Forwarded from باخبرباش
Instagram
اصغر عبدلی
خیلی موقعها وقتی کمبود خرازیها و همتها و باکریها را در جامعه حس میکردم تیتر میزدم #کجایند_مردان_بی_ادعا امروز با دیدن این گزارش خوشحال شدم و از خوشحالی گریه کردم آری هنوز در این مملکت کم نیستند از مردان بی ادعا سرهنگ ارتشی که نمیشناسمش جلوی کامیون زانو زده…
مردها به روز مرد نیازی ندارند
بسیار زیبا
پیشنهاد میکنم حتما تماشا کنید👇👇👇👇
https://www.instagram.com/tv/CLbOJkqnbZd/?igshid=iuofeycz2kg6
بسیار زیبا
پیشنهاد میکنم حتما تماشا کنید👇👇👇👇
https://www.instagram.com/tv/CLbOJkqnbZd/?igshid=iuofeycz2kg6
#حرف_حساب
#مرد شدن شاید تصادفی باشد ، اما مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست....!!!*
بهرام گرامی ، معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با بیش از ۲۰۰ هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است....!!!
او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو میکند....!!!
میگويد : من در خانوادهای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی میکردم .
هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو "یک ریال" با خود بیاورند ، خانوادهام به رغم گریههای شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند....!!!
یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من "یک ریال" داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند، غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان "یک ریال" در اردوی مدرسه ثبت نام کردم....!!!
دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم، در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن "یک ریالی" که به من داد ، صدقه بود یا جایزه....؟؟!!
به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن "یک ریال" چه بود . تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند....!!!
بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمدهای که آن "یک ریال" را به من پس بدهی"...؟؟ گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .
هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به پاداش آن" یک ریال" از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .
من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس میکنم....!!!
مرد شدن ، شاید تصادفی باشد ، ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست....!!!
ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ....!!!
اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند....!!!
که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است....!!!
ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ...!!!؟
@ESFAHAN
#مرد شدن شاید تصادفی باشد ، اما مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست....!!!*
بهرام گرامی ، معروف به "بهرام قصاب" ، میلیاردر ایرانی که بزرگترین کوره آجر پزی خصوصی در منطقه "تمبی" مسجدسلیمان را با بیش از ۲۰۰ هزار سفال و آجر ، وقف خیریه کرده است....!!!
او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو میکند....!!!
میگويد : من در خانوادهای بسیار فقیر و در روستای "گلی خون" در حوالی "پاگچ امام رضا" زندگی میکردم .
هنگامی که از بچههای مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو "یک ریال" با خود بیاورند ، خانوادهام به رغم گریههای شدید من ، از پرداخت آن عاجز ماندند....!!!
یک روز قبل از اردو ، در کلاس به یک سؤال درست جواب دادم و معلمِ من که از اهالی "کلگیر" بود و از وضعیت فقرِ خانواده ما هم آگاه بود ، به عنوان جایزه به من "یک ریال" داد و از بچهها خواست برایم کف بزنند، غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان "یک ریال" در اردوی مدرسه ثبت نام کردم....!!!
دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار ، ثروت زیادی هم به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم، در این زمان به یاد آن «معلم کلگیری» افتادم و با خود فکر میکردم که آیا آن "یک ریالی" که به من داد ، صدقه بود یا جایزه....؟؟!!
به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه که بود ، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن "یک ریال" چه بود . تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد ، او را در بازار "نمره یک" یافتم . در زندگی سختی به سر میبرد و قصد داشت که از آن مکان هم کوچ کند....!!!
بعد از سلام و احوال پرسی به او گفتم : "استاد عزیز ، تو حق بزرگی به گردن من داری" . او گفت : "من اصلاً به گردن کسی حقی ندارم" . من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : "لابد آمدهای که آن "یک ریال" را به من پس بدهی"...؟؟ گفتم : " آری" و با اصرار زیاد ، او را سوار بر ماشین خود کردم و به سمت یکی از ویلاهایم در "چم آسیاب" به راه افتادم .
هنگامی که به ویلا رسیدم ، به استادم گفتم : "استاد ، این ویلا و این ماشین را باید به پاداش آن" یک ریال" از من قبول کنی و مادام العمر هم حقوق ماهیانه ای نزد من خواهی داشت" . استاد که خیلی شگفت زده شده بود گفت : "اما این خیلی زیاد است" .
من گفتم : "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی نیست" . من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خودم احساس میکنم....!!!
مرد شدن ، شاید تصادفی باشد ، ولی مرد ماندن و مردانگی ، کار هر کسی نیست....!!!
ﻫﻤﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ....!!!
اما ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ" باشند....!!!
که ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است....!!!
ﻭ اما ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ ...!!!؟
@ESFAHAN