درباره کتاب «مرشد و مارگاریتا» اثر بولگاکف
*
مرشد و مارگریتا رمانی روسی است که نویسنده، یعنی میخائیل بولگاکف آن را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و تا ۴ هفته پیش از مرگش یعنی تا سال ۱۹۴۰ ادامه داد. این رمان فلسفی دارای فضای رئال و سورئال به صورت توأمان است و مضامین سیاسی و تاریخی را مطرح میکند.
داستان کتاب:
کتاب دارای دو خط اصلی داستانی است که هر دو با زاویه دید سوم شخص بیان میشوند.
داستان اول ورود شیطان و همراهانش به مسکو، در زمان حکومت استالین را مطرح میکند که حوادث شگفتانگیز و بدیعی را میآفریند. در داستان دوم با بخشهایی از کتاب مرشد مواجه میشویم که به داستان زندگی پونتیوس پیلاطس، قیصر روم در زمان مصلوب شدن عیسی مسیح اشاره دارد. داستان عشق مرشد و مارگریتا از داستانهای فرعی کتاب و پیونددهندهی سایر خطوط به هم میباشد.
داستان کتاب از یک پارک شروع می شود که یک سردبیر و یک شاعر در مورد سرودن شعری بحث می کنند که شخصی خارجی به نام ولند (ابلیس) وارد بحث آن ها می شود و از الحاد آن ها تعجب می کند و با آن ها بحث می کند و شیوه ی مرگ سردبیر را به او می گوید که به واقعیت منجر می شود.
مرشد و مارگریتا کتابی سخت خوان و دارای مفاهیم فلسفی عمیق است. این کتاب را باید بسیار با حوصله خواند. داستان در مسکو و در زمان استالین جریان دارد که با ظهور ابلیس در آن شهر بسیاری از جریانات عجیب شروع می شود.
این کتاب مانند شمشیری دو لبه به نقد می پردازد، در یک بستر سیاسی از شرایط حاکم بر شوروی می گوید از سیستم فکری خشک توده ی مردم می گوید، سیر فکری معمول مذهبیون را به چالش می کشد. در جای جای کتاب فضای سورئال حس می شود، در نگاه نخست، اینگونه برداشت می شود که بولگاکف سعی دارد ما را درگیر متافیزیک کند و ما را به سوی آن سوق دهد ولی با پیش رفتن در داستان این مسئله به شیوه ای دیگر خود را نشان می دهد.
«بولگاکف» در این کتاب از مافیای ادبی می گوید که دگراندیشان را به حاشیه کشانده اند و اجازه رشد به آن ها نمی دهند. نمونه آن رفتار با مرشد و کتابش بود.
این کتاب بارها از فضای بسته و سرکوبگر زمان می گوید که به چه شکل آنچه را که با سیستم نسازد خفه می کند و بولگاکف این را حتی به متافیزیک کشاند که چطور آن اتفاق های عجیب را با توضیحاتی سطحی فیصله دادند. جنبه ی دیگری از کتاب که شدیدا جذبم کرد تفاوت اندیشه ی حاکم بود. ابلیس در این کتاب شخصی بسیار بدی نبود، هر چند مشکلاتی به وجود آورد ولی گویی در قسمت هایی حتی قهرمان می شود.
کتاب بیشتر با دیدی نقادانه به شرایط زمان استالین میپردازه چطور در اینجا به اندیشه های خارج از مذهب میدان نمی دهند در آن زمان در شوروی گرایش جامعه به سوی بس اعتقادی بود به همین خاطر به سایر اندیشه ها میدان نمیداد از سانسور و بی لیاقتی مشتی قدرت به دست و پول دوست می گوید از مشکلات زندگی معاصر می گوید در واقع بیشتر نقادانه از اوضاع جامعه می گوید و این حرف ها رو در لفافه میزند.
*
این کتاب را نخستین بار «عباس میلانی» به زبان فارسی ترجمه کرده است. پشت جلد ترجمه فارسی این کتاب آمده است:
میخائیل بولگاکف سیزده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگریتا کرد که به گمان بسیاری از منتقدان با رمان های کلاسیک پهلو زده و بی تردید از درخشان ترین آثار ادبی روسیه به شمار می رود. هنگام درگذشت بولگاکف جز همسر و دوستان نزدیکش کسی از وجود این کتاب خبر نداشت. ربع قرن پس از مرگ نویسنده، رمان بالاخره اجازه انتشار یافت و شمارگان سیصدهزارتایی آن یک شبه به فروش رفت و سپس هر نسخه آن تا صد برابر قیمت فروخته شد. درباره این رمان شگفت انگیز بیش از صد کتاب و مقاله تنها به زبان انگلیسی نوشته شده است.
*
قسمتی از متن کتاب:
سؤالی که ناراحتم کرده این است که اگر خدا نباشد، چه کسی حاکم بر سرنوشت انسان است و به جهان نظم می دهد؟
بزدومنی با عصبانیت در پاسخ به این سؤال کاملاً بی معنی گفت: انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است.
* *
#ادبیات
#کتاب
#رمان
#جستجو
#مارسل_پروست
@Derakhte_Honar
*
مرشد و مارگریتا رمانی روسی است که نویسنده، یعنی میخائیل بولگاکف آن را در سال ۱۹۲۸ آغاز کرد و تا ۴ هفته پیش از مرگش یعنی تا سال ۱۹۴۰ ادامه داد. این رمان فلسفی دارای فضای رئال و سورئال به صورت توأمان است و مضامین سیاسی و تاریخی را مطرح میکند.
داستان کتاب:
کتاب دارای دو خط اصلی داستانی است که هر دو با زاویه دید سوم شخص بیان میشوند.
داستان اول ورود شیطان و همراهانش به مسکو، در زمان حکومت استالین را مطرح میکند که حوادث شگفتانگیز و بدیعی را میآفریند. در داستان دوم با بخشهایی از کتاب مرشد مواجه میشویم که به داستان زندگی پونتیوس پیلاطس، قیصر روم در زمان مصلوب شدن عیسی مسیح اشاره دارد. داستان عشق مرشد و مارگریتا از داستانهای فرعی کتاب و پیونددهندهی سایر خطوط به هم میباشد.
داستان کتاب از یک پارک شروع می شود که یک سردبیر و یک شاعر در مورد سرودن شعری بحث می کنند که شخصی خارجی به نام ولند (ابلیس) وارد بحث آن ها می شود و از الحاد آن ها تعجب می کند و با آن ها بحث می کند و شیوه ی مرگ سردبیر را به او می گوید که به واقعیت منجر می شود.
مرشد و مارگریتا کتابی سخت خوان و دارای مفاهیم فلسفی عمیق است. این کتاب را باید بسیار با حوصله خواند. داستان در مسکو و در زمان استالین جریان دارد که با ظهور ابلیس در آن شهر بسیاری از جریانات عجیب شروع می شود.
این کتاب مانند شمشیری دو لبه به نقد می پردازد، در یک بستر سیاسی از شرایط حاکم بر شوروی می گوید از سیستم فکری خشک توده ی مردم می گوید، سیر فکری معمول مذهبیون را به چالش می کشد. در جای جای کتاب فضای سورئال حس می شود، در نگاه نخست، اینگونه برداشت می شود که بولگاکف سعی دارد ما را درگیر متافیزیک کند و ما را به سوی آن سوق دهد ولی با پیش رفتن در داستان این مسئله به شیوه ای دیگر خود را نشان می دهد.
«بولگاکف» در این کتاب از مافیای ادبی می گوید که دگراندیشان را به حاشیه کشانده اند و اجازه رشد به آن ها نمی دهند. نمونه آن رفتار با مرشد و کتابش بود.
این کتاب بارها از فضای بسته و سرکوبگر زمان می گوید که به چه شکل آنچه را که با سیستم نسازد خفه می کند و بولگاکف این را حتی به متافیزیک کشاند که چطور آن اتفاق های عجیب را با توضیحاتی سطحی فیصله دادند. جنبه ی دیگری از کتاب که شدیدا جذبم کرد تفاوت اندیشه ی حاکم بود. ابلیس در این کتاب شخصی بسیار بدی نبود، هر چند مشکلاتی به وجود آورد ولی گویی در قسمت هایی حتی قهرمان می شود.
کتاب بیشتر با دیدی نقادانه به شرایط زمان استالین میپردازه چطور در اینجا به اندیشه های خارج از مذهب میدان نمی دهند در آن زمان در شوروی گرایش جامعه به سوی بس اعتقادی بود به همین خاطر به سایر اندیشه ها میدان نمیداد از سانسور و بی لیاقتی مشتی قدرت به دست و پول دوست می گوید از مشکلات زندگی معاصر می گوید در واقع بیشتر نقادانه از اوضاع جامعه می گوید و این حرف ها رو در لفافه میزند.
*
این کتاب را نخستین بار «عباس میلانی» به زبان فارسی ترجمه کرده است. پشت جلد ترجمه فارسی این کتاب آمده است:
میخائیل بولگاکف سیزده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگریتا کرد که به گمان بسیاری از منتقدان با رمان های کلاسیک پهلو زده و بی تردید از درخشان ترین آثار ادبی روسیه به شمار می رود. هنگام درگذشت بولگاکف جز همسر و دوستان نزدیکش کسی از وجود این کتاب خبر نداشت. ربع قرن پس از مرگ نویسنده، رمان بالاخره اجازه انتشار یافت و شمارگان سیصدهزارتایی آن یک شبه به فروش رفت و سپس هر نسخه آن تا صد برابر قیمت فروخته شد. درباره این رمان شگفت انگیز بیش از صد کتاب و مقاله تنها به زبان انگلیسی نوشته شده است.
*
قسمتی از متن کتاب:
سؤالی که ناراحتم کرده این است که اگر خدا نباشد، چه کسی حاکم بر سرنوشت انسان است و به جهان نظم می دهد؟
بزدومنی با عصبانیت در پاسخ به این سؤال کاملاً بی معنی گفت: انسان خودش بر سرنوشت خودش حاکم است.
* *
#ادبیات
#کتاب
#رمان
#جستجو
#مارسل_پروست
@Derakhte_Honar