گاییده شدن کس و کونم توسط دوست پسر بور و سفید
1402/11/07
#آنال #دوست_پسر
چند سال پیش، دوست پسری داشتم که از تیندر باش آشنا شده بودم، خیلی سکسی و کیوت بود موهای نسبتا روشن داشت پوست سفید بود و قدش هم ۱۸۸ بود، بعد از یکی دو بار دیت رفتن منو دعوت کرد خونش که باهم فیلم ببینیم، کنار هم روی مبل نشسته بودیم که آروم صورتشو آورد نزدیک صورتم و ازم لب گرفت اولش یکمی خجالت کشیدم و سرخ شدم اما بعدش که شروع کرد سینه هامو مالیدن و با نوک سینه هام بازی کردن ، خیلی حشری شدم و یخم آب شد تقریبا!
قبلاً بهم گفت بود یسری فتیش ها داره ولی چون خیلی تجربه ای نداشتم ، خلاصه بعد اینکه موفق شد حشریم کنه کاملا، بهم گفت زانو بزنم و کیرشو کامل کرد تو دهنم ، کمربندشو هم انداخت دور گردنم و بسته ش تو سرمو موهامو فشار میداد تا کیرش کامل بره تو دهنم و از اونجایی که کیر تقریبا کلفتی داشت چند بار میخواستم اوق بزنم ولی بازم ادامه میداد، وقتی کیرشو بزور از دهنم در میوردم میزد تو گوشم و میگفت این تنبیه اته، من فقط داخل پورن ها دیده بودم قبلاً روابط جنسی اینطوری رو، ولی همیشه درونم دوست داشتم امتحان کنم، خلاصه بعد از اینکه حسابی تو دهنم کرد رفت از داخل اتاق چشم بند ,دهن بند و بات پلاگ آورد…
شورتمو در آورد خم کرد منو رو مبل دو زانو رفتم رو مبل ، چندتا اسپنک بهم زد ، بعد شروع کرد انگشت کردنم اول از کسم شروع کرد بعد کونمو انگشت کرد و بعدش پات پلاگ رو کرد تو دهنم خیس که شد ، فرو کرد تو کونم، بعد دهنو چشمامو بست، دستمو گرفت برد داخل اتاق و اونجا هم یسری وسایل دیگه داشت که ماله بی دی اس ام بود، منو خوابوند رو تخت به شکم و دست و پاهامو به تخت بست، من یکمی ترسیده بودم ولی حشری بودم و خیلی داشت بهم حال میداد ، از پشت افتاد روم شروع کرد بات پلاگ تو کونم رو جلو عقب کردن، در میورد و هی فرو میکرد تو کونم دوباره…
خلاصه بعد گشاد کردن سوراخ کونم ، کیرشو همونجوری که رو تخت افتاد بودم فرو کرد تو کونم ، اولش یکمی درد داشتم و سختم بود تحمل کنم ولی اون ادامه داد وقتی یکم سوراخ کونم گشاد تر شد ، لذت کون دادن شروع شد و حسابی آه و ناله میکردم زیرش، التماس میکردم محکم تر کونمو بگاد.
بعد از یکمی دستور پامو باز کرد به پشت منو خوابوند و اومد روم سینه هامو سیلی میزد و نوکشونو فشار میداد تا جیغ بکشم و التماسش کنم ، سینه های من خیلی بزرگه نسبت به اندام ریزه میزه ام ، اونم هی میگفت جون جنده پستونات خیلی حشریم میکنه، و دوباره شروع کرد کونمو گاییدن … ایندفعه یه دیلدو آورد اونو کرد تو کسم…
من زیرش داشتم از حال میرفتم و فقط آه ناله میکردم و میگفتم بیشتر بگا منو، اونم سیلی میزد بهم و میگفت جرت میدم جنده…!
دفعه اول که آبشو آوردم ، همونجا ریخت تو کونم…
من که طعم کیرش زیر زبونم رفته بود بعد نیم ساعت، کیروش از روی شلوارک مالیدم و شروع کردم خوردن کیرش دوباره موهامو محکم گرفت و کیروش محکم فشار داد تو دهنم… بعد ازین که دوباره حسابی دهنمو گایید…
وایسوند خودشم پشتم وایساد و شروع کرد کسمو گاییدن، کمربند دور گردنمو میکشید و محکم میگایید منو ، فقط میتونستم آه و ناله کنم و التماس کنم محکم تر کسمو بگاد…
پوزیشن رو عوض کرد و هلم داد رو تخت و داگیم کرد ، داگیم کسمو میکرد و سینه هامو میمالید…تا اومد ارضا شه کیروش از تو کسم در آورد و بهم گفت بخورش و تو دهنم ارضا شد و آبشو خوردم ، این اولین باری بود اسلیو میشدم و آب منی پسریو میخوردم
اون شب وقتی رفتم خونه تا صبح داشتم با خودم ور میرفتم با فیلم های کوتاهی که از گاییدنم گرفته بود…
هنوز بعد سالها فکرش حشریم میکنه…نوشته: تینا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/11/07
#آنال #دوست_پسر
چند سال پیش، دوست پسری داشتم که از تیندر باش آشنا شده بودم، خیلی سکسی و کیوت بود موهای نسبتا روشن داشت پوست سفید بود و قدش هم ۱۸۸ بود، بعد از یکی دو بار دیت رفتن منو دعوت کرد خونش که باهم فیلم ببینیم، کنار هم روی مبل نشسته بودیم که آروم صورتشو آورد نزدیک صورتم و ازم لب گرفت اولش یکمی خجالت کشیدم و سرخ شدم اما بعدش که شروع کرد سینه هامو مالیدن و با نوک سینه هام بازی کردن ، خیلی حشری شدم و یخم آب شد تقریبا!
قبلاً بهم گفت بود یسری فتیش ها داره ولی چون خیلی تجربه ای نداشتم ، خلاصه بعد اینکه موفق شد حشریم کنه کاملا، بهم گفت زانو بزنم و کیرشو کامل کرد تو دهنم ، کمربندشو هم انداخت دور گردنم و بسته ش تو سرمو موهامو فشار میداد تا کیرش کامل بره تو دهنم و از اونجایی که کیر تقریبا کلفتی داشت چند بار میخواستم اوق بزنم ولی بازم ادامه میداد، وقتی کیرشو بزور از دهنم در میوردم میزد تو گوشم و میگفت این تنبیه اته، من فقط داخل پورن ها دیده بودم قبلاً روابط جنسی اینطوری رو، ولی همیشه درونم دوست داشتم امتحان کنم، خلاصه بعد از اینکه حسابی تو دهنم کرد رفت از داخل اتاق چشم بند ,دهن بند و بات پلاگ آورد…
شورتمو در آورد خم کرد منو رو مبل دو زانو رفتم رو مبل ، چندتا اسپنک بهم زد ، بعد شروع کرد انگشت کردنم اول از کسم شروع کرد بعد کونمو انگشت کرد و بعدش پات پلاگ رو کرد تو دهنم خیس که شد ، فرو کرد تو کونم، بعد دهنو چشمامو بست، دستمو گرفت برد داخل اتاق و اونجا هم یسری وسایل دیگه داشت که ماله بی دی اس ام بود، منو خوابوند رو تخت به شکم و دست و پاهامو به تخت بست، من یکمی ترسیده بودم ولی حشری بودم و خیلی داشت بهم حال میداد ، از پشت افتاد روم شروع کرد بات پلاگ تو کونم رو جلو عقب کردن، در میورد و هی فرو میکرد تو کونم دوباره…
خلاصه بعد گشاد کردن سوراخ کونم ، کیرشو همونجوری که رو تخت افتاد بودم فرو کرد تو کونم ، اولش یکمی درد داشتم و سختم بود تحمل کنم ولی اون ادامه داد وقتی یکم سوراخ کونم گشاد تر شد ، لذت کون دادن شروع شد و حسابی آه و ناله میکردم زیرش، التماس میکردم محکم تر کونمو بگاد.
بعد از یکمی دستور پامو باز کرد به پشت منو خوابوند و اومد روم سینه هامو سیلی میزد و نوکشونو فشار میداد تا جیغ بکشم و التماسش کنم ، سینه های من خیلی بزرگه نسبت به اندام ریزه میزه ام ، اونم هی میگفت جون جنده پستونات خیلی حشریم میکنه، و دوباره شروع کرد کونمو گاییدن … ایندفعه یه دیلدو آورد اونو کرد تو کسم…
من زیرش داشتم از حال میرفتم و فقط آه ناله میکردم و میگفتم بیشتر بگا منو، اونم سیلی میزد بهم و میگفت جرت میدم جنده…!
دفعه اول که آبشو آوردم ، همونجا ریخت تو کونم…
من که طعم کیرش زیر زبونم رفته بود بعد نیم ساعت، کیروش از روی شلوارک مالیدم و شروع کردم خوردن کیرش دوباره موهامو محکم گرفت و کیروش محکم فشار داد تو دهنم… بعد ازین که دوباره حسابی دهنمو گایید…
وایسوند خودشم پشتم وایساد و شروع کرد کسمو گاییدن، کمربند دور گردنمو میکشید و محکم میگایید منو ، فقط میتونستم آه و ناله کنم و التماس کنم محکم تر کسمو بگاد…
پوزیشن رو عوض کرد و هلم داد رو تخت و داگیم کرد ، داگیم کسمو میکرد و سینه هامو میمالید…تا اومد ارضا شه کیروش از تو کسم در آورد و بهم گفت بخورش و تو دهنم ارضا شد و آبشو خوردم ، این اولین باری بود اسلیو میشدم و آب منی پسریو میخوردم
اون شب وقتی رفتم خونه تا صبح داشتم با خودم ور میرفتم با فیلم های کوتاهی که از گاییدنم گرفته بود…
هنوز بعد سالها فکرش حشریم میکنه…نوشته: تینا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
گاییده شدن کس و کونم توسط دوست پسر بور و سفید
1402/11/07
#آنال #دوست_پسر
چند سال پیش، دوست پسری داشتم که از تیندر باش آشنا شده بودم، خیلی سکسی و کیوت بود موهای نسبتا روشن داشت پوست سفید بود و قدش هم ۱۸۸ بود، بعد از یکی دو بار دیت رفتن منو دعوت کرد خونش که باهم فیلم ببینیم، کنار هم روی مبل نشسته بودیم که آروم صورتشو آورد نزدیک صورتم و ازم لب گرفت اولش یکمی خجالت کشیدم و سرخ شدم اما بعدش که شروع کرد سینه هامو مالیدن و با نوک سینه هام بازی کردن ، خیلی حشری شدم و یخم آب شد تقریبا!
قبلاً بهم گفت بود یسری فتیش ها داره ولی چون خیلی تجربه ای نداشتم ، خلاصه بعد اینکه موفق شد حشریم کنه کاملا، بهم گفت زانو بزنم و کیرشو کامل کرد تو دهنم ، کمربندشو هم انداخت دور گردنم و بسته ش تو سرمو موهامو فشار میداد تا کیرش کامل بره تو دهنم و از اونجایی که کیر تقریبا کلفتی داشت چند بار میخواستم اوق بزنم ولی بازم ادامه میداد، وقتی کیرشو بزور از دهنم در میوردم میزد تو گوشم و میگفت این تنبیه اته، من فقط داخل پورن ها دیده بودم قبلاً روابط جنسی اینطوری رو، ولی همیشه درونم دوست داشتم امتحان کنم، خلاصه بعد از اینکه حسابی تو دهنم کرد رفت از داخل اتاق چشم بند ,دهن بند و بات پلاگ آورد…
شورتمو در آورد خم کرد منو رو مبل دو زانو رفتم رو مبل ، چندتا اسپنک بهم زد ، بعد شروع کرد انگشت کردنم اول از کسم شروع کرد بعد کونمو انگشت کرد و بعدش پات پلاگ رو کرد تو دهنم خیس که شد ، فرو کرد تو کونم، بعد دهنو چشمامو بست، دستمو گرفت برد داخل اتاق و اونجا هم یسری وسایل دیگه داشت که ماله بی دی اس ام بود، منو خوابوند رو تخت به شکم و دست و پاهامو به تخت بست، من یکمی ترسیده بودم ولی حشری بودم و خیلی داشت بهم حال میداد ، از پشت افتاد روم شروع کرد بات پلاگ تو کونم رو جلو عقب کردن، در میورد و هی فرو میکرد تو کونم دوباره…
خلاصه بعد گشاد کردن سوراخ کونم ، کیرشو همونجوری که رو تخت افتاد بودم فرو کرد تو کونم ، اولش یکمی درد داشتم و سختم بود تحمل کنم ولی اون ادامه داد وقتی یکم سوراخ کونم گشاد تر شد ، لذت کون دادن شروع شد و حسابی آه و ناله میکردم زیرش، التماس میکردم محکم تر کونمو بگاد.
بعد از یکمی دستور پامو باز کرد به پشت منو خوابوند و اومد روم سینه هامو سیلی میزد و نوکشونو فشار میداد تا جیغ بکشم و التماسش کنم ، سینه های من خیلی بزرگه نسبت به اندام ریزه میزه ام ، اونم هی میگفت جون جنده پستونات خیلی حشریم میکنه، و دوباره شروع کرد کونمو گاییدن … ایندفعه یه دیلدو آورد اونو کرد تو کسم…
من زیرش داشتم از حال میرفتم و فقط آه ناله میکردم و میگفتم بیشتر بگا منو، اونم سیلی میزد بهم و میگفت جرت میدم جنده…!
دفعه اول که آبشو آوردم ، همونجا ریخت تو کونم…
من که طعم کیرش زیر زبونم رفته بود بعد نیم ساعت، کیروش از روی شلوارک مالیدم و شروع کردم خوردن کیرش دوباره موهامو محکم گرفت و کیروش محکم فشار داد تو دهنم… بعد ازین که دوباره حسابی دهنمو گایید…
وایسوند خودشم پشتم وایساد و شروع کرد کسمو گاییدن، کمربند دور گردنمو میکشید و محکم میگایید منو ، فقط میتونستم آه و ناله کنم و التماس کنم محکم تر کسمو بگاد…
پوزیشن رو عوض کرد و هلم داد رو تخت و داگیم کرد ، داگیم کسمو میکرد و سینه هامو میمالید…تا اومد ارضا شه کیروش از تو کسم در آورد و بهم گفت بخورش و تو دهنم ارضا شد و آبشو خوردم ، این اولین باری بود اسلیو میشدم و آب منی پسریو میخوردم
اون شب وقتی رفتم خونه تا صبح داشتم با خودم ور میرفتم با فیلم های کوتاهی که از گاییدنم گرفته بود…
هنوز بعد سالها فکرش حشریم میکنه…نوشته: تینا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/11/07
#آنال #دوست_پسر
چند سال پیش، دوست پسری داشتم که از تیندر باش آشنا شده بودم، خیلی سکسی و کیوت بود موهای نسبتا روشن داشت پوست سفید بود و قدش هم ۱۸۸ بود، بعد از یکی دو بار دیت رفتن منو دعوت کرد خونش که باهم فیلم ببینیم، کنار هم روی مبل نشسته بودیم که آروم صورتشو آورد نزدیک صورتم و ازم لب گرفت اولش یکمی خجالت کشیدم و سرخ شدم اما بعدش که شروع کرد سینه هامو مالیدن و با نوک سینه هام بازی کردن ، خیلی حشری شدم و یخم آب شد تقریبا!
قبلاً بهم گفت بود یسری فتیش ها داره ولی چون خیلی تجربه ای نداشتم ، خلاصه بعد اینکه موفق شد حشریم کنه کاملا، بهم گفت زانو بزنم و کیرشو کامل کرد تو دهنم ، کمربندشو هم انداخت دور گردنم و بسته ش تو سرمو موهامو فشار میداد تا کیرش کامل بره تو دهنم و از اونجایی که کیر تقریبا کلفتی داشت چند بار میخواستم اوق بزنم ولی بازم ادامه میداد، وقتی کیرشو بزور از دهنم در میوردم میزد تو گوشم و میگفت این تنبیه اته، من فقط داخل پورن ها دیده بودم قبلاً روابط جنسی اینطوری رو، ولی همیشه درونم دوست داشتم امتحان کنم، خلاصه بعد از اینکه حسابی تو دهنم کرد رفت از داخل اتاق چشم بند ,دهن بند و بات پلاگ آورد…
شورتمو در آورد خم کرد منو رو مبل دو زانو رفتم رو مبل ، چندتا اسپنک بهم زد ، بعد شروع کرد انگشت کردنم اول از کسم شروع کرد بعد کونمو انگشت کرد و بعدش پات پلاگ رو کرد تو دهنم خیس که شد ، فرو کرد تو کونم، بعد دهنو چشمامو بست، دستمو گرفت برد داخل اتاق و اونجا هم یسری وسایل دیگه داشت که ماله بی دی اس ام بود، منو خوابوند رو تخت به شکم و دست و پاهامو به تخت بست، من یکمی ترسیده بودم ولی حشری بودم و خیلی داشت بهم حال میداد ، از پشت افتاد روم شروع کرد بات پلاگ تو کونم رو جلو عقب کردن، در میورد و هی فرو میکرد تو کونم دوباره…
خلاصه بعد گشاد کردن سوراخ کونم ، کیرشو همونجوری که رو تخت افتاد بودم فرو کرد تو کونم ، اولش یکمی درد داشتم و سختم بود تحمل کنم ولی اون ادامه داد وقتی یکم سوراخ کونم گشاد تر شد ، لذت کون دادن شروع شد و حسابی آه و ناله میکردم زیرش، التماس میکردم محکم تر کونمو بگاد.
بعد از یکمی دستور پامو باز کرد به پشت منو خوابوند و اومد روم سینه هامو سیلی میزد و نوکشونو فشار میداد تا جیغ بکشم و التماسش کنم ، سینه های من خیلی بزرگه نسبت به اندام ریزه میزه ام ، اونم هی میگفت جون جنده پستونات خیلی حشریم میکنه، و دوباره شروع کرد کونمو گاییدن … ایندفعه یه دیلدو آورد اونو کرد تو کسم…
من زیرش داشتم از حال میرفتم و فقط آه ناله میکردم و میگفتم بیشتر بگا منو، اونم سیلی میزد بهم و میگفت جرت میدم جنده…!
دفعه اول که آبشو آوردم ، همونجا ریخت تو کونم…
من که طعم کیرش زیر زبونم رفته بود بعد نیم ساعت، کیروش از روی شلوارک مالیدم و شروع کردم خوردن کیرش دوباره موهامو محکم گرفت و کیروش محکم فشار داد تو دهنم… بعد ازین که دوباره حسابی دهنمو گایید…
وایسوند خودشم پشتم وایساد و شروع کرد کسمو گاییدن، کمربند دور گردنمو میکشید و محکم میگایید منو ، فقط میتونستم آه و ناله کنم و التماس کنم محکم تر کسمو بگاد…
پوزیشن رو عوض کرد و هلم داد رو تخت و داگیم کرد ، داگیم کسمو میکرد و سینه هامو میمالید…تا اومد ارضا شه کیروش از تو کسم در آورد و بهم گفت بخورش و تو دهنم ارضا شد و آبشو خوردم ، این اولین باری بود اسلیو میشدم و آب منی پسریو میخوردم
اون شب وقتی رفتم خونه تا صبح داشتم با خودم ور میرفتم با فیلم های کوتاهی که از گاییدنم گرفته بود…
هنوز بعد سالها فکرش حشریم میکنه…نوشته: تینا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ملکه پگاه (۲)
1401/04/24
#مستی #دوست_پسر #آنال
۱۵ سال بعد
از وقتی ساکن شیراز شده بود تقریبا کسل کننده ترین روزای عمرشو سپری میکرد ،
مخصوصا بعد از ظهر های روز جمعه ،
۲ سال از آشناییش با نادر و ازدواج سفیدشون میگذشت ، تو این مدت نادر یا سر کار بود یا سفر کاری ،
پگاه هم بیشتر وقتا تو خونه تنها بود ، خانواده زیبا هم برای زندگی اومده بودن شیراز و گاهی اوقات ثمین به دیدنش میومد و یا با هم بیرون میرفتن ،
گوشیش رو برداشت و مشغول چک کردن استوری های فالوراش شد ، هر کسی یه شکلی روز جمعه رو گذرونده بود ، از عکسا و فیلمایی که ملت گذاشته بودن فهمید ،
هیچ پستی توی پیجش نزاشته بود ، این همه دردسر که توی زندگیش کشیده بود هیچ قسمت زیبایی نداشت که بخواد براش به یادگار بمونه ،
واتس آپش رو باز کرد تا وضعیتای واتس آپ رو چک کنه ، با بی حوصلگی یکی یکی وضعیت شماره ها رو نگاه میکرد تا رسید به شماره # آرمین #
از اولین باری که آرمین رو دیده بود حدود ۱۵ سال میگذشت ،
آرمین عکس یه سفره رو گذاشته بود ، یه سینی پر از گوشت و دمه ، یه بطری ۱.۵ لیتری عرق دستگیر که خودش درست میکرد ، آبمیوه ، چیپس ، تخمه ،
زیرش هم نوشته بود # پله پله تا ملاقات خدا #
قبلا با آرمین مشروب خورده بود ،
میون این همه آدم کس شعر که از زندگیش عبور کرده بودن آرمین تنها کسی بود که هیچ وقت بهش نامردی نکرده بود ، حتی زمانی که از شوهر اولش جدا شده بود و حال روز مناسبی نداشت آرمین هر کاری از دستش بر میومد واسش انجام داده بود ، اون هم واسه زندگی و پیدا کردن کار به شیراز اومده بود و یه سوییت تو بلوار نصر اجاره کرده بود ،
دلش هوس مشروب کرد اما میدونست اگه بره پیش آرمین باید خودشو واسه یه سکس دیگه آماده کنه ،
سکس با آرمین رو دوست داشت اون اولین کسی بود که پگاه بهش کون داده بود ،
وضعیت رو ریپلای کرد :
-ای نامرد تنها تنها ؟
چند دقیقه بعد این پیام روی گوشیش بود :
+عزیزم به خدا تنها نیستم ، دوتا از دوستام هم هستن
-منظورم اینه بدون من ؟
+خب تو هم اگه میخوای بیا
-دوست دارم بیام اما به شرطی که نکنی
+عزیزم تو که میدونی من وقتی مست میشم اختیار کیرم دست خودم نیست 😁
-لوس نشو ، پس فقط از جلو
+این رو هم که میدونی من از بچگی عاشق کون تو بودم ، من موندم تو با این کون به این گنده گی چطور از کیر کوچیک من میترسی ؟
-میره که کیر تو کوچیکه ، دوش میگیرم میام
+پس موهای کست رو مدل دار بزن
-مدل دار دیگه چجوریه ؟
+مثلث بالای کست رو نزن
-بدم میاد مو رو بدنم باشه
+حالا این یه بار رو به خاطر من اینجوری کن
-باش ، فعلا
وقتی زیر آب بود سختی هایی که تو زندگی کشیده بود از خاطرش میگذشتن ، حالا دیگه ۲۷ سالش بود
یه دختر تپلی و خوشگل با همون چال گونه های زمان بچگیش ،
اندامش هم تقریبا شبیه به مینا شده بود ، همونجور که آرزوش بود ، پوست سفید ، کون گرد و برجسته ، سینه های بزرگ و سفت ،
نزدیک خونه آرمین که بود بهش زنگ زد که درو باز کنه ، وقتی رسید آرمین با یه شلوارک و یه رکابی دم در وایساده بود ،
پگاه یه ساپورت تنگ سفید و یه مانتو سفید جلو باز تنش بود یه تیشرت زرد هم زیر مانتو ،
آرمین باهاش دست داد و به سمت حیاط کوچیکی که بود راهنماییش کرد ،
دوتا از دوستای آرمین نشسته بودن و پیک مشروب دستشون بود ، یکی از اونا رو میشناخت قبلا یه بار باهاش مشروب خورده بود ،
سلام و احوالپرسی کرد و روبروی اونا کنار آرمین نشست ، آرمین براش یه پیک ریخت و بهش داد و گفت :
-وقتی گفتی میای سریع واست بوم بوم گرفتم که دوست داری
+مرسی لطف داری
چنتا پیک که خوردن دوست آرمین سیخ کنجه ها رو گذاشت روی ذغال و مشغول باد زدن و چرخوندن شد ،
آرمین
1401/04/24
#مستی #دوست_پسر #آنال
۱۵ سال بعد
از وقتی ساکن شیراز شده بود تقریبا کسل کننده ترین روزای عمرشو سپری میکرد ،
مخصوصا بعد از ظهر های روز جمعه ،
۲ سال از آشناییش با نادر و ازدواج سفیدشون میگذشت ، تو این مدت نادر یا سر کار بود یا سفر کاری ،
پگاه هم بیشتر وقتا تو خونه تنها بود ، خانواده زیبا هم برای زندگی اومده بودن شیراز و گاهی اوقات ثمین به دیدنش میومد و یا با هم بیرون میرفتن ،
گوشیش رو برداشت و مشغول چک کردن استوری های فالوراش شد ، هر کسی یه شکلی روز جمعه رو گذرونده بود ، از عکسا و فیلمایی که ملت گذاشته بودن فهمید ،
هیچ پستی توی پیجش نزاشته بود ، این همه دردسر که توی زندگیش کشیده بود هیچ قسمت زیبایی نداشت که بخواد براش به یادگار بمونه ،
واتس آپش رو باز کرد تا وضعیتای واتس آپ رو چک کنه ، با بی حوصلگی یکی یکی وضعیت شماره ها رو نگاه میکرد تا رسید به شماره # آرمین #
از اولین باری که آرمین رو دیده بود حدود ۱۵ سال میگذشت ،
آرمین عکس یه سفره رو گذاشته بود ، یه سینی پر از گوشت و دمه ، یه بطری ۱.۵ لیتری عرق دستگیر که خودش درست میکرد ، آبمیوه ، چیپس ، تخمه ،
زیرش هم نوشته بود # پله پله تا ملاقات خدا #
قبلا با آرمین مشروب خورده بود ،
میون این همه آدم کس شعر که از زندگیش عبور کرده بودن آرمین تنها کسی بود که هیچ وقت بهش نامردی نکرده بود ، حتی زمانی که از شوهر اولش جدا شده بود و حال روز مناسبی نداشت آرمین هر کاری از دستش بر میومد واسش انجام داده بود ، اون هم واسه زندگی و پیدا کردن کار به شیراز اومده بود و یه سوییت تو بلوار نصر اجاره کرده بود ،
دلش هوس مشروب کرد اما میدونست اگه بره پیش آرمین باید خودشو واسه یه سکس دیگه آماده کنه ،
سکس با آرمین رو دوست داشت اون اولین کسی بود که پگاه بهش کون داده بود ،
وضعیت رو ریپلای کرد :
-ای نامرد تنها تنها ؟
چند دقیقه بعد این پیام روی گوشیش بود :
+عزیزم به خدا تنها نیستم ، دوتا از دوستام هم هستن
-منظورم اینه بدون من ؟
+خب تو هم اگه میخوای بیا
-دوست دارم بیام اما به شرطی که نکنی
+عزیزم تو که میدونی من وقتی مست میشم اختیار کیرم دست خودم نیست 😁
-لوس نشو ، پس فقط از جلو
+این رو هم که میدونی من از بچگی عاشق کون تو بودم ، من موندم تو با این کون به این گنده گی چطور از کیر کوچیک من میترسی ؟
-میره که کیر تو کوچیکه ، دوش میگیرم میام
+پس موهای کست رو مدل دار بزن
-مدل دار دیگه چجوریه ؟
+مثلث بالای کست رو نزن
-بدم میاد مو رو بدنم باشه
+حالا این یه بار رو به خاطر من اینجوری کن
-باش ، فعلا
وقتی زیر آب بود سختی هایی که تو زندگی کشیده بود از خاطرش میگذشتن ، حالا دیگه ۲۷ سالش بود
یه دختر تپلی و خوشگل با همون چال گونه های زمان بچگیش ،
اندامش هم تقریبا شبیه به مینا شده بود ، همونجور که آرزوش بود ، پوست سفید ، کون گرد و برجسته ، سینه های بزرگ و سفت ،
نزدیک خونه آرمین که بود بهش زنگ زد که درو باز کنه ، وقتی رسید آرمین با یه شلوارک و یه رکابی دم در وایساده بود ،
پگاه یه ساپورت تنگ سفید و یه مانتو سفید جلو باز تنش بود یه تیشرت زرد هم زیر مانتو ،
آرمین باهاش دست داد و به سمت حیاط کوچیکی که بود راهنماییش کرد ،
دوتا از دوستای آرمین نشسته بودن و پیک مشروب دستشون بود ، یکی از اونا رو میشناخت قبلا یه بار باهاش مشروب خورده بود ،
سلام و احوالپرسی کرد و روبروی اونا کنار آرمین نشست ، آرمین براش یه پیک ریخت و بهش داد و گفت :
-وقتی گفتی میای سریع واست بوم بوم گرفتم که دوست داری
+مرسی لطف داری
چنتا پیک که خوردن دوست آرمین سیخ کنجه ها رو گذاشت روی ذغال و مشغول باد زدن و چرخوندن شد ،
آرمین
شوهر میخوام
1402/11/15
#آنال
سلام…
من سعیدم… من الان چهل سالمه ولی این خاطره واسه هشت یا نه سال پیش هستش… من تو یه اداره دولتی کار میکنم… حتما دیدید که همه ادارات دولتی یه تلفن ارتباط مردمی دارن که مردم زنگ میزنن مشکلاتی که به اون اداره مربوط میشه رو میگن… مثل اداره برق و آب یا گاز که یه تلفن سه رقمی دارن و مردم زنگ میزنن اگه ایرادی باشه… خب اداره ماهم یه همچین سیستمی داره که اون روز منو یکی از همکاران شیفت بعداز ظهر بودیم برای پاسخگویی تماس ها… اون روز یه دختری زنگ زد با یه شماره ایرانسل و ظاهرا انگار برا مسخره بازی و سرکار گذاشتن زنگ زده و میگفت مگه شما وظیفه تون حل مشکل مردم نیست باید مشکل منم حل کنید و مشکلم هم اینه که شوهر میخوام و با این مشخصات… و یه سری کس شعر راجع به قد و تیپ و قیافه میگفت… اینا رو میگفت و یکی دوتا دختر دیگه هم کنارش بودن این میگفت اون یکی ها بلند میخندیدن… البته از این موارد اینجوری زیاد داشتیم زنگ میزدن یا فحش میدادن یا گزارش دروغ میدادن یا سرکارمون میخواستن بذارن و بچه ها همدیگه یاد گرفته بودن با هرکی چطور برخورد کنن… اما این مورد دست کم برا خود من جدید بود چون اون سالها سابقه کاری زیادی هم نداشتم و تا حالا کسی با این وقاحت و راحتی اینجوری حرف نزده بود… البته چون مردم بیشتر زنگ میزدن زیراب همو میزدن و گزارش همو میدادن و میپرسیدن شماره میفته یا نه ماهم میگفتیم نمیفته… ولی واقعیت این بود که میفتاد و بعدا خودش گفت فکر میکردم شمارم نیفتاده…
خلاصه اینارو گفت و ماهم جوابشو دادیم و کسشعر تحویلش دادیم و قطع کردیم ولی یه جوری رفت رو مخم گفتم باید یه جوری روی این دختره رو کم کنم و برم تو کارش… این حتما شدید میخاره که اینجوری بی پروا از این حرفا میزنه البته خب اون موقع هم مث الان عادی نبود همه چی و مردم اینجوری راحت نبودن مث الان که به تخمشونم نیست همه چی…
خلاصه شمارشو برداشتم و اینقدر حرصم گرفته بود که باید اینو به هرقیمتی که شده بکنم که بدون هیچ احتیاطی و محافظه کاری بعد شیفت که تموم شد یه اس دادم به شمارش و نوشتم:
سلام… زنگ زدی گفتی شوهر میخوای؟؟
جالب اینجا بود اصلا حساس نشد که شمارمو چطور گرفتی و مگه نمیگید شماره نمیفته…
اصلا بدون اینکه بپرسه کی هستی دیدم نوشت آره شوهر میخوام…
خلاصه سر صحبت که بیشتر حالت کل کل بود باز شد ولی کاملا مشخص بود هدفش مسخره بازیه و از سرکار گذاشتن و ایسگاه کردن دیگران عجیب لذت میبرد…
مثلا چندین بار باهاش قرار گذاشتم دقیقه ۹۰ کنسل میکرد… و مسخره میکرد… حتی یه بار منو کشوند تا سر قرار ولی بازم زنگ زدم دیدم اصلا خونه اس و بیرون نزده… همه این حرکاتش حرصمو بیشتر میکرد و جری ترم میکرد و از رو نمیرفتم… قسم خورده بودم بکنمش نه بخاطر حال کردن چون من حتی نمیدونستم چه شکلیه فقط بخاطر اینکه اینقدر اذیت می کرد و دستم می انداخت… به همین خاطر منم هی صحبت رو ادامه می دادم و یه چند ماهی طول کشید و تونستم اعتمادشو جلب کنم و بهش فهموندم که میدونم اون روز برا شوخی زنگ زدی و دختر اونجوری نیستی و… از این چرندیات… تا یکروز داشتیم بهم اس میدادیم یه موردی رو گفت که به اداره ما مربوط میشد ولی اون خبر نداشت… منم گفتم یه وام کوچولو با بهره کم میدن به این مدرکی که تو داری و… که این باعث تحریکش شد و باعث شد اون حالا دنبال من باشه و منم خیلی عادی مسیر کارشو دنبال کردم اما خب گفتم که چون چندماهی طول کشیده بود رابطه تلفنی مون دیگه راجع به همه چی حرف زده بودیم و گفتم که قرار گذاشته بود بیاد خونه ولی سرکار میذاشت…
اما اون گیر اداری کارش باعث شد دیگه نتونه دروغ ب
1402/11/15
#آنال
سلام…
من سعیدم… من الان چهل سالمه ولی این خاطره واسه هشت یا نه سال پیش هستش… من تو یه اداره دولتی کار میکنم… حتما دیدید که همه ادارات دولتی یه تلفن ارتباط مردمی دارن که مردم زنگ میزنن مشکلاتی که به اون اداره مربوط میشه رو میگن… مثل اداره برق و آب یا گاز که یه تلفن سه رقمی دارن و مردم زنگ میزنن اگه ایرادی باشه… خب اداره ماهم یه همچین سیستمی داره که اون روز منو یکی از همکاران شیفت بعداز ظهر بودیم برای پاسخگویی تماس ها… اون روز یه دختری زنگ زد با یه شماره ایرانسل و ظاهرا انگار برا مسخره بازی و سرکار گذاشتن زنگ زده و میگفت مگه شما وظیفه تون حل مشکل مردم نیست باید مشکل منم حل کنید و مشکلم هم اینه که شوهر میخوام و با این مشخصات… و یه سری کس شعر راجع به قد و تیپ و قیافه میگفت… اینا رو میگفت و یکی دوتا دختر دیگه هم کنارش بودن این میگفت اون یکی ها بلند میخندیدن… البته از این موارد اینجوری زیاد داشتیم زنگ میزدن یا فحش میدادن یا گزارش دروغ میدادن یا سرکارمون میخواستن بذارن و بچه ها همدیگه یاد گرفته بودن با هرکی چطور برخورد کنن… اما این مورد دست کم برا خود من جدید بود چون اون سالها سابقه کاری زیادی هم نداشتم و تا حالا کسی با این وقاحت و راحتی اینجوری حرف نزده بود… البته چون مردم بیشتر زنگ میزدن زیراب همو میزدن و گزارش همو میدادن و میپرسیدن شماره میفته یا نه ماهم میگفتیم نمیفته… ولی واقعیت این بود که میفتاد و بعدا خودش گفت فکر میکردم شمارم نیفتاده…
خلاصه اینارو گفت و ماهم جوابشو دادیم و کسشعر تحویلش دادیم و قطع کردیم ولی یه جوری رفت رو مخم گفتم باید یه جوری روی این دختره رو کم کنم و برم تو کارش… این حتما شدید میخاره که اینجوری بی پروا از این حرفا میزنه البته خب اون موقع هم مث الان عادی نبود همه چی و مردم اینجوری راحت نبودن مث الان که به تخمشونم نیست همه چی…
خلاصه شمارشو برداشتم و اینقدر حرصم گرفته بود که باید اینو به هرقیمتی که شده بکنم که بدون هیچ احتیاطی و محافظه کاری بعد شیفت که تموم شد یه اس دادم به شمارش و نوشتم:
سلام… زنگ زدی گفتی شوهر میخوای؟؟
جالب اینجا بود اصلا حساس نشد که شمارمو چطور گرفتی و مگه نمیگید شماره نمیفته…
اصلا بدون اینکه بپرسه کی هستی دیدم نوشت آره شوهر میخوام…
خلاصه سر صحبت که بیشتر حالت کل کل بود باز شد ولی کاملا مشخص بود هدفش مسخره بازیه و از سرکار گذاشتن و ایسگاه کردن دیگران عجیب لذت میبرد…
مثلا چندین بار باهاش قرار گذاشتم دقیقه ۹۰ کنسل میکرد… و مسخره میکرد… حتی یه بار منو کشوند تا سر قرار ولی بازم زنگ زدم دیدم اصلا خونه اس و بیرون نزده… همه این حرکاتش حرصمو بیشتر میکرد و جری ترم میکرد و از رو نمیرفتم… قسم خورده بودم بکنمش نه بخاطر حال کردن چون من حتی نمیدونستم چه شکلیه فقط بخاطر اینکه اینقدر اذیت می کرد و دستم می انداخت… به همین خاطر منم هی صحبت رو ادامه می دادم و یه چند ماهی طول کشید و تونستم اعتمادشو جلب کنم و بهش فهموندم که میدونم اون روز برا شوخی زنگ زدی و دختر اونجوری نیستی و… از این چرندیات… تا یکروز داشتیم بهم اس میدادیم یه موردی رو گفت که به اداره ما مربوط میشد ولی اون خبر نداشت… منم گفتم یه وام کوچولو با بهره کم میدن به این مدرکی که تو داری و… که این باعث تحریکش شد و باعث شد اون حالا دنبال من باشه و منم خیلی عادی مسیر کارشو دنبال کردم اما خب گفتم که چون چندماهی طول کشیده بود رابطه تلفنی مون دیگه راجع به همه چی حرف زده بودیم و گفتم که قرار گذاشته بود بیاد خونه ولی سرکار میذاشت…
اما اون گیر اداری کارش باعث شد دیگه نتونه دروغ ب
کون مفتی و خوشگل (۱)
1402/11/19
#آنال
سلام .اسمم فرهاد و برادر بزرگم الان ۳۲سالش و از اوایل بعد خدمت افتاد خط مواد و اعتیاد و همش چند ماه داخل زندان و چند ماه میاد. بیرون و دوباره این مسیر از نو شروع میشه و جدیدا با مواد سفید گرفتنش و ۱۱سال بهش دادن و مادر طاقت نداره و همش دلش میخواد بره ملاقاتش و منم مجبورم شیفت چنج کنم و یه نفر بزارم جا خودم البته فقط واسه ملاقات اگه حضوری باشه و گفتم دلش نشکنه و رفتیم با کلی الافی و بگیر و ببند و اعصاب خوردی دیدم مادر با یه زن هم سن خودش و یه زن دیگه که با اینکه چادر داشت لمبرای کونش تو چشم بود و گرم صحبت بودن و منم اصن بر خلاف فردین متنفرم از این جور محیط ها و رفتم و سلام و احوال پرسی و مامان گف اینا هم مثل ما بچشون بازداشتیه و انصافا دختره که اسمش میزارم سمیه سفید و تپلی بود با قد متوسط و چشمای زاغ و تا منو دیدن و گرم گرفتن و به ماما گفت مادرش ماشااله پسرتون خیلی آقاست و تعریف از خودم نباشه تو چشم همم یجورایی و دخترش هی لبخند میزد به من منم اصن به خاطر جو اونجا حال نگاه کردن بهش نداشتم و انگار اونا چند ساله اینجا اومدن و تقریبا از کل شرایط آگاه بودن و واسه ما توضیح میدادن و منم فقط بفکر این بودم برم بیرون و خانوما باید کلا چادر بپوشند خلاصه اومدن و فردین حال و وضع زیاد خوبی نداشت و یکم سرزنش شد و گفت سریع رسیدین پول بزن به کارتم و بوفه تعطیل میشه و از این چرندیات همیشگی و موقع برگشت دیدم همون دختره و مامانش کنار جاده ایستادن و به اصرار ماما سوارشون کردیم و تقریبا از همون شهری بودن که ما بودیم و گفت لباس گرم باید براشون ببریم و اونجا سردشون میشه و انگار سمیه و مامانش میخواستن دوباره از خونه برگردند و لباس ببرن دم زندان واسه زندانی و مامان هم گفت فرهاد جانم شما هم چندتا لباس بهت میدم ببر واسش فردین و رسیدن خونشون و زیاد محله خوبی نبود ولی بدن سمیه تو چشم بود با مانتو کوتاهش مخصوصا و دل مامان براش سوخت و گفت شما لباس آماده کنین و منم لباس پسرم میارم و ببریم واسشون و کلی تشکر کردن و یه نیم ساعت دیگه با مادر خونشون رسیدیم و زنگش زد و سوار شدن و این سمیه تقریبا ۲۱سالش بود و چشم از من بر نمیداشت و منتظر بود من یه چیز بگم و جواب بده و یجورایی هم کلام بشه باهام و رسیدیم و واسه تحویل لباس گرم باید هفت خان رستم طی میکردی و کلی امضا و کلی اتاق و اصن انگار یه کار ناشد بود و از بس با سمیه رفتیم که من خسته شدم و چون اون باسنش جلوم بود پاهام جون میگرفت و جواب منطقی نگرفتیم و سمیه میگفت خوب شد شما همرام هستین و راحت ترم و رسیدیم در یه اتاق مثل دادیاری بود گمونم و یهو سمیه ایستاد و من از پشت خوردم به باسناش و واای تازه فهمیدم چه گوشتی داره که مثل دمبه نرم پرم و خودش معذرت خواهی کرد و همه به خاطر تیپم فکر میکردن که من وکیلم و سمیه هم موکل منه و بالاخره جواب منطقی نگرفتیم و سمیه گفت مگه امام جمعه یکاری بکنه و فعل بکنهههه اینجوری کش دار گفت و منم ریلکس گفتم بریم پیش مادر و فهمیدن همه تلاشهای ما دوتا زی ثمر بوده و سمیه گف مگه برگه ها ببرم پیش دفتر امام جمعه و مادرش گفت ما تحت پوشش هستیم و دلم سوخت واسشون و گفتم پاشید تا به اتفاق هم بریم و همگی رفتیم و سمیه چادرش گذاشت تو کیفش و با مانتو نشست داخل ماشین و بدن تو پری داشت کون گلابی و گویا نامه اونا موافقت شد . از ما چیزی زیرش ننوشت بود و من خوشم نیومد و اصن داخل نرفتم و از این بابت اعصابم خورد بود و گفتم بیا اینم از کار ثواب ما و ماما گف برسونم خونه نزدیکه و ببرشون و منم قبول کردم و رسوندمشون دم زندان و کلی تشکر کردند
1402/11/19
#آنال
سلام .اسمم فرهاد و برادر بزرگم الان ۳۲سالش و از اوایل بعد خدمت افتاد خط مواد و اعتیاد و همش چند ماه داخل زندان و چند ماه میاد. بیرون و دوباره این مسیر از نو شروع میشه و جدیدا با مواد سفید گرفتنش و ۱۱سال بهش دادن و مادر طاقت نداره و همش دلش میخواد بره ملاقاتش و منم مجبورم شیفت چنج کنم و یه نفر بزارم جا خودم البته فقط واسه ملاقات اگه حضوری باشه و گفتم دلش نشکنه و رفتیم با کلی الافی و بگیر و ببند و اعصاب خوردی دیدم مادر با یه زن هم سن خودش و یه زن دیگه که با اینکه چادر داشت لمبرای کونش تو چشم بود و گرم صحبت بودن و منم اصن بر خلاف فردین متنفرم از این جور محیط ها و رفتم و سلام و احوال پرسی و مامان گف اینا هم مثل ما بچشون بازداشتیه و انصافا دختره که اسمش میزارم سمیه سفید و تپلی بود با قد متوسط و چشمای زاغ و تا منو دیدن و گرم گرفتن و به ماما گفت مادرش ماشااله پسرتون خیلی آقاست و تعریف از خودم نباشه تو چشم همم یجورایی و دخترش هی لبخند میزد به من منم اصن به خاطر جو اونجا حال نگاه کردن بهش نداشتم و انگار اونا چند ساله اینجا اومدن و تقریبا از کل شرایط آگاه بودن و واسه ما توضیح میدادن و منم فقط بفکر این بودم برم بیرون و خانوما باید کلا چادر بپوشند خلاصه اومدن و فردین حال و وضع زیاد خوبی نداشت و یکم سرزنش شد و گفت سریع رسیدین پول بزن به کارتم و بوفه تعطیل میشه و از این چرندیات همیشگی و موقع برگشت دیدم همون دختره و مامانش کنار جاده ایستادن و به اصرار ماما سوارشون کردیم و تقریبا از همون شهری بودن که ما بودیم و گفت لباس گرم باید براشون ببریم و اونجا سردشون میشه و انگار سمیه و مامانش میخواستن دوباره از خونه برگردند و لباس ببرن دم زندان واسه زندانی و مامان هم گفت فرهاد جانم شما هم چندتا لباس بهت میدم ببر واسش فردین و رسیدن خونشون و زیاد محله خوبی نبود ولی بدن سمیه تو چشم بود با مانتو کوتاهش مخصوصا و دل مامان براش سوخت و گفت شما لباس آماده کنین و منم لباس پسرم میارم و ببریم واسشون و کلی تشکر کردن و یه نیم ساعت دیگه با مادر خونشون رسیدیم و زنگش زد و سوار شدن و این سمیه تقریبا ۲۱سالش بود و چشم از من بر نمیداشت و منتظر بود من یه چیز بگم و جواب بده و یجورایی هم کلام بشه باهام و رسیدیم و واسه تحویل لباس گرم باید هفت خان رستم طی میکردی و کلی امضا و کلی اتاق و اصن انگار یه کار ناشد بود و از بس با سمیه رفتیم که من خسته شدم و چون اون باسنش جلوم بود پاهام جون میگرفت و جواب منطقی نگرفتیم و سمیه میگفت خوب شد شما همرام هستین و راحت ترم و رسیدیم در یه اتاق مثل دادیاری بود گمونم و یهو سمیه ایستاد و من از پشت خوردم به باسناش و واای تازه فهمیدم چه گوشتی داره که مثل دمبه نرم پرم و خودش معذرت خواهی کرد و همه به خاطر تیپم فکر میکردن که من وکیلم و سمیه هم موکل منه و بالاخره جواب منطقی نگرفتیم و سمیه گفت مگه امام جمعه یکاری بکنه و فعل بکنهههه اینجوری کش دار گفت و منم ریلکس گفتم بریم پیش مادر و فهمیدن همه تلاشهای ما دوتا زی ثمر بوده و سمیه گف مگه برگه ها ببرم پیش دفتر امام جمعه و مادرش گفت ما تحت پوشش هستیم و دلم سوخت واسشون و گفتم پاشید تا به اتفاق هم بریم و همگی رفتیم و سمیه چادرش گذاشت تو کیفش و با مانتو نشست داخل ماشین و بدن تو پری داشت کون گلابی و گویا نامه اونا موافقت شد . از ما چیزی زیرش ننوشت بود و من خوشم نیومد و اصن داخل نرفتم و از این بابت اعصابم خورد بود و گفتم بیا اینم از کار ثواب ما و ماما گف برسونم خونه نزدیکه و ببرشون و منم قبول کردم و رسوندمشون دم زندان و کلی تشکر کردند
آرزوی محالی که خواهر زنم بود
1400/02/15
#_ #آنال #خواهر_زن
با سلام خدمت همه ی دوستان
همین اول کار بگم که این خاطره یه مقدار طولانی و مفصل روایت میشه و دوستانی که حوصله ندارن نخونن داستان رو که آخرش شاکی نشن از طولانی بودن این داستان
من سیاوش هستم . ۳۲ سالمه و الان همراه همسرم فریبا تهران زندگی میکنیم . هم من و هم همسرم توی یکی از شهرستان های غرب کشور بدنیا اومدیم و بزرگ شدیم و همونجا هم ازدواج کردیم (۴ سال پیش) منتها دو سال بعد از ازدواجمون یه موقعیت شغلی مناسب واسه من پیدا شد که تهران بود و ما مجبور شدیم بیاییم و ساکن تهران شیم . فریبا هم به محض اینکه اومدیم اینجا توی یکی از مهد های نزدیک به خونمون به عنوان مربی مهد مشغول شد . صبح ها باهم از خونه میزدیم بیرون و فریبا تقریبا ساعت ۲ و من ساعت حدودا ۴ میرسیدیم خونه . البته فریبا بعضی اوقات شیفت غروب بهش میخورد و ۱۲ ظهر میرفت تا ۶ عصر . البته فریبا چندماهی بیشتر نتونست بره سرکار چون داستان کرونا پیش اومد و مدارس و مهد ها تعطیل شد .فریبا یه خواهر کوچکتر از خودش به اسم آرزو داره که یه دختر معمولی و تا حدودی شیطون هستش که تیپ و هیکل دخترونه معمولی هم داره و از هیکلش یه مقدار سینه هاش به نظر درشت از اونی که باید باشه هستن ولی خیلی هم ملموس نیست این تفاوت و اگه چندین بار با لباس های خونگی ببینیش میتونی متوجه این موضوع بشی .
خانواده همسرم میشه گفت آدمهای مقیدی هستن و فریبا دختر سربه زیر خانواده هستش در صورتی که آرزو دختر شیطونه میشه .
دو سه ماه از اومدن ما به تهران گذشته بود که یه شب داشتیم با فریبا فیلم میدیدیم که گوشی فریبا زنگ خورد و مادرش بود و کلی باهم حرف زدن . فریبا همون اوایل مکالمه رفت توی اتاق خوابمون و درب رو بست و معلوم بود یه مشکلی توی خانواده شون پیدا شده که نمیخواد من متوجه بشم . وقتی مکالمه تموم شد اومد نشست و پرسیدم چی گفت مادر که گفت چیز خاصی نیست . منم اصرار نکردم و مشغول ادامه فیلم شدیم ولی قشنگ معلوم بود فریبا بهم ریخته بود و فکرش درگیر موضوعی بود که من ازش بیخبر بودم . یهو گفت سیا میشه یه لحظه فیلم رو بیخیال شی تا یکم صحبت کنیم ؟ گفتم بعععله چرا نشه ، خب بفرما ببینم چی شده . گفت راستش انگار آرزو با یه پسره دوست شده و بابام دیروز توی خیابون اونا رو باهم میبینه تا از ماشین پیدا میشه که بره سمت شون ، آرزو بابام رو میبنه و به پسره میگه و پسره هم در میره و بابام آرزو رو با کتک و فحش میاره خونه و خلاصه اوضاع خانواده بهم ریخته است . الانم میخوام اگه اجازه بدی به مامانم بگم واسه آرزو یه بلیط اتوبوس بگیره فردا و راهیش کنه سمت ما و ما هم بریم ترمینال و از اونجا بیاریمش خونه و چند روز پیش ما بمونه تا هم بابام آرومتر شه هم من ببینم این دختره چه مرگشه و این کارا چیه انجام میده . گفتم این که اجازه گرفتن نمیخواست فریبا . آرزو مثل خواهر من میمونه و خوشحال میشم بیاد اینجا .فردا غروب من و فریبا رفتیم ترمینال و آرزو رو که ده دقیقه ای میشد رسیده بود سوار کردیم و رفتیم سمت خونه . فقط قبل از اومدن آرزو ، فریبا از من خواست که جلوی آرزو جوری وانمود کنم که از اتفاقی که افتاده بیخبرم . منم گفتم باشه . توی راه که داشتیم میومدیم غذا هم گرفتیم و رفتیم خونه و غذا خوردیم و یکم صحبت و بگو بخند و بعدشم من گفتم پاشید برید اتاق خوابمون همونجا صحبت کنید و همونجا هم بخوابید چون من خوابم میاد دیگه . آرزو گفت یعنی تو توی هال میخوابی ؟ گفتم آره دیگه . گفت نه اینجوری که نمیشه . تو فریبا طبق معمول توی اتاق خوابتون بخوابید منم توی هال میخوابم . اینجوری منم راحت ترم و مزاحم
1400/02/15
#_ #آنال #خواهر_زن
با سلام خدمت همه ی دوستان
همین اول کار بگم که این خاطره یه مقدار طولانی و مفصل روایت میشه و دوستانی که حوصله ندارن نخونن داستان رو که آخرش شاکی نشن از طولانی بودن این داستان
من سیاوش هستم . ۳۲ سالمه و الان همراه همسرم فریبا تهران زندگی میکنیم . هم من و هم همسرم توی یکی از شهرستان های غرب کشور بدنیا اومدیم و بزرگ شدیم و همونجا هم ازدواج کردیم (۴ سال پیش) منتها دو سال بعد از ازدواجمون یه موقعیت شغلی مناسب واسه من پیدا شد که تهران بود و ما مجبور شدیم بیاییم و ساکن تهران شیم . فریبا هم به محض اینکه اومدیم اینجا توی یکی از مهد های نزدیک به خونمون به عنوان مربی مهد مشغول شد . صبح ها باهم از خونه میزدیم بیرون و فریبا تقریبا ساعت ۲ و من ساعت حدودا ۴ میرسیدیم خونه . البته فریبا بعضی اوقات شیفت غروب بهش میخورد و ۱۲ ظهر میرفت تا ۶ عصر . البته فریبا چندماهی بیشتر نتونست بره سرکار چون داستان کرونا پیش اومد و مدارس و مهد ها تعطیل شد .فریبا یه خواهر کوچکتر از خودش به اسم آرزو داره که یه دختر معمولی و تا حدودی شیطون هستش که تیپ و هیکل دخترونه معمولی هم داره و از هیکلش یه مقدار سینه هاش به نظر درشت از اونی که باید باشه هستن ولی خیلی هم ملموس نیست این تفاوت و اگه چندین بار با لباس های خونگی ببینیش میتونی متوجه این موضوع بشی .
خانواده همسرم میشه گفت آدمهای مقیدی هستن و فریبا دختر سربه زیر خانواده هستش در صورتی که آرزو دختر شیطونه میشه .
دو سه ماه از اومدن ما به تهران گذشته بود که یه شب داشتیم با فریبا فیلم میدیدیم که گوشی فریبا زنگ خورد و مادرش بود و کلی باهم حرف زدن . فریبا همون اوایل مکالمه رفت توی اتاق خوابمون و درب رو بست و معلوم بود یه مشکلی توی خانواده شون پیدا شده که نمیخواد من متوجه بشم . وقتی مکالمه تموم شد اومد نشست و پرسیدم چی گفت مادر که گفت چیز خاصی نیست . منم اصرار نکردم و مشغول ادامه فیلم شدیم ولی قشنگ معلوم بود فریبا بهم ریخته بود و فکرش درگیر موضوعی بود که من ازش بیخبر بودم . یهو گفت سیا میشه یه لحظه فیلم رو بیخیال شی تا یکم صحبت کنیم ؟ گفتم بعععله چرا نشه ، خب بفرما ببینم چی شده . گفت راستش انگار آرزو با یه پسره دوست شده و بابام دیروز توی خیابون اونا رو باهم میبینه تا از ماشین پیدا میشه که بره سمت شون ، آرزو بابام رو میبنه و به پسره میگه و پسره هم در میره و بابام آرزو رو با کتک و فحش میاره خونه و خلاصه اوضاع خانواده بهم ریخته است . الانم میخوام اگه اجازه بدی به مامانم بگم واسه آرزو یه بلیط اتوبوس بگیره فردا و راهیش کنه سمت ما و ما هم بریم ترمینال و از اونجا بیاریمش خونه و چند روز پیش ما بمونه تا هم بابام آرومتر شه هم من ببینم این دختره چه مرگشه و این کارا چیه انجام میده . گفتم این که اجازه گرفتن نمیخواست فریبا . آرزو مثل خواهر من میمونه و خوشحال میشم بیاد اینجا .فردا غروب من و فریبا رفتیم ترمینال و آرزو رو که ده دقیقه ای میشد رسیده بود سوار کردیم و رفتیم سمت خونه . فقط قبل از اومدن آرزو ، فریبا از من خواست که جلوی آرزو جوری وانمود کنم که از اتفاقی که افتاده بیخبرم . منم گفتم باشه . توی راه که داشتیم میومدیم غذا هم گرفتیم و رفتیم خونه و غذا خوردیم و یکم صحبت و بگو بخند و بعدشم من گفتم پاشید برید اتاق خوابمون همونجا صحبت کنید و همونجا هم بخوابید چون من خوابم میاد دیگه . آرزو گفت یعنی تو توی هال میخوابی ؟ گفتم آره دیگه . گفت نه اینجوری که نمیشه . تو فریبا طبق معمول توی اتاق خوابتون بخوابید منم توی هال میخوابم . اینجوری منم راحت ترم و مزاحم
گاییدن کون ابجیم تو هتل تو اصفهان
1402/12/12
#آنال #تابو #خواهر
سلام دوستان …این داستان واقعی منو ابجیم هست هر کسی که دوست نداره ودم از غیرت میزنه از همین اول این داستان رو نخونه کسی رو به زور یا با کارت دعوت اینجا نیاوردم که این داستان رو بخونه پس لطفا دوستانی که حس سکس با محارم رو دارن مخصوصا سکس با ابجی این داستا رو بخونن …ممنون …من ۲۵ سالم بود که ابجیم آنوقت ۱۴ سالش بود …یک روز به طور اتفاقی که وارد اتاق شدم دیدم ابجیم لخت جلوی آینه است وقتی چشمم به کوسش که تازه مو درآورده بود وسینهای نوک کلفت که تازه رسیده بودن وبدن سفیدش افتاد فکر گاییدن ابجی موند تو سرم خلاصه یک سال موندم تو کف بدن ابجیم وکوس وسینهاش کلا جلوی چشام بود توی این یک سال بهر بهونه ای خودمو بهش میرسوندم وبغلش میکردم چه موقع ظرف شستن وچه موقع درس خوندن …خلاصه به هر بهونه ای بغلش میکردم وروز به روز جراتم بیشتر میشد جوره که این اواخر وقتی بغلش میکردم کیر شق شدمو هم آروم میزاشتم بین روناش …البته بعدها فهمیدم که ابجیم بعد چند ماه خودش متوجه شده بود که دارم باهاش حال میکنم وعمدا بغلش میکنم وبهش حس دارم …داستانو خلاصه میکنم …جوری شد که یک شب وقتی از استخر برمیگشتم دیدم در اتاقش نیمه بازه ویک سینه اش از کورستش افتاده بیرون وبدون پتو خوابیده بود وفقط یک شورت قرمز پاش بود …که نتونستم جلوی خودمو بگیرم وکیرم بدجورشق شد وندونستم که دارم چکار میکنم رفتم آروم شورتشو در آوردم وکیرمو خیس کردم وگذاشتم دره کوسش وفشار دادم دیدم با دردی که به کوسش اومد چشاشو باز کرد ومن زود اتاق رو ترک کردم وخیلی ترس واسترس ونگرانی داشتم که ابرو ریزی کنه …خلاصه بعدا مفصل براتون تعریف میکنم که چی شد …بعد دو ماه من میخواستم برای عقد یک قرار داد برم اصفهان که ابجیم گفت منم بیام گفتم اگه بهت اجازه بدن بیا خلاصه رضایت خانواده رو گرفت وراه افتادیم هم خودش میدونست که توی این سفر گاییده میشه هم من …خلاصه توی هتل تو اصفهان نزدیکترین هتل به پل فلزی بود ساعت ۲ شب شورت ابجیمو با رضایت خودش کشیدم پایین وکیرمو کردم تو کونش خودش اون شب ۵ بار ارضا شد ولی ۳ شب طول کشید تا تونستم تمام کیرمو تو کونش جا بدم آخه هم کیرم خیلی کلفت بود وهم کون ابجیم خیلی تنگ البته شب سوم دیگه تا خایه ها تو سوراخ کون ابجی ۱۵ ساله ام جا دادم .الان که ۱۹ سالش شده تا الان از کون میکردمش که چند ماه پیش به خاست واصرار خودش کوسشو هم کردم وپردشو زدم وتا قطره آخر تو کوسش خالی کردم ویه قرص اورژانسی هم همون لحظه بهش دادم که حامله نشه والان دیگه هم از کون میکنمش وهم از کوسش تقریبا دیگه زنو شوهر شدیم و خیلی هم عاشق هم شدیم آرزوشه که من حاملش کنم و بچه من تو شکمش باشه …ما باهم قرار گذاشتیم که از اینجا بریم فرانسه و آنجا تشکیل زندگی بدیم و بچه دار بشیم انشالله چند ماه دیگه از اینجا میریم …دوست گرامی سعی کن خودت ابجیتو بکنی …چون خودش هم خیالت راحت باشه که بارها به سکس کردن با تو فکر کرده چون نمیتونه پیش قدم بشه خودت پیش قدم شو و یه خورده تلاش کن و سعی کن اعتمادش جلب کنی و به طرف خودت بکشی …اینو بدون تو اگه مخ ابجی رو نزنی و نکنیش وراحتش نکنی ۱۰۰در۱۰۰ یکی دیگه مخشو میزنه وبهش رحم هم نمیکنه وکوس وکونشو یکی میکنه پس کی بهتر از برادر برای ابجیش.نوشته: خودم
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/12/12
#آنال #تابو #خواهر
سلام دوستان …این داستان واقعی منو ابجیم هست هر کسی که دوست نداره ودم از غیرت میزنه از همین اول این داستان رو نخونه کسی رو به زور یا با کارت دعوت اینجا نیاوردم که این داستان رو بخونه پس لطفا دوستانی که حس سکس با محارم رو دارن مخصوصا سکس با ابجی این داستا رو بخونن …ممنون …من ۲۵ سالم بود که ابجیم آنوقت ۱۴ سالش بود …یک روز به طور اتفاقی که وارد اتاق شدم دیدم ابجیم لخت جلوی آینه است وقتی چشمم به کوسش که تازه مو درآورده بود وسینهای نوک کلفت که تازه رسیده بودن وبدن سفیدش افتاد فکر گاییدن ابجی موند تو سرم خلاصه یک سال موندم تو کف بدن ابجیم وکوس وسینهاش کلا جلوی چشام بود توی این یک سال بهر بهونه ای خودمو بهش میرسوندم وبغلش میکردم چه موقع ظرف شستن وچه موقع درس خوندن …خلاصه به هر بهونه ای بغلش میکردم وروز به روز جراتم بیشتر میشد جوره که این اواخر وقتی بغلش میکردم کیر شق شدمو هم آروم میزاشتم بین روناش …البته بعدها فهمیدم که ابجیم بعد چند ماه خودش متوجه شده بود که دارم باهاش حال میکنم وعمدا بغلش میکنم وبهش حس دارم …داستانو خلاصه میکنم …جوری شد که یک شب وقتی از استخر برمیگشتم دیدم در اتاقش نیمه بازه ویک سینه اش از کورستش افتاده بیرون وبدون پتو خوابیده بود وفقط یک شورت قرمز پاش بود …که نتونستم جلوی خودمو بگیرم وکیرم بدجورشق شد وندونستم که دارم چکار میکنم رفتم آروم شورتشو در آوردم وکیرمو خیس کردم وگذاشتم دره کوسش وفشار دادم دیدم با دردی که به کوسش اومد چشاشو باز کرد ومن زود اتاق رو ترک کردم وخیلی ترس واسترس ونگرانی داشتم که ابرو ریزی کنه …خلاصه بعدا مفصل براتون تعریف میکنم که چی شد …بعد دو ماه من میخواستم برای عقد یک قرار داد برم اصفهان که ابجیم گفت منم بیام گفتم اگه بهت اجازه بدن بیا خلاصه رضایت خانواده رو گرفت وراه افتادیم هم خودش میدونست که توی این سفر گاییده میشه هم من …خلاصه توی هتل تو اصفهان نزدیکترین هتل به پل فلزی بود ساعت ۲ شب شورت ابجیمو با رضایت خودش کشیدم پایین وکیرمو کردم تو کونش خودش اون شب ۵ بار ارضا شد ولی ۳ شب طول کشید تا تونستم تمام کیرمو تو کونش جا بدم آخه هم کیرم خیلی کلفت بود وهم کون ابجیم خیلی تنگ البته شب سوم دیگه تا خایه ها تو سوراخ کون ابجی ۱۵ ساله ام جا دادم .الان که ۱۹ سالش شده تا الان از کون میکردمش که چند ماه پیش به خاست واصرار خودش کوسشو هم کردم وپردشو زدم وتا قطره آخر تو کوسش خالی کردم ویه قرص اورژانسی هم همون لحظه بهش دادم که حامله نشه والان دیگه هم از کون میکنمش وهم از کوسش تقریبا دیگه زنو شوهر شدیم و خیلی هم عاشق هم شدیم آرزوشه که من حاملش کنم و بچه من تو شکمش باشه …ما باهم قرار گذاشتیم که از اینجا بریم فرانسه و آنجا تشکیل زندگی بدیم و بچه دار بشیم انشالله چند ماه دیگه از اینجا میریم …دوست گرامی سعی کن خودت ابجیتو بکنی …چون خودش هم خیالت راحت باشه که بارها به سکس کردن با تو فکر کرده چون نمیتونه پیش قدم بشه خودت پیش قدم شو و یه خورده تلاش کن و سعی کن اعتمادش جلب کنی و به طرف خودت بکشی …اینو بدون تو اگه مخ ابجی رو نزنی و نکنیش وراحتش نکنی ۱۰۰در۱۰۰ یکی دیگه مخشو میزنه وبهش رحم هم نمیکنه وکوس وکونشو یکی میکنه پس کی بهتر از برادر برای ابجیش.نوشته: خودم
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
کون ترانه
1402/12/16
#دوست_دختر #آنال
سلام
من امیدم ۲۱ سالمه یه دوس دختر دارم اسمش ترانه ۱۷ سالشه یه سالی میشه با همیم ترانه خیلی خوشگل سفید پوست موهای بور ممه هایه ۶۵ ۷۰ کون گرد قشنگ پاهای کشیده خلاصه بدنش عالیه
تو این یه سال کار ما شده بود کس لیسی یا لاپای من خیلی اصرار داشتم ک از کون بکنم ولی اون مخالفت میکرد تا همین هفته پیش که دایی و زندایی ترانه میخواستن برن تهران واس دکتر که بچه دار شن طبقه بالای پدربزرگش میشد خونه دایش اینم که هر روز خونه پدربزرگش بود
بهم گفت که میخان فردا برن میتونی بیای بریم بالا منم ک از خدا خاسته گفتم یه شرط داره اونم اینه کونت بزارم بدون هیچ حرفی قبول کرد واسم جای تعجب داشت گفت ژل بگیر که دردم نیاد فردا ۸ صبح اینجا باش اخه سگ ۸ صبح کص میکنه دایش اینا ۷ راه افتادن که بعد ظهر برسن اینم شب پیش زندای خابید که صبح من برم پیشش . رفتم تو کوچه زنگ زدم در باز کرد رفتم تو پذیرای خودش دستم گرفت رفتیم رو تخت گفت لامپ خاموش کن ولی در اتاق باز گذاشتم رفت زیر پتو خودش لباسا در آورد منم در آوردم دستم بردم رو کصش خیس خیس گفت بخور منم دوس دارم کصلیسی شروع کردم خوردن اونم با موهام بازی میکرد ۵ دقیقه ای خوردم گفتم بش ک داگی وایس ژل روان کننده زدم ب کونش با انگشت اشارم فرستادم تو یه کم خودش جمع کرد منم ۱دقیقه صبر کردم بعدش آروم عقب جلو کردم ی گوز کوچولوم ازش رفت حالا جایدو انگشت هم داشت دوتا انگشت کردم تو کونش ترانه سرش تو بالشت بود ولی معلوم بود درد میکشه ۳ دقیقه عقبجلو کردم گفت بسه کیرت بکن تو گفتم زوده گفت نه دیگه منم آروم کیرم فرستادم تو کون ترانه وای فقط سرش رفت ترانه اشکش در اومد فشار کونش رو کیرم حس میکردم چن دقیقه ای همون طوری موندم دیگه آروم شروع کردم ب تلمبه زدن اوف کون ترانه گرم ترین نقطه جهان بود ب نظرم ۳ دقیقه داگی کردم ک آبم داشت میومد کفتم بش ب شکم بخاب خودت کونت باز کن حالا الکی تا آبم نیاد وقت طلف میکردم😂😂 با دستاش کونش باز کرد ژل زدم کردم تو کونش بازم گوزیدسرم بردم کنار سرش گفت تند تر بکن منم سرعت بیشتر کردم اونم از درد بود یا لذت اه ناله میکرد تا خایه هام میکردم تو کونش اوف چ حس خوبیه کون دختر ۱۷ ساله ۵ دقیقه هم اون طوری کردم ک آبم اومد همش کردم تو کون ترانهنوشته: امید
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/12/16
#دوست_دختر #آنال
سلام
من امیدم ۲۱ سالمه یه دوس دختر دارم اسمش ترانه ۱۷ سالشه یه سالی میشه با همیم ترانه خیلی خوشگل سفید پوست موهای بور ممه هایه ۶۵ ۷۰ کون گرد قشنگ پاهای کشیده خلاصه بدنش عالیه
تو این یه سال کار ما شده بود کس لیسی یا لاپای من خیلی اصرار داشتم ک از کون بکنم ولی اون مخالفت میکرد تا همین هفته پیش که دایی و زندایی ترانه میخواستن برن تهران واس دکتر که بچه دار شن طبقه بالای پدربزرگش میشد خونه دایش اینم که هر روز خونه پدربزرگش بود
بهم گفت که میخان فردا برن میتونی بیای بریم بالا منم ک از خدا خاسته گفتم یه شرط داره اونم اینه کونت بزارم بدون هیچ حرفی قبول کرد واسم جای تعجب داشت گفت ژل بگیر که دردم نیاد فردا ۸ صبح اینجا باش اخه سگ ۸ صبح کص میکنه دایش اینا ۷ راه افتادن که بعد ظهر برسن اینم شب پیش زندای خابید که صبح من برم پیشش . رفتم تو کوچه زنگ زدم در باز کرد رفتم تو پذیرای خودش دستم گرفت رفتیم رو تخت گفت لامپ خاموش کن ولی در اتاق باز گذاشتم رفت زیر پتو خودش لباسا در آورد منم در آوردم دستم بردم رو کصش خیس خیس گفت بخور منم دوس دارم کصلیسی شروع کردم خوردن اونم با موهام بازی میکرد ۵ دقیقه ای خوردم گفتم بش ک داگی وایس ژل روان کننده زدم ب کونش با انگشت اشارم فرستادم تو یه کم خودش جمع کرد منم ۱دقیقه صبر کردم بعدش آروم عقب جلو کردم ی گوز کوچولوم ازش رفت حالا جایدو انگشت هم داشت دوتا انگشت کردم تو کونش ترانه سرش تو بالشت بود ولی معلوم بود درد میکشه ۳ دقیقه عقبجلو کردم گفت بسه کیرت بکن تو گفتم زوده گفت نه دیگه منم آروم کیرم فرستادم تو کون ترانه وای فقط سرش رفت ترانه اشکش در اومد فشار کونش رو کیرم حس میکردم چن دقیقه ای همون طوری موندم دیگه آروم شروع کردم ب تلمبه زدن اوف کون ترانه گرم ترین نقطه جهان بود ب نظرم ۳ دقیقه داگی کردم ک آبم داشت میومد کفتم بش ب شکم بخاب خودت کونت باز کن حالا الکی تا آبم نیاد وقت طلف میکردم😂😂 با دستاش کونش باز کرد ژل زدم کردم تو کونش بازم گوزیدسرم بردم کنار سرش گفت تند تر بکن منم سرعت بیشتر کردم اونم از درد بود یا لذت اه ناله میکرد تا خایه هام میکردم تو کونش اوف چ حس خوبیه کون دختر ۱۷ ساله ۵ دقیقه هم اون طوری کردم ک آبم اومد همش کردم تو کون ترانهنوشته: امید
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
اس ام اس
#آنال
درود بر شما
من با اسم مستعار افشين میخوام خاطره ای رو براتون تعریف کنم
سال ۸۵ یه چند ماهی میشد که با سحر کات کرده بودم که یه شماره یه ناشناس باهام تماس گرفت ولی صحبت نکرد. از اونجایی ک من هیچوقت بعد از این جور تماس ها زنگ نمیزنم ک ببینم کیه و چیکار داره یه اس ام اس برام فرستاد که متنش یادم نیست ولی مضمونش جوری بود ک منو کنجکاو کرد ببینم کیه. چون هنوز به یاد سحربودم فکر کردم اونه که میخواد باهام ارتباط بگیره ولی بازم بیخیال شدم چون خبر داشتم ک با یکی از همکاراش زندگیشو شریک شده.
یه چند روزی این کارشو تکرار کرد ولی دریغ از جواب(از طرف من)
ی مختصری از خودم بگم : قدم ۱۸۰ ، وزنم ۹۲ با چشمای سبز و پوست سفید و موهای خرمایی که اون موقع ۳۱ سالم بود و ۳ سالی میشد که متارکه کرده بودم و حالم از هرچی جنس مخالف بود بهم میخورد که با سحر اتفاقی آشنا شدم و نزدیک به ۶ ماه طول کشید تا تونستم ب سحر عادت کنم و اون خاطرات تلخ ازدواج نافرجام رو فراموش کنم. بگذریم برگردیم سر کلاس. کتابا رو باز کنید ببینیم کجا بودیم ! آهان، بعد از چند تا پیام گفتم بزار ببینم کیکه یا واقعیه. اس دادم کی هستی؟ گفت تو منو نمیشناسی ول من میشناسمت. گفتم جنسیت؟ گفت مونث. گفتم زنگ میزنم صحبت کن ببینم راست میگی؟ گفت نمیتونم حرف بزنم اس ام اس بده هر چی بپرسی جواب میدم. پیش خودم گفتم حتما سرکاریه. پرسیدم چرا؟ گفت دماغمو تازه جراحی کردم ، دکتر گفته صحبت نکن. مونده بودم راست میگه یا نه. چند وقتی همینجوری ادامه دادیم تا روزی که بتونه با نظر پزشک صحبت کنه. خلاصه من که هنوز به حرفاش یقین نداشتم با احتیاط و صداقت کامل پیام میدادم البته کلا دروغگو نیستم اگه مصلحتی توش نباشه. بالاخره روزی رسید که هم صدا شدیم و من از توی گوشیم یه صدای ضعیف و نزاری شنیدم که میگفت حالا باور کردی. گفتم بله نسرین خانم . (البته اسمشو توی چت بهم گفته بود)
گذشتو، یه روز گفت بیا محلمون ببینمت. گفتم مگه منو ندیدی؟ گفت چرا ولی نه از نزدیک. گفتم باشه، قرارشو بذار میام.
بعد از ظهر یکی از روزای گرم تابستون رفتم دیدمش. سوار ماشین شد گفت کولر بگیر که خیلی گرمه. دماغشم چسب کاری شده بود تا یه موقع نیافته.
راه افتادیم ی دوری با هم زدیم دیدم اصلا تا حالا ندیده بودمش. گفتم حالا بگو منو از کجا میشناسی؟ گفت از گوشی یکی از دوستام شمارتو برداشتم. گفتم خب حالا چ کنیم. گفت هفته ی دیگه باید برم دکترم دماغمو ببینه اگه دوست داری توام بیا. گفتم باشه. یادم رفت بگم اون روزا ماه رمضون بود بردمش ونک بعد توی راه برگشت گفتم بریم ی چیزی بخوریم خیلی گرسنمه. قبلش با یکی از دوستام هماهنگ کرده بودم خونشو خالی کرده بود و کلیدش رو ازش گرفته بودم چون وقتایی که خونشون خالی بود با هم خلاف میکردیم ،ماجرا رو براش گفتم و اونم اون روز خونش رو در اختیار من گذاشت.
از مغازه ملزومات ساندویچ ژامبون رو گرفتم ، رفتیم خونه. داخل پارکینگ که شدیم گفت اینجا کجاست برای چی اومدی اینجا. گفتم خب ماه رمضونه نمیشه ک بیرون غذا خورد. گفت پس من توی ماشین میشینم تو برو غذا بخور بیا. گفتم ی وقت همسایه ها میان تو رو میبینن واسه دوستم بد میشه، زشته تو هم بیا بالا . خلاصه به هر شکلی بود راضیش کردم و با هم رفتیم بالا.
ببخشید دوستان من دیگه خسته شدم، شما چی؟ بقیه اش رو بعدا اگه حال داشتم میگم…البته اگه اصرار دارید
سپاس.
نوشته: ام جی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
#آنال
درود بر شما
من با اسم مستعار افشين میخوام خاطره ای رو براتون تعریف کنم
سال ۸۵ یه چند ماهی میشد که با سحر کات کرده بودم که یه شماره یه ناشناس باهام تماس گرفت ولی صحبت نکرد. از اونجایی ک من هیچوقت بعد از این جور تماس ها زنگ نمیزنم ک ببینم کیه و چیکار داره یه اس ام اس برام فرستاد که متنش یادم نیست ولی مضمونش جوری بود ک منو کنجکاو کرد ببینم کیه. چون هنوز به یاد سحربودم فکر کردم اونه که میخواد باهام ارتباط بگیره ولی بازم بیخیال شدم چون خبر داشتم ک با یکی از همکاراش زندگیشو شریک شده.
یه چند روزی این کارشو تکرار کرد ولی دریغ از جواب(از طرف من)
ی مختصری از خودم بگم : قدم ۱۸۰ ، وزنم ۹۲ با چشمای سبز و پوست سفید و موهای خرمایی که اون موقع ۳۱ سالم بود و ۳ سالی میشد که متارکه کرده بودم و حالم از هرچی جنس مخالف بود بهم میخورد که با سحر اتفاقی آشنا شدم و نزدیک به ۶ ماه طول کشید تا تونستم ب سحر عادت کنم و اون خاطرات تلخ ازدواج نافرجام رو فراموش کنم. بگذریم برگردیم سر کلاس. کتابا رو باز کنید ببینیم کجا بودیم ! آهان، بعد از چند تا پیام گفتم بزار ببینم کیکه یا واقعیه. اس دادم کی هستی؟ گفت تو منو نمیشناسی ول من میشناسمت. گفتم جنسیت؟ گفت مونث. گفتم زنگ میزنم صحبت کن ببینم راست میگی؟ گفت نمیتونم حرف بزنم اس ام اس بده هر چی بپرسی جواب میدم. پیش خودم گفتم حتما سرکاریه. پرسیدم چرا؟ گفت دماغمو تازه جراحی کردم ، دکتر گفته صحبت نکن. مونده بودم راست میگه یا نه. چند وقتی همینجوری ادامه دادیم تا روزی که بتونه با نظر پزشک صحبت کنه. خلاصه من که هنوز به حرفاش یقین نداشتم با احتیاط و صداقت کامل پیام میدادم البته کلا دروغگو نیستم اگه مصلحتی توش نباشه. بالاخره روزی رسید که هم صدا شدیم و من از توی گوشیم یه صدای ضعیف و نزاری شنیدم که میگفت حالا باور کردی. گفتم بله نسرین خانم . (البته اسمشو توی چت بهم گفته بود)
گذشتو، یه روز گفت بیا محلمون ببینمت. گفتم مگه منو ندیدی؟ گفت چرا ولی نه از نزدیک. گفتم باشه، قرارشو بذار میام.
بعد از ظهر یکی از روزای گرم تابستون رفتم دیدمش. سوار ماشین شد گفت کولر بگیر که خیلی گرمه. دماغشم چسب کاری شده بود تا یه موقع نیافته.
راه افتادیم ی دوری با هم زدیم دیدم اصلا تا حالا ندیده بودمش. گفتم حالا بگو منو از کجا میشناسی؟ گفت از گوشی یکی از دوستام شمارتو برداشتم. گفتم خب حالا چ کنیم. گفت هفته ی دیگه باید برم دکترم دماغمو ببینه اگه دوست داری توام بیا. گفتم باشه. یادم رفت بگم اون روزا ماه رمضون بود بردمش ونک بعد توی راه برگشت گفتم بریم ی چیزی بخوریم خیلی گرسنمه. قبلش با یکی از دوستام هماهنگ کرده بودم خونشو خالی کرده بود و کلیدش رو ازش گرفته بودم چون وقتایی که خونشون خالی بود با هم خلاف میکردیم ،ماجرا رو براش گفتم و اونم اون روز خونش رو در اختیار من گذاشت.
از مغازه ملزومات ساندویچ ژامبون رو گرفتم ، رفتیم خونه. داخل پارکینگ که شدیم گفت اینجا کجاست برای چی اومدی اینجا. گفتم خب ماه رمضونه نمیشه ک بیرون غذا خورد. گفت پس من توی ماشین میشینم تو برو غذا بخور بیا. گفتم ی وقت همسایه ها میان تو رو میبینن واسه دوستم بد میشه، زشته تو هم بیا بالا . خلاصه به هر شکلی بود راضیش کردم و با هم رفتیم بالا.
ببخشید دوستان من دیگه خسته شدم، شما چی؟ بقیه اش رو بعدا اگه حال داشتم میگم…البته اگه اصرار دارید
سپاس.
نوشته: ام جی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
24ساعت فقط سکس وسکس
#خاطرات
سلام دوستان میخوام یه روز از زندگیم و بگم که فقط لذت سکس و شهوت یا سگ حشری بودنم بود و بگم…اینم بگم این داستان واقعیه تجربه شخصی خودم و اولین داستانیه هست که تعریف نکنم از درون میترکم پس باید بگم تا تخلیه بشم بدونین لذت چیه.داخل پرانتز(حشری های گل من میگم اگه برا جق عجله داری اینو بخون ولی اگه میخوای سگ حشری بشی و بعد جق بزنی کامل بخون ضرر نمیکنی درسته طولانیه ولی خواستم تویه قسمت تموم شه چند قسمتش نکردم بعدشم نقطه به نقطه این داستان واقعی و حاصل تجربه پس یاد بگیریم لازمتون میشه خودشم تو چند ژانر شده همسر#دوست همسر+خیانت#عشق عاشقی#آنال#)…خب من فقط اسامی روتغییرمیدم حتی شهرشم درست مینویسم…خب شروع:
اسم من مهدی هستش و۳۰سالمه من از۲۲سالگی عاشق یه دختر خوشگل و جذاب و دلربا شدم که همین عشق به وجوداومده باعث شد من زود ازدواج کنم من یه قیافه معمولی یکم دوروبریا میگن خوشتیپم
قدم۱۸۰وزنمم۷۵ سایز آلتمم ۱۴یا۱۵سانتی میشه زیادم بزرگ نیست حالاکارندارم ازقبل باچندتا دختربودم یا سکس داشتم مهم نبوده یه سکس معمولی بوده اصل داستان لذتش تو۲۴ساعت سکس منه که عجله نکنین میخوام برم برسم اونجا…خب من تو۲۲سالگی عقد کردم بخاطر عشقی که بین منو نگار بود اینو بگم نگار خیلی صورت خوشگلی داره که اینقدر نازه آدم دلش نمیخواد بکنتش نگار۴سال از من کوچیکتره یعنی الان ۲۶سالشه و زمان عقد۱۸سالش بود با پوستی سبزه و چشمان عسلی و اندام سکسی…که تو نامزدی کم کم ما قضیه و حرف سکسی رو باهم شروع کردیم وکون نگار تویه خانواده خشک مذهب بزرگ شده بود زیاد علاقه نشون نمیدادیا میترسید تو نامزدی پردشو بزنم همین باعث شد تو دوران نامزدی جندبارحسابی ازکون بکنمش دختری که ادم دلش نمیودبکنه رومن اخرباچندترفندوپاچه خواری ازکون تنگش کردم تا یه سال بعد نامزدی که عروسی کردیم والان ۸ساله زیریه سقفیم نگارخیلی خوشگل وسکسیه قد۱۶۸وزن ۶۵بدن خوش فرم وباسن خوش فرم…ولی تنها ایرادش اینه که توسکس سرده خیلی راهها روانتخاب کردم فیلم سکس وداستان جالب اینکه با اینا بیشترم سردمیشدسکس ما شده بود هفته ای یکبار اونم فقط فیلم بازی میکرد که خودشم داره لذت میبره تا من آبم بیاد و بهونه خیانت نده دستم…خلاصه خیلی کون سوزی داشت که زن به این خوشگلی داشته باشی و با دیدن اندامش سیخ کنی ولی نخوادبیشترازیکباردرهفته باهات سکس کنه توهم مجبوربشی بادیدزنش جق بزنی.خلاصه حرصم گرفته بودازاین موضوع دنبال سکس واقعی وحشری وشهوتی بودم تا اینکه یکی ازدوستای خانمم نگارکه همسن وسال بودن واون زودترازدواج کرده بودازنگارشنیدم باشوهرش به مشکل خورده وازهم دارن جدا میشن اینم بگم اسمش لیلا بودوباقد۱۷۵ووزن تقریبن ۷۰ وکمرباریک کون قلمبه وبزرکترازنگاروخوش استیل ترولی نگارازچهره خوشگلتربود…خلاصه شرایطی پیش اومدومن مخ لیلا روزدم که همیشه میگفتم اگه نگارونمیشناختم حتما مخ لیلارومیزدم وزن فوق سکسی داشتم…حدودیه ماهی فقطبالیلا چت میکردیم ودردو دل تا اینکه حرفامون به سکس کشیدواون ازسکس باشوهرجدیدش گفت ومن ازسکسم باخانومم تا اومدم بهش بگم احساس میکنم توسفیدترازنگاری ومیگن سفیداتوسکس سردمیشن بهم فهموندکه کاملا دراشتباهم زنی به شهوتی لیلا ندیدم ونخواهم دید…چرا بزاربگم فهمیدم لیلاعاشق سکس وخیلی حشریه حتی یه سال بعدازدواجشون یباربه شوهرش خیانت کرده وپنهونی کس وکون داده…خب وقتی که تو پیامات تلگرام من ازش فکس سکسی از اندامش خواستم بدون رودربایسی عکس ازکس وکونش فرستاد که همون شب دوباره جق زدم یه مدت همینطوری عکس لختی من از کیرم اون از بدنش بهم می فرستادیم تا میریم برسیم به اصل داستان۱۴ساعت فقط فقط وسکس…روزموعودفرارسیدومن خونه یکی ازدوستام که مجرد بود ازش کلید هاشو گرفتم که چند روزی خونه نبود خلاصه ما من ولیلا ساعت ۸صبح تو جای خلوتی قرار گذاشتیم ومن از ترس اینکه آشنا و فامیلای خانومم نبینن بشمارسه لیلا روسوارکردم ماشینو روندم تا برسیم به مکان…از استرسی که داشتم تو ماشین نتونستم اندام زیبایی لیلا رو ببینم ولی همینکه رفتیم تو آسانسور من گفتم خدایا چه گوشتی شاه کوسه…لیلا قد بلندی داشت و بدن توپری وچون ایروبیکم کارکرده بود باسن بزرگ و کمر باریکی داشت با آرایشی که به صورتشم کرده بود دیگه کم مونده بود تو آسانسور بکنمش که ماصبح۸قرارداشتیم که قرار شده بود صبحونه رو باهم بخوریم بعد بقیه برنامه…پس صبر کردم تا یه چی بخوریم منم دوتا قرص تاخیری و سیخ کن و سه کاره رو باهم خوردم که حسابی حال کنم…تقریبا ساعت۹.۳۰صب بود دیگه کیرم داشت میترکید پاشدم و دست نگارو گرفتم چسبیدم بهش اونم یه مانتو نسبتا تنگ و کوتاه سرمه ایی با یه شلوار جین یا همون لی تنگ تنش بود که اولین کاری که کردم با دوتا کف دستم چسبیدم به باسن نگاروازروشلوارچنگ میزدم وهمزمان لباشومیخوردم کم کم دستموبردم سمت سینه هاش که
#خاطرات
سلام دوستان میخوام یه روز از زندگیم و بگم که فقط لذت سکس و شهوت یا سگ حشری بودنم بود و بگم…اینم بگم این داستان واقعیه تجربه شخصی خودم و اولین داستانیه هست که تعریف نکنم از درون میترکم پس باید بگم تا تخلیه بشم بدونین لذت چیه.داخل پرانتز(حشری های گل من میگم اگه برا جق عجله داری اینو بخون ولی اگه میخوای سگ حشری بشی و بعد جق بزنی کامل بخون ضرر نمیکنی درسته طولانیه ولی خواستم تویه قسمت تموم شه چند قسمتش نکردم بعدشم نقطه به نقطه این داستان واقعی و حاصل تجربه پس یاد بگیریم لازمتون میشه خودشم تو چند ژانر شده همسر#دوست همسر+خیانت#عشق عاشقی#آنال#)…خب من فقط اسامی روتغییرمیدم حتی شهرشم درست مینویسم…خب شروع:
اسم من مهدی هستش و۳۰سالمه من از۲۲سالگی عاشق یه دختر خوشگل و جذاب و دلربا شدم که همین عشق به وجوداومده باعث شد من زود ازدواج کنم من یه قیافه معمولی یکم دوروبریا میگن خوشتیپم
قدم۱۸۰وزنمم۷۵ سایز آلتمم ۱۴یا۱۵سانتی میشه زیادم بزرگ نیست حالاکارندارم ازقبل باچندتا دختربودم یا سکس داشتم مهم نبوده یه سکس معمولی بوده اصل داستان لذتش تو۲۴ساعت سکس منه که عجله نکنین میخوام برم برسم اونجا…خب من تو۲۲سالگی عقد کردم بخاطر عشقی که بین منو نگار بود اینو بگم نگار خیلی صورت خوشگلی داره که اینقدر نازه آدم دلش نمیخواد بکنتش نگار۴سال از من کوچیکتره یعنی الان ۲۶سالشه و زمان عقد۱۸سالش بود با پوستی سبزه و چشمان عسلی و اندام سکسی…که تو نامزدی کم کم ما قضیه و حرف سکسی رو باهم شروع کردیم وکون نگار تویه خانواده خشک مذهب بزرگ شده بود زیاد علاقه نشون نمیدادیا میترسید تو نامزدی پردشو بزنم همین باعث شد تو دوران نامزدی جندبارحسابی ازکون بکنمش دختری که ادم دلش نمیودبکنه رومن اخرباچندترفندوپاچه خواری ازکون تنگش کردم تا یه سال بعد نامزدی که عروسی کردیم والان ۸ساله زیریه سقفیم نگارخیلی خوشگل وسکسیه قد۱۶۸وزن ۶۵بدن خوش فرم وباسن خوش فرم…ولی تنها ایرادش اینه که توسکس سرده خیلی راهها روانتخاب کردم فیلم سکس وداستان جالب اینکه با اینا بیشترم سردمیشدسکس ما شده بود هفته ای یکبار اونم فقط فیلم بازی میکرد که خودشم داره لذت میبره تا من آبم بیاد و بهونه خیانت نده دستم…خلاصه خیلی کون سوزی داشت که زن به این خوشگلی داشته باشی و با دیدن اندامش سیخ کنی ولی نخوادبیشترازیکباردرهفته باهات سکس کنه توهم مجبوربشی بادیدزنش جق بزنی.خلاصه حرصم گرفته بودازاین موضوع دنبال سکس واقعی وحشری وشهوتی بودم تا اینکه یکی ازدوستای خانمم نگارکه همسن وسال بودن واون زودترازدواج کرده بودازنگارشنیدم باشوهرش به مشکل خورده وازهم دارن جدا میشن اینم بگم اسمش لیلا بودوباقد۱۷۵ووزن تقریبن ۷۰ وکمرباریک کون قلمبه وبزرکترازنگاروخوش استیل ترولی نگارازچهره خوشگلتربود…خلاصه شرایطی پیش اومدومن مخ لیلا روزدم که همیشه میگفتم اگه نگارونمیشناختم حتما مخ لیلارومیزدم وزن فوق سکسی داشتم…حدودیه ماهی فقطبالیلا چت میکردیم ودردو دل تا اینکه حرفامون به سکس کشیدواون ازسکس باشوهرجدیدش گفت ومن ازسکسم باخانومم تا اومدم بهش بگم احساس میکنم توسفیدترازنگاری ومیگن سفیداتوسکس سردمیشن بهم فهموندکه کاملا دراشتباهم زنی به شهوتی لیلا ندیدم ونخواهم دید…چرا بزاربگم فهمیدم لیلاعاشق سکس وخیلی حشریه حتی یه سال بعدازدواجشون یباربه شوهرش خیانت کرده وپنهونی کس وکون داده…خب وقتی که تو پیامات تلگرام من ازش فکس سکسی از اندامش خواستم بدون رودربایسی عکس ازکس وکونش فرستاد که همون شب دوباره جق زدم یه مدت همینطوری عکس لختی من از کیرم اون از بدنش بهم می فرستادیم تا میریم برسیم به اصل داستان۱۴ساعت فقط فقط وسکس…روزموعودفرارسیدومن خونه یکی ازدوستام که مجرد بود ازش کلید هاشو گرفتم که چند روزی خونه نبود خلاصه ما من ولیلا ساعت ۸صبح تو جای خلوتی قرار گذاشتیم ومن از ترس اینکه آشنا و فامیلای خانومم نبینن بشمارسه لیلا روسوارکردم ماشینو روندم تا برسیم به مکان…از استرسی که داشتم تو ماشین نتونستم اندام زیبایی لیلا رو ببینم ولی همینکه رفتیم تو آسانسور من گفتم خدایا چه گوشتی شاه کوسه…لیلا قد بلندی داشت و بدن توپری وچون ایروبیکم کارکرده بود باسن بزرگ و کمر باریکی داشت با آرایشی که به صورتشم کرده بود دیگه کم مونده بود تو آسانسور بکنمش که ماصبح۸قرارداشتیم که قرار شده بود صبحونه رو باهم بخوریم بعد بقیه برنامه…پس صبر کردم تا یه چی بخوریم منم دوتا قرص تاخیری و سیخ کن و سه کاره رو باهم خوردم که حسابی حال کنم…تقریبا ساعت۹.۳۰صب بود دیگه کیرم داشت میترکید پاشدم و دست نگارو گرفتم چسبیدم بهش اونم یه مانتو نسبتا تنگ و کوتاه سرمه ایی با یه شلوار جین یا همون لی تنگ تنش بود که اولین کاری که کردم با دوتا کف دستم چسبیدم به باسن نگاروازروشلوارچنگ میزدم وهمزمان لباشومیخوردم کم کم دستموبردم سمت سینه هاش که