دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
تختخواب داغ مادرزنم
1401/12/12
#مادرزن

بالاخره ساعت هفت شد. اینو از الارم بیدارباش گوشی فهمیدم. من ولی کل شب بی خوابی کشیده بودم چون منتظر بودم همین که زنم پاشو از خونه بیرون بزاره سراغ مادرزنم برم. حس ششم میگفت مادر زنم هم چنین احساسی دارد و میداند سراغش میروم. از همان روز خواستگاری در بند عشق سوزان مادرزنم افتادم اما سه سال طول کشید تا اعتمادش را جلب کردم و اولین بوسه را روی لبانش گذاشتم. یکبار هم در یک مراسم ازدواج خلوتی گیر آوردم و رسما شروع به دستمالیش کردم و حتی کیرمو به اصرار داخل دهنش کردم اما فرصت سکس کامل مهیا نشد.
زنم بالاخره به سختی پاشد و شروع به آماده شدن کرد.
وقتی خم‌ شد شورت بپوشد قلمبگی خوشگل کسش از بین پاهاش بیرون زد. بدن زنم برخلاف مادرش لاغر و اندامی بود ولی کسش درشت و گوشتی بود و همیشه از پشت نمای زیبایی داشت‌.
گوشی همسرم زنگ خورد. پدرش بود که میگفت منتظر است. وقتی در حال صحبت با پدرش بود روی تخت نشست.من هم از فرصت استفاده کردم و دستمو توی شورتش کردم و کس داغش رو چنگ زدم. زنم همانطور که با پدرش حرف میزد پاهاشو باز کرد که دستم راحت تر در شورتش بچرخد.
بالاخره مانتویش رو پوشید و از در بیرون رفت. از پنجره سرک کشیدم پدر زنم وسط حیاط ماشین را روشن کرده بود و منتظر بود‌.برف دیشب تا کمرکش دیوار بالا آمده بود و حوض کوچک وسط حیاط را پوشیده بود. خانمم امتحان استخدامی معلمی داشت و پدرزنم که خودش فرهنگی بازنشسته بود اونو به آزمون میبرد تا احیانا اگر مراقبین آشنا از کار درآمدند سفارشش را بکند تا هوایش را داشته باشند.
خونه دو طبقه بود و من وزنم در طبقه بالایی سکونت داشتیم و پدر و مادرش طبقه پایین بودند. کتم را پوشیدم و به حیاط رفتم. کلید را انداختم و وارد منزل پدرزنم شدم. کتم را در راهرو آویران کردم و یکراست به اتاق خواب رفتم.
مادرزنم خودشو زیر پتو مچاله کرده بود و به ورودم عکس العملی نشان نداد. بدون مقدمه پتو رو کنار زدم و کنارش دراز کشیدم. از گرمای زیر پتو کیرم سیخ شد. وقتی واکنشی ندیدم از پشت بغلش کردم و کیرمو بین پاهاش گذاشتم. اینجا بود که چشاشو باز کرد و معترض شد که دیوانه شدی؟ اگر شوهرم‌برگرده چه خاکی توی سرم کنم؟ این نشانه خوبی بود که به بغل کردنش اعتراضی نداشت و تنها نگران آمدن شوهرش بود. کنترل تلویزیون کنار تخت بود. دست کشیدم گرفتمش و تلویزیون اتاق خواب رو روشن کردم و تصویر دوربین های مداربسته روی صفحه نقش بست. بوسیدمش و گفتم حالا اگر کسی بیاد زودتر خبردار میشیم. تظاهر کرد که میخواهد از آغوشم جدا بشه ولی محکم تر بغلش کردم و موهاشو غرق بوسه کردم. در آن صبح سرد زمستانی هیچ چیز لذت بخش تر از بودن در بستر زنی چنین زیبا و داغ نبود.
خرمن موهای سیاهش روی شانه های سفید و درخشانش افتاد بود و پوست بی نقصش مثل جواهر میدرخشید.
دو سینه درشت و برجسته اش در زندان تاپی صورتی و نازک بودند.
دستمو از روی تاپ به سینه اش رسوندم و یکی از ممه هاشو بدست گرفتم. دستمو از بدنش جدا کرد و گفت مگه من جنده ام یکی تون میره اون یکی میاد پشتم؟
بوسیدمش و گفتم تو زن خوشگل هر دوی ما هستی وقتی اون یکی نباشه خودم میشم شوهرت و ازت مراقبت میکنم.
صورت زیباشو غرق بوسه کردم و دم گوشش جملات عاشقانه میگفتم. همزمان با کار کردن روی مخش دستمو دوباره روی سینه اش گذاشتم و کارکردن روی بدنش را از سر گرفتم‌‌. زیر لب غرغر میکرد و اعتراض میکرد اما بدنش تسلیم شده بود و محکم و بی وقفه سینه هاشو چنگ میزدم. نوازش سینه کلید تصاحب بدن زن است و من تمام مهارت و تمرکزم را روی دستمالی سینه های بزرگش گذاشته بودم. بالاخره حس گرفت و بدنش گر گرفت و گرمای سوزان تنش همه وجودم را در برگرفت‌ . قطرات ریز عرق روی پوست سفیدش نشست و نفس هایش بلند و شهوتی شد. دستمو پایین بردم و بعد از نوازش شکمش بین پاهاش گذاشتم. پاهاشو باز کرد و دستم به بهشتش رسید. کسشو بدست آوردم و فشار دادم. از پشت هم کیرمو محکم‌تر به کونش میکوبیدم. اولین ناله بلندش در اتاق طنین انداخت و همه وجودم را آتش زد. دیگر چیزی برای پنهان کردن نبود. پتو رو از تخت پایین انداختم . شلوار آبیش کشی بود و دستم راحت داخل بدنش شد. چوچوله کسش را گرفتم و نرم و آروم شروع به ماساژ دادنش کردم. چشماشو بسته بود و از شدت لذت به خودش میپیچید. حالا که غرق شهوت شده بود وقتش بود تن ها یکی شوند. شلوارش را پایین دادم و از پاش بیرون آوردم. شلوار خودم رو هم پایین کشیدم و کیرمو بین پاهای چاق و سفیدش گذاشتم. پاهای تپلش از تمیزی برق میزدند. تاپش رو درآوردم و کاملا برهنش کردم. بغلش کردم و کیرمو تو چاک کونش گذاشتم. یهو بدنشو سفت کرد و خواست خودشو جدا کند و گفت چکار میکنی داخلش نکنی همینجوری آبتو بیار. گفتم باشه قربونت برم فقط لاپایی میزنم. دوباره شل و تسلیم شد. کیرمو از چاک کونش حرکت میدادم و کلاهکشو روی کسش میکشیدم.
مادر زن جان
1402/02/16
#ماساژ #مادرزن

من ۴۵ سالمه و یه مادر زن کردنی ۶۵ ساله دارم
اونایی که اهلش هستن میدونن چیه …
یه بار زنگ زد و گفت لامپ خونمون خراب شده و حاجی نمیتونه تعویضش کنه
منم حدود ۱۰ صبح رفتم و دیدم بجز خودش کسی نیست
لامپ رو عوض کردم و گفت بشین چایی بیارم
خیلی وقته بود که دلم میخواست بخورمش
چایی رو که داشتم میخوردم اونم هی ران پاهاش رو با دستاش میمالید و گفت که خیلی پاهام درد میکنه
منم گفتم میخواین براتون بمالم؟
به خنده گفت نه ممنون
گفتم بزارید ماساژ بدم شاید بهتر شد
گفت آخه خسته میشید …
منم گفتم نه بابا خواهش میکنم و گفتم اتفاقا دوست دارم بمالمتون…
اونم گفت چی؟ گفتم منظورم اینه که خسته نمیشم
بهش گفتم رو مبل راحت ترید یا روی تخت
اونم روی مبل نشسته بود گفت فرقی نداره
منم گفتم پس برید روی تخت که راحت تر باشید
دستمو گذاشتم پشتش و مثلا کمکش کردم که بره روی تخت
دراز کشید روی تخت و منم گفتم یکم بیایید پایین تر و تا جایی که کف پاهاش از تخت بیرون اومد گفتم خوبه
اولش نشستم کنار تخت و یکم زانوهاشو ماساژ دادم
هی میگفت بسه دیگه خسته میشید منم گفتم تا ۳ ساعت دیگه میتونم بمالمتون
اینو که گفتم چشماشو بست
رفتم پایین پاهاش و کیرمو که سیخ شده بود از روی شلوار گذاشتم کف پاهاش و ساق و زانوش رو ماساژ میدادم
دو سه بار سعی کرد کف پاهاشو از روی کیرم برداره که بعد از چند ثانیه دوباره کیرمو از رو شلوارم فشار میدادم رو پاهاش
بعد بهش گفتم شما راحت بخوابید و من میمالم براتون
یه لحظه چشماشو باز کرد و دوباره بست
منم آهسته زیپ شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو گذاشتم کف پاهاش ولی خب جوراب پوشیده بود
دوباره وقتی که کامل داغیه کیرمو حس کرد سعی میکرد پاهاشو کنار بکشه ولی من بعد از چند ثانیه دوباره کیرمو میچسبوندم به کف پاهاش
خلاصه چند بار هم گفت که بسه و دیگه لازم نیست
من بهش گفتم نیم ساعت دیگه چشماش بسته باشه پاهاش خیلی بهتر میشه
داشتم پاهاشو ماساژ میدادم و از لای جورابش کیرمو فرو کردم و چسبودنم به کف پاهاش و وقتی داغیه مستقیم کیرمو حس کرد دستاشو گذاشت رو صورتش و منم آهسته شلوارشو کشیدم پایین و از لای شورتش کص خوردنیشو دیدم که شورتش خیس شده بود
از کنار ساق پاهاش شروع کردم به لیس مالی تا رسیدم جلوی کصش
با دستام پاهاشو باز کردم و شورتشو کشیدم پایین و شروع کردم به لیس مالی کصش
بعد با دستام زور زدم و به پشت خوابوندمش و کونشو باز کردمو زبونمو تا ته فرو کردم داخل سوراخ کونش
بعدش کیرمو کردم تو کصش و تلمبه زدم و آبمو خالی کردم رو کونش
تو این مدت سکوت کامل بود و هیچکدوم حرف نزدیم
بعدش تمیزش کردم و بلند شدم و رفتم
الان یه هفته ازش خبر ندارم
چی میشه ؟…
نوشته: بینام




cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
کس مادرزنم اندازه قابلمه بود
1402/03/15
#مادرزن
سلام،

من علی هستم ۲۵ ساله از توابع سمنان این یک داستان نیست،یک خاطره هست،
حدود ۵ سال پیش عاشق یک دختری شدم و باهاش سه ساله ازدواج کردم،
خانمم ۱۵ ساله بود منم ۲۲ ساله،خلاصه کلام،شب اول عقد که شد بعد از اتمام مراسم مادرزنم گفت برید داخل اتاق باهم خلوت کنید و… منم تا حالا دستم به دختر نخورده بود و بشدت خجالتی و حشری بودم،رفتیم داخل اتاق و درو که مادرزنم بست و رفت ،منم بدون یک کلمه حرف بزنم،از شدت حشر زیاد سرم گیج رفت و پریدم رو خانمم و شروع کردم به خوردن صورتش،اصلا نفهمیدم چطور شد ،و خانمم آب شده بود از خجالت هیچی نمیگفت و هیچ کاری هم نمیکرد،خلاصه کلام پنج دقیقه نشده بود که در زدن،دیدم مادر زنم وارد اتاق شد و گفت بزار پنجره رو پرده بکشم دید داره و… ای واااااااااااااااای بر من،یعنی شاشیدم به خودم ،چون یه پنجره فوق بزرگ داشت از یک متری کف تا سقف رو به حیاط گویا کسی مارو دیده بود و به هر حال منو ترسوند، خانمم گفت نه کسی ندیده و…به هر حال دوباره چسبیدم و مکیدم خوردم گردنشو و… بعد از شام تا خود خود صبح گردنشو و لبشو خوردم بدون بخوابم،اونم فقط فقط بیدار بود و گاهی خواب بعضی وقتا دستمو میزاشتم رو کسش دستمو ورمیداشت و نمیذاشت گفت الان نه و زوده بچه دار بشیم …هی میگفتم بچه چیه بابا ،اصلا منظورش رو نمیفهمیدم،تا اینکه متوجه شدم از بس کم عقله و بچس خیال میکنه اگر بکنی بچه میشه،خلاصه،،اصلا یه بوس هم نکرد منو،اون شب،یکم راستش ناراحت شدم ولی گفتم بچس بیخیال اوضاع تا یک سال همینجوری تخمی بود و بشدت بد پا بود،اعصاب منم روز به روز سگی تر میشد از کارا و حرفا و منطق های احمقانش،، گفتم بزار جریانو به مادرزنم بگم،مادرزنم یک زن خوش استایل قد بلند هیکلی ممه تپل کونش یک متری عرضش هست،
بهش زنگ زدم گفتم میای بریم باغ یکم حرف بزنیم خصوصی؟ ولی معصومه(خانمم)نفهمه که قراره باهام بیایی،،خلاصه بهش فهموندم درباره مشکلات زندگیمه و اونم بشدت حساس بود و میترسید از طلاق تک دخترش،،،فوری گفت بریم، منم رفتم دنبالش و بردمش باغمون و اول دور درختا دوره زدیم و نحوه سکسمون گفتم و گفتم این اصلا نمیفهمه و… گفتم دست به سینه هاش میزنم دستمو پس میزنه و میگه درد میکنه و… البته به این راحتی که الان میگم نمیگفتم،دستام و پاهام میلرزید و صدام لرز داشت ولی کنترل میکردم خودمو،بعد از حدود نیم ساعت حرف زدن ،که قشنگ قشنگ رومون بهم باز شد اون از خاطرات جوانیش گفت برام منم سرپا گوش بودم، حشرم گرفته بود بد جور چون بشدت یهو دلم مادرزنمو خواست، گفتم خدایا به چه کلکی بدنشو ببینم حداقل سینشو ببینم،ای خدا،،
گفتم بیا بریم خونه باغ یه چایی چیزی بخوریم ،تا رفتیم من جلدی زانو به زانوش فیس تو فیس نشستم و بحث سینه رو مجدد کشیدم و گفتم ای بابا مال همه درد داره؟؟؟
گفت نه شاید تو بد میمالی،،اینجا بود که شیطان رفت تو جلدم و دلو زدم دریا و قلبم رو هزارتا میزد گفتم میشه رو شما امتحان کنم،گفت آره، کیرم تا میترکید دستم گذاشتم رو سینش از رو لباس ،چشام تار تار شده بود و گفت آروم بمال خوبه اینطوری،باورش سخته میدونم ولی بنده خدا قصد بد نداشت خیال کرد من واقعی بلد نیستم، گفتم گردنشو نمیزاره بخورم،دیگه پررو شده بودم ،اونم روسری رو باز کرد،گردنشو یک میک اروم زدم چه کیف وحشتناکی داشت،یه بوسم لپشو کردم،و دست گذاشتم رو سینش که دستمو کشید و دوزاریش افتاد و پا شد خودشو جمع کرد گفت پاشو بریم خونه من خیلی کار دارم،گفت باهاش حرف میزنم ،،،منم چیزی نگفتم و یک سال دیگه گذشت ،زنم درست شد ،،،مادرزنم تا منو میدید روسری میپوشید ،مانتو میپوشید گردنشو میپوشوند،،،بشدت تمام میدونست تو کفشم،،عمرا کنارم وایمیستاد چه برسه بشینه،،کم کم باز شل شد،منم باز پررو شدم،یه روز دیگه بهش زنگ زدم گفتم بیا خونمون باهم حرف بزنیم درباره زندگی و… پشت تلفن دائم تفره میرفت که زندگیتو کن و درست میشه و… خلاصه راضی شد ،زنم خونه نبود،اومد خونه ،نشست مجدد منم نشستم کنارش چادرش رو در نیاورد حتی،
منم با خودم گفتم ای داد کلکت کندس عمرا اگه بزاره بمالیش،،نا امید نا امید شدم،،
یهو تو چشمام زل زد و با خنده گفت تو خیلی شیطونی ها،،،بخدا شیطونو درس میدی،منم خندیدم گفتم واسه چی؟ گفت اره اره اره نمیدونی، اب دهنمو بزور قورت دادم،گفت خب بگو،من هیچی به عقلم نمی رسید،یه مشت دری وری گفتم از دعوای قبلی و… که حتی کوچکترین اهمیتی نداشت برام،فقط دنبال کشوندن مادرزنم تو خلوت گاه بودم،،،
اون دائم نگام میکرد و لبخند میزد و قشنگگگگگگگگ داشت تو نگاهش می گفت تو تو کف منی،،منم اینبار روم نشد،کاری کنم،، سه ماهی گذشت،،، یه روز همینجوری اتفاقی دنبال پمپ باد بودم ،از سرکارم اومدم خونه مادرزنه ببینم اونجا هست یا نه؟رفتم اتاقش دیدم پا تلوزیونه و شیطون کونی هی منو تحریک میکرد که برو برو بمال بمال،،،منم هی میگفتم ای کیر ای کیر .دست دادم و
پریسا ، مادر ساحل
1402/04/17
#مادرزن

چند روزیه که اینجا دارم داستانهای مربوط به مادرزنو میخونم و به نظرم اکثرشون تخیلی و رویاییه . واسه همین سعی کردم داستان خودم را تا جایی که حافظه ام اجازه میده با صداقت کامل بنویسم .
اما تجربه خودم … البته نه با مادرزنم بلکه با مادر دوست دخترم !
من ، امیر ، الان حدود ۴۲ سالمه ، مجردم ، بدنسازی کار میکنم و تجربه سکس با بیش از ده تا زن و دختر مختلف را داشته ام و بقول اکثرشون کیر خوبی دارم و خوش سایزه . مغازه دارم و مشتریام بیشتر خانومها هستند ، وضع مالیم بدک نیست و برای پارتنرهام خوب خرج میکنم و خوبم نتیجه داده ! . حدود ۴ سال پیش با یه زن ۳۰ ساله بنام ساحل آشنا شدم که معمولا با مادرش برای خرید میومد مغازم و از حرفاش متوجه شدم که با شوهرش مشکل داره ( کتکش میزد ، بدقیافه بود ، بهش پول نمیداد ، اهل قمار و رفیق بازی بود و … ) و میخواد با من رفاقت کنه . منم خیلی آروم و طی یک ماه ، باهاش صمیمی شدم و بعد از مدتی روابط جنسی گرمی بینمون برقرار شد و هنوزم با هم هستیم و با هیچکس عوضش نمیکنم ، چون دیوانه وار عاشقمه و عاشقشم . در ضمن هرگز از سکسی که سه سال پیش با مادرش داشتم خبردار نشده و از اون طرف هم مادرش -که تلاش میکنه تا رابطه ساحل رو با شوهرِ دیوثش درست کنه -نمیدونه با ساحل چه روابطی دارم .
… خوشبختانه ساحل برای انواع فانتزیهای سکسی پایه بود ؛ از سکس با محارم بگیر تا سکس کثیف و ضربدری و بی دی اس ام و … و از اونجایی که موقع سکس ، حرفای رکیک بینمون رد و بدل میشد ( مثل مادرتو گاییدم یا کیرم تو کس و کون مادرت … ) همینا باعث میشد این صحنه ها واقعا بیاد جلو چشام و بعداً در تنهایی هم بهش فکر میکردم و عملاً به سکس با مادرش علاقمند شدم . البته مادرش هم هربار میومد مغازم خیلی باهام گرم می گرفت ولی دلیلی بر تمایل به رابطه جنسی نبود . موقع هم آغوشی هام با ساحل ، به شوخی در مورد مادرش و مسائل خصوصی مربوط بهش سوال میکردم و متوجه شدم که این زن ۵۴ سالهٔ خوشگل که چاق تر و کوتاهتر از دخترش بود ، کلی به بدن خودش میرسه ، یائسه است و معمولا زیر لباسش شُرت نمیپوشه و سوتین نمیبنده ، گاهی اهل مشروب هم هست ، بی هیچ خجالتی جلو دختراش لخت میشه و حتی یه بار که با دوستاش مست بوده ، محض خنده ، سر بطری مشروبو مالیده به کوصش . پدرشون تو کیش مغازه داشت و دو هفته ای یکبار میومد تهران و از اونجایی که حدس میزدن با یه زن صیغه ای در کیش هم خونه بوده ، مامان و باباش در یه وضعیت شبیه طلاق اند و با باباشون مث غریبه ها رفتار میکنن ، همه اینا به نفع هدف شیطانی من کار میکرد ! … بله ، پریسا جونِ من یا بقول نوه هاش ، مامان پری ، همون چیزی بود که من میخواستم . اینم بگم که ساحل حاضر بود هر کاری برام بکنه و حتی یه بار موقع سکسمون گفت من کصکشی هم برات میکنم ، گفتم یعنی چی؟ گفت حاضرم از بین دوستام برات کس بیارم و بکنیش ! با اینکه میدونستم این کارو میکنه ، هرگز ازش نخواستم ، چون بعدش خودش دشمنم میشد و نمی خواستم از دستش بدم . بهرحال وقتی ازش خواستم چندتا عکس یواشکی از بدن لخت مامانش بگیره و به من نشون بده ، انجامش داد ؛ … سینه های نه چندان درشت ولی سرحال ، هاله های دور نوک پستوناش قهوه ای رنگ ، یه کم شکم ، پهلوهای تا حدی آویزون شده ، بازوها و رونهای تپل و کون گرد و سفید و «کُصش» که هرچند توی عکسها واضح نبود ولی میشد حدس زد چه محشری اونجا برپاست ! … بیچاره ساحل ، فکر میکرد بدن یه زن مسن رو نشونم داده و به عکسهای مامانش میخندید ، غافل از اینکه منِ روانی ، اتفاقاً عاشق همین بدن بودم و حتی هربار میخواستم با خود
ادامه سکس با مادرزن خوشگل بعد طلاق خانمم
1402/05/17
#مادرزن

سلام خدمت دوستان عزیز میخوام داستان سکس با مادرزن سابق که ۱۷ ام تیرماه سال ۱۴۰۲ باهاش برا بار سوم امسال انجام دادم برا دوستان تعریف کنم بعد جدایی من و خانم دیگه رابطه من و مادرزنم باهم قطع شد چون تو زمان متاهلی من با مادرزنم هفت سال رابطه مخفی داشتم و قشنگ تو هفت سال تا میتونستم دل سیر کوس و کونشو گاییدم بریم سراغ داستان امسال هم بعد یکسال تلاش کردن باز مخشو زدم باهاش تا الان سه بار سکس کردم هربار هم میاد مبگه اخرین باره و زیاد لذت نمیبره ولی جنده خانم انقدر تحریک میشه مثل زمان های قدیم دوستیمون تا ارضا نشه میگه سکس کنیم تا ارضا بشه من با مادرزنم قرار گداشتیم ماهی یکبار بیاد سکس کنیم منم بهش ماهانه بدم ولی هرماه وقتی پول و میگیره بعدش میخواد بهونه بیاره نیاد منم میگم یا پول بده یا به دخترت میگم پول گرفتی دیگه قبول میکنه میاد ۱۷ ام تیرماه قرار گداستیم رفتم دنبالش صبح ساعت شش به بهونه رفتن به دکتر بیمه تو بیمارستان بهونه میکنه از خونه میاد بیرون بیچاره پدرزنم و بچه هاش فکر میکنن میره بیمارستان دکتر ولی نمیدونن میاد با من سکس میکنه بریم ادامه داستان صبح ساعت شش اومد سرقرار یکم از کوچه اشون پابین تر سوار شد اولش فکر میکرد میریم سمت خونه بابام ولی وقتی دید راه دیگه ای رفتم شروع کرد غر زدن من نمیام نگه دار گفتم خوبه میدونی داریم میریم سکس کنیم نمیخوام به زور بکنمت که خونه پدرم خودت میگفتی استرس دارم میترسم بیان منم برا خودم آپارتمان اجاره کردم تا راحت سکس کنیم دیگه چیزی نگفت رسیدم اپارتمان تو خونه فوری لختش کردم البته خودش لباسهاشو در اورد منم لباسهای خودمو نکته ضعفش سینه هاشه مخصوصا نوک هردتاشو همزمان بخوری میک بزنی منم بلد چطوری بخورم تحریک بشه اول از سینه هاش شروع میکنم یکم سرپا سینه هاشو خوردم صداش در اومد رفت دراز کشید رو تشک منم روش دراز کشیدم بازوهاشو یکم خوردم خواستم کمبود کنم نذاشت لب رفتم باهاش کوسشم با دستم بازی میدادم ابش اومده بود بیرون لیز سده بود کوسش رفتم سمت سینه هاش شروع کردم خوردن سینه هاش صداش در اومد یکم خوردم گفت بلند شو بگا گفتم از کون یا کوس گفت فرقی نمیکنه فقط بگا منو منم چون بدجوری تو کف کونشم همیشه هم از کون میکردمش گفتم از کون میخوام بکنم ابم بار اول زیاده بریزم تو کونت گفت باشه فقط زود باش برگشت به شکم منم گوشتهای کونشو یکم خوردم وای چه کون بزرگی داره لامذهب تف زدم به سوراخ کونش باردومم باز تف کردم به سوراخ کونش گفت بسه زیاد تف نزن بعد کیر خودمم تف زدم خودش هم لای کونش و باز کرد منم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش فشار دادم سرش رفت تو مادرزنم گفت ای ارومتر منم فشار دادم تا نصف رفت تو مادرزنم زهرا ای ای گفت من چندتا تلمبه زدم زود ریختم تو کونش زیاد هم ریختم‌ زهرا هم احساس کرد ریختم دیگه چیزی نگفت تا کیرم خوابید گفت دربیار کاغذ دستمالی به من بده منم حرفشو گوش دادم بعدش رفتم حمام کیرمو شستم اومدم پیشش یکم حرف زدیم گفتم بابا چرا لج میکنی نمیایی گفت حوصله ندارم والا من خودمم سکس دوستدارم و ماهی یکبار هم برام کمه داشتیم حرف میزدیم گفت بیا سینه هامو بخور کیرت شق بشه سکس کنیم من از جلو شدید میخوام منم سینه هاشو خوردم کیرم یکم شق شد به پشت دراز کشیدم مادرزنم زهرا اومد نشست رو کیرم کیرمو فرستاد تو کسش وای چقدر داغ و تنگ بود خودش بالا پایین میشد منم سینه هاشو میخوردم کوسش قشنگ اب انداخته بود لیز بود یکم بعد گفتم بیا پایین چهاردست و پا شو از عقب بذارم کوست قبول کرد زانو زد جلوم منم کیرمو فرستادم تو کسش وای چه لذتی میداد تلمبه میزدم که گفت ر
حسین و مادرزن
1402/05/22
#مادرزن

سلام خدمت سایت شهوانی من حسین هستم سن من 35 سال دارم من 6 سال ازدواج کردم این خاطره بر میگرده به سه سال قبل یک صبح تابستان که مادر زن من امده بود خونه ما خانوم من که اسمش رویا یک روز در میون صبح ها می‌رفت باشگاه از ساعت 8 میرفت تا 12ظهر من هم که سه سال بود تو کف مامان مهربان خودم مهین جون بودم یه نان بربری خریدم رفتم خونه در یواشکی باز کردم رفتم تو یواشکی در اتاق مهین جون باز کردم به سختی نگاه کردم دیدم خوابیده یه شلوار گشاد سفید پوشیده بود یه پیراهن نازک سفید که سوتین زرد رنگ معلوم بود یواش یواش یواش رفتم سمت مهین جون شلوار گشاد کوچولو کوچولو کشیدم پایین چون روی شکم خوابیده بود کون سفید مهین دیدم وای چه کونی نرم سفید گنده شورت پاش نبود شلوار تا نصف کشیدم پایین قشنگ کس صورتی رنگ دیدم شلوار شورتم کشیدم پایین به کیرم تف زدم هنوز خواب بود همین‌که کیر خورد به لای کون مهین جون از خواب بیدار شد گفت چیکار میکونی حیون من جای مادرت هستم گفتم مامان مهربان مهین جون سه سال که هوس کس نازت کردم زود تموم میکنم با اصرار من قبول کرد تو همون حالت گفت حسین فقط فقط فقط همین یک بار زود کارت تموم کن تا دخترم نیومده آبروم بره شروع کردم از کس کیرم رفت تو کس نرم داغ مهین دراورردم تف زدم دوباره کردم تو کس نرم داغ مهین داشتم تلمه میزدم مهین جون بادستاش چشم هایش را گفت بود من داشتم تلنبه میزدم اخ چه حالی داشتم میکردم که بهش گفتم مهین جون کون گشاد ت هم بکنم گفت نه من تو این 40 سال زندگیم به بابا سجاد کون ندادم حتی یک بار هم ندادم گفتم مهین جون پس بکی دادی انفدر گشاده گفت حسین به خدا این اولین آخرین باره که به بابا سجاد خیانت میکنم با اصرار من گفت اولین آخرین باره کیرم از کس مهین جون در آوردم تف زدم کیرم گذاشتم در سوراخ کون مامان مهربان مهین جون راست می‌گفت انقدر تنگ بود که بازور زیاد کردم تو کون مهین که گفت ای سوختم جر خوردم عوضی در بیار ای ای ای گفتم چرا دروغ میگی این کون گشاده که خلاصه اهمیت ندادم کون تنگ تلمبه میزدم میگفم کون خیلی گشاده از کس قشنگت هم گشاده تلمبه میزدم مهین جون گریه میکرد می‌گفت خدا لعنت کنه اخ اخ جرم دادی گفتم جون چه حالی میده کون گشادت هی تلمبه زدم چون در میواردم دیگه نمیزاش بکنم توکونش تلمبه زدنم تنتر شد داشت ابم میومد مثل دیونه هام تلمبه میزدم که ابم امود تو کون مهین گریه می کرد فحشم میداد کیرم کشیدم بیرون پاشدم لباسم پوشیدم گفتم مامان مهربان خودم مهین جون دست درد نکه عقده سه سال منو در اوردی گفت خفه شو چنان چکی زد تو گوشم که جای سه تا انگشت مهین رو صورتم موند از خونه زدم بیرون رسیدم سر کوچه رویا رو دیدم سلام علیکم کردم گفت کجا بودی گفتم برای مامان نون بردم گفت بیدارش که نکردی مامان تا 2 میخوابه گفتم نه خواب بود خداحافظی کردم رفتم مغازه شب که برگشتم خونه رویا تا منو دید گفت صورت چی شده دعوا کردی مامان مهین انگار هیچ اتفاقی صبح نیفتاده گفت تو مغازه صاحب کارش زده تو گوشش حسین جا مادر خوب کارت درست انجام بده مادر کتک نخوری دیگه از اون موقع تا حالا هیچ کاری بین ما انجام نشده دوستان دفعه بعد داستان خاله خانوم براتون مینویسم
نوشته: حسین




cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
دیدن سکس مادرزنم با دوستم در نخلستان
1402/06/20
#هیزی #مادرزن

با سلام خدمت دوستان شهوانی
خاطره ای رو که میخوام براتون بگم کاملا واقعی هست و عید پارسال اتفاق افتاده و اهل دروغ کصشعر و خیال بافی نیستم.
من امید ۲۶ساله اهل یکی از شهرهای غربی کشور حدود دوساله با زنم رویا ۲۱ سالشه ازدواج کردم و خیلی هم دوسش دارم و رویا پدرش رو چند سال پیش از دست داده و یه داداش از خودش کوچیکتر داره که ۱۶ سالشه و مادرش فرحناز ۴۲ ساله که خیلی مهربون و با شخصیت و خیلی شوخ طبع و پرحرفه و از اون زن هاییه که خونگرم و خیلی زود با آدما جور میشه دارای قیافه با نمک که با قد حدود ۱۷۰ و بدن سفید و‌بور و بدون مو و کون خوش فرم و سینه های توپ و موهای بلوند و ابروهای تتو زده تو دل هر مردی جا میشه و من تا چند ماه پیش اصلا رفتار مشکوکی ازش ندیده بودم و همش به فکر دوتا بچه و زندگیش بود و سعی میکرد جای خالی پدر رو احساس نکنن و واقعا اگه کاری هم کرده باشه من موردی ندیدم.
من قبل اینکه با زنم ازدواج کنم تو یکی از شرکت های عسلویه جوشکاری کار میکردم و یه دوست داشتم که حدود ۱۰ سالی از من بزرگتر بود که بچه همون منطقه بود به نام ابراهیم که متاهل بود و صاحب زن و بچه با قد حدود ۱۸۰ و هیکلی و تقریبا سیاه بود و خیلی با مرام و‌معرفت بود و من اونجا باهاش صمیمی شدم و‌چند باری خونش رفتم و اون به شهر ما میومد و کم‌کم رفت و‌آمد خانوادگی پیدا کردیم تا اینکه من ازدواج کردم و برای مراسم عقدم ابراهیم رو دعوت کردم و اونم خودش اومد و زن و بچش چون تو فصل امتحانات بود نتونسته بود بیاره و گفت برای عروسی میاردشون ابراهیم رو اینجا با خانواده زنم آشنا کردم و به مادر خانوم و‌خانومم معرفیش کردم و مادر خانومم هم گفت که امید خیلی از شما تعریف کرده و خیلی زود باهاش وارد بحث شد و من قبلش هم کلی ازش تعریف کرده بودم پیش خانواده خودم و زنم و تو مراسم عقد که اومد متوجه نگاههای زیر چشمیش به مادر خانومم شدم و از قبل تو عسلویه میدونستم که این دوست ما بعضی وقتا زیرابی هایی میره و تو اون مراسم هم مدام نگاهش دنبال مادر خانومم بود من هم زیاد توجه نمیکردم و تو جشن هم کلی کمک کرد و خلاصه خیلی زود خودمونی شد و خلاصه ما بعد چند ماه خواستیم عروسی کنیم که این بار ابراهیم با زن و بچه اومدن و چند روزی هم اونجا بودن و چون فامیل های پدریم از شهرهای دیگه اومده بودن خونه خودمون جا نداشت و‌برای اینکه راحت باشن اونارو فرستادم خونه مادر زنم و‌گفتم این چند روز اونجا باشن و تو این گیر و دار و‌کار و بار های قبل عروسی خیلی هم خودش و هم زنش تو‌کار ها بهمون کمک میکردن و من متوجه شدم که خیلی با فرحناز جون صمیمی شده و روز قبل عروسی من رفتم دنبال خانومم که برای مراسم حنا بندان ببرمش آرایشگاه و مادر خانومم گفت که منم میخوام برم آرایشگاه که به ابراهیم گفتم زحمتش رو بکشه و اونم از خدا خواسته قبول کرد و رسوندش و ما مراسم حنا بندان و روز بعد عروسی رو گرفتیم و تو عروسی باز هم گهگداری متوجه شدم که مادر خانومم چند باری با ابراهیم میگن و میخندن و حتی تو‌ رقص هم چند باری به هم نزدیک میشدن خلاصه عروسی تموم شد و‌ ابراهیم اینا برگشتن شهر خودشون که نزدیکی بوشهر بود و ما هم رفتیم سر خونه و زندگیمون و زندگی آروم و خوبی داشتیم و نزدیک مادر خانومم اینا خونه گرفتیم و مدام در ارتباط بودیم با هم و تو این حین متوجه این شدم که مادرزنم زیاد سرش تو‌گوشی هست و چند باری احوال ابراهیم و‌زن و بچه اش رو از من گرفت تا اینکه عید شد و ابراهیم مارو دعوت کرد که چند روزی بیاین جنوب و خوشحال میشم که بیاین چند روز تعطیلات رو اینجا بمونین و‌من هم با خانومم
سکس با مادرزن خوشگل بعد طلاق خانمم (2)
1402/07/02
#مادرزن

سلام خدمت دوستان سایت شهوانی من تا الان دوتا از سکسهای که با مادرزنم تا الان انجام دادم گذاشتم و این هم بار چهارم هست که تو تابستان سال ۱۴۰۲ با مادرزنم انجام دادم براتون مینویسم فقط سری سوم سکس با مادرزنم و نداشتم بخاطر اینکه سرم یه مدت شلوع بود زمان این سکسمون به هفتم شهریور سال ۱۴۰۲ هست قبل اونم هم من با مادرزنم ۱۷ مرداد سکس کرده بودم و طبق قراری که باهم گداشتیم ماهی یبار بیاد سکس کنیم منم بهش پول میدم مرداد که سکس کردیم بعد چند وقت گفتم شهریور کی میایی گفت فعلا نمیدونم منم تقویم و نگاه کردم بهس گفتم ۱۴ شهریور بیا که یک ماه میشه بخاطر اینم تاریخ سکسهامون یک ماه میکنیم که به بهونه دکتر صبح ساعت شش میاد بیرون میرم دنبالش خونه بهونه میکنه که هرماه باید برم دکتر معاینه کنه تا قندم بالا نره به جای دکتر میاد پیش من تا من براش کوس و کونشو سیر کنم بریم سراع داستان من بهش گفتم ۱۴ شهریور بیا اولش ناز میکزد بعد چند روز حرف زدن گفت باشه ۱۴ شهریور میام تا اینکه یک ده روز مونده بود برا اومدنش گفتم ۱۴ شهریور نمیام گفتم چرا باز شروع کردی بهونه اوردن که برگشت گفت زودتز میام من هنگ کردم خانم که میگفت سکس دوست ندارم زود زود بکنم الان چی شده داره یک هفته زودتر میاد بعد گفت هفتم شهریور میام منم از خدا خواسته قبول کردم قبلا گفته بود کاندوم خاردار بگیر منم کاندوم گرفتم گفتم بهش گفت نمیدونم هرطور راحتی میخوای بگیر اخلاقش طوریه که نمیخواد زیاد پیش من دستسو رو کنه قبل طلاق زنم که باهم رابطه داشتیم خیلی راحت ازم سکس میخواست میگفت این سری سکس میکنیم اینطوری منو بخور کوسو بخورم کونم اخرش بگا بریز توس ولی بعد طلاق که چهار سال جدا سدیم وباز تازه با هزارتا بدبختی مخشو زدم دوست شدیم دیگه زیاد دستشو رو نمیکنه ولی میدونم خیلی حشریه چون وقتی سکس میکنیم خانم روش باز میشه همه چی میخواد تو سکس من کاندوم گرفتم اون روز صبح ساعت شش رفتم دنبالش اومدیم خونه زود لخت شدیم من افتارم به جون ممه های بزرگش میخوردم اونم تحریک میشد ممه هاشو خوردم رفتم سمت کوسش کوسشم که خوردم برگشت به شکم کونش زد بیرون وای چه کون سفید و بزرگی داره مادرزنم گوشتهای کونشو خوردم بازی دادم گفتم لای کونتو باز کن باز کرد تف انداختم رو سوراخ کونش بعد شروع کردم یدونه انگشتمو تو کونش فرستادن تا اینکه انگشتم کامل تو کونش جا کردم شروع کردم عقب جلو کردن یکم که گذشت مادرزنم کونش گشاد شد برگشت گفت کافیه حالا کیرتو بذار منم کیرمو تف زدم گذاشتم دم سوراخ کونش با یه فشار نصف کیرم راحت رفت تو کونش فشاز دوم دادم تا ته گردم تو کونش گفت میدونی تا ته کردی تو کونم گفتم اره خوبه دیگه دوستداری گفت اره خیلی راحت رفت تو حال کردم درد نداشت مثل قبل بعد شروع کردم تو کونش تلمبه زدن که با چندتا تلمبه سنگین ریختم ته کونش مادرزنم اه اه میکرد میگفت زیاد ریختی حس میکنم کیرت تو کونم بزرگ میشه موقع ریختن بعد اینکه کامل ریختم تو کونش کیرمو در اوردم کنار هم دراز کشیدیم یه ده دقیقه بعد مادرزنم اومد روم دراز کشید و تحریک میکرد کیرم شق بشه وقتی دید کیرم شخ شده با دستش کیرمو فرستاد تو کوسش شروع کرد خودش و بالا پایین کردن منم داشتم همزمان نوک سینه هاشو یکجا میخوردم محکم میک میزدم کامل که کیرم شق شد بلند شد گفت کاندوم کو بیار بکشم رو کیرت کاندوم دادم بهش کشید رو کیرم باز نشست رو کیرم بالا پایین شدن انقدر خودشو بالا پایین کرد منم نوک سینه هاشو میخوردم خانم ارضا شد نبض کوسش قشنگ شروع کرد به زدن رو کیرم بعد اینکه ارضا شد یکم روم دراز کشید اومد پایین من از روبرو ت
همونی که خواستم شد
1402/08/30
#مادرزن

سلام دوستان من علیرضا هستم ۳۲ سالمه ۵ ساله که ازدواج کردم و قبل از ازدواج ۳ سال با همسرم دوست بودم
برای اینکه تصور داشته باشید مادر زنم ۴۴ سالشه حدودا و قد متوسط و اندامی توپر و خوب و قیافه ای نچرال و زیبای داره
شروع حسی که پیدا کردم نسبت به مادرزنم از اونجایی بود که در دوران دوستی مادر زنم هم از دوستیمون خیلی وقت بود با خبر بود و مادرزنم هم کلا یجوریه که معمولا آزاد لباس میپوشه و من از عکس هاو فیلم های که همسرم از مادرزنم میگرفت مثلا علی نگاه کن مامان با پرندمون چیکار میکنه .
من هم چون لباس هاش کمی لختی بود تحریک میشدم و فانتزی های تو ذهنم تشکیل میشد و باهاشون جق میزدم.
خلاصه که ازدواج کردیم و رفت و آمد هام تو خونشون باز شد
لباس های که مادر زنم جلو من میپوشه معمولا شلوار کمی کوتاه کشی و تنگ با تیشرت یا شلوارک، و من وقتی از جلوم رد میشه چشم با باسن زیبایش میوفته حشری میشم .
اوایل ازدواج تقریبا من یک روز در میان شام خونه مادرزنم بودم و هر روزی هم که می رسیدم خونه با هم روبوسی میکردیم تا اینکه یه شب موقع روبوسی لب هامون کمی نزدیک شد و گوشه لبم به لبش گرفت .
وای همونجا شق کردم به زور خودم و جمع و جور کردم بعد از خوردن شام به رخت خواب که رفتیم و انقدری که به مادرزنم فکر میکردم موقع سکس با همسرم فقط مادرزنم و تجسم میکردم و زود تر ارضا میشدم
تا اینکه باز گذشت و هر دفعه ای که رو بوسی میکردیم همش من سعی میکردم لب هامو نزدیک لب هاش کنم چند باری این اتفاق افتاد و از حالتی که بعدش داشت فکر میکردم که متوجه شده باشه و ترسیدم دیگه ادامه ندادم .
تا اینکه بعد چند باری رو بوسی کردم بدون دخالت خودم این اتفاق افتاد و یه لبخندی به من زد و رفت داخل آشپزخانه امروز هم گذشت و روز های بعد هم کم و بیش همین اتفاق افتاد و تا یه روزی که من باری انجام کار اداری نیاز به شناسنامه ی همسرم داشتم و همسرم خونه نبود، پدر زنم همکارش از ساعت ۷ تا ۵ غروبه
من هم صبح به مادرزنم زنگ زدم و گفت که بیدارم بیا
رسیدم و بعد از اینکه در و باز کرد باورم نمیشد لباس های که پوشیده بود واقعا من حشری کرد یه تاپ شلوار که نافش بیرون بود و فقط نوک سینه هاش و پوشونده بود
کمی خجالت کشیدم و سعی کردم زیاد نگاه نکنم سلام کردیم گفت برو تو اتاق همسرت پیدا کن من نتونستم ،
وارد اتاق که شدم مادر زنم رفت دستشویی و برگشت من شناسنامه رو پیدا کرده بودم گفتم پیدا کردم مامان با اجازت من رفتم که گفت صبر کن عشقم صورتم کثیف بود روبوسی نکردیم یه بوس بده داشتیم به هم نزدیک که می شدیم یهو صورتش و برگردوند از لبام بوسید خیلی سریع و من از تعجب خشکم زده بود و گفت از این بوسا بیشتر حال میده در حین ریلکسی
منم که خشکم زده بود نمیدونستم چیکار کنم دوتا خنده مصنوعی زدم و گفتم اره و خداحافظی کردم
منم که کلی سوال تو سرم میچرخید و کیرمم راست شده بود
سوار ماشین که شدم تاقت نیاوردم یه جا خلوت گیر اوردم زدم بغل با تصویر مادر زنم جق زدم انقدر حشری بودم که آبم هم پر فشار پاشید هم هیچی تهش نموند.
گذشت شب شد و خونه خودمون بودم تو فکرم بود در حالی که با همسرم پیام میدادم که یهو یه پیام از مادر زنم اومد
نوشته شده بود سلام عزیزم صبح از حرکتی که انجام دادم اگه ناراحت شدی منو ببخش منظوری توش نبود
من باز کردم نمیدونستم چی بنویسم در کمال بی عقلی نوشتم نه مامان اشکالی نداره به قول خودت از این بوسا بیشتر حال میده با استیکر چشمک
بعد اینکه ارسال شد مثل سگ پشیمون شدم که چه ضایعه بازی در اوردم
در جواب یه استیکر خنده فرستاد و نوشت اره روبوسی که میکردیم حس کردم از این بوسا دوس داری ، تهشم یه استیکر بوس فرستاده بود
منم از شق درد داشتم میمردم و باز نمیدونستم چی بنویسم براش یه استیکر بوس فرستادم
رفتم دستشویی یکی از عکس هاشو اوردم جق زدم باز هم از حشر زیادم ابم پر فشار زیاد بود
تا اینکه چند ماهی گذشت خانوادگی تصمیم گرفتن با فامیل های مادر زنم بریم شمال خونه مادر بزرگ همسرم
من بخاطر موقعیت شغلیم به همسرم گفتم تو با مامان اینا برو من دو روز بعد میام ، که همینطوری شد و رفتن من دو روز بعد به خاطر اینکه کاری نمونه دیگه همه کارامو انجام دادم تا برسم خونه شام بخورم و حموم ساعت شد ۱ حرکت که کردم ساعت حدود ۵ رسیدم شمال
خونه ی که توش بودیم یه حال داره و یه اتاق کوچیک
همه فک و فامیل ها تو حال خوابیده بودن اتاق هم برای خانواده ما فقط اندازه بود و وقتی رسیدم همه خواب بودن بجز همسرم و مادر زنم لباسامو عوض کردم و پشت همسرم دراز کشیدم بغل همسرم هم مادر زنم بود و انور شم پدرزنم یه نیم ساعتی گذشت منتظر بودم مادر زنم بخوابه یه شیطونی ریزی با همسرم داشته باشم که همسرمم خوابید ،
ادامه سکس با مادرزن بعد طلاق خانمم
1402/10/26
#طلاق #مادرزن

سلام خدمت دوستان شهوانی میخوام یکی دیگه از سکسهای که با مادرزنم ۱۷ دی ماه سال ۱۴۰۲ انجام دادم براتون تعریف کنم .
من و زهرا مادرزنم از اول سال باز باهم دوست شدیم و تا الان که دی ماه هست باهم رابطه مخفی داریم و سکس میکنیم از مهرماه هم دو هفته یبار شده سکسهامون تابستان ماهی یبار میومد بخاطر موقعیت خودش که تو داستانهای قبلی گفتم ولی از مهرماه رو مخش کار کردم دو هفته یبار بیاد اولس میگفت نه رو دلت میفته اینا اخر خودش هم نتونست یکماه تحمل کنه قبول کزد دو هفته یبار الان میاد قشنگ از کوس و کون میکنمش بریم سراع داستان چندروز قبل هماهنگ‌ شده بودیم که یکشنبه ۱۷ دی برم دنبالش بیارم خونه ام تا سکس کنیم صبح پیام دادم گفت نزدیک محل باش دخترم رفت سرکار بگم‌بیایی دنبالم یکم بعد گفت بمونه برا سه شنبه چون امروز دخترم زود میاد خونه دخترشم خانم سابق بنده بود گفتم نه نمیشه چون قرص خوردم سکس نکنیم ادیت میشم گفتم تو زود بیا زود تمام میکنیم گفت باشه بله اومد سر قرار سوار ماشین شد رفتیم خونه من وقتی رسیدیم خونه خودش میدونه که قرار سکس کنیم فوری لخت میشه قشنگ لخت شد شورتشو نگه میداره من در میارم منم رفتم لبهاشو خوردم بعد سرپا رفتم سمت کونش گوشتهای کونشو خوردم چون کونش واقعا خوش فزم بزرگه خودش هم میدونه دیونه کونسم و باید همیشه بکنمش یکم که کونسو خوزدم دراز کشید شورتشو در اوردم افتادم به جون کوسش میخوردم تحریک میشد رفتم سمت سینه های بزرگش نوک دوتاشون باهم میخورم زیاد حال میکنه باهاش لب رفتم برا اینکه دیرمون نشه گفتم برگرد بار اول چون ابم زود میاد خواستم بدارم تو کونش خودش هم میدونست لای کونشو باز کرد تف زدم به سوراخ کونش انگشتمو فرستادم تو کونش یکم بازی دارم کیرمو تف زدم گداستم دم سوراخ کونش فشار دادم سرش رفت زهرا گفت ای ارومتر من فشار دادم بدنه کیرم رفت تو کونش این شروع کرد با دستش جلوی شکمم گرفتن که دیگه فشار ندم منم دستسو برداستم باز فشار دادم تا نصف رفت توکونش کیرم این مادرزنم داشت اخ اوخ میکرد مشخص بود داره درد میکشه روش دراز کشیدم گفتم الان تمام میشه زهرا تحمل کن افرین اینطوری باهاس حرف میزدم یکم دیگه فسار دادم زهرا هم داست تحمل میکرد شروع کردم چندتا تلمبه زدن که با فشار ریختم تو کونش بعدش کیرم خوابید در اومد از کونش زهرا هم با دستمال کاغدی کونشو پاک کرد ابم یکم اومده بود بیرون بعد کنار هم دراز کشیدیم حرف زدیم منم با سینه هاش بازی میکردم یکم بعد رفتم حمام کیرمو بشورم گفت نشور بیا از عقب بکن بریم دیرمون‌نشده گفتم نه از جلو باید ارضات کنم دیرمون نمیشه قبول کرد بعد شستن کیرم اومدم پیشش سینه هاشو میخوردم گفت بلند شو روم دراز بکش منم کیرم داست شخ میشد روش دراز کشیدم ممه هاشو میخوردم لب میرفتیم کیرم کامل شخ شد فرستادم تو کوسش وای اولش پقدر تنگ بود بعدس لیز سد وداع شروع کردم تلمبه زدن همزمان هم نوک دوتا سینه هاشو باهم میخوردم زهرا داشت حال میگرد یکم بعد گفت بلند شو دراز بکس من بیام روت دراز بکشم سینه هام اویزون بشن بعد تو نوکشون بخورم منم اونکارو کردم زهرا رو کیرم نشست بالا پایین میشد منم داشتم سینهاشو میخوردم که گفت دارم ارضا میشم محکم بخور رضا منم محکم خوردم سینه هاشو یک لحظه حس کردم رو شکمم اب ریختن بعد ارضا شدن زهرا بلند شد دیدم بله خانم ابش اومده بیرون تعحب کردم اخه قبلا ما باهم رابطه داشتیم قبل جدایی از خانمم هفت سال مادرزنمو داشتم میگاییدم اینطوری نریخته بود همش تو کوسش نبض میزد میریخت تمام ولی اینبار ریخت بیرون ابشو یه زن ۵۱ ساله چقدر حشریه که ابش اونطوری میاد بیرون