|بانوی شیــ°•ـک پوش 👗💕|
3.44K subscribers
16.6K photos
9.12K videos
8 files
26.3K links
Download Telegram
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_914
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



ناگهان پقی زد زیر خنده

_ خب نمیری حالا....
پس نیفتی با این قیافه...
من پیشنهاد دادم هرجا باشه میرسه
تو تمرکزت رو بزار روی کار خودت
نگران این چیزا نباش
سینا خودش به همه چی رسیدگی میکنه

سری به نشونه تایید تکون دادم
دوباره چشمام رو بستم
چند بار نفس عمیق گرفتم
حق با ندا بود
اگر ارامشم رو برنگردنم ارایشم خراب میشه
کلا روزم نابود میشه
بهتر بود روی کارم تمرکز کنم

_ سلام خانوم خوب هستید....

با شنیدن صدای ندا وحشت زده چشم باز کردم
گفته بود خانوم....؟!
لابد مامان سینا بود دیگه
با دیدن قیافه ام زد زیر خنده
نگاهم گیج دور چرخوندم
ارایشگر هم همراهش خندید و گفت

_ داشت اذیت میکرد عزیزم
نترس کسی داخل نشد اصلا....

نگاه تیزم سمت ندا چرخید
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_915
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



الان براش خنده دار بود وضعیت من بدبخت

_ کجاش خنده داره...

همونطور که از زور خنده به زور نفس میکشید گفت

_ وااای باید قیافه خودتو میدیدی جان ندا...

دوباره سرحام برگشتم
گذاشتم ارایشگر کارش تموم بکنه
نمیدونم چند ساعت گذاشت
که بالاخره انتظار سر اومد

_ میتونی برگردی عزیزم
ببین چطور شدی..

سمت ایینه چرخیدم
با دیدن قیافه ام توی ایینه یه لحظه نشناختم خودمو
با شعف به صورتم نگاه میکردم
چقدر ارایشش قشنگ بود
به صورتم و رنگ موهام میومد
لبم به خنده باز شد
ندا دستی زد و سوتی کشید و گفت

_ اهااان این شد...
بخند بابا بیخیال همه چی...

لبخندم عمیق تر شد
سمت زن برگشتم و با لحن محترمانه ای گفتم

_ ممنون خیلی عالی شدم..

زن لبخندی زد و گفت

_ من زیاد کاری نکردم
خودت خوشگلی عزیزم...
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_916
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



تشکری کردم که ازم دور شد
همونطور که برای کار مشتری بعد میرفت گفت

_ الان بچه ها میان کمکت
برای اینکه لباس رو باهات تنت کنن

_ ممنون...

به همین کلمه اکتفا کردم
تا اون بنده خدام به کارش برسه
از جام بلند شدم که ندا دستم کشید
سمت اتاق پرو بود
همونطور توضیح داد

_ حالا خودمون یه زور بزنیم
تا بعدش بیان کمکمون کنن

داخل اتاق شد
با دیدن لباس عروس چشماش برقی زد

_ با اینکه قبلا دیدمش
اما نیمدونم چرا با هر بار دیدنش روحم تازه میشه

سمتش رفتم و دستم روی دو سر بازوش گذاشتم

_ ایشاالله قیمت خودت که شد
اون موقع بیشتر هم ذوق میکنی...
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_917
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



سمتم چرخید و لبخند مهربونی بهم زد

_ واسه تو اینقدر ذوق دارم
واسه خودم از ذوق میفته از بس استرس دارم

تک خنده ای کردم
ضربه ی ارومی توی بازوش زدم

_ بعد هی واسه من نطق کن استرس نداشته باش
خودت نیمده داری میگی داری استرس رو

شونه ای بالا انداخت

_ خب من فرق دارم

دستم رو گرفت و جلو اورد

_ لباست رو در بیار
بعد کمک خواستی صدام‌ کن من جلوی در وایسادم

تشکری کردم که از اتاق بیرون رفت
نگاهم رو به لباش عروس دوختم
هیچ وقت فکر نمیکردم همچین روزی دوباره ببینم
اصلا فکر نمیکردم بخوام تجربه اش کنم
همون یه بار واسه صد پشتم بس بود
اما انگار این بار همه چی فرق داشت
یه رنگ دیگه ای داشت
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_918
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



لباس رو برداشتم
لباسم رو از تنم خارج کردم
اروم لباس رو بالا کشیدم و تنم کردم
وقتی مطمئن شدم کامل پوشیدمش
اروم صدا زدم

_ ندا میای تو

انگار منتظر دستور من یود
سریع در رو باز کرد و داخل شد

_ وااااای چه خوشگل شدی

چشماش با دیدنم برق زد
لبش به خنده باز شد
این یچه با همه صتف و صادق بود
از چیزی خوشش میومد همینطور ذوق میکرد
بدش هم میومد میگفت راحت

_ عزیز دلمممم ؛ ببین من اینطور ذوق کردم
سر اون سینای بدبخت چه بلایی قراره بیاد

تک خنده خجالت زده ای کردم
چیزی در حوابش نگفتم که خودش گفت

_ کارم داشتی ؟؟ چیکار باید بکنم!!

پشتم رو بهش کردم و گفتم

_ بی زحمت زیپ لباس رو ببند فقط
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_919
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217


با بالا کشیدن زیپ دستم از روی لباس برداشتم
سمتش چرخیدم و خواستم چیزی بگم
که تقه ای به در خورد
ندا کمی کنار کشید و گفت

_ بفرمایید

خانومی داخل اومد و با ذوق گفت

_ اقا داماد اومد

با شنیدن حرفش نفس توی سینه ام حبس شد
رنگ‌ از رخم پرید
ندا با خوشحالی سمتم برگشت

_ سینا....

با دیدن قیافه ام لبخندش جمع شد
اخم مصنوعی کرد و گفت

_ مگه جن دیدی دختر
این چه قیافه خب ؟؟
گفت داماد اومد عوض خوشحال شدنته

مگه دست خودم بود
استرش داشت میکشتم
نمیدونستم حتی واسه چی استرس دارم
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_920
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217


دستم روی قلبم گذاشتم
فشار ارومی بهش اوردم

_ قلبم‌خیلی تند میزنه

ندا لبخند شیطونی زد

_ خب اون که طبیعیه
دیگه چی ؟؟

مشتی روی بازوش نشوندم

_ مسخره نشو ندا

ندا سمت در رفت و همونطور که بیرون میرفت گفت

_ من میرم بیرون که داماد با خیال راحت بیاد
نگران عرشیا هم نباش
از سینا میگیرمش و پیش خودمه

لبخند با قدردانی زدم

_ ممنونم عزیزم

از اتاق خارج شد و به چند ثانیه نکشید که دستگیره در پایین کشیده شد
تک خنده ای کردم و گفتم

_ باز چیزی جا گذاشتی ندا ؟؟
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_921
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



با باز شدن در و داخل اومدن سینا حرفم رو خوردم
با جشنای گرد شده نگاهش کردم
این چطور اینقدر زود اومد بالا
سکوت کردم و به چشماش خیره شدم
جلو اومد و نگاهی پراز تحسین از سر تا پام انداخت

_ خیلی خوشگل شدی خانوم

نمیدونستم در جواب باید چی بگم
با این وضعیت چلوی سینا بودن معذبم میکرد
با اینکه به هم محرم شده بودیم
اما بازم نمیتونستم این نگاه نافذش رو تحمل کنم
جلو اومد و توی چند قدمیم ایستاد
سرم بالا اوردم و نگاهش کردم
تنها کاری که از دستم برمیومد همین بود
جز نگاه کار دیگه ای نمیتونستم بکنم
اروم سرش پایین اورد و بوسه ای روی‌پیشونیم کاشت
برای لحظه ای چشمام رو بستم

_ اقا داماد قرارمون این نبود

با صدای زنی از پشت سر سریع چشمام رو باز کردم
فیلمبردار با لبخند شیطونی گفت

_ قرار بود مستقیم‌بری سر اصل کاری

با شنیدن حرفش از خجالت سرخ شدم
سینا با لبخند گفت

_ من که بازیگر نیستم
هر کاری قلبم بگه انجام میدم
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_922
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



سرم پایین گرفتم
که با شنیدن صدای گرم و پر عشق سینا سرم رو بالا اوردم
حق با اون بود
هیچ کارش بازی نبود
همه اش از ته دلش بود

_ افتخار میدید؟؟

دستش جلوم گرفت
بی معطلی دستم توی دستش گذاشتم
همراهش سمت در حرکت کردم
فیلم بردار جلوتر حرکت کرد
اما اینقدر توی حال خودمون بودیم
که حضور هیچ کس واسمون مهم نبود
با نشستن داخل ماشین و تنها شدنمون پر استرس گفتم

_ من دارم از استرس پس میفتم سینا

سمتم چرخید و اخم ریزی کرد

_ چرا عزیزم ؟؟!

یه جوری عزیزمش به دل نشست
که لبخندی روی لبم نقش بست

_ خب...

سکوتم رو که دید خودش گفت

_ چی شده شیرین ؟؟
#بانوی_شیک‌پوش👗💕

🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
#قسمت_923
#رئیـس‌_کارمندمغرور

از قسمت اول بخونید❤️👇
https://t.me/Banooye_shike/217



سری به نشونه نفی تکون دادم
با سکوتم نگرانش کرده بودم

_ هیچی ؛ فقط اولین باره قراره مادرت ببینم
با اینکه بار دوممه
اما واسه مراسم حالم یه حوریه

سینا دستش از روی سوییچ برداشت
سمتم چرخید و گفت

_ ما که کوچولو و خودمونی برگزارش کردیم
که تو راحت باشی....
بازم اذیت و معذبی ؟؟

سرمو به نشونه نفی تکون دادم

_ ممنون که باهام راه اومدی
اما استرسم کلیه
نمیدونم چرا اینطوری شدم

سینا لبخندی زد و گفت

_ اروم باش عزیزم
من کنارتم دیگه
منم بدتر از تو از روبرو شدن با همه استرس دارم
اونم منی که یه بار یه عروس دیگه رو بردم توی این خانواده
اما این دیگه اخریشه و درست ترینش

با حرفش لبخندی روی لبم نقش بست
خواستم چیزی بگم که با ضربه روی کاپوت ماشین ساکت شدم