.
«ارمغانی برای یونسکو به هنگام بزرگداشت خواجه حافظ شیرازی»
هر سخنگوی که آرد سخن از دستِ بلند
در سراپردهی افلاک شود آینهبند
برشود از زبرِ زهره به ایوانِ زحل
تا کند بهرِ زمین هدیه سخنهای بلند
سخنِ سخته که جوشد زِ لبِ چامهسرای
سخت را سهل نماید به برِ طبعِ نژند
سخنی کو دهد آلامِ درون را تسکین
خوش دواییست شفاپرور و بیمارپسند
سخنِ والا از عالم بالاست نصیب
درخورِ همتِ بالنده بزرگانی چند
یک تن از آن همه سالارِ غزلسازان هست
که بود منزلتش بر زبرِ هفت اورند
آنکه آلام زدود از نغماتِ دلجوی
آنکه آفاق گشود از سخنانِ دلبند
آن مهین شاعرِ فرخمنشِ نادرهگوی
آن بهین عارفِ عاشقصفتِ عاطفهمند
آنکه با او نبود هیچ سخندان همپای
آنکه با او نشود هیچ سخنور همچند
آنکه نامش سَمَر از هند بود تا آمریک
نه همین از درِ آبادان تا مرزِ مرند
آنکه از جامِ جهانبین رخِ اسرار گشود
آنکه از طبعِ سخنگو، پیِ آثار فکند
آنکه در گلشنِ جان، تخمِ وفاداری کِشت
آنکه از مزرعِ دل ریشهی خودکامی کند
آنکه از صافِ خُمش پیرِ خرد جام کشید
آنکه از شعرِ ترش جمله میِ ناب کشند
طایرِ قدس و صفای سخنش جان دارو
بلبلِ عرش و نوای غزلش جان پیوند
ترجمانی زِ دلانگیزی شعرِ ترِ اوست
سر برآوردنِ خور از پسِ کوهِ الوند
***
اندر آن عهد که از جورِ امیران مغول
خلقِ ایران همه بودند اسیرانِ کمند!
اندر آن عهد که شیخانِ ریایی به فریب
خلق را بندهی خود کرده و دین را دربند!
اندر آن عهد که پیران طریقت به فساد
شهره گشتند و به طامات و فسون مغزآکند!
صوفی و مرشد و کبادهکش و زاهد و شیخ
در پیِ معرکهگیری همه تازنده سمند!
یکطرف جنگ و برادرکشی و کین و عناد
یکطرف خدعه و سالوس و دروغ و ترفند!
فتنه بود از پسِ آشوب و بلا از پسِ جنگ
خدعه بود از پیِ تزویر و فریب از پیِ فند!
پدر از دستِ پسر نالد، گردیده ضریر !
پسر از جورِ پدر گرید، افتاده به بند!
اصفهان را سرِ پیکار، همی با شیراز
همچو شیراز که با کرمان وآنسویِ زرند!
خلق چون واژهی مفرد به میانِ دو فریق
این یکش بود پساوند و دگر پیشاوند!
***
مامِ میهن به چنین عهد یکی نابغه زاد
کآفرین باد بر آن مام و گرامی فرزند
عارفی خرقه به دوش آمده از رندآباد
پای بر فرقِ تعلق زده بی خوفِ گزند
مولوی بر سر و سرزنده و نورانیچهر
پیرهن چاک و غزلخوان و به لبها لبخند
نگهش نافذ و افسانهگر و طنزآلود
کشفِ اسرارِ وجودش هدف کاوش و کند
چشم جادوش کند شفقتِ مادر را یاد
چینِ ابروش بود خشمِ پدر را مانند
حافظِ قرآن، لیکن زِ تحجّر بیزار
طالبِ عشرت، لیکن به تدیّن پابند
در کَفَش زُبده کتابی به فرحبخشیِ باغ
بر لبش طرفه بیانی به شکرباریِ قند
همهجا سازِ طرب جوید و دلجویی و مهر
همهگه راهِ ادب پوید و خوشخویی و پند
دفترش مخزنِ خیر است و همو خازنِ صلح
وآنچه داراست به از گوهر و لعل و یاکند
به ریاکار و دغل تاختن آرد با شعر
هم نکوهد روش و پویه درین راه و روند
برکشد از سرِ وعّاظِ سلاطین دستار
بردرد از رخِ زهّاد منافق روبند
***
این همان حافظِ شیراز و لسانالغیب است
ریخته خَمرِ مضامین به مرصّع آوند
این همان حافظِ بیداردلِ عقدهگشاست
کآمد از بهرِ تسلّای بشر خنداخند
همچو زرتشت پیمبر سخنش آتشناک
وندر آیینهی تفسیر، چو زند و پازند
مَلََکی بود تو گویی زِ سَما کرده نزول
بهر دلداریِ انسان چو بهین خویشاوند
فیلسوفان جهان تا نزنندش به نگاه
بارها، پیرِ مغان ریخت بر آذر اسفند
با تو گوید که جهان هیچ نیرزد به نزاع
خرّم آنکس که دلی را به ستم نپراکند
هیچ دانا نخورد غصّهی دنیای دنی
که خود او را هوس و آز و حسد نیست خورند
حافظ ماست همان بلبلِ باغِ ملکوت
که صفیرش زِ سرِ کنگرهی عرش زنند
بُرد گویِ سبق ازگفتهی سلمان و کمال
آنکه شد صیتِ کمالش به فراسوی خجند
شعرِ او وردِ زبان ساخت چه کُرد و چه بلوچ
همچنان تُرکْزبان شاعرِ کهسارِ سهند
لاجرم وحدتِ ملیست به شعرش ستوار
وآنگهی مامِ وطن از ثمراتش خرسند
اینک از خواجه امید آنکه پذیرد زِ ادیب
این رهاورد که بس به زِ نگارینه پرند
#ادیب_برومند
#حاصل_هستی، چاپ دوم، انتشارات عرفان، تهران ۱۳۸۷، صص۲۶۲-۲۶۴
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/حافظ/
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«ارمغانی برای یونسکو به هنگام بزرگداشت خواجه حافظ شیرازی»
هر سخنگوی که آرد سخن از دستِ بلند
در سراپردهی افلاک شود آینهبند
برشود از زبرِ زهره به ایوانِ زحل
تا کند بهرِ زمین هدیه سخنهای بلند
سخنِ سخته که جوشد زِ لبِ چامهسرای
سخت را سهل نماید به برِ طبعِ نژند
سخنی کو دهد آلامِ درون را تسکین
خوش دواییست شفاپرور و بیمارپسند
سخنِ والا از عالم بالاست نصیب
درخورِ همتِ بالنده بزرگانی چند
یک تن از آن همه سالارِ غزلسازان هست
که بود منزلتش بر زبرِ هفت اورند
آنکه آلام زدود از نغماتِ دلجوی
آنکه آفاق گشود از سخنانِ دلبند
آن مهین شاعرِ فرخمنشِ نادرهگوی
آن بهین عارفِ عاشقصفتِ عاطفهمند
آنکه با او نبود هیچ سخندان همپای
آنکه با او نشود هیچ سخنور همچند
آنکه نامش سَمَر از هند بود تا آمریک
نه همین از درِ آبادان تا مرزِ مرند
آنکه از جامِ جهانبین رخِ اسرار گشود
آنکه از طبعِ سخنگو، پیِ آثار فکند
آنکه در گلشنِ جان، تخمِ وفاداری کِشت
آنکه از مزرعِ دل ریشهی خودکامی کند
آنکه از صافِ خُمش پیرِ خرد جام کشید
آنکه از شعرِ ترش جمله میِ ناب کشند
طایرِ قدس و صفای سخنش جان دارو
بلبلِ عرش و نوای غزلش جان پیوند
ترجمانی زِ دلانگیزی شعرِ ترِ اوست
سر برآوردنِ خور از پسِ کوهِ الوند
***
اندر آن عهد که از جورِ امیران مغول
خلقِ ایران همه بودند اسیرانِ کمند!
اندر آن عهد که شیخانِ ریایی به فریب
خلق را بندهی خود کرده و دین را دربند!
اندر آن عهد که پیران طریقت به فساد
شهره گشتند و به طامات و فسون مغزآکند!
صوفی و مرشد و کبادهکش و زاهد و شیخ
در پیِ معرکهگیری همه تازنده سمند!
یکطرف جنگ و برادرکشی و کین و عناد
یکطرف خدعه و سالوس و دروغ و ترفند!
فتنه بود از پسِ آشوب و بلا از پسِ جنگ
خدعه بود از پیِ تزویر و فریب از پیِ فند!
پدر از دستِ پسر نالد، گردیده ضریر !
پسر از جورِ پدر گرید، افتاده به بند!
اصفهان را سرِ پیکار، همی با شیراز
همچو شیراز که با کرمان وآنسویِ زرند!
خلق چون واژهی مفرد به میانِ دو فریق
این یکش بود پساوند و دگر پیشاوند!
***
مامِ میهن به چنین عهد یکی نابغه زاد
کآفرین باد بر آن مام و گرامی فرزند
عارفی خرقه به دوش آمده از رندآباد
پای بر فرقِ تعلق زده بی خوفِ گزند
مولوی بر سر و سرزنده و نورانیچهر
پیرهن چاک و غزلخوان و به لبها لبخند
نگهش نافذ و افسانهگر و طنزآلود
کشفِ اسرارِ وجودش هدف کاوش و کند
چشم جادوش کند شفقتِ مادر را یاد
چینِ ابروش بود خشمِ پدر را مانند
حافظِ قرآن، لیکن زِ تحجّر بیزار
طالبِ عشرت، لیکن به تدیّن پابند
در کَفَش زُبده کتابی به فرحبخشیِ باغ
بر لبش طرفه بیانی به شکرباریِ قند
همهجا سازِ طرب جوید و دلجویی و مهر
همهگه راهِ ادب پوید و خوشخویی و پند
دفترش مخزنِ خیر است و همو خازنِ صلح
وآنچه داراست به از گوهر و لعل و یاکند
به ریاکار و دغل تاختن آرد با شعر
هم نکوهد روش و پویه درین راه و روند
برکشد از سرِ وعّاظِ سلاطین دستار
بردرد از رخِ زهّاد منافق روبند
***
این همان حافظِ شیراز و لسانالغیب است
ریخته خَمرِ مضامین به مرصّع آوند
این همان حافظِ بیداردلِ عقدهگشاست
کآمد از بهرِ تسلّای بشر خنداخند
همچو زرتشت پیمبر سخنش آتشناک
وندر آیینهی تفسیر، چو زند و پازند
مَلََکی بود تو گویی زِ سَما کرده نزول
بهر دلداریِ انسان چو بهین خویشاوند
فیلسوفان جهان تا نزنندش به نگاه
بارها، پیرِ مغان ریخت بر آذر اسفند
با تو گوید که جهان هیچ نیرزد به نزاع
خرّم آنکس که دلی را به ستم نپراکند
هیچ دانا نخورد غصّهی دنیای دنی
که خود او را هوس و آز و حسد نیست خورند
حافظ ماست همان بلبلِ باغِ ملکوت
که صفیرش زِ سرِ کنگرهی عرش زنند
بُرد گویِ سبق ازگفتهی سلمان و کمال
آنکه شد صیتِ کمالش به فراسوی خجند
شعرِ او وردِ زبان ساخت چه کُرد و چه بلوچ
همچنان تُرکْزبان شاعرِ کهسارِ سهند
لاجرم وحدتِ ملیست به شعرش ستوار
وآنگهی مامِ وطن از ثمراتش خرسند
اینک از خواجه امید آنکه پذیرد زِ ادیب
این رهاورد که بس به زِ نگارینه پرند
#ادیب_برومند
#حاصل_هستی، چاپ دوم، انتشارات عرفان، تهران ۱۳۸۷، صص۲۶۲-۲۶۴
@AdibBoroumand
http://www.adibboroumand.com/حافظ/
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
حافظ | اشعار اديب برومند - شعر ، غزل و قصيده
ارمغاني براي يونسکو به هنگام بزرگداشت خواجه حافظ شيرازي هرسخنگوي که آرد سخن از دست بلند در سراپرده ي افلاک شود آينه بند برشود از زَبرِ زهره به ايوان زحل تا کند
.
«#درود_به_کورش»
به گیتی بسی شهریار آمدند
که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان
بسی گونهگون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن
ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل
به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای
به آسیبِ آنان دچار آمدند
چو درّنده حیوان به خونبارْ جنگ
پیِ صیدِ ننگین شکار آمدند
گروهی به هنجارِ غارتگری
سبکتاز و چابکسوار آمدند
شماری به نستوده کردارِ زشت
ز دربارِ شاهی بهبار آمدند
گروهی به کشورمداری مدیر
ولی از شرف برکنار آمدند
شماری دگر حامیِ مرز و بوم
ولی بهرِ کشتار، هار آمدند
کهرا دانی از جمله شاهانِ پیش
که چون کورشِ نامدار آمدند
گرانپایه کورش گرانمایه شاه
جهانیش مدحتگزار آمدند
حقوقِ بشر را چو شد پایبند
به شکرش هزاران هزار آمدند
به اقوامِ مغلوب ورزید مهر
وِرا زین سبب خواستار آمدند
ببخشود بر هرکه پیروز گشت
وَ زین رو وِرا دستیار آمدند
به همراهیاش گاهِ جنگ و نبرد
سراسر همه جانسپار آمدند
نپیمود جز راهِ همبستگی
بر آنان که از هر دیار آمدند
به هر تیرهای مهربانی فزود
گر از روم و گر از تتار آمدند
به هرکیش ودین چشمِ حرمت گشود
سویش جمله با زینهار آمدند
چنین بود آن مردِ پاکیزه کیش
که خلقش همه دوستار آمدند
سزد گر به کورش درود آوریم
که خلقی از او کامکار آمدند
بود روزِ کورش بسی دلفروز
کز او جمله امّیدوار آمدند
در این روزِ ملّیِ ایران، «ادیب»
جوانان همه شادخوار آمدند
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/518
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«#درود_به_کورش»
به گیتی بسی شهریار آمدند
که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان
بسی گونهگون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن
ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل
به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای
به آسیبِ آنان دچار آمدند
چو درّنده حیوان به خونبارْ جنگ
پیِ صیدِ ننگین شکار آمدند
گروهی به هنجارِ غارتگری
سبکتاز و چابکسوار آمدند
شماری به نستوده کردارِ زشت
ز دربارِ شاهی بهبار آمدند
گروهی به کشورمداری مدیر
ولی از شرف برکنار آمدند
شماری دگر حامیِ مرز و بوم
ولی بهرِ کشتار، هار آمدند
کهرا دانی از جمله شاهانِ پیش
که چون کورشِ نامدار آمدند
گرانپایه کورش گرانمایه شاه
جهانیش مدحتگزار آمدند
حقوقِ بشر را چو شد پایبند
به شکرش هزاران هزار آمدند
به اقوامِ مغلوب ورزید مهر
وِرا زین سبب خواستار آمدند
ببخشود بر هرکه پیروز گشت
وَ زین رو وِرا دستیار آمدند
به همراهیاش گاهِ جنگ و نبرد
سراسر همه جانسپار آمدند
نپیمود جز راهِ همبستگی
بر آنان که از هر دیار آمدند
به هر تیرهای مهربانی فزود
گر از روم و گر از تتار آمدند
به هرکیش ودین چشمِ حرمت گشود
سویش جمله با زینهار آمدند
چنین بود آن مردِ پاکیزه کیش
که خلقش همه دوستار آمدند
سزد گر به کورش درود آوریم
که خلقی از او کامکار آمدند
بود روزِ کورش بسی دلفروز
کز او جمله امّیدوار آمدند
در این روزِ ملّیِ ایران، «ادیب»
جوانان همه شادخوار آمدند
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/518
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«درود به کورش»
به گیتی بسی شهریار آمدند
که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان
بسی گونهگون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن
ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل
به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای
به آسیبِ…
به گیتی بسی شهریار آمدند
که با یک جهان اقتدار آمدند
از آغازِ تاریخ تا این زمان
بسی گونهگون شهریار آمدند
گروهی ستایشگرِ خویشتن
ز خودکامگی نابکار آمدند!
گروهی ستمگستر و سنگدل
به خونخوارگی در شمار آمدند
هزاران تن از بندگانِ خدای
به آسیبِ…
.
«#ترنم_شب»
ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧـﮓ ﺍﺯ ﮔﻴـﺎه ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﮔﻞ ﻛـﺮﺩ ﭘﻴﺮﻫـﻦ ﭼـﺎک
ﺗـﺎ ﺟﻐـﺪ، ﻧﺎﻟﻪﮔـﺮ ﺷـﺪ ﺑﺴــﺘﺎﻥﺳـــﺮﺍﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ
ﻣـﺎهِ ﻋﺴـﻞ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ﺍﻳـﻦ ﺣﺠﻠﻪﻫـﺎ ﻛـــﻪ ﺑﻴﻨـﻰ
ﺩﺭ ﺳـﻮگ ﻧﻮﺟـﻮﺍنان ﺑﺸـــﻨﻮ ﺭﺛـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺷـﻴﺮِ ﻋﻠـﻢ ﻛﺠـﺎ ﺭﻓـﺖ ﺍﺯ ﺑﻴﺸـﻪﺯﺍﺭ ﻗـﺪﺭﺕ
ﻛـﻮ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺑـﺮ ﺳـﺮِ ﺩﻭﺵ ﮔﻴـﺮﺩ ﻟـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ؟
ﻣـﺎ ﻛﺸـﺘﮕﺎﻥ ﺑﺎﻏﻴـﻢ ﺍﺯ ﺍﺭهﻫـــﺎﻯ ﺗـــﺰﻭﻳﺮ
ﺍﺯ ﺑﺎﻏﺒـﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻳـﺪ ﭘـﺲ ﺧﻮﻥﺑـــﻬﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑـﺎ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﻳـﺶ ﻛﻨﺪﻧـﺪ جهال گور ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑـــﻰ ﺷﻮﺭِ ﮔﺮﻳـــﻪ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﺳـﺎﺯِ ﻋـﺰﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﭘﻴﭽﻴـﺪه ﺩﺭ ﻛﻔـﻦ ﺷـﺪ ﻋﻘـﻞ ﺍﺯ ﻛـﻒِ ﺧﺮﺍﻓـﺖ
زین دیو کو مفری ﺍﻧﺪﻳﺸـــﻪﻫﺎﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ؟ّ
ﺍﺯ ﻫـﺮ ﻛﺮﺍﻧـﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﺑﺎﻧﮕـﻰ ﺯ ﻧـﺎﻯ ﺑﻮﻣـﻰ
ﺗـﺎ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷـﻰ ﺍﻓﻜﻨـﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳـﺮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻴﺘـﻰ ﺑـﻪ ﻛـﺲ ﻧﻤﺎﻧـﺪ، ﺑﺎﺯﻳﭽـهی ﻓﻨﺎﻳﻴـﻢ
شعرِ «ادیب» ﺩﺍﻧـﺪ ﺭﺍﺯ ﺑـــﻘﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
#ادیب_برومند
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«#ترنم_شب»
ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧـﮓ ﺍﺯ ﮔﻴـﺎه ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﮔﻞ ﻛـﺮﺩ ﭘﻴﺮﻫـﻦ ﭼـﺎک
ﺗـﺎ ﺟﻐـﺪ، ﻧﺎﻟﻪﮔـﺮ ﺷـﺪ ﺑﺴــﺘﺎﻥﺳـــﺮﺍﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ
ﻣـﺎهِ ﻋﺴـﻞ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ﺍﻳـﻦ ﺣﺠﻠﻪﻫـﺎ ﻛـــﻪ ﺑﻴﻨـﻰ
ﺩﺭ ﺳـﻮگ ﻧﻮﺟـﻮﺍنان ﺑﺸـــﻨﻮ ﺭﺛـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺷـﻴﺮِ ﻋﻠـﻢ ﻛﺠـﺎ ﺭﻓـﺖ ﺍﺯ ﺑﻴﺸـﻪﺯﺍﺭ ﻗـﺪﺭﺕ
ﻛـﻮ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺑـﺮ ﺳـﺮِ ﺩﻭﺵ ﮔﻴـﺮﺩ ﻟـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ؟
ﻣـﺎ ﻛﺸـﺘﮕﺎﻥ ﺑﺎﻏﻴـﻢ ﺍﺯ ﺍﺭهﻫـــﺎﻯ ﺗـــﺰﻭﻳﺮ
ﺍﺯ ﺑﺎﻏﺒـﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻳـﺪ ﭘـﺲ ﺧﻮﻥﺑـــﻬﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑـﺎ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﻳـﺶ ﻛﻨﺪﻧـﺪ جهال گور ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑـــﻰ ﺷﻮﺭِ ﮔﺮﻳـــﻪ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﺳـﺎﺯِ ﻋـﺰﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﭘﻴﭽﻴـﺪه ﺩﺭ ﻛﻔـﻦ ﺷـﺪ ﻋﻘـﻞ ﺍﺯ ﻛـﻒِ ﺧﺮﺍﻓـﺖ
زین دیو کو مفری ﺍﻧﺪﻳﺸـــﻪﻫﺎﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ؟ّ
ﺍﺯ ﻫـﺮ ﻛﺮﺍﻧـﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﺑﺎﻧﮕـﻰ ﺯ ﻧـﺎﻯ ﺑﻮﻣـﻰ
ﺗـﺎ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷـﻰ ﺍﻓﻜﻨـﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳـﺮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻴﺘـﻰ ﺑـﻪ ﻛـﺲ ﻧﻤﺎﻧـﺪ، ﺑﺎﺯﻳﭽـهی ﻓﻨﺎﻳﻴـﻢ
شعرِ «ادیب» ﺩﺍﻧـﺪ ﺭﺍﺯ ﺑـــﻘﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
#ادیب_برومند
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
.
«#جشن_سده»
بياور مى كه گاه كامرانىست
ز مى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به ز آب زندگانىست
پس آنگه خرمن آتش به كهسار
برافروز اىكه كارت ديهگانىست
برافروزان سپس تلّى ز آتش
به دشت، اى آنكه سعْيَت آرمانىست
خود اين آتش نمودِ روشنىها
به فكر و ذكر و تشخيص زمانیست
فغان از چشم تار و فكر تاريک
كه در هر مطلبش معكوسخوانیست
از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشهی روشن، نشانىست
به آيين سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسوم باستانىست
مبارک باد اين جشن كيانزاد
بر آن كو در تنش خون كيانىست
سده اين جشن فرخفال فيروز
نمادى از سرور و شادمانىست
سده يادآور ايران بشْكوه
گرانفر چون درفش كاويانىست
سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانىست
سده جشنى است دستاورد هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانىست
سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراى كاروانىست
سده اين يادگار عهد ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانىست
بهياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسم پهلوانىست
غم آن روزگار رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانىست
بهياد عهد ديرين چارهی غم
كنون ما را شراب ارغوانىست
سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانىست
اديب اكنون به كام دوستداران
خريدار نشاط از دوستگانىست
سزد كز بهر آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانىست
جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانىست
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/394
http://www.adibboroumand.com
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«#جشن_سده»
بياور مى كه گاه كامرانىست
ز مى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به ز آب زندگانىست
پس آنگه خرمن آتش به كهسار
برافروز اىكه كارت ديهگانىست
برافروزان سپس تلّى ز آتش
به دشت، اى آنكه سعْيَت آرمانىست
خود اين آتش نمودِ روشنىها
به فكر و ذكر و تشخيص زمانیست
فغان از چشم تار و فكر تاريک
كه در هر مطلبش معكوسخوانیست
از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشهی روشن، نشانىست
به آيين سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسوم باستانىست
مبارک باد اين جشن كيانزاد
بر آن كو در تنش خون كيانىست
سده اين جشن فرخفال فيروز
نمادى از سرور و شادمانىست
سده يادآور ايران بشْكوه
گرانفر چون درفش كاويانىست
سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانىست
سده جشنى است دستاورد هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانىست
سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراى كاروانىست
سده اين يادگار عهد ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانىست
بهياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسم پهلوانىست
غم آن روزگار رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانىست
بهياد عهد ديرين چارهی غم
كنون ما را شراب ارغوانىست
سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانىست
اديب اكنون به كام دوستداران
خريدار نشاط از دوستگانىست
سزد كز بهر آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانىست
جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانىست
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/394
http://www.adibboroumand.com
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«جشن سده»
بياور مى كه گاه كامرانىست
ز مى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در…
بياور مى كه گاه كامرانىست
ز مى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگ همايون
كه گويى در سرم شور جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرود خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در…
.
دلخوشىهاى جهان را حادثات از یاد برد
سیلِ غم دولتسراى عیش را بنیاد برد
روزگارى بود و عشقى بود و حالى بود و آه
کآنهمه گلبرگ را از باغِ هستى باد برد
گوشِ عالم کر شد از فریادِ مظلومان، ولى
گوشبندىها، اثر از ناله و فریاد برد
عمرِ ما در آرزوى داد اگر بر باد رفت
داد کمتر زن که ظالم را همآنکو داد، برد
بود آزادى بشر را ارمغانى از بهشت
رهزنِ آزادگى این تحفه را آزاد برد
چیره شد بر خلقِ عالم نکبتِ شرّ و فساد
چیرگىها خیرگى آورد و خیر از یاد برد
قهرمانها داشت این افسانهی شیرینِ عشق
شهرتِ این قهرمانى را چرا فرهاد برد؟
دردِ ما در دادخواهى گر دمى تسکین نیافت
عاقبت بیدادگر را هم تبِ بیداد برد
بىگمان ره سوى ویرانى برد در کارِ عشق
هرکه غافل گشت و رخت از این شکوهآباد برد
آتشى افروخت انسان از طمع در قرنِ ما
کآبروى هرچه انسان بود این همزاد برد
چون نبَرد آورد با دیو پلیدىها ادیب
کلکِ روییناش گِرو از خنجر پولاد برد.
#ادیب_برومند
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
دلخوشىهاى جهان را حادثات از یاد برد
سیلِ غم دولتسراى عیش را بنیاد برد
روزگارى بود و عشقى بود و حالى بود و آه
کآنهمه گلبرگ را از باغِ هستى باد برد
گوشِ عالم کر شد از فریادِ مظلومان، ولى
گوشبندىها، اثر از ناله و فریاد برد
عمرِ ما در آرزوى داد اگر بر باد رفت
داد کمتر زن که ظالم را همآنکو داد، برد
بود آزادى بشر را ارمغانى از بهشت
رهزنِ آزادگى این تحفه را آزاد برد
چیره شد بر خلقِ عالم نکبتِ شرّ و فساد
چیرگىها خیرگى آورد و خیر از یاد برد
قهرمانها داشت این افسانهی شیرینِ عشق
شهرتِ این قهرمانى را چرا فرهاد برد؟
دردِ ما در دادخواهى گر دمى تسکین نیافت
عاقبت بیدادگر را هم تبِ بیداد برد
بىگمان ره سوى ویرانى برد در کارِ عشق
هرکه غافل گشت و رخت از این شکوهآباد برد
آتشى افروخت انسان از طمع در قرنِ ما
کآبروى هرچه انسان بود این همزاد برد
چون نبَرد آورد با دیو پلیدىها ادیب
کلکِ روییناش گِرو از خنجر پولاد برد.
#ادیب_برومند
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
.
🔷#سعدی_شیرین_سخن - سرودهٔ شادروان استاد #ادیب_برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنجِ درهم و دینار
به بحر فکر، سخنور چو غوطهور گردد
بسا لآلی رخشان که آورَد به کنار
نمیرد آن که ز کلکش به جای ماند اثر
که جاودانه همی زنده داردش آثار
به ویژه سعدی شیرازی، آن که در نُه چرخ
نتافت اختر سعدی چنو به هیچ دیار
بلندپایه سخنآفرین گردونفر
که گشت گفتهٔ او ورد ثابت و سیار
همان خجستهسیر شاعر فضیلتکیش
که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حیات
ز لوح خاطر غمدیدگان سترد غبار
سپهرمرتبه گویندهای که نیک افتاد
طنین شهرت او زیر گنبد دوّار
به شعر علم، برافراشت رأیت تسخیر
به راه فضل، برانگیخت مرکب رهوار
ز لطف طبع، بیاراست باغ فضل از گل
ز حسن خُلق، بپیراست شاخ علم از خار
ز شعر نغز، به جان داد قوت راحتبخش
به فکر بکر ز دل برد اندُه و تیمار
به باغ طبع چه پرورده؟ گونهگون ریحان
ز شاخ فکر چه آورده؟ رنگرنگ اثمار
بیان او چه بیانی؟ لطیف و شهدآمیز
کلام او چه کلامی؟ بدیع و شکّربار
بیان او همه خاطرنواز و شورانگیز
کلام او همه راحتفزای و بهجتبار
بیان اوست گهربارتر ز ابر مطیر[۱]
کلام اوست دلانگیزتر ز باد بهار
لطافت سخنش فیالمثل چو دیبه روم
شمامهٔ قلمش بیگمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقریر
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بوَد کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع، همو داد مایهای افزون
ز نظم و نثر، همو ریخت پایهای ستوار
کند ستایش رفتار نیک و خیراندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازیانهٔ گفتار، شیوهٔ رفتار
فروزش سخنش چون به تیه[۲] ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصایدش همگی گرمتر ز بوسهٔ عشق
لطایفش به مثَل نرمتر ز گونهٔ یار
سرود بس غزل نغز و قطعهٔ پرشور
به حکم ذوق سلیم و قریحهٔ سرشار
لطافت غزلش فیالمثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بیبدل چو چهرنگار
چه گویمت ز گلستان او که هر ورقش
بود ز لطف و صفا، رشک صفحهٔ گلزار
خزان دهر نیاید به بوستانش راه
که پایدار بوَد چون گل همیشهبهار
به «طیباتش» اگر روی آوری، بینی
که مشکبوی تر آمد ز طبلهٔ عطار
«نصایحش» همه قلب عوام را اکسیر
«بدایعش» همه نقد خواص را معیار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پایندگیش نیک اقرار
بسا بروج مُشیّد، به ماه بر شده بود
که جمله محو شد اندر تحول ادوار
بسا ولایت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهی گشت ز آدمی ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تیره مبدل نمود زرِّ عیار
بیامدند و برفتند و هیچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پیله تنیدند تار عُلقه به دهر
ولیک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طُرفه قصور
ولیک خوار بخفتند زیر سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه یادگار جمیل
نه جام ماند از آنان، نه چهرهٔ گلنار
ز زرّ سرخ نجستند غیر خفت و ننگ
به خاک تیره نبردند غیر نکبت و عار
ولی ز گفته سعدی بسا گهر باقی است
گرانبها و گرانمایه و گرانمقدار
به هر که بنگری از خاص و عام و پیر و جوان
ز شعر دلکش اویند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنتسرای دهر، زدود
به صیقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آیینهٔ کلامش دید
جمال عشق و عفاف و شمایل دلدار
حلاوت سخنش بیشتر شود معلوم
هر آنچه گفتهٔ او بیشتر شود تکرار
خوشا به خطّهٔ فرخندهاختر شیراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او یافت پرورش سعدی
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار[۳]
کنون ز کلک سخندان حقگزار «ادیب»
بر آستانه سعدی شد این چکامه نثار
پینوشتها:
۱. مطیر: بارانزا ۲.تیه: بیابان ۳. امصار (جمع مصر): شهرها
گفتنی است که استاد برومند این شعر را در ۲۷ سالگی (سال ۱۳۳۰) به هنگام تجدید بنای آرامگاه سعدی سرودهاند.
https://t.me/adibboroumand/500
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
🔷#سعدی_شیرین_سخن - سرودهٔ شادروان استاد #ادیب_برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنجِ درهم و دینار
به بحر فکر، سخنور چو غوطهور گردد
بسا لآلی رخشان که آورَد به کنار
نمیرد آن که ز کلکش به جای ماند اثر
که جاودانه همی زنده داردش آثار
به ویژه سعدی شیرازی، آن که در نُه چرخ
نتافت اختر سعدی چنو به هیچ دیار
بلندپایه سخنآفرین گردونفر
که گشت گفتهٔ او ورد ثابت و سیار
همان خجستهسیر شاعر فضیلتکیش
که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حیات
ز لوح خاطر غمدیدگان سترد غبار
سپهرمرتبه گویندهای که نیک افتاد
طنین شهرت او زیر گنبد دوّار
به شعر علم، برافراشت رأیت تسخیر
به راه فضل، برانگیخت مرکب رهوار
ز لطف طبع، بیاراست باغ فضل از گل
ز حسن خُلق، بپیراست شاخ علم از خار
ز شعر نغز، به جان داد قوت راحتبخش
به فکر بکر ز دل برد اندُه و تیمار
به باغ طبع چه پرورده؟ گونهگون ریحان
ز شاخ فکر چه آورده؟ رنگرنگ اثمار
بیان او چه بیانی؟ لطیف و شهدآمیز
کلام او چه کلامی؟ بدیع و شکّربار
بیان او همه خاطرنواز و شورانگیز
کلام او همه راحتفزای و بهجتبار
بیان اوست گهربارتر ز ابر مطیر[۱]
کلام اوست دلانگیزتر ز باد بهار
لطافت سخنش فیالمثل چو دیبه روم
شمامهٔ قلمش بیگمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقریر
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بوَد کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع، همو داد مایهای افزون
ز نظم و نثر، همو ریخت پایهای ستوار
کند ستایش رفتار نیک و خیراندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازیانهٔ گفتار، شیوهٔ رفتار
فروزش سخنش چون به تیه[۲] ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصایدش همگی گرمتر ز بوسهٔ عشق
لطایفش به مثَل نرمتر ز گونهٔ یار
سرود بس غزل نغز و قطعهٔ پرشور
به حکم ذوق سلیم و قریحهٔ سرشار
لطافت غزلش فیالمثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بیبدل چو چهرنگار
چه گویمت ز گلستان او که هر ورقش
بود ز لطف و صفا، رشک صفحهٔ گلزار
خزان دهر نیاید به بوستانش راه
که پایدار بوَد چون گل همیشهبهار
به «طیباتش» اگر روی آوری، بینی
که مشکبوی تر آمد ز طبلهٔ عطار
«نصایحش» همه قلب عوام را اکسیر
«بدایعش» همه نقد خواص را معیار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پایندگیش نیک اقرار
بسا بروج مُشیّد، به ماه بر شده بود
که جمله محو شد اندر تحول ادوار
بسا ولایت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهی گشت ز آدمی ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تیره مبدل نمود زرِّ عیار
بیامدند و برفتند و هیچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پیله تنیدند تار عُلقه به دهر
ولیک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طُرفه قصور
ولیک خوار بخفتند زیر سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه یادگار جمیل
نه جام ماند از آنان، نه چهرهٔ گلنار
ز زرّ سرخ نجستند غیر خفت و ننگ
به خاک تیره نبردند غیر نکبت و عار
ولی ز گفته سعدی بسا گهر باقی است
گرانبها و گرانمایه و گرانمقدار
به هر که بنگری از خاص و عام و پیر و جوان
ز شعر دلکش اویند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنتسرای دهر، زدود
به صیقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آیینهٔ کلامش دید
جمال عشق و عفاف و شمایل دلدار
حلاوت سخنش بیشتر شود معلوم
هر آنچه گفتهٔ او بیشتر شود تکرار
خوشا به خطّهٔ فرخندهاختر شیراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او یافت پرورش سعدی
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار[۳]
کنون ز کلک سخندان حقگزار «ادیب»
بر آستانه سعدی شد این چکامه نثار
پینوشتها:
۱. مطیر: بارانزا ۲.تیه: بیابان ۳. امصار (جمع مصر): شهرها
گفتنی است که استاد برومند این شعر را در ۲۷ سالگی (سال ۱۳۳۰) به هنگام تجدید بنای آرامگاه سعدی سرودهاند.
https://t.me/adibboroumand/500
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
سعدی شیرینسخن - سرودهٔ شادروان استاد ادیب برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ…
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ…
.
چین زلف
اجرای خصوصی در فروردین ۱۳۶۹
تار: جلیل #شهناز
تمبک: جهانگیر #ملک
شعر و دکلمه: #ادیب_برومند👇
https://t.me/adibboroumand/561
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
چین زلف
اجرای خصوصی در فروردین ۱۳۶۹
تار: جلیل #شهناز
تمبک: جهانگیر #ملک
شعر و دکلمه: #ادیب_برومند👇
https://t.me/adibboroumand/561
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
.
«تندباد جنايت»
دل فارغ از جفای بتِ زشتخو نماند
خوشتر زِ انتقام، بهدل آرزو نماند!
مستان زِ بسکه جرعه فشاندند رویِ خاک
ساقی بههوش باش که می در سبو نماند!
تا سيلِ حادثات سرازير شد به قهر
يک سروِ سرفراز، بر اطرافِ جو نماند!
از تندبادِ جور و جنايت که شد وزان
ديگر به بوستانِ وطن رنگ و بو نماند!
آن زاهدِ ریايی بیآبروی را
به زآبِ چشمِ خلق، برای وضو نماند!
يک گوشه از تمامتِ جسمِ نژندِ ما
بیبهره از جراحتِ تيغِ عدو نماند!
کو آن که نالهاش زِ ستم بر فلک نخاست
کو آن که نغمهاش خفه اندر گلو نماند؟
کو مادری که غصهی حبسِ پسر نخورد
کو بانويی که خستهی هجرانِ شو نماند؟
آنجا که شد قيامِ "فواحش" قيامِ خلق
ديگر برای پير و جوان آبرو نماند!
بر چاکخورده دامنِ آزادیِ وطن
روزی اسف خوری که مجالِ رفو نماند!
اين لکهی فتاده به دامانِ ملک را
با خونِ پاک چاره بهجز شستشو نماند!
عمّالِ شاه را پیِ تخريبِ مملکت
زين بِهْ مجالِ همهمه و های و هو نماند!
بر صفحهی زمانه بهجز نقشِ عار و ننگ
زين ناکسانِ تيرهدلِ زشتخو نماند!
جز بر زيانِ مردم و جز بر خلافِ حقّ
اين پيروانِ مغلطه را گفتگو نماند!
آنکس که گشت خانهی ملّت خراب ازو
جز لعنِ جاودانهی ملّت بر او نماند!
ننگی بهجای ماند در ايران ازين گروه
کز دودهی سکندرِ بيدادجو نماند!
جز نفرت و تبرّی و نفرين و انزجار
زين شاهِ خيره، بر سرِ بازار و کو نماند!
#ادیب_برومند
این شعر در شهريورماه ۱۳۳۲، هنگامی که تظاهرات ننگبار و خفت انگيز عوامل کودتای ۲۸ مرداد هوای سياسی ايران را سخت غبارآلود و ناسالم گردانيده و میهندوستان واقعی را در اندوه و نفرت و سرخوردگی فرو برده بود و مخالفان کودتا و هواداران نهضت ملی مورد تعقیب و حبس و آزار حکومت نظامی قرار داشتند، سروده شده است.
سرود رهایی، عرفان، چاپ دوم، تهران 1384، صص203-205
مجموعه اشعار ادیب برومند، نگاه، تهران 1391، ج1، صص538-539
https://t.me/adibboroumand/574
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«تندباد جنايت»
دل فارغ از جفای بتِ زشتخو نماند
خوشتر زِ انتقام، بهدل آرزو نماند!
مستان زِ بسکه جرعه فشاندند رویِ خاک
ساقی بههوش باش که می در سبو نماند!
تا سيلِ حادثات سرازير شد به قهر
يک سروِ سرفراز، بر اطرافِ جو نماند!
از تندبادِ جور و جنايت که شد وزان
ديگر به بوستانِ وطن رنگ و بو نماند!
آن زاهدِ ریايی بیآبروی را
به زآبِ چشمِ خلق، برای وضو نماند!
يک گوشه از تمامتِ جسمِ نژندِ ما
بیبهره از جراحتِ تيغِ عدو نماند!
کو آن که نالهاش زِ ستم بر فلک نخاست
کو آن که نغمهاش خفه اندر گلو نماند؟
کو مادری که غصهی حبسِ پسر نخورد
کو بانويی که خستهی هجرانِ شو نماند؟
آنجا که شد قيامِ "فواحش" قيامِ خلق
ديگر برای پير و جوان آبرو نماند!
بر چاکخورده دامنِ آزادیِ وطن
روزی اسف خوری که مجالِ رفو نماند!
اين لکهی فتاده به دامانِ ملک را
با خونِ پاک چاره بهجز شستشو نماند!
عمّالِ شاه را پیِ تخريبِ مملکت
زين بِهْ مجالِ همهمه و های و هو نماند!
بر صفحهی زمانه بهجز نقشِ عار و ننگ
زين ناکسانِ تيرهدلِ زشتخو نماند!
جز بر زيانِ مردم و جز بر خلافِ حقّ
اين پيروانِ مغلطه را گفتگو نماند!
آنکس که گشت خانهی ملّت خراب ازو
جز لعنِ جاودانهی ملّت بر او نماند!
ننگی بهجای ماند در ايران ازين گروه
کز دودهی سکندرِ بيدادجو نماند!
جز نفرت و تبرّی و نفرين و انزجار
زين شاهِ خيره، بر سرِ بازار و کو نماند!
#ادیب_برومند
این شعر در شهريورماه ۱۳۳۲، هنگامی که تظاهرات ننگبار و خفت انگيز عوامل کودتای ۲۸ مرداد هوای سياسی ايران را سخت غبارآلود و ناسالم گردانيده و میهندوستان واقعی را در اندوه و نفرت و سرخوردگی فرو برده بود و مخالفان کودتا و هواداران نهضت ملی مورد تعقیب و حبس و آزار حکومت نظامی قرار داشتند، سروده شده است.
سرود رهایی، عرفان، چاپ دوم، تهران 1384، صص203-205
مجموعه اشعار ادیب برومند، نگاه، تهران 1391، ج1، صص538-539
https://t.me/adibboroumand/574
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«تندباد جنايت»
دل فارغ از جفای بتِ زشتخو نماند
خوشتر زِ انتقام، بهدل آرزو نماند!
مستان زِ بسکه جرعه فشاندند رویِ خاک
ساقی بههوش باش که می در سبو نماند!
تا سيلِ حادثات سرازير شد به قهر
يک سروِ سرفراز، بر اطرافِ جو نماند!
از تندبادِ جور و جنايت…
دل فارغ از جفای بتِ زشتخو نماند
خوشتر زِ انتقام، بهدل آرزو نماند!
مستان زِ بسکه جرعه فشاندند رویِ خاک
ساقی بههوش باش که می در سبو نماند!
تا سيلِ حادثات سرازير شد به قهر
يک سروِ سرفراز، بر اطرافِ جو نماند!
از تندبادِ جور و جنايت…
.
«درگذشت دکتر #محمد_مصدق رهبر نهضت ملى ایران»
برفت آنکس که سالارِ وطن بود
وطن را زُبده سالارى کهن بود
برفت آنکس که در دلهاى مشتاق
گرامى همچو روح اندر بدن بود
برفت آنکس که در اقلیمِ خاور
پس از گاندى بریطانىشکن بود
برفت آنکس که بهرِ پاسِ میهن
مر او را پیرهن بر تن کفن بود
دریغا کز چمنزار وطن رفت!
کسى کو باغبانِ این چمن بود
صدارت را براى مملکت خواست
وکالت را اساس انجمن بود
بنالید اى وطنخواهان بنالید!
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
دریغا کاینچنین مرد از جهان رفت
مهین سالارِ ملّت از میان رفت
دریغا کآن مهین دستورِ اعظم
بهدستورِ اجل زین خاکدان رفت
گرامى نخلبندِ باغِ کشور
دلافکار و نژند از بوستان رفت
قیامش داستان شد اندر آفاق
دریغ آن قهرمانِ داستان رفت
چو رفت آن آهنین مردِ توانا
زِ دلها تاب و از جانها توان رفت
برفت از دارِ فانى رهبرِ ما
ولى با نامِ نیکِ جاودان رفت
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
کنون کشور بهجز ماتمسرا نیست
که ملت را گرامى پیشوا نیست
کنون در ماتمِ فرزانه دستور
به خلوتگاهِ دلها جز عزا نیست
کنون در سوگِ سالارِ کهنسال
جوانان را سرِ شور و نوا نیست
مصدق رفت و گلزارِ وطن را
دگر سرسبزى و لطف و صفا نیست
هزاران دل شکست از مرگِ وى لیک
شکستِ شیشهى دل را صدا نیست
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
مصدق، رفتى و دلها شکستى
زِ قیدِ محنتِ ایّام، رستى
بهسوگِ خویشتن خُرد و کلان را
دل از اندوهِ جانفرساى، خستى
بهجز عشق وطن هر رشتهئى را
زِ پیوندِ تعلقها، گسستى!
تو را بىحدّ و حصر آزار دادند
که تا این حد چرا ایرانپرستى؟
حریفانت هنوز اندیشناکند
پس از مرگت هم انگارند هستى!
کنون بر عرشِ اعلا دیده بگشاى
کزین دونپایه دنیا دیده بستى!
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
مصدق گرچه ما دمسازِ دردیم
بهسوگت همنواىِ آهِ سردیم
ولیکن در رکابِ نهضتِ تو
به چالاکى شتابان همچو گَردیم
بدآنجانب که ما را ره نمودى
شتابان رهسپار و رهنوردیم
بهزورِ بازوى گُردانه، گُردیم
به عزم و همّتِ مردانه مردیم
نحیفیم ار بهصورت، همچو شمشیر
بهمعنی همچو شیر اندر نبردیم
همه با ملّتِ ایران همآهنگ
بهتکریمِ تو در هر سالگردیم
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
#ادیب_برومند
۱۵ اسفندماه ۱۳۴۵
• از صص ۴۰۶ تا ۴۰۸: سرود رهایی، ادیب برومند، انتشارات پیک دانش، تهران، ۱۳۶۷
https://t.me/adibboroumand/601
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«درگذشت دکتر #محمد_مصدق رهبر نهضت ملى ایران»
برفت آنکس که سالارِ وطن بود
وطن را زُبده سالارى کهن بود
برفت آنکس که در دلهاى مشتاق
گرامى همچو روح اندر بدن بود
برفت آنکس که در اقلیمِ خاور
پس از گاندى بریطانىشکن بود
برفت آنکس که بهرِ پاسِ میهن
مر او را پیرهن بر تن کفن بود
دریغا کز چمنزار وطن رفت!
کسى کو باغبانِ این چمن بود
صدارت را براى مملکت خواست
وکالت را اساس انجمن بود
بنالید اى وطنخواهان بنالید!
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
دریغا کاینچنین مرد از جهان رفت
مهین سالارِ ملّت از میان رفت
دریغا کآن مهین دستورِ اعظم
بهدستورِ اجل زین خاکدان رفت
گرامى نخلبندِ باغِ کشور
دلافکار و نژند از بوستان رفت
قیامش داستان شد اندر آفاق
دریغ آن قهرمانِ داستان رفت
چو رفت آن آهنین مردِ توانا
زِ دلها تاب و از جانها توان رفت
برفت از دارِ فانى رهبرِ ما
ولى با نامِ نیکِ جاودان رفت
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
کنون کشور بهجز ماتمسرا نیست
که ملت را گرامى پیشوا نیست
کنون در ماتمِ فرزانه دستور
به خلوتگاهِ دلها جز عزا نیست
کنون در سوگِ سالارِ کهنسال
جوانان را سرِ شور و نوا نیست
مصدق رفت و گلزارِ وطن را
دگر سرسبزى و لطف و صفا نیست
هزاران دل شکست از مرگِ وى لیک
شکستِ شیشهى دل را صدا نیست
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
مصدق، رفتى و دلها شکستى
زِ قیدِ محنتِ ایّام، رستى
بهسوگِ خویشتن خُرد و کلان را
دل از اندوهِ جانفرساى، خستى
بهجز عشق وطن هر رشتهئى را
زِ پیوندِ تعلقها، گسستى!
تو را بىحدّ و حصر آزار دادند
که تا این حد چرا ایرانپرستى؟
حریفانت هنوز اندیشناکند
پس از مرگت هم انگارند هستى!
کنون بر عرشِ اعلا دیده بگشاى
کزین دونپایه دنیا دیده بستى!
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
مصدق گرچه ما دمسازِ دردیم
بهسوگت همنواىِ آهِ سردیم
ولیکن در رکابِ نهضتِ تو
به چالاکى شتابان همچو گَردیم
بدآنجانب که ما را ره نمودى
شتابان رهسپار و رهنوردیم
بهزورِ بازوى گُردانه، گُردیم
به عزم و همّتِ مردانه مردیم
نحیفیم ار بهصورت، همچو شمشیر
بهمعنی همچو شیر اندر نبردیم
همه با ملّتِ ایران همآهنگ
بهتکریمِ تو در هر سالگردیم
بنالید اى وطنخواهان بنالید
رخ از ماتم بهخاک و خون بمالید
#ادیب_برومند
۱۵ اسفندماه ۱۳۴۵
• از صص ۴۰۶ تا ۴۰۸: سرود رهایی، ادیب برومند، انتشارات پیک دانش، تهران، ۱۳۶۷
https://t.me/adibboroumand/601
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«درگذشت دکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملى ایران»
برفت آنکس که سالارِ وطن بود
وطن را زُبده سالارى کهن بود
برفت آنکس که در دلهاى مشتاق
گرامى همچو روح اندر بدن بود
برفت آنکس که در اقلیمِ خاور
پس از گاندى بریطانىشکن بود
برفت آنکس که بهرِ پاسِ میهن
مر…
برفت آنکس که سالارِ وطن بود
وطن را زُبده سالارى کهن بود
برفت آنکس که در دلهاى مشتاق
گرامى همچو روح اندر بدن بود
برفت آنکس که در اقلیمِ خاور
پس از گاندى بریطانىشکن بود
برفت آنکس که بهرِ پاسِ میهن
مر…
.
#ادیب_برومند_شاعر_ملی_ایران
زادروز ۲۱ خرداد ۱۳۰۳
درگذشت ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
«#ای_وطن»
اى وطن! تا به تنِ خسته روان است مرا
آتشِ عشقِ تو سوزندهی جان است مرا
چون مرا مهرِ وطن مونس جان است همى
همهگه نامِ وطن، وردِ زبان است مرا
در رهِ پاسِ تو دلسرد نگردم شـب و روز
كآتشِ مهرِ تو در سينه نهان است مرا
کلکِ من ناطقهآراىِ زبانِ وطن است
گرچه از دستِ زبان جمله زيان است مرا
بهر جان باختن اندر رهِ ايرانِ عزيز
عِرق همّت به تن اندر هيجان است مرا
بهرِ سركوبىِ بدخواهِ تو با عزمِ درست
کلکِ بشكستهی من تيغ و سنان است مرا
فخرم اين بس بود آنگاه که با خطِّ درشت
ثبت در دفترِ تو نام و نشان است مرا
عشق و ايمان و جوانمردى و ملّتیاریست
انتظارى كه از اين نسل جوان است مرا
برنتابم رخ از ايران هنرخيز، «اديب»
تا به تن جان و به جان تابوتوان است مرا
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
#ادیب_برومند_شاعر_ملی_ایران
زادروز ۲۱ خرداد ۱۳۰۳
درگذشت ۲۳ اسفند ۱۳۹۵
«#ای_وطن»
اى وطن! تا به تنِ خسته روان است مرا
آتشِ عشقِ تو سوزندهی جان است مرا
چون مرا مهرِ وطن مونس جان است همى
همهگه نامِ وطن، وردِ زبان است مرا
در رهِ پاسِ تو دلسرد نگردم شـب و روز
كآتشِ مهرِ تو در سينه نهان است مرا
کلکِ من ناطقهآراىِ زبانِ وطن است
گرچه از دستِ زبان جمله زيان است مرا
بهر جان باختن اندر رهِ ايرانِ عزيز
عِرق همّت به تن اندر هيجان است مرا
بهرِ سركوبىِ بدخواهِ تو با عزمِ درست
کلکِ بشكستهی من تيغ و سنان است مرا
فخرم اين بس بود آنگاه که با خطِّ درشت
ثبت در دفترِ تو نام و نشان است مرا
عشق و ايمان و جوانمردى و ملّتیاریست
انتظارى كه از اين نسل جوان است مرا
برنتابم رخ از ايران هنرخيز، «اديب»
تا به تن جان و به جان تابوتوان است مرا
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
.
سخنرانی برگزیده استاد عبدالعلی ادیب برومند
به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
دانشگاه کردستان (سنندج)
1387
#بزرگداشت_فردوسی_
1400
#شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
https://t.me/adibboroumand/613
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
سخنرانی برگزیده استاد عبدالعلی ادیب برومند
به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
دانشگاه کردستان (سنندج)
1387
#بزرگداشت_فردوسی_
1400
#شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
https://t.me/adibboroumand/613
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
سخنرانی برگزیده استاد عبدالعلی ادیب برومند
به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
دانشگاه کردستان (سنندج) 1387
#بزرگداشت_فردوسی_1400
#شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند
@iranAmordadnews
به گزینش دختر بزرگوارشان، پیشکش به همراهان امرداد
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی
دانشگاه کردستان (سنندج) 1387
#بزرگداشت_فردوسی_1400
#شاهنامه #فردوسی #ادیب_برومند
@iranAmordadnews
.
«به مناسبت ۱۴ امرداد روز تاریخی #مشروطیت»
درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه
خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه
ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه
مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور
چو بود محبسِ شه جایگاهِ مشروطه
کشید دستِ جزا شاهِ خودستای به زیر
نشاند بر زبرِ تخت، شاهِ مشروطه
فشارِ ظلم اگرچند جان و تن فرسود
هزار شکر که شد عذرخواهِ مشروطه
نبود راهِ رهایی زِ دیوِ استبداد
اگر نبود بهین جانپناهِ مشروطه
بگوی با شبِ دیجورِ جور، شرمت باد
که سر زد از افقِ ناز، ماهِ مشروطه
نهان نماند هزاران وسیلهی توفیق
برای مملکت از دیدگاه مشروطه
به خشکسالِ حیا آبِ آبروی وطن
برآمد از رهِ نهضت زِ چاهِ مشروطه
زِ کاروانِ تمدّن محیط، واپس بود
اگر نبود عیان فرّ و جاهِ مشروطه
حکومت ار بزند پشتِ پا به آزادی
در این میانه چه باشد گناهِ مشروطه
اگر حکومت مشروطه مستقر بودی
نبود رنج و تعب، در رفاهِ مشروطه
به جای رشد علفهرزههای استبداد
در آن چمن که بروید گیاهِ مشروطه
گرفت دامنِ شه را و کوفتش به زمین
زِ سینه چون که برون آمد آهِ مشروطه
نکاست چون بسزا اختیار شاهان را
رواست شِکوِه از این اشتباهِ مشروطه
«ادیب» خاطرش آزُرد بهر آزادی
چو دید حالت زار و تباه مشروطه
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/619
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«به مناسبت ۱۴ امرداد روز تاریخی #مشروطیت»
درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه
خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه
ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه
مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور
چو بود محبسِ شه جایگاهِ مشروطه
کشید دستِ جزا شاهِ خودستای به زیر
نشاند بر زبرِ تخت، شاهِ مشروطه
فشارِ ظلم اگرچند جان و تن فرسود
هزار شکر که شد عذرخواهِ مشروطه
نبود راهِ رهایی زِ دیوِ استبداد
اگر نبود بهین جانپناهِ مشروطه
بگوی با شبِ دیجورِ جور، شرمت باد
که سر زد از افقِ ناز، ماهِ مشروطه
نهان نماند هزاران وسیلهی توفیق
برای مملکت از دیدگاه مشروطه
به خشکسالِ حیا آبِ آبروی وطن
برآمد از رهِ نهضت زِ چاهِ مشروطه
زِ کاروانِ تمدّن محیط، واپس بود
اگر نبود عیان فرّ و جاهِ مشروطه
حکومت ار بزند پشتِ پا به آزادی
در این میانه چه باشد گناهِ مشروطه
اگر حکومت مشروطه مستقر بودی
نبود رنج و تعب، در رفاهِ مشروطه
به جای رشد علفهرزههای استبداد
در آن چمن که بروید گیاهِ مشروطه
گرفت دامنِ شه را و کوفتش به زمین
زِ سینه چون که برون آمد آهِ مشروطه
نکاست چون بسزا اختیار شاهان را
رواست شِکوِه از این اشتباهِ مشروطه
«ادیب» خاطرش آزُرد بهر آزادی
چو دید حالت زار و تباه مشروطه
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/619
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«به مناسبت ۱۴ امرداد روز تاریخی مشروطیت»
درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه
خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه
ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه
مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور…
درود ما به شهیدانِ راهِ مشروطه
سلامِ ما به سرانِ سپاهِ مشروطه
خجسته جنبشِ پویندگانِ آزادی
اثرگذار نشد جز به راهِ مشروطه
ترقّیات وطن در حجابِ غیبت بود
گشود چهره به رویِ پگاهِ مشروطه
مصون نبود حقوقِ بشر زِ آفتِ جور…
.
«دریاچهی غمین»
درياچهای غمين كه اروميه نامِ اوست
بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست
نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار
باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست
گويد كه روزگار به من بس جفا نمود
وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست
ليكن سزد كه لعنت و نفرين كنم نثار
بر آن كسی كه تيغِ من اندر نيامِ اوست
آن كو نگاهبانِ من و حافظِ من است
آن منبعي كه قرعهی دولت به نام اوست
مجلس رهِ مسامحه پيمود و همچنان
دولت كه سرخ بادهی غفلت به جام اوست
وينک منم كه فاجعه سازد فنای من
سخت آنچنان كه جمله فجايع غلامِ اوست
آری حياتِ خلقِ اروميه در جهان
وابستهی حيات و رهينِ دوامِ اوست
از من به عزم و همّتِ هر آذری درود
آن كو هماره توسنِ اقبال رامِ اوست
شايد كه از حميّت آنان شود پديد
انگيزهای كه راهگشای قوام اوست
بايد شوند بهرِ اروميه چارهساز
آن چارهای كه در خورِ قدر و مقام اوست
اندوهِ ملّی است خود اين ماجرا اديب
جشنی بزرگ منتظر اختتام اوست
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/620
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«دریاچهی غمین»
درياچهای غمين كه اروميه نامِ اوست
بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست
نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار
باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست
گويد كه روزگار به من بس جفا نمود
وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست
ليكن سزد كه لعنت و نفرين كنم نثار
بر آن كسی كه تيغِ من اندر نيامِ اوست
آن كو نگاهبانِ من و حافظِ من است
آن منبعي كه قرعهی دولت به نام اوست
مجلس رهِ مسامحه پيمود و همچنان
دولت كه سرخ بادهی غفلت به جام اوست
وينک منم كه فاجعه سازد فنای من
سخت آنچنان كه جمله فجايع غلامِ اوست
آری حياتِ خلقِ اروميه در جهان
وابستهی حيات و رهينِ دوامِ اوست
از من به عزم و همّتِ هر آذری درود
آن كو هماره توسنِ اقبال رامِ اوست
شايد كه از حميّت آنان شود پديد
انگيزهای كه راهگشای قوام اوست
بايد شوند بهرِ اروميه چارهساز
آن چارهای كه در خورِ قدر و مقام اوست
اندوهِ ملّی است خود اين ماجرا اديب
جشنی بزرگ منتظر اختتام اوست
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/620
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«دریاچهی غمین»
درياچهای غمين كه اروميه نامِ اوست
بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست
نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار
باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست
گويد كه روزگار به من بس جفا نمود
وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست
ليكن سزد كه لعنت و نفرين…
درياچهای غمين كه اروميه نامِ اوست
بس شكوه از زمين و زمان در پيامِ اوست
نالان زِ روزگار و زِ ابنايِ روزگار
باشد چنان كه لعن و هجا در كلام اوست
گويد كه روزگار به من بس جفا نمود
وين نی عجب كه جور و تعدی مرام اوست
ليكن سزد كه لعنت و نفرين…
.
#مولوی
مولوى، اى آنكه كشف رازِ پنهان كردهاى
خلق را از رازمندیهات حيران كردهاى
يافتى از رازِ حق بس نكتهی مجهول را
جهل را زين ره برون، از راهِ احسان، كردهاى
عشق را آنگونه پالودى كه در ظرفِ زمان
مینگنجد آنچه پالايش به هر سان كردهاى
عشق را توصيفها كردند و تو در هر عمل
وانمودى آنچه را اعجاز دوران كردهاى
عقل را در پهنهی شطرنج درکِ ماسِوا
در جدال عشق، شهمات و پريشان كردهاى
تا بريدند از نيستانت به كامِ ديگران
بس شكايتها زِ رنج غربتستان كردهاى
ناله در نینامه كردى از غريبیهاى خويش
واندر اين نالش چه چالشها كه با جان كردهاى
عالَم خاكى نبودت جاى آرام و نشست
جان افلاكى غمين از رنجِ هجران كردهاى
بر فراز كهكشانها پاى هِشته بیهراس
خانهاى از عشقِ گردونقدر، بنيان كردهاى
عالَم امكان برايت تنگ و تارى مىنمود
سوى واجب نردبان از عشق و ايمان كردهاى
از حقايق آنچه پنهان بود از ديدارِ خلق
شمّهاى پيدا چو مهر از ابر كتمان كردهاى
كردهاى تسخير، ملک فضل را چون شهرِ دل
عشق را آنگه بر اين معموره، سلطان كردهاى
شمس تبريزى ندانم چون دگرگونت نمود
كآدمى را زين دگرديسى ثناخوان كردهاى
عشقِ رحمانى تو را زى رقص عرفانى كشيد
بيقرارىها از اين اكرامِ رحمان كردهاى
شمس تبريزت به دنيايى دگر شد رهنمون
واندر اين دنيا صفاى خاص عرفان كردهای
مژدهی حقّاليقينت برد در اوج سماع
رقص حقجويانه را همسوى اَلحان كردهاى
بادهی عرفان از آن ساعت كه كردت مستِ مست
حكمتِ ديوانگى را درسِ مستان كردهاى
اين بود گر مستى و اين گونه باشد وجد و حال
عالمى را از بسى غفلت پشيمان كردهاى
كنجكاوىها نمودى در پسِ پستوى راز
ور به دستاورد، سهمى بذلِ اخوان كردهاى
آنچه بسْرودى به نام شمس در برجِ هنر
شعر را رخشنده خورشيد درخشان كردهاى
شعر و حكمت را به مانند دو طفل توأمان
پرورشها داده وآنگه سر به فرمان كردهاى
نيستى پيغمبر امّا در رهِ پيغمبرى
راهها پيموده و رجعت به سامان كردهاى
زادگاهت بلخ و شعرت پارسى، اى آفرين
كآشيان، قونيّه و خدمت به ايران كردهاى
اى طبيب جمله علّتهاى ما در مهدِ جهل
درد ما را همچو جالينوس، درمان كردهاى
مذهبت هرچند بودى عشق و مىجستى فنا
دفترت رمز بقاى هر مسلمان كردهاى
بر حسام الدين درود از ما كه با تذكار او
مثنوى را مكتب ارشاد انسان كردهاى
آنچه بسْرودى زِ تمثيل و حِكَم وآياتِ نغز
خدمتِ اسلام را تفسير قرآن كردهاى
زآنچه گفتى از حكايات و نصايح سربهسر
جِيب انسان را رها از قيد شيطان كردهاى
از زبان و چشم شمسالدين چه بود آن رمز و راز
كآن همه نعمت به پايش جمله قربان كردهاى
از شكوه باستانت نيست غفلت، كز خرد
بهر همراهيت، يادِ پورِ دستان كردهاى
تن به دنياى اهورايى سپردى، وز خلوص
در ره حق جان فداى جانِ جانان كردهاى
مولوى، اى از شمارِ اوليا، شخصِ شخيص
عالَمى را محوِ اشعارت به ديوان كردهاى
بهر مولانا سرودن شعر، دشوار است اديب
كسب اين توفيق از درگاهِ يزدان كردهاى
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/257
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
#مولوی
مولوى، اى آنكه كشف رازِ پنهان كردهاى
خلق را از رازمندیهات حيران كردهاى
يافتى از رازِ حق بس نكتهی مجهول را
جهل را زين ره برون، از راهِ احسان، كردهاى
عشق را آنگونه پالودى كه در ظرفِ زمان
مینگنجد آنچه پالايش به هر سان كردهاى
عشق را توصيفها كردند و تو در هر عمل
وانمودى آنچه را اعجاز دوران كردهاى
عقل را در پهنهی شطرنج درکِ ماسِوا
در جدال عشق، شهمات و پريشان كردهاى
تا بريدند از نيستانت به كامِ ديگران
بس شكايتها زِ رنج غربتستان كردهاى
ناله در نینامه كردى از غريبیهاى خويش
واندر اين نالش چه چالشها كه با جان كردهاى
عالَم خاكى نبودت جاى آرام و نشست
جان افلاكى غمين از رنجِ هجران كردهاى
بر فراز كهكشانها پاى هِشته بیهراس
خانهاى از عشقِ گردونقدر، بنيان كردهاى
عالَم امكان برايت تنگ و تارى مىنمود
سوى واجب نردبان از عشق و ايمان كردهاى
از حقايق آنچه پنهان بود از ديدارِ خلق
شمّهاى پيدا چو مهر از ابر كتمان كردهاى
كردهاى تسخير، ملک فضل را چون شهرِ دل
عشق را آنگه بر اين معموره، سلطان كردهاى
شمس تبريزى ندانم چون دگرگونت نمود
كآدمى را زين دگرديسى ثناخوان كردهاى
عشقِ رحمانى تو را زى رقص عرفانى كشيد
بيقرارىها از اين اكرامِ رحمان كردهاى
شمس تبريزت به دنيايى دگر شد رهنمون
واندر اين دنيا صفاى خاص عرفان كردهای
مژدهی حقّاليقينت برد در اوج سماع
رقص حقجويانه را همسوى اَلحان كردهاى
بادهی عرفان از آن ساعت كه كردت مستِ مست
حكمتِ ديوانگى را درسِ مستان كردهاى
اين بود گر مستى و اين گونه باشد وجد و حال
عالمى را از بسى غفلت پشيمان كردهاى
كنجكاوىها نمودى در پسِ پستوى راز
ور به دستاورد، سهمى بذلِ اخوان كردهاى
آنچه بسْرودى به نام شمس در برجِ هنر
شعر را رخشنده خورشيد درخشان كردهاى
شعر و حكمت را به مانند دو طفل توأمان
پرورشها داده وآنگه سر به فرمان كردهاى
نيستى پيغمبر امّا در رهِ پيغمبرى
راهها پيموده و رجعت به سامان كردهاى
زادگاهت بلخ و شعرت پارسى، اى آفرين
كآشيان، قونيّه و خدمت به ايران كردهاى
اى طبيب جمله علّتهاى ما در مهدِ جهل
درد ما را همچو جالينوس، درمان كردهاى
مذهبت هرچند بودى عشق و مىجستى فنا
دفترت رمز بقاى هر مسلمان كردهاى
بر حسام الدين درود از ما كه با تذكار او
مثنوى را مكتب ارشاد انسان كردهاى
آنچه بسْرودى زِ تمثيل و حِكَم وآياتِ نغز
خدمتِ اسلام را تفسير قرآن كردهاى
زآنچه گفتى از حكايات و نصايح سربهسر
جِيب انسان را رها از قيد شيطان كردهاى
از زبان و چشم شمسالدين چه بود آن رمز و راز
كآن همه نعمت به پايش جمله قربان كردهاى
از شكوه باستانت نيست غفلت، كز خرد
بهر همراهيت، يادِ پورِ دستان كردهاى
تن به دنياى اهورايى سپردى، وز خلوص
در ره حق جان فداى جانِ جانان كردهاى
مولوى، اى از شمارِ اوليا، شخصِ شخيص
عالَمى را محوِ اشعارت به ديوان كردهاى
بهر مولانا سرودن شعر، دشوار است اديب
كسب اين توفيق از درگاهِ يزدان كردهاى
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/257
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
مولوی
مولوى، اى آنكه كشف رازِ پنهان كردهاى
خلق را از رازمندیهات حيران كردهاى
يافتى از رازِ حق بس نكتهی مجهول را
جهل را زين ره برون، از راهِ احسان، كردهاى
عشق را آنگونه پالودى كه در ظرفِ زمان
مینگنجد آنچه پالايش به هر سان كردهاى
عشق را توصيفها…
مولوى، اى آنكه كشف رازِ پنهان كردهاى
خلق را از رازمندیهات حيران كردهاى
يافتى از رازِ حق بس نكتهی مجهول را
جهل را زين ره برون، از راهِ احسان، كردهاى
عشق را آنگونه پالودى كه در ظرفِ زمان
مینگنجد آنچه پالايش به هر سان كردهاى
عشق را توصيفها…
.
«ترنّمِ شب»
ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧـﮓ ﺍﺯ ﮔﻴـﺎه ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﮔﻞ ﻛـﺮﺩ ﭘﻴﺮﻫـﻦ ﭼـﺎک
ﺗـﺎ ﺟﻐـﺪ، ﻧﺎﻟﻪﮔـﺮ ﺷـﺪ ﺑﺴــﺘﺎﻥﺳـــﺮﺍﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ
ﻣـﺎهِ ﻋﺴـﻞ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ﺍﻳـﻦ ﺣﺠﻠﻪﻫـﺎ ﻛـــﻪ ﺑﻴﻨـﻰ
ﺩﺭ ﺳـﻮگ ﻧﻮﺟـﻮﺍنان ﺑﺸـــﻨﻮ ﺭﺛـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺷـﻴﺮِ ﻋﻠـﻢ ﻛﺠـﺎ ﺭﻓـﺖ ﺍﺯ ﺑﻴﺸـﻪﺯﺍﺭ ﻗـﺪﺭﺕ
ﻛـﻮ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺑـﺮ ﺳـﺮِ ﺩﻭﺵ ﮔﻴـﺮﺩ ﻟـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ؟
ﻣـﺎ ﻛﺸـﺘﮕﺎﻥ ﺑﺎﻏﻴـﻢ ﺍﺯ ﺍﺭهﻫـــﺎﻯ ﺗـــﺰﻭﻳﺮ
ﺍﺯ ﺑﺎﻏﺒـﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻳـﺪ ﭘـﺲ ﺧﻮﻥﺑـــﻬﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑـﺎ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﻳـﺶ ﻛﻨﺪﻧـﺪ جهال گور ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑـــﻰ ﺷﻮﺭِ ﮔﺮﻳـــﻪ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﺳـﺎﺯِ ﻋـﺰﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﭘﻴﭽﻴـﺪه ﺩﺭ ﻛﻔـﻦ ﺷـﺪ ﻋﻘـﻞ ﺍﺯ ﻛـﻒِ ﺧﺮﺍﻓـﺖ
زین دیو کو مفری ﺍﻧﺪﻳﺸـــﻪﻫﺎﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ؟ّ
ﺍﺯ ﻫـﺮ ﻛﺮﺍﻧـﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﺑﺎﻧﮕـﻰ ﺯ ﻧـﺎﻯ ﺑﻮﻣـﻰ
ﺗـﺎ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷـﻰ ﺍﻓﻜﻨـﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳـﺮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻴﺘـﻰ ﺑـﻪ ﻛـﺲ ﻧﻤﺎﻧـﺪ، ﺑﺎﺯﻳﭽـهی ﻓﻨﺎﻳﻴـﻢ
شعرِ «ادیب» ﺩﺍﻧـﺪ ﺭﺍﺯ ﺑـــﻘﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
#ادیب_برومند
غزل «ترنم شب» به دستخط استاد ادیب برومند 👇🏼
https://t.me/adibboroumand/624
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
«ترنّمِ شب»
ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧـﮓ ﺍﺯ ﮔﻴـﺎه ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﮔﻞ ﻛـﺮﺩ ﭘﻴﺮﻫـﻦ ﭼـﺎک
ﺗـﺎ ﺟﻐـﺪ، ﻧﺎﻟﻪﮔـﺮ ﺷـﺪ ﺑﺴــﺘﺎﻥﺳـــﺮﺍﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ
ﻣـﺎهِ ﻋﺴـﻞ ﻧـﺪﺍﺭﺩ ﺍﻳـﻦ ﺣﺠﻠﻪﻫـﺎ ﻛـــﻪ ﺑﻴﻨـﻰ
ﺩﺭ ﺳـﻮگ ﻧﻮﺟـﻮﺍنان ﺑﺸـــﻨﻮ ﺭﺛـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺷـﻴﺮِ ﻋﻠـﻢ ﻛﺠـﺎ ﺭﻓـﺖ ﺍﺯ ﺑﻴﺸـﻪﺯﺍﺭ ﻗـﺪﺭﺕ
ﻛـﻮ ﺁﻥ ﻛـﻪ ﺑـﺮ ﺳـﺮِ ﺩﻭﺵ ﮔﻴـﺮﺩ ﻟـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ؟
ﻣـﺎ ﻛﺸـﺘﮕﺎﻥ ﺑﺎﻏﻴـﻢ ﺍﺯ ﺍﺭهﻫـــﺎﻯ ﺗـــﺰﻭﻳﺮ
ﺍﺯ ﺑﺎﻏﺒـﺎﻥ ﺑﮕﻴﺮﻳـﺪ ﭘـﺲ ﺧﻮﻥﺑـــﻬﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑـﺎ ﺩﺳـﺖ ﺧﻮﻳـﺶ ﻛﻨﺪﻧـﺪ جهال گور ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑـــﻰ ﺷﻮﺭِ ﮔﺮﻳـــﻪ ﻛﺮﺩﻧـﺪ ﺳـﺎﺯِ ﻋـﺰﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﭘﻴﭽﻴـﺪه ﺩﺭ ﻛﻔـﻦ ﺷـﺪ ﻋﻘـﻞ ﺍﺯ ﻛـﻒِ ﺧﺮﺍﻓـﺖ
زین دیو کو مفری ﺍﻧﺪﻳﺸـــﻪﻫﺎﻯ ﻣـــﺎ ﺭﺍ؟ّ
ﺍﺯ ﻫـﺮ ﻛﺮﺍﻧـﻪ ﺑﺮﺧﺎﺳـﺖ ﺑﺎﻧﮕـﻰ ﺯ ﻧـﺎﻯ ﺑﻮﻣـﻰ
ﺗـﺎ ﺩﺭ ﺧﻤﻮﺷـﻰ ﺍﻓﻜﻨـﺪ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺳـﺮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻴﺘـﻰ ﺑـﻪ ﻛـﺲ ﻧﻤﺎﻧـﺪ، ﺑﺎﺯﻳﭽـهی ﻓﻨﺎﻳﻴـﻢ
شعرِ «ادیب» ﺩﺍﻧـﺪ ﺭﺍﺯ ﺑـــﻘﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
#ادیب_برومند
غزل «ترنم شب» به دستخط استاد ادیب برومند 👇🏼
https://t.me/adibboroumand/624
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«ترنّمِ شب»
ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧـﮓ…
ﺩﺍﺭﺩ ﺗﺮﻧـﻢ ﺷـﺐ، ﻃـﺮﺯ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﮔﻮﻳـﻰ ﺳـﻜﻮﺕ ﺷـﺐ ﻫـﻢ ﺩﺍﺭﺩ ﻫـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﺷـﺎﻣﮕﺎﻩ ﻏﺮﺑـﺖ ﺩﺭ ﺧـﻮﻥ ﺧـﻮﺩ ﻓﺮﻭﺧﻔـﺖ
ﻣﺴـﻜﻴﻦ ﺷـﻔﻖ ﭼـﻮ ﺑﺸـﻨﻴﺪ ﺧﻮﻧﻴـﻦ ﻧـﻮﺍﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺩﻳـﺪﻡ ﺑـﻪ ﻫﺎﻟـﻪ ﻣـﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑـﺎﻥ ﻭ ﺧـﻮﺵ ﻭﻟﻴﻜـﻦ
ﻏـﻢ ﺩﺭ ﺣﺼـﺎﺭ ﺑﮕﺮﻓـﺖ ﺭﻭﺷـﻦ ﻓﻀـــﺎﻯ ﻣـﺎ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧـﮓ…
.
به مناسبت سالگرد درگذشت #علامه_جلال_الدین_همایی
«قهرمانِ سخنوری»
آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا نماند
بستانسراى شعر و ادب را صفا نماند
آوخ كه لالههاى شكوفاى شعر را
ديگر نوازشى زِ نسيم صبا نماند
دردا كه شد فضاى ادب تيره وندرآن
غير از سياه چادر سوگ و عزا نماند
در باغ، گشت بلبل دستانسرا خموش
در ناى عشق، نغمهی شور و نوا نماند
تابنده ذرّهبينِ دقايقنگر شكست
بر لوح نقشبندِ فضيلت جلا نماند
تا شد سراى دانش و فن بى سرايدار
غير از سكوتِ محض، به دانشسرا نماند
زآندم كه نورِ چشمِ عزيزان «سنا» برفت
در ديده روشنايى و در دل ضيا نماند
واحسرتا كه ديده عجب ماجرا بديد
مرگ جلال دين همايى «سنا» بديد
اى واى ازين خبر كه چه دلها فكار كرد
دلهاى بىشمار، به حسرت دچار كرد
اهلِ سخن به دردِ سخن دردمند ساخت
شهرِ هنر به سوگِ هنر، سوگوار كرد
شاهينِ مرگ بر سر گلزار، پرگشود
رعنا تذروِ باغِ ادب را شكار كرد
تا خاکِ غم به فرقِ سپاهِ سخن كند
عفريت مرگ حمله بدين تكسوار كرد
زين داغ و درد، شاهد دريا شكوهِ شعر
اشکِ محن زِ ديده روان در كنار كرد
تحقيق كرد شيون و تدريس خون گريست
«عرفان» دريد رخت و سيه گون شعار كرد
سالار كاروان ادب تا سپرد جان
ما را به سوى وادى غم رهسپار كرد
دردا كه قهرمانِ ديار سخنورى
دم در كشيد و ماند تهى جاى انورى
دانى كه رفت آنكه عديمالنظير بود؟
علامهاى اديب و اديبى شهير بود
در شعر، شأن شاعرِ تازى «جرير» داشت
در علم، همچو خواجهی طوسى «نصير» بود
در فقه و در رياضى و در حكمت و نجوم
سررشتهدار آگه و دانا خبير بود
گر واژهی كبير كسى را سزد به علم
او را سزد كه نادره مردى كبير بود
او آنچنان به شعرِ دلاويز علقه داشت
كز شاعران نابغه منّتپذير بود
تا شرح حال شاعر فحلى كند به دست
كوشنده با تواضع مردى فقير بود
بود آنچنان عظيم شكوه فضيلتاش
كآنجا حقير، منصب مير و وزير بود
افسوس كآن بقيّهی ابدالِ روزگار
پوشيد رخ زِ جمع مريدان بىشمار
رفت آنكه جز به حقّ و حقيقت نظر نداشت
جز در هواى معرفتالله سفر نداشت
جز با كتاب و دفتر و كلک سخنگزار
سرّ و سرى زِ شامگهان تا سحر نداشت
يک لحظه روى از درِ تعليم برنتافت
يک لمحه دست از سرِ تحقيق برنداشت
سالى فزون زِ شصت، به هشتاد سال عمر
تدريس كرد و كار به كارِ دگر نداشت
چندين هزار صفحه در اوصافِ اصفهان
بنوشت و غيرِ عشق يكى راهبر نداشت
سر تا به پاى، عشقِ وطن بود در سرش
سرگشتهوار در رهش از تن خبر نداشت
تيرِ «هزار و سيصد و پنجاه و نه» گسست
قيد حيات وى كه زِ مردن حذر نداشت
روحش قرينِ رحمتِ پروردگار باد
با اوليا به خلدِ برين همجوار باد
بعد از تو اى سنا دلِ ما را شكيب نيست
جز غم انيس خاطرِ حسرت نصيب نيست
اى اوستادِ فحل كه بعد از رحيلِ تو
ايماى شاهدانِ سخن دلفريب نيست
بودى به علم و فضل، پسافكند قرنها
رفتى و همقران تو يکتن لبيب نيست
بعد از تو در ديار ادب اى فقيدِ عصر
گر علم و فن غريب فتد بس غريب نيست
در باغِ افتخار، گل و لاله پژمريد
كاين باغ را زِ بعد تو يک عندليب نيست
بانگ تو كز وراى قرون گوش مىنواخت
چون شد خموش چاره به غير از شكيب نيست
در ماتمِ توانَد سخنگستران نژند
ليكن يكى نژند به سانِ «اديب» نيست
آرام جوى در كنفِ رحمتِ خداى
كآرامگاه توست دلِ هر سخنسراى
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/235
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
به مناسبت سالگرد درگذشت #علامه_جلال_الدین_همایی
«قهرمانِ سخنوری»
آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا نماند
بستانسراى شعر و ادب را صفا نماند
آوخ كه لالههاى شكوفاى شعر را
ديگر نوازشى زِ نسيم صبا نماند
دردا كه شد فضاى ادب تيره وندرآن
غير از سياه چادر سوگ و عزا نماند
در باغ، گشت بلبل دستانسرا خموش
در ناى عشق، نغمهی شور و نوا نماند
تابنده ذرّهبينِ دقايقنگر شكست
بر لوح نقشبندِ فضيلت جلا نماند
تا شد سراى دانش و فن بى سرايدار
غير از سكوتِ محض، به دانشسرا نماند
زآندم كه نورِ چشمِ عزيزان «سنا» برفت
در ديده روشنايى و در دل ضيا نماند
واحسرتا كه ديده عجب ماجرا بديد
مرگ جلال دين همايى «سنا» بديد
اى واى ازين خبر كه چه دلها فكار كرد
دلهاى بىشمار، به حسرت دچار كرد
اهلِ سخن به دردِ سخن دردمند ساخت
شهرِ هنر به سوگِ هنر، سوگوار كرد
شاهينِ مرگ بر سر گلزار، پرگشود
رعنا تذروِ باغِ ادب را شكار كرد
تا خاکِ غم به فرقِ سپاهِ سخن كند
عفريت مرگ حمله بدين تكسوار كرد
زين داغ و درد، شاهد دريا شكوهِ شعر
اشکِ محن زِ ديده روان در كنار كرد
تحقيق كرد شيون و تدريس خون گريست
«عرفان» دريد رخت و سيه گون شعار كرد
سالار كاروان ادب تا سپرد جان
ما را به سوى وادى غم رهسپار كرد
دردا كه قهرمانِ ديار سخنورى
دم در كشيد و ماند تهى جاى انورى
دانى كه رفت آنكه عديمالنظير بود؟
علامهاى اديب و اديبى شهير بود
در شعر، شأن شاعرِ تازى «جرير» داشت
در علم، همچو خواجهی طوسى «نصير» بود
در فقه و در رياضى و در حكمت و نجوم
سررشتهدار آگه و دانا خبير بود
گر واژهی كبير كسى را سزد به علم
او را سزد كه نادره مردى كبير بود
او آنچنان به شعرِ دلاويز علقه داشت
كز شاعران نابغه منّتپذير بود
تا شرح حال شاعر فحلى كند به دست
كوشنده با تواضع مردى فقير بود
بود آنچنان عظيم شكوه فضيلتاش
كآنجا حقير، منصب مير و وزير بود
افسوس كآن بقيّهی ابدالِ روزگار
پوشيد رخ زِ جمع مريدان بىشمار
رفت آنكه جز به حقّ و حقيقت نظر نداشت
جز در هواى معرفتالله سفر نداشت
جز با كتاب و دفتر و كلک سخنگزار
سرّ و سرى زِ شامگهان تا سحر نداشت
يک لحظه روى از درِ تعليم برنتافت
يک لمحه دست از سرِ تحقيق برنداشت
سالى فزون زِ شصت، به هشتاد سال عمر
تدريس كرد و كار به كارِ دگر نداشت
چندين هزار صفحه در اوصافِ اصفهان
بنوشت و غيرِ عشق يكى راهبر نداشت
سر تا به پاى، عشقِ وطن بود در سرش
سرگشتهوار در رهش از تن خبر نداشت
تيرِ «هزار و سيصد و پنجاه و نه» گسست
قيد حيات وى كه زِ مردن حذر نداشت
روحش قرينِ رحمتِ پروردگار باد
با اوليا به خلدِ برين همجوار باد
بعد از تو اى سنا دلِ ما را شكيب نيست
جز غم انيس خاطرِ حسرت نصيب نيست
اى اوستادِ فحل كه بعد از رحيلِ تو
ايماى شاهدانِ سخن دلفريب نيست
بودى به علم و فضل، پسافكند قرنها
رفتى و همقران تو يکتن لبيب نيست
بعد از تو در ديار ادب اى فقيدِ عصر
گر علم و فن غريب فتد بس غريب نيست
در باغِ افتخار، گل و لاله پژمريد
كاين باغ را زِ بعد تو يک عندليب نيست
بانگ تو كز وراى قرون گوش مىنواخت
چون شد خموش چاره به غير از شكيب نيست
در ماتمِ توانَد سخنگستران نژند
ليكن يكى نژند به سانِ «اديب» نيست
آرام جوى در كنفِ رحمتِ خداى
كآرامگاه توست دلِ هر سخنسراى
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/235
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
به مناسبت سالگرد درگذشت علّامه جلالالدین همایی
«قهرمانِ سخنوری»
آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا نماند
بستانسراى شعر و ادب را صفا نماند
آوخ كه لالههاى شكوفاى شعر را
ديگر نوازشى زِ نسيم صبا نماند
دردا كه شد فضاى ادب تيره وندرآن
غير از سياه چادر سوگ و عزا…
«قهرمانِ سخنوری»
آوخ كه باغ علم و هنر دلگشا نماند
بستانسراى شعر و ادب را صفا نماند
آوخ كه لالههاى شكوفاى شعر را
ديگر نوازشى زِ نسيم صبا نماند
دردا كه شد فضاى ادب تيره وندرآن
غير از سياه چادر سوگ و عزا…
«#جشن_سده»
بيآور مِى كه گاهِ كامرانىست
زِ مِى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگِ همايون
كه گويى در سرم شورِ جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرودِ خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به زِ آب زندگانىست
پس آنگه خرمنِ آتش به كهسار
برافروز اىكه كارت ديهگانىست
برافروزان سپس تلّى زِ آتش
به دشت، اى آنكه سعْيَت آرمانىست
خود اين آتش نمودِ روشنىها
به فكر و ذكر و تشخيصِ زمانیست
فغان از چشمِ تار و فكرِ تاريک
كه در هر مطلبش معكوسخوانیست
از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشهی روشن، نشانىست
به آيينِ سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسومِ باستانىست
مبارک باد اين جشنِ كيانزاد
بر آن كو در تنش خونِ كيانىست
سده اين جشنِ فرخفالِ فيروز
نمادى از سرور و شادمانىست
سده يادآورِ ايرانِ بشْكوه
گرانفر چون درفشِ كاويانىست
سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانىست
سده جشنى است دستاوردِ هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانىست
سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراىِ كاروانىست
سده اين يادگارِ عهدِ ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانىست
بهياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسمِ پهلوانىست
غمِ آن روزگارِ رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانىست
بهيادِ عهدِ ديرين چارهی غم
كنون ما را شرابِ ارغوانىست
سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانىست
اديب اكنون به كام دوستداران
خريدارِ نشاط از دوستگانىست
سزد كز بهرِ آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانىست
جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانىست
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/632
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
بيآور مِى كه گاهِ كامرانىست
زِ مِى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگِ همايون
كه گويى در سرم شورِ جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرودِ خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز آتشى در سينه از عشق
كه لطفش به زِ آب زندگانىست
پس آنگه خرمنِ آتش به كهسار
برافروز اىكه كارت ديهگانىست
برافروزان سپس تلّى زِ آتش
به دشت، اى آنكه سعْيَت آرمانىست
خود اين آتش نمودِ روشنىها
به فكر و ذكر و تشخيصِ زمانیست
فغان از چشمِ تار و فكرِ تاريک
كه در هر مطلبش معكوسخوانیست
از آن رو آتش افشانيم در دشت
كه از انديشهی روشن، نشانىست
به آيينِ سده شاباش سر كن
كه اين رسم از رسومِ باستانىست
مبارک باد اين جشنِ كيانزاد
بر آن كو در تنش خونِ كيانىست
سده اين جشنِ فرخفالِ فيروز
نمادى از سرور و شادمانىست
سده يادآورِ ايرانِ بشْكوه
گرانفر چون درفشِ كاويانىست
سده يادآور عهدى كه ايرانِ
چو مهرش در جهان پرتوفشانىست
سده جشنى است دستاوردِ هوشنگ
كه با ديوان نبردش داستانىست
سخن از جشنوار و جشن برگوى
كه دلكش چون دراىِ كاروانىست
سده اين يادگارِ عهدِ ديرين
فروغش زنده، نامش جاودانىست
بهياد آور زمانى را كه اين رسم
فروزانفر چو رسمِ پهلوانىست
غمِ آن روزگارِ رفته از دست
مرا در خاطر اندوهى نهانىست
بهيادِ عهدِ ديرين چارهی غم
كنون ما را شرابِ ارغوانىست
سزد گر دل فراگيريم از اندوه
در آن جشنى كز آنِ كامرانىست
اديب اكنون به كام دوستداران
خريدارِ نشاط از دوستگانىست
سزد كز بهرِ آزادى بكوشيم
ز جان و دل كه تأييدش جهانىست
جهان تا هست، ايران زنده بادا
كه جان دادن به راهش رايگانىست
#ادیب_برومند
https://t.me/adibboroumand/632
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
«جشن سده»
بيآور مِى كه گاهِ كامرانىست
زِ مِى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگِ همايون
كه گويى در سرم شورِ جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرودِ خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز…
بيآور مِى كه گاهِ كامرانىست
زِ مِى ما را هواى سرگرانىست
نوا سر ده به آهنگِ همايون
كه گويى در سرم شورِ جوانىست
بزن سنتور و زآنپس تار و طنبور
كه دلخواهم سرودِ خسروانىست
مرا ساغر بريز و جام پُر كن
از آن مينا كه صهبايش مُغانىست
برافروز…
.
بیست و سوم اسفندماه سالروز درگذشت ادیب برومند
در سال ۱۳۷۲ برای آگاهی دادن و تشویق هممیهنان خارج از کشور و به منظور حفظ اصالتهای ملی و قومی این قصیده سروده شد:
به یاد ایران باش
ای آن که رفتی از ایران به یاد ایران باش
به یاد کشور دیرینهسالِ ساسان باش
گرت جلای وطن از درِ ضرورت بود
ممان هماره به غربت، بهسان مهمان باش
خجستهمیهن ما بُنگَه اصالتهاست
اصیلوار هوادار اصل و بنیان باش
به هرکجا که نشانی ز برتری یابی
ز بهر بوم و برِ خویش طالب آن باش
بسی مپای به هر باغ و هر چمن گذری
بیا و بلبل خوشگوی این گلستان باش
حریم حرمت ملّیّت و اصالت را
ز دستبرد هوسکامگی نگهبان باش
ز هرکجا هنر و علم و حکمت اندوزی
بیا و معرفتآموزِ این دبستان باش
ز مهر هموطنان هیچگه مبُر پیوند
درین زمینه وفادار عهد و پیمان باش
ستوده سنّت و آیین باستانی را
عزیز دار و گراینده از دل و جان باش
ز دیرباز نیاکانْت اهل دین بودند
تو نیز مؤمن و مخلص به دین و ایمان باش
به زادگانِ خود آدابِ میهنی آموز
وگرنه شاهد بیگانگی در اینان باش
بکوش تا به زبان دری سخن گویند
به جان مشوّقشان با دلیل و برهان باش
به سوی میهن خود فکر بازگشتن را
به مغزشان چو نشاندی ز کرده شادان باش
مَهِل که صبغۀ فرهنگ خارجی گیرند
درین مجاهده کوشا به قدر امکان باش
به شعر پارسی و خطّ و نقش و موسیقی
علاقه در دلشان بشکفان و خندان باش
به بیهویّتی آخر مده گریبان را
ازین مسیرِ حقارت کشیدهدامان باش
ز شعر نغز هرکجا گلی رویید
به پای آن گل بویا هزاردستان باش
زبان پارسی از بهر ماست گنجِ مراد
به پاسداریِ آن سرفرازِ دوران باش
وظیفه نیک شناساندن است ایران را
تو شهرهپورِ وظیفتشناسِ ایران باش
به دستگیری هممیهنان حاجتمند
به هرکجا که روی پایبند احسان باش
دریغ باد که ایرانی اجنبی گردد
تو بر کنار ازین ننگ محض عنوان باش
تهی شدن ز اصالت «ادیب» عارضهایست
که ساری است، خدا را به فکر درمان باش
#ادیب_برومند
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
https://t.me/AfsharFoundation/3476
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
بیست و سوم اسفندماه سالروز درگذشت ادیب برومند
در سال ۱۳۷۲ برای آگاهی دادن و تشویق هممیهنان خارج از کشور و به منظور حفظ اصالتهای ملی و قومی این قصیده سروده شد:
به یاد ایران باش
ای آن که رفتی از ایران به یاد ایران باش
به یاد کشور دیرینهسالِ ساسان باش
گرت جلای وطن از درِ ضرورت بود
ممان هماره به غربت، بهسان مهمان باش
خجستهمیهن ما بُنگَه اصالتهاست
اصیلوار هوادار اصل و بنیان باش
به هرکجا که نشانی ز برتری یابی
ز بهر بوم و برِ خویش طالب آن باش
بسی مپای به هر باغ و هر چمن گذری
بیا و بلبل خوشگوی این گلستان باش
حریم حرمت ملّیّت و اصالت را
ز دستبرد هوسکامگی نگهبان باش
ز هرکجا هنر و علم و حکمت اندوزی
بیا و معرفتآموزِ این دبستان باش
ز مهر هموطنان هیچگه مبُر پیوند
درین زمینه وفادار عهد و پیمان باش
ستوده سنّت و آیین باستانی را
عزیز دار و گراینده از دل و جان باش
ز دیرباز نیاکانْت اهل دین بودند
تو نیز مؤمن و مخلص به دین و ایمان باش
به زادگانِ خود آدابِ میهنی آموز
وگرنه شاهد بیگانگی در اینان باش
بکوش تا به زبان دری سخن گویند
به جان مشوّقشان با دلیل و برهان باش
به سوی میهن خود فکر بازگشتن را
به مغزشان چو نشاندی ز کرده شادان باش
مَهِل که صبغۀ فرهنگ خارجی گیرند
درین مجاهده کوشا به قدر امکان باش
به شعر پارسی و خطّ و نقش و موسیقی
علاقه در دلشان بشکفان و خندان باش
به بیهویّتی آخر مده گریبان را
ازین مسیرِ حقارت کشیدهدامان باش
ز شعر نغز هرکجا گلی رویید
به پای آن گل بویا هزاردستان باش
زبان پارسی از بهر ماست گنجِ مراد
به پاسداریِ آن سرفرازِ دوران باش
وظیفه نیک شناساندن است ایران را
تو شهرهپورِ وظیفتشناسِ ایران باش
به دستگیری هممیهنان حاجتمند
به هرکجا که روی پایبند احسان باش
دریغ باد که ایرانی اجنبی گردد
تو بر کنار ازین ننگ محض عنوان باش
تهی شدن ز اصالت «ادیب» عارضهایست
که ساری است، خدا را به فکر درمان باش
#ادیب_برومند
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
https://t.me/AfsharFoundation/3476
https://www.instagram.com/baghekhabushan.faslnameh
#فصلنامه
#فرهنگی
#هنری
#باغ_خبوشان
#قوچان
#خبوشان
#خراسان
#تهران
#ایران
#پژوهش
#پژوهشگر
#محمد_معین_فر
#سردبیر
#فرهنگ_و_هنر
#گفت_و_گو
#هزار_باده_فرهنگ
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و سوم اسفندماه سالروز درگذشت ادیب برومند
در سال ۱۳۷۲ برای آگاهی دادن و تشویق هممیهنان خارج از کشور و به منظور حفظ اصالتهای ملی و قومی این قصیده سروده شد:
به یاد ایران باش
ای آن که رفتی از ایران به یاد ایران باش
به یاد کشور دیرینهسالِ ساسان…
در سال ۱۳۷۲ برای آگاهی دادن و تشویق هممیهنان خارج از کشور و به منظور حفظ اصالتهای ملی و قومی این قصیده سروده شد:
به یاد ایران باش
ای آن که رفتی از ایران به یاد ایران باش
به یاد کشور دیرینهسالِ ساسان…
Forwarded from کانال رسمی هزار باده فرهنگ
.
🔷#سعدی_شیرین_سخن - سرودهٔ شادروان استاد #ادیب_برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنجِ درهم و دینار
به بحر فکر، سخنور چو غوطهور گردد
بسا لآلی رخشان که آورَد به کنار
نمیرد آن که ز کلکش به جای ماند اثر
که جاودانه همی زنده داردش آثار
به ویژه سعدی شیرازی، آن که در نُه چرخ
نتافت اختر سعدی چنو به هیچ دیار
بلندپایه سخنآفرین گردونفر
که گشت گفتهٔ او ورد ثابت و سیار
همان خجستهسیر شاعر فضیلتکیش
که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حیات
ز لوح خاطر غمدیدگان سترد غبار
سپهرمرتبه گویندهای که نیک افتاد
طنین شهرت او زیر گنبد دوّار
به شعر علم، برافراشت رأیت تسخیر
به راه فضل، برانگیخت مرکب رهوار
ز لطف طبع، بیاراست باغ فضل از گل
ز حسن خُلق، بپیراست شاخ علم از خار
ز شعر نغز، به جان داد قوت راحتبخش
به فکر بکر ز دل برد اندُه و تیمار
به باغ طبع چه پرورده؟ گونهگون ریحان
ز شاخ فکر چه آورده؟ رنگرنگ اثمار
بیان او چه بیانی؟ لطیف و شهدآمیز
کلام او چه کلامی؟ بدیع و شکّربار
بیان او همه خاطرنواز و شورانگیز
کلام او همه راحتفزای و بهجتبار
بیان اوست گهربارتر ز ابر مطیر[۱]
کلام اوست دلانگیزتر ز باد بهار
لطافت سخنش فیالمثل چو دیبه روم
شمامهٔ قلمش بیگمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقریر
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بوَد کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع، همو داد مایهای افزون
ز نظم و نثر، همو ریخت پایهای ستوار
کند ستایش رفتار نیک و خیراندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازیانهٔ گفتار، شیوهٔ رفتار
فروزش سخنش چون به تیه[۲] ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصایدش همگی گرمتر ز بوسهٔ عشق
لطایفش به مثَل نرمتر ز گونهٔ یار
سرود بس غزل نغز و قطعهٔ پرشور
به حکم ذوق سلیم و قریحهٔ سرشار
لطافت غزلش فیالمثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بیبدل چو چهرنگار
چه گویمت ز گلستان او که هر ورقش
بود ز لطف و صفا، رشک صفحهٔ گلزار
خزان دهر نیاید به بوستانش راه
که پایدار بوَد چون گل همیشهبهار
به «طیباتش» اگر روی آوری، بینی
که مشکبوی تر آمد ز طبلهٔ عطار
«نصایحش» همه قلب عوام را اکسیر
«بدایعش» همه نقد خواص را معیار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پایندگیش نیک اقرار
بسا بروج مُشیّد، به ماه بر شده بود
که جمله محو شد اندر تحول ادوار
بسا ولایت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهی گشت ز آدمی ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تیره مبدل نمود زرِّ عیار
بیامدند و برفتند و هیچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پیله تنیدند تار عُلقه به دهر
ولیک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طُرفه قصور
ولیک خوار بخفتند زیر سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه یادگار جمیل
نه جام ماند از آنان، نه چهرهٔ گلنار
ز زرّ سرخ نجستند غیر خفت و ننگ
به خاک تیره نبردند غیر نکبت و عار
ولی ز گفته سعدی بسا گهر باقی است
گرانبها و گرانمایه و گرانمقدار
به هر که بنگری از خاص و عام و پیر و جوان
ز شعر دلکش اویند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنتسرای دهر، زدود
به صیقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آیینهٔ کلامش دید
جمال عشق و عفاف و شمایل دلدار
حلاوت سخنش بیشتر شود معلوم
هر آنچه گفتهٔ او بیشتر شود تکرار
خوشا به خطّهٔ فرخندهاختر شیراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او یافت پرورش سعدی
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار[۳]
کنون ز کلک سخندان حقگزار «ادیب»
بر آستانه سعدی شد این چکامه نثار
پینوشتها:
۱. مطیر: بارانزا ۲.تیه: بیابان ۳. امصار (جمع مصر): شهرها
گفتنی است که استاد برومند این شعر را در ۲۷ سالگی (سال ۱۳۳۰) به هنگام تجدید بنای آرامگاه سعدی سرودهاند.
https://t.me/adibboroumand/500
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
🔷#سعدی_شیرین_سخن - سرودهٔ شادروان استاد #ادیب_برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ کمال از مرد
نه مخزن گهر و گنجِ درهم و دینار
به بحر فکر، سخنور چو غوطهور گردد
بسا لآلی رخشان که آورَد به کنار
نمیرد آن که ز کلکش به جای ماند اثر
که جاودانه همی زنده داردش آثار
به ویژه سعدی شیرازی، آن که در نُه چرخ
نتافت اختر سعدی چنو به هیچ دیار
بلندپایه سخنآفرین گردونفر
که گشت گفتهٔ او ورد ثابت و سیار
همان خجستهسیر شاعر فضیلتکیش
که پیکر هنر از شعر او گرفت شعار
همان که با سخن خوش به رهگذار حیات
ز لوح خاطر غمدیدگان سترد غبار
سپهرمرتبه گویندهای که نیک افتاد
طنین شهرت او زیر گنبد دوّار
به شعر علم، برافراشت رأیت تسخیر
به راه فضل، برانگیخت مرکب رهوار
ز لطف طبع، بیاراست باغ فضل از گل
ز حسن خُلق، بپیراست شاخ علم از خار
ز شعر نغز، به جان داد قوت راحتبخش
به فکر بکر ز دل برد اندُه و تیمار
به باغ طبع چه پرورده؟ گونهگون ریحان
ز شاخ فکر چه آورده؟ رنگرنگ اثمار
بیان او چه بیانی؟ لطیف و شهدآمیز
کلام او چه کلامی؟ بدیع و شکّربار
بیان او همه خاطرنواز و شورانگیز
کلام او همه راحتفزای و بهجتبار
بیان اوست گهربارتر ز ابر مطیر[۱]
کلام اوست دلانگیزتر ز باد بهار
لطافت سخنش فیالمثل چو دیبه روم
شمامهٔ قلمش بیگمان چو مشک تتار
ز نظم اوست نظام بلاغت تقریر
ز شعر اوست شعار فصاحت گفتار
بوَد کنوز بلاغت به نظم او مکنون
شود رموز فصاحت ز نثر او اظهار
به کلک و طبع، همو داد مایهای افزون
ز نظم و نثر، همو ریخت پایهای ستوار
کند ستایش رفتار نیک و خیراندوز
کند نکوهش کردار زشت و ناهنجار
به طبع توسن گردنکشان دهر آموخت
ز تازیانهٔ گفتار، شیوهٔ رفتار
فروزش سخنش چون به تیه[۲] ظلمت، نور
گزارش قلمش چون به جشن بهمن، نار
قصایدش همگی گرمتر ز بوسهٔ عشق
لطایفش به مثَل نرمتر ز گونهٔ یار
سرود بس غزل نغز و قطعهٔ پرشور
به حکم ذوق سلیم و قریحهٔ سرشار
لطافت غزلش فیالمثل چو چشم غزال
ظرافت مثلش بیبدل چو چهرنگار
چه گویمت ز گلستان او که هر ورقش
بود ز لطف و صفا، رشک صفحهٔ گلزار
خزان دهر نیاید به بوستانش راه
که پایدار بوَد چون گل همیشهبهار
به «طیباتش» اگر روی آوری، بینی
که مشکبوی تر آمد ز طبلهٔ عطار
«نصایحش» همه قلب عوام را اکسیر
«بدایعش» همه نقد خواص را معیار
به هفت قرن که رفت از زمان او امروز
کند زمانه به پایندگیش نیک اقرار
بسا بروج مُشیّد، به ماه بر شده بود
که جمله محو شد اندر تحول ادوار
بسا ولایت آباد و کشور معمور
که شد خراب و تهی گشت ز آدمی ناچار
بسا منابع ثروت که روزگارش زود
به خاک تیره مبدل نمود زرِّ عیار
بیامدند و برفتند و هیچ ننهادند
بسا توانگر و شاه و اتابک و سردار
چو کرم پیله تنیدند تار عُلقه به دهر
ولیک کرم لحد خورد پودشان با تار
ز سنگ خاره برافراشتند طُرفه قصور
ولیک خوار بخفتند زیر سنگ مزار
نه نام ماند از آنان، نه یادگار جمیل
نه جام ماند از آنان، نه چهرهٔ گلنار
ز زرّ سرخ نجستند غیر خفت و ننگ
به خاک تیره نبردند غیر نکبت و عار
ولی ز گفته سعدی بسا گهر باقی است
گرانبها و گرانمایه و گرانمقدار
به هر که بنگری از خاص و عام و پیر و جوان
ز شعر دلکش اویند جمله برخوردار
بسا کسا که به محنتسرای دهر، زدود
به صیقل سخنانش ز لوح دل، زنگار
بسا کسا که در آیینهٔ کلامش دید
جمال عشق و عفاف و شمایل دلدار
حلاوت سخنش بیشتر شود معلوم
هر آنچه گفتهٔ او بیشتر شود تکرار
خوشا به خطّهٔ فرخندهاختر شیراز
خجسته منشأ آثار و مطلع انوار
از آن سبب که در او یافت پرورش سعدی
سزد که فخر کند بر ممالک و امصار[۳]
کنون ز کلک سخندان حقگزار «ادیب»
بر آستانه سعدی شد این چکامه نثار
پینوشتها:
۱. مطیر: بارانزا ۲.تیه: بیابان ۳. امصار (جمع مصر): شهرها
گفتنی است که استاد برومند این شعر را در ۲۷ سالگی (سال ۱۳۳۰) به هنگام تجدید بنای آرامگاه سعدی سرودهاند.
https://t.me/adibboroumand/500
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
https://t.me/Baghekhabushan
Telegram
ادیب برومند | Adib Boroumand
سعدی شیرینسخن - سرودهٔ شادروان استاد ادیب برومند
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ…
سخن به نزد گرانقدر مردم هشیار
عطیهای است شکوهنده و گرانمقدار
به پیشگاه خردمند مرد دریادل
سخن عزیزتر آمد ز گوهر شهوار
سخن عطیهٔ والای عالم بالاست
که گشت بهرهٔ انسان ز درگه دادار
سخن بمانَد و گنجینهٔ…