چن تبدیل به بهترین دوستم شد. من براش دوستی هستم که میتونه بهش تکیه کنه و اون مثل پرتو های طلوع خورشید میمونه در زندگیم، بسیار درخشنده و گرم.

من حتی بخاطر اون زبان اشاره یاد گرفتم.

بعدش من رفتم خارج و به اندازه ی یک اقیانوس ازش جدا شدم. قبل از اینکه برم به چن چن گفتم:" وقتی که یک ستاره شدم و اون قابلیت رو داشتم، برمیگردم تا کمکت کنم."

حالا، سر قولم هستم. تنها پشیمونی که وجود داره اینه که چن چن نمیتونه آهنگام رو گوش بده، ولی بعضی اوقات که باهاش به آرومی با نوشتن ارتباط برقرار میکنم، من رو به این فکر وامیداره که دنیای چن چن ممکنه صدایی نداشته باشه ولی اگه از قلبش برای شنیدن استفاده کنه، اون همچنان میتونه صدای افتادن برگ ها، غوطه ور بودن ابرها و آهنگ هایی که من براش میخونم رو بشنوه.

| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🎖[ درمورد خانواده هوانگ زیتاعو👪 ]

من در یه خونواده با پدری سخت گیر و مادری مهربون بزرگ شدم: پدرم عضو ارتش بود برای همین با من خیلی سختگیره در حالیکه مادرم خیلی ملایمه، اون خیلی خوب از من مواظبت میکنه.

وقتی که بچه بودم، پدرم اغلب داستانهایی از جوونیش برام تعریف میکرد. اون با دست خالی از شاندونگ به هوبِی رفته بود ولی با توانایی هاش رویاهاش رو دنبال کرد و به حقیقت رسوند. "بهشت به سخت کوش ها پاداش میده"، این چهار کلمه بهترین توصیف از پدرمه. تا وقتی که تلاش کنی، هیچ چیزی نیست که نتونی انجام بدی، خدا همه ی سخت کارکردن هات رو میبینه، اینها تمام چیزایین که پدرم همیشه به من یاد میداد.

بنابراین، بعد از اون وقتی با سختی ها مواجه میشدم یا متحمل بی عدالتی میشدم، یاد داستاهای پدرم می افتادم.
روحیه ی نترس اون در خون خانواده جاری شده. اگه پدرم میتونه اون رو انجام بده، پس منم میتونم. حتی اگر به اصرار و کار سخت نیاز داشته باشه، من هیچوقت نمیترسم.

از وقتی که شروع به بزرگ شدن کردم، مادرم تنها کسی بود که بیشتر از همه ازم مراقبت میکرد.

طی دوران مدرسه ام، مادرم هرروز صبح زود بیدار میشد که برام صبحونه درست کنه. وقتی که از مدرسه دیر میرسیدم خونه، همیشه مادرم بود که در رو برام باز میکرد و تا وقتی نمیرسیدم خونه احساس راحتی نمیکرد.

بنابراین، وقتی رفتم خارج، دیگه خبری از هرروز صبحونه درست کردن مادرم و منتظرم باشه تا برسم خونه نبود، و وقتی که دلم برای دامپلینگ های خونگی مادرم تنگ میشد، مطمئن بودم که مادرمم دلش برای بچه ی راه دورش تنگ میشد.

من الان یه بزرگسالم، دیگه لازم نیست که مادرم مشغول انجام کارای من باشه. وقتی بچه بودم، مادرم فرشته ی نگهبانم بود، ولی الان، میخوام من فرشته ی نگهبان مادرم بشم، قوی ترینشون، تا مادرم هیچ دردی متحمل نشه.


پ.ن. عررررر😭❤️


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #Austin
| @CpopKing
🎖[ درمورد کَندی(اولین سگش)🐶 ]

من از وقتی جوون بودم حیوانات کوچیک رو دوست داشتم. اون زمان، در پشت خونمون یه جایی بود برای گربه های ولگرد که من هردفعه باقی مونده ی غذام رو بهشون میدادم. وقتی که به مدرسه رفتم، اولین کاری که بعد از به خونه اومدنم انجام میدادم غذا دادن به اونا بود، برام مهم نبود که خودم غذا خوردم یا نه.

بعدش، من کندی رو داشتم، نژادش Maltese عه و من از یه کشور دیگه خریدمش. اون میتونه حیوونی باشه که پشیمونی نداشتن حیوون خونگی در بچگیم رو جبران کنه.

من درنگاه اول عاشق کندی شدم. چشماش خیلی صاف و پاکه مثل یک بچه ی کوچیک و بی گناه. نگاه کردن به چشماش این حس رو میده که تموم بدی های روحت متفرق میشن و میرن. روبه روت میشینه، خیلی کوچولو عه مثل یه ابر خالص و باعث میشه مردم نتونن تحمل کنن این مساله رو (در مقابل کیوت بودنش نمیتونن مقاومت کنن).

از وقتی که کندی وارد زندگیم شده، من آروم آروم، جوون و جوون تر شدم، مثل این میمونه که برگشتم به زمان بچگیم، کندی بهترین دوستم بود.

وقتی شب میشه، تختم دیگه خالی نیست. صدای خُرخُر کردن خفیف کندی باعث میشه آروم و ریلکس بشم، دیگه از بیخوابی و بیش از حد فکر کردن رنج نمیبرم.

مثل این میمونه که کندی میتونه ذهنم رو بخونه. تا وقتی که احساس ناراحتی میکنم، خیلی خوب توی بغلم میمونه و تکون نمیخوره. میتونم تنفس و ضربان قلبش رو حس کنم، یجورایی برام مثل راحتی بی صدا میمونه. وقتی که چشمای معصومش رو میبینم، احساس میکنم قلبم داره آب میشه.

با فکر کردن به گذشته، زمانی که خارج زندگی میکردم، با تشکر از همراهی کندی، شب هام احساس تنهایی نمیکردم.


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🎖[ درمورد کَندی(اولین سگش)🐶 ]

فن هایی که من رو در ویبو و اینستاگرام فالو کردن از همون اول با کندی آشنا شدن. اونها میگن عشق من به کندی مثل این میمونه که اون دختر منه. اون حرف یهویی باعث شد متوجه بشم که کندی بهم یاد داد که چجوری به کسایی که دوستشون دارم عشق بورزم و اهمیت بدم.

بعدش، برگشتم به چین و کندی رو هم بدون هیچ درنگی با خودم آوردم. توی قلبم، اون جزوی از خانوادمه و هیچکس در خانواده پشت سر رها نمیشه.

چون که برنامه کاریم در چین خیلی فشرده و پُره، که شامل اجرا کردن، تمرین کردن، فیلمبرداری و رفتن به برنامه ها میشه... من به سختی زمان برای استراحت کردن و اینکه باهاش برم خونه دارم. پس من فقط میتونم بذارم کندی پیش مادرم بمونه.

الان، کندی به طور رسمی جزو اعضای خونوادمونه. بدون اون، خونواده کامل نیست.

من و کندی خیلی وقت نداریم که باهم باشیم. وقتی که من حین فیلمبرداری بودم، خیلی دلم براش تنگ میشد. وقتی که با مادرم تماس تصویری میگیرم، کندی هم به ما میپیونده و خیلی هیجان داره که من رو ببینه، ولی همچنین قیافش خیلی گیج و سردرگم میزنه. من مطمئنم که اینجوری فکر میکنه که چرا یک چهره ی آشنا روی صفحه ی کوچیکی مثل اونه.

زندگی کردن کندی با مادرم باعث شده که کندی سالم تر و زیباتر بشه، به اون بیشتر اهمیت داده میشه و همراهی بیشتری داره، پس شاید خیلی چیز بدی نباشه.

همیشه فکر میکنم که شاید کندی هدیه ای از طرف خدا باشه، که متوجه بشم چطوریه که باهات با ملایمت رفتار بشه...


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🔆ادامه ترجمه قسمت هایی از فُتوبوک کینگمون به اسم Iteration 2.4 در ادامه👇


| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🎖 [ درمورد ووشو🥋 ]

من از سنین جوانی شروع به یادگیری ووشو کردم

ولی اولش، از ووشو خوشم نمیومد و نمیدونستم چرا باید ووشو یاد بگیرم. فقط میدونستم که وقتی بچه های دیگه داشتن بازی میکردن، من باید پاهامو میکشیدم و هی ۱۸۰ درجه بازشون میکردم. نمیتونستم صبح ها دیر بیدار بشم و بعد مدرسه با همکلاسیام بازی کنم. همه وقتم صرف اون فعالیت های خسته کننده و حوصله سربر میشد. من چندین بار گریه کردم چون نمیخواستم تمرین کنم. بعدش خونوادم تشویقم کردن: "لبه ی تیز شمشیر از ساییده شدن و بوی عطر شکوفه آلو از سرمای استخوان سوز میاد. برای اینکه ووشو رو به خوبی یاد بگیری، باید از سنین نوجوانی مهارت های پایه رو تمرین کنی." یادم میاد زمانی رو که تمرین دویدن میکردیم، باید هرروز ۵-۴ کیلومتر میدویدیم. در اول، احساس میکردی که واقعا توی جهنمی، حتی نمیتونستم درست راه برم ولی رفته رفته، احساس میکردم تموم بدنم داره سبک تر و سبک تر میشه، مثل این بود که مهارت سبک بودن رو یاد گرفتم که میتونم هر لحظه پرواز کنم، احساس یه شمشیرباز بلندهمت رو داشتم.

هروقت که صحنه های مبارزه رو در کتاب ها یا فیلم ها میدیدم، احساس هیجان میکردم، معمولا حرکاتشون رو توی اتاقم تنهایی تقلید میکردم، تصور میکردم که یه دشمن جلوی منه و ما باهم میجنگیدیم. اون زمان، ووشوی من یکم بهتر شده بود. حرکاتم درست بودن.

همینطورم من توی چندتا مسابقه ی ووشو که برای بچه ها بود شرکت کردم، اونجا نمایش شمشیر بازی و نیزه بود و حتی قهرمانای بین المللی ووشو و من چندتا از جوایز رو بردم. به تدریج من مزایای ووشو رو متوجه شدم.

وقتی بزرگتر شدم، فیلم های " The Way of The Dragon" ،"Fist of Legend" ،"Ip Man" و "Kungfu" رو دوباره دیدم و نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم که خودمو مثل اونا حرکت ندم. هروقت که میدیدم جکی چان، دانی یِن، جِت لی به دشمن ضربه و مشت میزدن، اشک شوق توی چشمام جمع میشد. نصفش بخاطر بازیگران بود، نصف دیگه اش بخاطر این که تصاویر یادگیری ووشو دوباره جلوی چشمام تک به تک ظاهر میشد.

خانوادم من رو برای سلامتی فرستادن که ووشو یاد بگیرم، ولی چیزی که از ووشو برام مونده خیلی بیشتر از اونه.

مادربزرگم بیشتر اوقات داستان زمانی که ۵ سالم بود رو برام میگه، من هنوز مهدکودک میرفتم، توی یه دعوا بین بچه ها، یکی از دوستام تصادفی به چشمم ضربه زد، من به بیمارستان فرستاده شدم که ۳تا بخیه بخورم. وقتی رسیدم خونه مادربزرگم خیلی اذیت و ناراحت شده بود و گفت:" چیشده؟ تو ووشو یاد گرفتی، چطوری گذاشتی که اونا اینجوری بزننِت؟"

من به مادربزرگ گفتم:" من ووشو رو برای دعوا یاد نگرفتم، اون رو برای محافظت از خودم یاد گرفتم." چیزی که گفتم بالاتر از انتظار خونوادم بود و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتن.

و من همیشه سر حرفام هستم، یادگرفتن ووشو برای قلدری کردن برای مردم نیست. من یک شخصیت از کتاب "Demi-Gods and Semi-Devils" نوشته شده توسط جین یونگ رو خیلی دوست دارم، راهب فرز و سریع، اون استاد کونگ فو بود ولی هیچوقت مانند همچین شخصی رفتار نمیکرد.


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #QŹŁ
| @CpopKing
🎖[ درمورد ووشو🥋 ]

توی راهنمایی، شروع به کردم به بسکتبال بازی کردن، همه ی مدت جوونیم رو توی محوطه بازی بودم.
توی بازی، اشتباه غیر قابل بخشش بود، بعضی وقتا پسرا حتی دعوا میکردن، ولی من خیلی کم با همکلاسیام به مشکل برمیخوردم، حتی وقتی هم که بر می‌خوردم با خنده حلش میکردم، یا شایدم چون ووشو بلد بودم نمی‌خواستم با کسی بجنگم.

یه بار داشتم از راه مدرسه به خونه برمیگشتم که سه تا آدم دغل جلومو گرفتن. گفتن پولمو میخوان.
سه تا قلدر بودن، من گفتم نه و اونا میخواستن بهم یه درس بدن. منم عقب نموندم. ووشو ی من الکی نیست، با اینکه اونا سه تا بودن اما هیچ مهارتی نداشتن، فقط قدرت و زور.

بعدش، چندتا زخم برداشتم ولی تونستم فراریشون بدم، از اون به بعد هروقت منو دیدن، در میرفتن.

بعد از اون من مفهوم اصلی ووشو رو فهمیدم و بیشتر عاشقش شدم.

برا من، دیگه فقط یه چیز الکی و دکوری نیست، چیزیه که باعث میشه دربرابر آدمای بد شجاعت داشته باشم. حتی اگه تعداد خیلی زیادی هم باشن، من اصلا نمیترسم.

جلوتر که رفتم، ووشو تبدیل به رقص شد.

برای من رقصیدن مثل نوع و شکل دیگه ایی از ووشوعه.

به لطف تمرین های ووشوم از بچگی، بدنم انعطاف پذیرتر و آماده تر شد، میتونم هر حرکتی رو با لطافت انجام بدم. پس شروع کردم به رقصیدن، حتی اگه حرکت سختی بود بازم توی زمان کوتاهی میتونستم توش استاد بشم، باهم دیگه همراه با تمرین روزانه ام، توی زمان کوتاهی، میتونستم با آهنگ روی استیج برقصم، هر حرکت باعث میشد احساس خوبی کنم.

خیلی خوشحالم که از کودکی ووشو رو یاد گرفتم، بهم اجازه میده چالش های مختلف رو پشت سر بزارم.

خیلی زود بعد از اون، ووشو کمکم کرد در زمینه ی دیگه ای پیشرفت کنم، که اونم بازیگری بود.
وقتی رو به روی دوربینم، احساس ترس نمیکنم، مخصوصا توی صحنه های اکشن، چون مهارت اولیه رو دارم، میتونم خیلی از حرکتا رو انجام بدم، برا همین معمولا خودم انجامش میدم.
بعد از انجام صحنه های سختی مثل جنگیدن با دست خالی، آویزون بودن، بالا رفتن از قطار... تحسین زیادی از طرف افراد حاضر گرفتم، باعث میشه اعتماد به نفس زیادی برای بازیگر بودن بگیرم.

از ووشوی توی کودکی تا رقصیدن و بازیگری اکشن، واقعا از چیزایی گذشتم که روی وجودم تاثیر گذاشت.
ووشو باعث شد اون طرف بی تجربه و خام من بیشتر دارای اعتماد بنفس، بدون وابستگی بشه، برای همین با چالش های بیشتری رو به رو شدم، این مهم ترین چیز راجب ووشو برای منه.


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #NightOwl
| @CpopKing
🎖 [ درمورد شور و اشتیاق به موسیقی🎼 ]

من ۱۶ ساله بودم و فقط میخواستم با تمام قلبم بخونم.

سبک های مختلف موسیقی با تاخیر همه جای شهر پخش میشدن.

من کاملا جذب سی دی ها و نوار کاست هایی که توی دیوار مغازه ها آویزان شده بودن، شده بودم.

سبک موسیقی که من بیشتر دوست دارم R&B و رپ هست، میتونستم با بیان کردن خودم میان بیتِ قوی و رپ خودسر احساس راحتی کنم.

هرموقع که هدفون میذاشتم و صداشو تا آخر زیاد میکردم، احساس میکردم توی دنیای خودمم و هیچکس نمیتونه مزاحمم بشه.

به خاطر عشقم به هیپ هاپ، بیشتر روی موسیقی غربی تمرکز کردم.

ماریا کِری الگوی من بود، من تمام آهنگاشو گوش دادم.

آهنگهای کلاسیک مثل "Hero"، "Bye Bye"، "When You Believe" هیچوقت خسته کننده نمیشدن.

بعدش من شروع به یادگرفتن گیتار و سازهای گوناگون به کمک مربی کردم، داشتم سبک های مختلف موسیقی رو یاد میگرفتم. همچنین سی دی ها و نوار کاست های زیادی خریدم.

من یک گروه با افراد مشتاق داشتم. ما بعد از مدرسه، بستکتبال، اسکیت روی یخ، اسکیت بورد بازی میکردیم، رانندگی میکردیم و موسیقی های جدیدی که باهم پیدا کرده بودیم رو به هم معرفی میکردیم.

من یک قفسه توی خونه داشتم که تمام سی دی ها و نوار کاست هام رو توش گذاشته بودم.

در اون زمانی که هنوز MP3 player باب نشده بود و موبایل ها پخش کننده ی موسیقی نداشتن، ما میتونستیم فقط پخش کننده ی کوچک CD داشته باشیم. با گذاشتن هندزفری و فشردن دکمه ی پخش، من با آهنگ میخوندم و اون جوری بود که من اشتیاقم رو برای موسیقی از بچگی و در طول بزرگ شدنم نشون میدادم.

بله، من میخواستم خواننده باشم، خواننده ای که R&B و رپ میخونه
پس من برای خانوادم یک نامه نوشتم و بهشون گفتم که با تمام قلبم موسیقی رو دوست دارم، میخوام یک خواننده بشم، این رویای منه.

و همه ی اونا من رو حمایت کردن، گفتن اگه تصمیم گرفتم اینکارو کنم پس ادامه بدم و بدون هیچ پشیمانی و افسوسی زندگی کنم.


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #Austin
| @CpopKing
🎖[ درمورد کار کردن💷 ]

توی تعطیلات زمستون، من رفتم سرکار!

یه شغل پیدا کردم به اسم "دعوت کننده در سرما" در یه مدرسه ی آموزش زبان. اون شغل چی بود؟ این بود که بروشورهای تبلیغاتی رو بین مشتری ها پخش کنم تا دانش آموز برای مدرسه پیدا کنم، جمله مرسومه "رفتن و سرزدن به غریبه ها".

مرکزهای خرید معمولا مکان های شلوغی هستن، پس من به مرکزخرید رفتم تا بروشورها رو پخش کنم. هروقت که نوجوون ها رو میدیدم، میرفتم پیششون و میگفتم: "به یادگیری زبان علاقه مندی؟ دوست داری که خارج درس بخونی؟ پس به مدرسمون بپیوند!"

ولی خیلی از افراد من رو نادیده میگرفتن، اونا میترسیدن که من یه کلاهبردار باشم پس سریعا میرفتن وقتی که میدیدن من دارم نزدیکشون میشم، اونا حتی با دستاشون به من اشاره میکردن که برم پی کارم! و من فقط میتونستم بایستم و یه لبخند عجیب بهشون بزنم. طرد شدن از دور این احساس رو بهت میداد که به قلبت خنجر زدن.

افرادی بودن که علاقه مند بودن و بروشور رو میگرفتن، ولی بعدش اون رو مینداختن توی سطل آشغال.

هوا خیلی سرد بود ولی من فقط لباسای نخی پوشیده بودم و توی باد ایستاده بودم، دستام قرمز شده بودن ولی من همچنان باید بروشورها رو محکم میگرفتم، میترسیدم پاره بشن.

پدر و مادرم بهم گفتن که یه بار، میخواستن که ببینن بچشون چجوری کار میکنه، پس اونا اومدن اونجا که من رو تماشا کنن. اون بار، اونا فقط توی ماشین نشستن که خیلی از من دور نبود و تماشام کردن، چطوری هر بروشور رو برمیداشتم که به هر غریبه بدم و درخواست کنم ازشون، چطوری قیافم غمگین میشد وقتی رد میشدم و چطوری خوشحال میشدم وقتی ازم بروشورها رو میگرفتن. قلبشون رو به درد میاورد وقتی بچه ی باارزششون رو اونجوری میدیدن. وقتی که بروشورهام رو تموم کردم، سوار اتوبوس شدم که برم خونه و ماشین پدر و مادرم داشت پشت اتوبوس میومد.

من اولین حقوق زندگیم رو گرفتم، تقریبا ۱۰۰۰ یوآن بود، ولی این پولی بود که به سبب سخت کوشیم به دست آوردم. حقوق گرفتن بعد از اینکه رد می شدی از طرف بقیه و تحقیر می شدی باعث شد متوجه بشم که به دست آوردن پول و بزرگسال شدن چیز آسونی نیست. بعدش من برای پدربزرگ و مادربزگ و پدر و مادرم هدیه خریدم. من باید اولین حقوقم رو با خونواده ی خیلی دوست داشتنیم تقسیم می کردم.

حتی اگه اونا هدیه های گرونی نبودن، اونا سرشار از حقیقت و صداقتم بودن. احساسم مثل یه بچه ای بود که بعد از هر کار خوبی که انجام میده میخواد اونو به همه ی دنیا نشون بده.
میخواستم به خانوادم بگم که پسرشون، نَوَشون بزرگ شده و تواناییش رو داره که احترام فرزندیش رو به اونا نشون بده.

روی زمین پیش مادربزرگ نشستم و بهش راجب این که چطور دونه دونه غریبه ها رو ترغیب کردم که به مدرسه ی انگلیسی ما ملحق شن گفتم، اینکه چند نفر من رو دست انداختن و مسخرم کردن و همچنین چند نفر گفتن من کلاهبردارم.
ولی دیگه هیچی مهم نبود، مثل الان که میتونم با آرامش دربارش صحبت کنم.
اون لحظه ناگهان تونستم متوجه بشم که مسئولیت یه مرد چیه، باعث شد بفهمم که فقط بعد از تحمل کردن و سختی کشیدن برای یه خانواده، یه پسر میتونه مرد بشه و یه روز همه چیز میتونه یه خاطره بشه مثل یه نور مثل یه ابر.


| #Proud_To_Be_VVhl
| #PhotoBook
| #Iteration 2.4
••━━━━━━━━━••
| #ISun
| #QŹŁ
| @CpopKing