.
#پیرمرد، #چشم_و_چراغ_ما_بود....
✍️🔽متن کامل در صفحه بعدی... 👇👇
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#شعر
#سیدمحمود_دعایی
#رضا_رفیع
#فرهنگ
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
#پیرمرد، #چشم_و_چراغ_ما_بود....
✍️🔽متن کامل در صفحه بعدی... 👇👇
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#شعر
#سیدمحمود_دعایی
#رضا_رفیع
#فرهنگ
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
کانال رسمی هزار باده فرهنگ
. #پیرمرد، #چشم_و_چراغ_ما_بود.... ✍️🔽متن کامل در صفحه بعدی... 👇👇 https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh #فصلنامه #فرهنگی #هنری #باغ_خبوشان #قوچان #خبوشان #خراسان #تهران #ایران #شعر #سیدمحمود_دعایی #رضا_رفیع #فرهنگ #پژوهش…
.
#پیرمرد، #چشم_و_چراغ_ما_بود....
به رفتار «نی»ی دلشکسته، نای نوشتن و نگاشتن ندارم. از فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی؟ ...
اما چه توان کرد که حتی حضرت حافظ نیز در این مقام و موقعیت تلخ و توفانی، عذر تقصیر خواست و دردمندانه گفت: زبان خامه ندارد سر بیان فراق....
برای این کمترین، سخن گفتن از سید محمود دعایی (همان عنوانی که بی هیچ پیشوندی، خودش دوست می داشت صدایش کنیم، در حقیقت، بیان عشق و علاقه پسری است به پدر پدری معنوی که در سایه سار گفتار و رفتارش میشد درس زندگی و انسانیت آموخت و مشق مهربانی کرد. او حتی از روال و روحیه شوخ طبعش برای تلطیف فضا و تألیف قلوب و ادخال سرور استفاده می کرد و شاید به همین خاطر بود که همیشه مدافع طنز فاخر و ادیبانه و نجیبانه بود و خود نیز پشتیبان و پناه اهل طنزی که بعضا چون گل آقا به روزگار، شاخص و شهره شدند.
باری پیرمرد، چشم و دل ما بود. به قول سهراب، بزرگ بود اما انگار از اهالی امروز نبود، هر چند که با افق های باز نسبت داشت. افق فکری و مشربی و مرامی اش گسترش انسانیت و اخلاق رحمانیت بود و دل خلایق به دست آوردن؛ چنان که حکیم عارف حضرت خواجه عبدالله انصاری گفت: دل به دست آرتا کسی باشی و منسوب به اوست که:
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبه صورت است، یک کعبه دل
آقای دعایی با تمام وجودش جذب حداکثری و دفع حداقلی را در عمل، پایبند و پایدار بود. قریب چهل سال و چهار دهه، از نزدیک و در محل کار، شاهد چله نشینی اش بودیم، بازی نبود اگر ساده زیست بود و اگر چیزی از انقلاب و مبارزاتش طلب نکرد پشت پرده، همین بود که بود!
طبعا مثل هر انسانی نیز قابل نقد و نظر بود، اما كلیت وجودش تبليغ آدمیت بود. ترویج با دوستان مروت و با دشمنان مدارا، و چونان عرفی عارف، چنان با خوب و بد تا کردن (البته با مردم)، که بعد از مردن و رفتن، مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
او انقدر خاکساری می کرد که گاهی برای عده ای که کمتر از نزدیک می شناختندش، باورپذیر نبود. پیشانی و دست عادی ترین آدمها را هم می بوسید، پیرمرد، انگار برای اثبات مهربان بودن و مردمی بودن، یک تنه بار دیگران را نیز بر دوش می کشید و این اواخر دیگر دوش های سترگ او نازک و ترد شده بود. گاهی بغض می کرد و اشک در چشمانش حلقه می زد. از درد مردم، رنجور بود. انگار به زبان حال خویش و زبان قال سعدی می گفت:
من از بینوایی نی ام روی زرد
غم بینوایان زخم زرد کرد.
او چنان با خوب و بد تا کرد که هر یک خاطره ای خوش از دعوت های رفتاری او به مهربانی و محبت و خیرخواهی و همدلی
و در یک کلام، انسانیت و مسلمانی دارند. باور داشت این نگاه خدایی و منش انسانی و الهی شیخ ابوالحسن خرقانی در خلوت معطر را که فرمود: كونوا دعاء الناس بغير السنگم
دوست ادیب و شاعرم محمد صالح علا که حاج آقا بسیار او را دوست می داشت، سال ها پیش به من می گفت: من با تماشای رفتار حاج آقا (و به تعبیر عارفانه اش: سید مستان!) و یکی دو مورد مواجهه عاطفی که با ایشان برایم پیش آمد، بیشتر جذب و جلب معنویت و حقانیت این مرد شدم و با خود گفتم که یافتم!.... برای آدمی چون من که دل در شب ها از ماه انرژی می گیرد و انسانش آرزوست؛ این رسیدن و یافتن و دیدن، خیلی بود. حاصل عمری دیوژن وار، گردیدن گرد شهر و از دیو و دد دنیا ملول بودن و گریختن. به امید آنکه شاید و باشد که باز ببینیم دیدار آشنا را !
#پیرمرد، #چشم_و_چراغ_ما_بود....
به رفتار «نی»ی دلشکسته، نای نوشتن و نگاشتن ندارم. از فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی؟ ...
اما چه توان کرد که حتی حضرت حافظ نیز در این مقام و موقعیت تلخ و توفانی، عذر تقصیر خواست و دردمندانه گفت: زبان خامه ندارد سر بیان فراق....
برای این کمترین، سخن گفتن از سید محمود دعایی (همان عنوانی که بی هیچ پیشوندی، خودش دوست می داشت صدایش کنیم، در حقیقت، بیان عشق و علاقه پسری است به پدر پدری معنوی که در سایه سار گفتار و رفتارش میشد درس زندگی و انسانیت آموخت و مشق مهربانی کرد. او حتی از روال و روحیه شوخ طبعش برای تلطیف فضا و تألیف قلوب و ادخال سرور استفاده می کرد و شاید به همین خاطر بود که همیشه مدافع طنز فاخر و ادیبانه و نجیبانه بود و خود نیز پشتیبان و پناه اهل طنزی که بعضا چون گل آقا به روزگار، شاخص و شهره شدند.
باری پیرمرد، چشم و دل ما بود. به قول سهراب، بزرگ بود اما انگار از اهالی امروز نبود، هر چند که با افق های باز نسبت داشت. افق فکری و مشربی و مرامی اش گسترش انسانیت و اخلاق رحمانیت بود و دل خلایق به دست آوردن؛ چنان که حکیم عارف حضرت خواجه عبدالله انصاری گفت: دل به دست آرتا کسی باشی و منسوب به اوست که:
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبه صورت است، یک کعبه دل
آقای دعایی با تمام وجودش جذب حداکثری و دفع حداقلی را در عمل، پایبند و پایدار بود. قریب چهل سال و چهار دهه، از نزدیک و در محل کار، شاهد چله نشینی اش بودیم، بازی نبود اگر ساده زیست بود و اگر چیزی از انقلاب و مبارزاتش طلب نکرد پشت پرده، همین بود که بود!
طبعا مثل هر انسانی نیز قابل نقد و نظر بود، اما كلیت وجودش تبليغ آدمیت بود. ترویج با دوستان مروت و با دشمنان مدارا، و چونان عرفی عارف، چنان با خوب و بد تا کردن (البته با مردم)، که بعد از مردن و رفتن، مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند.
او انقدر خاکساری می کرد که گاهی برای عده ای که کمتر از نزدیک می شناختندش، باورپذیر نبود. پیشانی و دست عادی ترین آدمها را هم می بوسید، پیرمرد، انگار برای اثبات مهربان بودن و مردمی بودن، یک تنه بار دیگران را نیز بر دوش می کشید و این اواخر دیگر دوش های سترگ او نازک و ترد شده بود. گاهی بغض می کرد و اشک در چشمانش حلقه می زد. از درد مردم، رنجور بود. انگار به زبان حال خویش و زبان قال سعدی می گفت:
من از بینوایی نی ام روی زرد
غم بینوایان زخم زرد کرد.
او چنان با خوب و بد تا کرد که هر یک خاطره ای خوش از دعوت های رفتاری او به مهربانی و محبت و خیرخواهی و همدلی
و در یک کلام، انسانیت و مسلمانی دارند. باور داشت این نگاه خدایی و منش انسانی و الهی شیخ ابوالحسن خرقانی در خلوت معطر را که فرمود: كونوا دعاء الناس بغير السنگم
دوست ادیب و شاعرم محمد صالح علا که حاج آقا بسیار او را دوست می داشت، سال ها پیش به من می گفت: من با تماشای رفتار حاج آقا (و به تعبیر عارفانه اش: سید مستان!) و یکی دو مورد مواجهه عاطفی که با ایشان برایم پیش آمد، بیشتر جذب و جلب معنویت و حقانیت این مرد شدم و با خود گفتم که یافتم!.... برای آدمی چون من که دل در شب ها از ماه انرژی می گیرد و انسانش آرزوست؛ این رسیدن و یافتن و دیدن، خیلی بود. حاصل عمری دیوژن وار، گردیدن گرد شهر و از دیو و دد دنیا ملول بودن و گریختن. به امید آنکه شاید و باشد که باز ببینیم دیدار آشنا را !