در غُلغله ی جَمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنَت نیز غریبی
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
آن قدر که در پیرهنَت نیز غریبی
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
به «عیب پوشی» و «بخشایش» خدا سوگند
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست
به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل
که خودشناسی تو جز خداشناسی نیست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
ای عشق، دل دوباره غبـارِ هَـوس گرفت
از من گـلایـه کرد و تـو را دادرَس گرفت
دل بـاز هـم، بهانـه ی رفتن گرفت و باز
تا بـال و پَر گشود، سراغ از قفس گرفت
گفتم به هیچکس، دلِ خود را نمی دهم
امـا دلـم بـرای همـان هیچکس گرفت
افسردگی به خسته دلی، از زمانه نیست
افسرده آن دلیست که ازهمنفس گرفت
لبخـند و ریشخـندِ کسی در دلـم نمـاند
هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
از من گـلایـه کرد و تـو را دادرَس گرفت
دل بـاز هـم، بهانـه ی رفتن گرفت و باز
تا بـال و پَر گشود، سراغ از قفس گرفت
گفتم به هیچکس، دلِ خود را نمی دهم
امـا دلـم بـرای همـان هیچکس گرفت
افسردگی به خسته دلی، از زمانه نیست
افسرده آن دلیست که ازهمنفس گرفت
لبخـند و ریشخـندِ کسی در دلـم نمـاند
هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
سرزمین مادری ، رویای اجدادی کجاست؟
مردم این شهر میپرسند آبادی کجاست؟
ما به گرد خویش میگردیم آه ای ساربان!
آرمانشهری که قولش را به ما دادی کجاست؟
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
سرزمین مادری ، رویای اجدادی کجاست؟
مردم این شهر میپرسند آبادی کجاست؟
ما به گرد خویش میگردیم آه ای ساربان!
آرمانشهری که قولش را به ما دادی کجاست؟
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی ؛
کو رفیق رازداری ! کو دل پرطاقتــــی ؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد ، مست شد
غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی ؟
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی ؛
کو رفیق رازداری ! کو دل پرطاقتــــی ؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد ، مست شد
غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی ؟
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
رد پـــــایی تازه از پشت صنــــوبرها گذشت
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تــویی
ای نسیم بی قـــــــرار روزهای عاشقـــــــی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهـــــان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تـویی
چون گلــی در باغ، پیراهن دریــــدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
#فاضل_نظری
⊰⃟𖠇✿ُِِِِّ࿐ྀུ༅࿇༅═┅────
رد پـــــایی تازه از پشت صنــــوبرها گذشت
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تــویی
ای نسیم بی قـــــــرار روزهای عاشقـــــــی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهـــــان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تـویی
چون گلــی در باغ، پیراهن دریــــدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
#فاضل_نظری
⊰⃟𖠇✿ُِِِِّ࿐ྀུ༅࿇༅═┅────
ردّ پایـــی تازه از پشت صنوبرهــــا گذشت
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیـــم بــی قـــرار روزهـــای عاشقـــــی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویـی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهـــان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویـی
چون گلــــی در باغ، پیراهن دریـــدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد،گماندکردم تویی
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیـــم بــی قـــرار روزهـــای عاشقـــــی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویـی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهـــان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویـی
چون گلــــی در باغ، پیراهن دریـــدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد،گماندکردم تویی
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
نفس کشیدم و گفتــی زمانه جــانکاه است
نفس نمیکشــــم، ایــــن آه از پــی آه است
در آسمـــان خبـــــری از ستـــارهٔ من نیست
که هرچه بخت بلند است، عمر کوتاه است
به جای ســرزنش مــن به او نگاه کنیـــد
دلیل سر به هوا گشتن زمیــن مــاه است
شب مشــاهدهٔ چشم آن کمـــان ابروست
کمیــن کنید رقیبــان سـر بــــزنگاه است
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
نفس نمیکشــــم، ایــــن آه از پــی آه است
در آسمـــان خبـــــری از ستـــارهٔ من نیست
که هرچه بخت بلند است، عمر کوتاه است
به جای ســرزنش مــن به او نگاه کنیـــد
دلیل سر به هوا گشتن زمیــن مــاه است
شب مشــاهدهٔ چشم آن کمـــان ابروست
کمیــن کنید رقیبــان سـر بــــزنگاه است
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
در ایـن بازار بیرونــق من
آن ساعت شـدم محتــاج
که با ثروت عـــوض کردم
غنــــــای تنـــگدستـــی را
به تن تبعیــد شـــد روحِ
عدمپیمای من ای عمــر!
بگو بر شانه بایـــد بُــرد
تا کــی بــار هستـــی را
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
آن ساعت شـدم محتــاج
که با ثروت عـــوض کردم
غنــــــای تنـــگدستـــی را
به تن تبعیــد شـــد روحِ
عدمپیمای من ای عمــر!
بگو بر شانه بایـــد بُــرد
تا کــی بــار هستـــی را
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
بهجای دیدن روی تو در «خود»
خیرهایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بیعشق چیزی نیست
جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل میکنم هرچند جانکاهاست و جانفرساست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
خیرهایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بیعشق چیزی نیست
جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل میکنم هرچند جانکاهاست و جانفرساست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
اڪَر خطا نڪنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته ڪل امروز بر مزار من است
ڪلی که آمده بر خاک من نمیداند
هزار غنچۀ خشکیده در ڪنار من است
ڪَلمحمدے من ، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم ڪه غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برڪهای ڪه میخشکد
خود این خلاصۀ غمهای روزگار من است
بڪَیر دست مرا تا ز خاڪ برخیزم
اڪَر چه سوختهام ، نوبت بهار من است
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
اڪَر خطا نڪنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته ڪل امروز بر مزار من است
ڪلی که آمده بر خاک من نمیداند
هزار غنچۀ خشکیده در ڪنار من است
ڪَلمحمدے من ، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم ڪه غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برڪهای ڪه میخشکد
خود این خلاصۀ غمهای روزگار من است
بڪَیر دست مرا تا ز خاڪ برخیزم
اڪَر چه سوختهام ، نوبت بهار من است
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
قاصدکهاى پریشان را که با خود باد برد،
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند؛
سیل وقتی خانهای را بُرد، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختندرعشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد، برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
قاصدکهاى پریشان را که با خود باد برد،
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند؛
سیل وقتی خانهای را بُرد، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختندرعشق نیست
در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد، برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
دلواپسم که بر لبت امروز نام کیست
گوشَت به نغمهی که و چشمت به جام کیست
تصویر شاهبیت درخشان چشم تو
ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست
من بوی گل شنیدهام از باد هرزهگرد
جز من شمیم پیرهنت در مشام کیست
من آه، من ملال، من افسوس، من دریغ
از دیگران بپرس که دنیا به کام کیست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
دلواپسم که بر لبت امروز نام کیست
گوشَت به نغمهی که و چشمت به جام کیست
تصویر شاهبیت درخشان چشم تو
ای عشق! مطلع غزل ناتمام کیست
من بوی گل شنیدهام از باد هرزهگرد
جز من شمیم پیرهنت در مشام کیست
من آه، من ملال، من افسوس، من دریغ
از دیگران بپرس که دنیا به کام کیست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
آسمان با قفسِ تنگ چه فرقی دارد؟
« بال » وقتی قفس پَر زدن چلچلههاست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
آسمان با قفسِ تنگ چه فرقی دارد؟
« بال » وقتی قفس پَر زدن چلچلههاست
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
هر چه میبارد در این صحرا نمیروید گلی
چشم شور از من چه خاک بینصیبی ساخته است
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
چشم شور از من چه خاک بینصیبی ساخته است
#فاضل_نظری
╚⊱𝄄ⵂ𝄄⃟𝄄ⵂ༄᳀༄ⵂ𝄄⃟ꠋꠋ𝄄ⵂ⊰╝
.
بی قرار تواَم و در دل تنگم گِلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کمحوصلههاست
مثل عکسِ رخِ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بینمنتو فاصلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
«بال» وقتی قفس پَر زدن چلچلههاست
بیتو هرلحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزلههاست
باز میپرسَمَت از مسئلهی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همهی مسئلههاست!
#فاضل_نظری
╔════ᭂ**࿐ღ══╗
ᥴꫝꪖ𝑘ꪖꪑꫀ☜
╚═ღ**࿐ᭂ═════╝
مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد، دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردنازکشور گشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر ،محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق، از گدایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
#فاضل_نظری
╔════ᭂ**࿐ღ══╗
ᥴꫝꪖ𝑘ꪖꪑꫀ☜
╚═ღ**࿐ᭂ═════╝
در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است
قصه ی فرهاد، دنیا را گرفت ای پادشاه
دل به دست آوردنازکشور گشایی بهتر است
تشنگانِ مِهر ،محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق، از گدایی بهتر است
فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است
#فاضل_نظری
╔════ᭂ**࿐ღ══╗
ᥴꫝꪖ𝑘ꪖꪑꫀ☜
╚═ღ**࿐ᭂ═════╝
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیدهام ای غم به گمانم؟
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
#فاضل_نظری
╔════ᭂ**࿐ღ══╗
ᥴꫝꪖ𝑘ꪖꪑꫀ☜
╚═ღ**࿐ᭂ═════╝
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیدهام ای غم به گمانم؟
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
#فاضل_نظری
╔════ᭂ**࿐ღ══╗
ᥴꫝꪖ𝑘ꪖꪑꫀ☜
╚═ღ**࿐ᭂ═════╝