Blackfishvoice (BFV)
7.44K subscribers
4.89K photos
3.79K videos
101 files
272 links
Download Telegram
#طلعت_ساویز (مادر رضایی) مادر چهار اعدامی بود. چهار فرزند او با نام‌های بهنام، بییژن، کاووس و منوچهر رضایی جهرمی در سال‌های سیاه دهه‌ی شصت توسط جمهوری نکبت اسلامی اعدام شدند.
مادر رضایی روز ۲۵ مرداد ۱۳۸۴ از مراسم گرامیداشت فرزندش بیژن بازمی‌گشت‌، توسط یک کامیون زیر گرفته و کشته شد.

وقتی خمینی مُرد، مادر رضایی روسری قرمز سر کرد و به #خاوران رفت که پیکرهای دو تن از فرزندانش در آن‌جا مدفون بود.


سمت چپ:
منور ایلی‌پور مادرِ مارکسیستِ اعدامی #رحیم_میلانی

#مادران_دادخواه #خاوران_حافظه_تاریخی
#خاوران_هنوز_سرخ_است #علیه_فراموشی
#جمهوری_اعدام #دادخواهی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم



@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
هر گاه ساکی را می‌بینی، نگاهت به دنبال مسافرش می‌گردد که شاد و خندان از سفر باز می‌آید و تو نیز چه خوشحالی که مسافرت به سلامت رسیده است. عزیزانی که قرار بود از زندان بیرون بیایند و ساک به دست، شاهد آزادی‌شان باشیم، ولی ساک‌های‌شان را بدون آن‌ها دیدیم، آن هم ساک‌هایی که معلوم نبود واقعا مال آن‌هاست یا دیگری. لباس‌هایی که حتی بوی آن‌ها را نمی‌داد و نمی‌دانستیم مال کدام یک از زندانیان است و آیا واقعا بر تن او بوده است؟ شاید برخی از وسایل ساک‌ها متعلق به زندانی دیگری بود که اعدام شده و قرار بود توسط زندانی ما به دست خانواده اش برسد. هر گوشه ساک و درزها و جیب‌ها و لباس‌ها را می کاویدیم، شاید نشانه‌ای و یادداشتی در آن بیابیم. اگر دفترچه‌ای هم بود، نوشته‌های آن را پاره کرده بودند و فقط کاغذی سفید بر جای مانده بود. نه وصیت نامه‌ای، نه دست‌نوشته‌ای، هیچ.

آذر ۶۷، زنگ‌ها به صدا در آمد و خبر رسید که به کُمیته ... و اوین بیایید، با این خیال که پس از پنج ماه بی‌خبری از آن‌ها، شاید ملاقات‌شان برقرار شده است، شاید می‌خواهند آزادشان کنند، و شاید هم می‌خواهند جنازه‌شان را تحویل دهند و هزاران شاید دیگر که با خود می‌اندیشیدیم. شایعاتی بود که زندانیان را کشته‌اند، ولی هیچ کدام را باور نمی‌کردیم و می‌گفتیم مگر می‌شود این همه زندانی را به یک باره بِکُشند، چگونه می‌شود، حتما دروغ است و آن‌ها زنده‌اند!

دوم، سوم، چهارم و ... آذر ماه سال ۶۷، یادآور خبرهای تلخ و گزنده‌ای است که به سختی می‌توان آن را باور کرد. چگونه توانستند آن‌ها را که حکم زندان داشتند یا آن‌هایی که حکم‌شان به پایان رسیده بود را بکُشند؟ چگونه توانستند بدون تحویل جنازه‌ها، ساک‌های زندانیان را به خانواده‌ها تحویل دهند؟ این همه پَستی باور کردنی نیست، هزاران ساکی که بدون صاحب آن، به دست خانواده‌ها رسید و پس از گذشت بیست و شش سال هنوز نمی دانیم چه بر سرشان آورده‌اند و چرا؟!

مادرانی که هر روز با دیدن و نوازش ساک‌ها و نشانه‌ها و دنبال کردن گُم شده‌شان، عمرشان به سر رسید و کودکانی که فقط از پدر و مادر خاطره‌ای محو داشتند و عاقبت عکسی در قاب و ساکی، برخی حتی پدر خود را ندیده‌اند زیرا در شکم مادر بودند. همسرانی که مسئولیتی سنگین به دوش‌شان افتاده بود و این زخم را بایستی به تنهایی و بدون یار تحمل می‌کردند، خواهران و برادرانی که تنها یادی از لحظات شیرین کودکی و جوانی برای‌شان به یادگار مانده بود و برخی حتی عکسی با عزیزشان ندارند و پدرانی که با سکوت‌شان، این زخم را تحمل و برخی هم دق کردند و پدر من نیز یکی از آن‌ها بود.

خانواده‌ها در آن سال‌ها چه رنج‌هایی کشیدند، سال‌های درد و انتظار که به تنهایی سپری شد. کسی نبود که به دیدارمان بیاید، یا با ما همدردی کند، در رسانه‌ها از آن بگویند و در تلویزیون‌ها راجع به آن صحبت کنند. سکوت بود و سکوت و همه از نزدیک شدن به ما وحشت داشتند و هنوز هم برخی دارند و فقط خانواده‌ها بودیم که به همدیگر دلداری ‌می‌دادیم!

در شرایطی که حتی نمی‌دانستیم عزیزمان در کدام گوشه‌ای از این شهر یا بیابان با تحقیر دفن شده است، گفتند آن‌ها را در کانال‌هایی در خاوران چال کرده‌اند و برخی از خانواده‌ها جنازه‌هایی را با لباس در آن‌جا دیده و عکس گرفته بودند، قطعا گورهای بی‌نام و نشان دیگری هم در تهران و شهرستان‌ها هست که بعدها شناسایی خواهد شد.

آخرین نشانه‌های مسافران ما در خاوران بود و خانواده‌هایی که پیشتر به این بلا دچار شده بودند. آن‌جا را یافتیم و در بدترین شرایط هم آن‌جا را تنها نگذاشتیم. تهدیدمان کردند، کتک‌مان زدند، بازداشت‌مان کردند، گل‌های‌مان را که با هزاران عشق برده بودیم زیر پا له کردند، هر بلایی دلشان خواست سرمان آوردند تا ما را از رفتن باز دارند، ولی نتوانستند و می‌دانند که این کمترین حق ماست و خواهیم رفت و امیدواریم روزی را شاهد باشیم که ....

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما/ یک روز بی‌گمان/ سر‌ می‌زند ز جایی و خورشید می‌شود!
درود بی‌پایان به همه رهروان راه آزادی و عدالت و برابری!

منصوره بهکیش
چهارم آذر ۱۳۹۴





#منصوره_بهکیش #مادر_بهکیش
#خاوران_حافظه_تاریخی #خاوران_هنوز_سرخ_است #دادخواهی
#مادران_خاوران #جمهوری_کشتار #علیه_فراموشی
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم



@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
🔺️#راحله_راحمی‌_پور، از خانواده‌های اعدام‌شدگان دهه ۶۰، روز شنبه ۲۷ آبان‌ماه پس از حضور در دادسرای اوین، برای اجرای حکم خود به این زندان انتقال یافت.
راحمی‌پور که ۷۲ سال سن دارد تا پیش از این به قید وثیقه آزاد بود، چندی پیش اعلام کرد با وجود آنکه شرایط تحمل زندان را ندارد اما به دلیل فشارهای نهادهای امنیتی بر وثیقه‌گذارش ناچار است به زندان برود.

دادگاه انقلاب تهران به ریاست ابوالقاسم صلواتی مرداد پارسال این فعال دادخواه را به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی» به شش سال و دو ماه زندان محکوم کرد.
این حکم در دادگاه تجدید نظر نیز عینا تأیید شد و پنج سال از آن قابل اجرا است.

🔺️ #حسین_راحمی‌_پور٬ دندانپزشک و از اعضای "سازمان راه کارگر" و همسرش در حالی که باردار بود با هم در سال ۶۲ بازداشت شدند و فرزند آنان در زندان به دنیا آمد. حسین در سال ۱۳۶۳ اعدام شد ولی همسرش پس از چهار سال به علت بیماری از زندان آزاد شد‌. فرزند آنها "گلرو" نام گرفت ولی ماموران دیگر هیچ وقت نوزاد خانواده راحمی‌پور را پس ندادند.
به خانواده گلرو راحمی‌پور هم گفته شده بود که " برای چه دنبال بچه می‌گردید؟ می‌خواهید یکی شود شبیه پدرش؟"


#خاوران_حافظه_تاریخی
#علیه_فراموشی #جمهوری_کشتار #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #خانواده_های_دادخواه #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم


@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
کوتاه درباره‌ی بیش‌خاص بودن صدورِ حکم اعدام برای #شریفه_محمدی
و ضرورتِ سکوتِ نکردن در قبالِ آن



صدور حکم اعدام برای یک فعال کارگری بعد از اعدام‌های سال ۶۷ بی‌سابقه است. جمهوری اسلامی بعد از اعدام‌ِ چپ‌گرایان و قلع و قمعِ کاملِ تمامی تشکل‌های کارگری، تلاش کرد تا "فکرِ سازمان‌یابی" را ریشه‌کن کند؛ امری که هرگز در تحققِ به آن کامیاب نبوده است.
وجود شوراهای حکومتیِ کار از یک‌سو، ایجادِ رسته‌ای از چپ‌نمایانِ وابسته به اتاق فکرهای امنیتی که مروجِ خیریه‌گری و سیاست‌زدایی کردن از خواست‌های کارگران هستند و کارِ بی‌‌وقفه‌‌ی ماشین سرکوب، نتوانست و نخواهد توانست تا خواست‌های انضمامیِ نیروی کار را زیر فرش بزند.

زندان‌ها همواره پذیرایِ مدافعین حقوق کارگران بوده‌اند و جوانی و سلامتِ بسیاری از مبارزين این عرصه پشت میله‌های زندان و در اتاق‌های بازجویی، سپری شده است.

اما بیش‌فعال شدنِ گسلِ طبقاتی پس از #دی۹۶ حکومت را بیش از پیش نسبت به سرکوب برابری‌خواهان مصمم کرد؛ خاصه آن‌‌که رهبر جمهوری اسلامی خود، صحنه‌گردانِ اصلی ساختِ یک طبقه‌ی اشراف در ایران است که تکیه‌گاه وی باشند. هم‌او بوده که واضع سیاست‌های نئولیبرالی برای برون‌سپاری صنایع و کوچک‌سازی دولت بوده است و بیش از هر فرد دیگری در تاریخ جمهوری اسلامی، از تشکل‌های کارگری هراسیده است.

قیام‌های دی و آبان، اعتراضات مربوط به آرد و آب و متعاقبا خیزش ۱۴۰۱ با کشتار وسیع متوقف شدند. سوژه‌ی تحتِ ستم بیش از هر زمانِ دیگری درمی‌‌یابد که شورش‌های مقطعی دستاوردی جز قتل‌عام نداشته و حاکمیت جمهوری اسلامی برای بقای خود ابایی از دست بردن به هیچ‌گونه جنایتی ندارد. بنابراین نقشِ فعالین کارگری و صنفی که ده‌هاست از لزومِ تشکل‌‌یابی و مبارزات پیوسته با اتکا به توانِ کمی و کیفی نیروی کار تأکید می‌کنند، برجسته‌تر می‌‌شود.

سیرکِ جرج‌تاون،‌ معرکه‌گیری‌های جسدمعاشانِ خارج از کشور و در یک کلامِ بی‌ریط بودنِ مطلقِ خود-رهبرپنداران اپوزيسيون‌، در جریان اعتراضات ۱۴۰۱ روشن‌تر از هر زمانِ دیگری اثبات کرد که هیچ نجات‌دهنده‌ای در خارج از کشور وجود ندارد مگر آن‌که با دریوزگی از قدرت‌های جهانی در پیِ دوختنِ کیسه‌ای برای ایرانِ بدون جمهوری اسلامی باشد.

اهمیتِ کسانی‌که با وجود سرکوب در ایران ماندند و با دوری از فضاهای کاذب، شناختِ خود از آرایش طبقاتی جامعه‌ی ایران را ژرف‌تر کرده و به امکان‌یابی برای پیش‌بردِ مبارزه طبقاتی یاری رساندند، بیش از هر زمانی دیگری اکنون آشکار می‌شود؛ اکنون که خیابان سرکوب شده و دلقک‌های سیاسی در اروپا و آمریکا، مشغولِ بیزنس‌اند.

صدور حکمِ اعدام برای شریفه محمدی به‌عنوان یک زنِ مدافع حقوق کارگران
را در چنین بستری می‌توان درک کرد. نهادهای امنیتی با چنین حکمی قصد دارند پیامی محکم به تمامی فعالین صنفی، مدافعین حقوق زحمت‌کشان و زنانِ برابری‌خواه، مخابره کنند که نزدیک شدن به خطِ قرمزِ خامنه‌ای _تشکل‌سازی و مبارزاتِ خودبنیادِ ستم‌دیدگان با غارت‌گران_ عاقبتی جز مرگ نخواهد داشت؛ به‌یاد آورید که در روز تشییعِ لاشه‌ی ابراهیم رئیسی، خاطرات خاوران را در بلندگو فریاد می‌زدند. و از خاطر نبریم که در همین روزهای اخیر جمعی از زنان گیلان را با احکام سنگین قضایی روانه‌ی زندان کردند.


جمهوری نکبت اسلامی با این حکم، ( فارغ از آن‌که در مرحله‌ی تجدیدنظر و دیوان عالی، تأیید یا نقض شود) شمشیرِ تابستان ۶۷ خود را از نیام خارج کرده و بدون تعارف می‌گوید که به حبس‌های چندین ساله بسنده نخواهد کرد.

سکوت کردن در قبالِ این حکم، هم به‌معنای فراموشیِ قتل‌عامِ چپ‌گرایان ایران در دهه‌ی شصت و هم به‌معنای مماشات با دستگاهی‌ست که به آن جنایت افتخار می‌کند و از بازسازی‌اش دریغ ندارد. کمااینکه "کمپین دفاع از شریفه محمدی" گزارش کرده است که به سیاقِ دادگاه‌های مرگِ ۶۷، بازجویان اطلاعاتی از تهران به #زندان_لاکان_رشت رفته‌‌اند تا با شکنجه و تهدید و تشدید فشارها، وی را بر دو راهی اعتراف به جرمِ ناکرده یا مرگ قرار دهند.

تکراری‌ست اما جا دارد کلماتِ جاودانِ
مارتین نیمولر را مرور کنیم:
اول سراغ کمونیست‌ها آمدند
سکوت کردم چون کمونیست نبودم

بعد سراغ سوسیالیست‌ها آمدند
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم

بعد سراغ یهودی‌ها آمدند
سکوت کردم چون یهودی نبودم

سراغ خودم که آمدند
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید


#جمهوری_اعدام #علیه_سکوت #علیه_فراموشی #کارگر_زندانی_آزاد_باید_گردد #زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد #خاوران_حافظه_تاریخی #خاوران_هنوز_سرخ_است #علیه_بی_تفاوتی

@Blackfishvoice1
Blackfishvoice (BFV)
Photo
هر گاه ساکی را می‌بینی، نگاهت به دنبال مسافرش می‌گردد که شاد و خندان از سفر باز می‌آید و تو نیز چه خوشحالی که مسافرت به سلامت رسیده است. عزیزانی که قرار بود از زندان بیرون بیایند و ساک به دست، شاهد آزادی‌شان باشیم، ولی ساک‌های‌شان را بدون آن‌ها دیدیم، آن هم ساک‌هایی که معلوم نبود واقعا مال آن‌هاست یا دیگری. لباس‌هایی که حتی بوی آن‌ها را نمی‌داد و نمی‌دانستیم مال کدام یک از زندانیان است و آیا واقعا بر تن او بوده است؟ شاید برخی از وسایل ساک‌ها متعلق به زندانی دیگری بود که اعدام شده و قرار بود توسط زندانی ما به دست خانواده اش برسد. هر گوشه ساک و درزها و جیب‌ها و لباس‌ها را می کاویدیم، شاید نشانه‌ای و یادداشتی در آن بیابیم. اگر دفترچه‌ای هم بود، نوشته‌های آن را پاره کرده بودند و فقط کاغذی سفید بر جای مانده بود. نه وصیت نامه‌ای، نه دست‌نوشته‌ای، هیچ.

آذر ۶۷، زنگ‌ها به صدا در آمد و خبر رسید که به کُمیته ... و اوین بیایید، با این خیال که پس از پنج ماه بی‌خبری از آن‌ها، شاید ملاقات‌شان برقرار شده است، شاید می‌خواهند آزادشان کنند، و شاید هم می‌خواهند جنازه‌شان را تحویل دهند و هزاران شاید دیگر که با خود می‌اندیشیدیم. شایعاتی بود که زندانیان را کشته‌اند، ولی هیچ کدام را باور نمی‌کردیم و می‌گفتیم مگر می‌شود این همه زندانی را به یک باره بِکُشند، چگونه می‌شود، حتما دروغ است و آن‌ها زنده‌اند!

دوم، سوم، چهارم و ... آذر ماه سال ۶۷، یادآور خبرهای تلخ و گزنده‌ای است که به سختی می‌توان آن را باور کرد. چگونه توانستند آن‌ها را که حکم زندان داشتند یا آن‌هایی که حکم‌شان به پایان رسیده بود را بکُشند؟ چگونه توانستند بدون تحویل جنازه‌ها، ساک‌های زندانیان را به خانواده‌ها تحویل دهند؟ این همه پَستی باور کردنی نیست، هزاران ساکی که بدون صاحب آن، به دست خانواده‌ها رسید و پس از گذشت بیست و شش سال هنوز نمی دانیم چه بر سرشان آورده‌اند و چرا؟!

مادرانی که هر روز با دیدن و نوازش ساک‌ها و نشانه‌ها و دنبال کردن گُم شده‌شان، عمرشان به سر رسید و کودکانی که فقط از پدر و مادر خاطره‌ای محو داشتند و عاقبت عکسی در قاب و ساکی، برخی حتی پدر خود را ندیده‌اند زیرا در شکم مادر بودند. همسرانی که مسئولیتی سنگین به دوش‌شان افتاده بود و این زخم را بایستی به تنهایی و بدون یار تحمل می‌کردند، خواهران و برادرانی که تنها یادی از لحظات شیرین کودکی و جوانی برای‌شان به یادگار مانده بود و برخی حتی عکسی با عزیزشان ندارند و پدرانی که با سکوت‌شان، این زخم را تحمل و برخی هم دق کردند و پدر من نیز یکی از آن‌ها بود.

خانواده‌ها در آن سال‌ها چه رنج‌هایی کشیدند، سال‌های درد و انتظار که به تنهایی سپری شد. کسی نبود که به دیدارمان بیاید، یا با ما همدردی کند، در رسانه‌ها از آن بگویند و در تلویزیون‌ها راجع به آن صحبت کنند. سکوت بود و سکوت و همه از نزدیک شدن به ما وحشت داشتند و هنوز هم برخی دارند و فقط خانواده‌ها بودیم که به همدیگر دلداری ‌می‌دادیم!

در شرایطی که حتی نمی‌دانستیم عزیزمان در کدام گوشه‌ای از این شهر یا بیابان با تحقیر دفن شده است، گفتند آن‌ها را در کانال‌هایی در خاوران چال کرده‌اند و برخی از خانواده‌ها جنازه‌هایی را با لباس در آن‌جا دیده و عکس گرفته بودند، قطعا گورهای بی‌نام و نشان دیگری هم در تهران و شهرستان‌ها هست که بعدها شناسایی خواهد شد.

آخرین نشانه‌های مسافران ما در خاوران بود و خانواده‌هایی که پیشتر به این بلا دچار شده بودند. آن‌جا را یافتیم و در بدترین شرایط هم آن‌جا را تنها نگذاشتیم. تهدیدمان کردند، کتک‌مان زدند، بازداشت‌مان کردند، گل‌های‌مان را که با هزاران عشق برده بودیم زیر پا له کردند، هر بلایی دلشان خواست سرمان آوردند تا ما را از رفتن باز دارند، ولی نتوانستند و می‌دانند که این کمترین حق ماست و خواهیم رفت و امیدواریم روزی را شاهد باشیم که ....

این ذره ذره گرمی خاموش وار ما/ یک روز بی‌گمان/ سر‌ می‌زند ز جایی و خورشید می‌شود!
درود بی‌پایان به همه رهروان راه آزادی و عدالت و برابری!

منصوره بهکیش
چهارم آذر ۱۳۹۴

🔺#منصوره_بهکیش فرزند "نیره جلالی مهاجر" مشهور به #مادر_بهکیش است.
شش عضو خانواده‌ی بهکیش در جریان پروژه‌ی کشتار زندانیان سیاسی در دهه‌ی ۶۰اعدام شدند:

#محمد_بهکیش و #سیامک_اسدیان (داماد خانواده) در سال ۱۳۶۰، #زهرا_بهکیش و #محسن_بهکیش در سالهای ۱۳۶۲ و ۱۳۶۴، #محمود_بهکیش و #علی_بهکیش در شهریور ۱۳۶۷ اعدام شدند.




#مادر_بهکیش
#خاوران_حافظه_تاریخی #خاوران_هنوز_سرخ_است #دادخواهی
#مادران_خاوران #جمهوری_کشتار #علیه_فراموشی #تابستان۶۷
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم



@Blackfishvoice1