🌴 داستان بلوچستان
126 subscribers
53 photos
1 video
4 links
اینجا محل روایت داستان‌های من از سفرهام به بلوچستانه. بیشتر نقل‌های کوتاه یک دقیقه‌ای‌ان و گاهی هم لابلاشون روایت‌های بلند پیدا میشه. اگه یه روزی تصمیم گرفتید بخونیدشون پیشنهاد میکنم بنابر پیشنهاد پست آخر عمل کنید.

📮 @MimReAlef
Download Telegram
#شب_آخر

امشب برای اولین بار تصمیم گرفتم تنهایی از محل استقرارم تا مدرسه رو پیاده قدم بزنم. گرمای هوای تازه، خلوتی دِه، بوی گله، سایه محو نخل ها، #تاریکی.
امشب برای اولین بار سرم رو بالا گرفتم و چشمم افتاد به آسمون.
مبهوت شدن از معدود کلمه هایی یه که برای توصیف اون لحظه میتونم ب زبون بیارم.
تخمین دقیقی ندارم، اما بنظرم میشد هزارها ستاره رو تو آسمون به یک چشم دید.

فکر ایستادن روبری این #بیکرانه ی بی پایان همیشه حال عجیبی داشته. حس میکنم در ورای این ابدیت راز بینهایتی وجود داره که از همه تئوری ها و نظریه پردازی هامون مرموز تر و از کاغذ پاره ها و تخته سیاهه کردن هامون عمیق تره. حس میکنم در اعماق این بیکرانگی چیزی وجود داره که معنای متفاوتی از #بودن ه.
یه موقع هایی آدم هوس میکنه دست هاش رو باز کنه، بلند شه، عروج کنه، وصل بشه به این بی نهایت و در کرانه این ابدیت ناپدید بشه.



حوالی ساعت ده، بعد آخرین کلاس، بچه ها تا خونه همراهیم کردن. دیسک #راه_شیری رو دیدیم، #دب_اکبر و #ذات_الکرسی رو پیدا کردیم، بستنی، نخودچی کشمش، تخمه و پفک خوردیم و بعدشم کلی باهم شوخی کردن که چیزی از حرفهاشون نفهمیدم. دسته آخر هم برای بار آخرین بار خداحافظی کردیم.
فردا صبح راهی میشم سمت #پیپ.


پ.ن:
من و باد صبا مسکین، دو سرگردان دو بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت


امضا: #میم_الف
#روز_چهارم #جمعه هشتم بهمن

@Dastane_Balouchestan