کانال رسمی هزار باده فرهنگ
594 subscribers
3.46K photos
491 videos
80 files
2.77K links
#هزار_باده_فرهنگ کانالی است با موضوعات فرهنگی و هنری برای اطلاع رسانی به علاقه‌مندان. فعالیت های این کانال با رویکرد پژوهشی و نگاهی مستقل، اما پایبند به اخلاق و متکی به قانون است.
پذیرای نظرات و پژوهش‌های شما هستیم.

ارتباط با مدیریت: @M_Moeinfar35
Download Telegram
یادداشت ارسال شده آقای #حسین_جیوار- وکیل پایه یک دادگستری، نویسنده و پژوهشگر قوچانی برای برگزاری شب #کافه_داش_آقا در دفتر #فصلنامه_باغ_خبوشان


جناب آقای معین فر
سلام، خسته نباشید


🔹در غیاب موقتی #فصلنامه_باغ_خبوشان ، #کانال_رسمی_باغ_خبوشان فرصتی فراهم آورده است تا بتوان اندکی از آن فترت را جبران نمود، گرچه هنوز مکتوب عینی را از مجازی بیشتر می پسندم و خواندن مطلبی را روی کاغذ به صفحه تلفن و کامپیوتر ترجیح می‌دهم که گفته‌اند ترک عادت موجب بعضی چیزهاست و البته موجب هم می‌خواهد...!


🔹گزارش مصور حضور "#کافه_داش_آقا " نشینان در "#باغ_خبوشان" با گل ها و سبزه‌های "#خبوشانی" برای دورنشینان از شهر و دیار چون من‌ی، حسی توأم از شعف و حسرت به همراه داشت که با خیره شدن در خطوط چهره همنشینان آن محفل سعی در بازآفرینی خاطرات دور داشتم که در کتابخانه شهر در پاساژ کرباسی و بعداً باغ ملی به همراهی چند دانش آموز به قدر تشنگی از دریای ادب استادان آن زمان حاضر در #قوچان می‌چشیدیم که:


آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید


🔹به یاد دارم فردی را در قوچان که ادیبی مولوی شناس و مفسر حافظ و عطار بود، و من در محضر او ابهامات و اشکالاتم در درس فلسفه و منطق را رفع و رجوع می‌کردم و بهتر از هر دبیری رسمی توضیحاتش را می‌نیوشیدم...
🔹و یا دبیران حاذقی چون مرحوم #پهلوانی که عاشق ادبیات بود و مشوّق شاهنامه خوانی و اسطوره شناسی در رفع آن عطش و تشنگی تاثیری به سزا داشت.


🔹سالها می گذرد و من هنوز یاد و خاطره آن عارف #شهر_قوچان را در کنه خاطره زنده می‌دارم که بی هیچ ادعا و تظاهری دنیایی از معرفت و دانش بود و افسوس که کمتر شناخته شده است آن مرد بزرگ...


🔹کاش نه تنها ادیبان و شاعران حاضر در آن محفل ششم دیماه که همه همشهریان این گونه گردهمایی‌ها را قدر بدانند و فرصت را غنیمت شمارند که زحمات جناب معین فر را پاسخی در خور باشد...
telegram.me/baghekhabushan
🔹پیر این کاروان عشق، استاد #رضا_افضلی بود. باشنده‌ای که به راستی، دانشوری سترگ، زبان‌آوری چیره‌دست و هنرمندی بزرگ و نستوه است. استادی که دریای ژرف و بی‌کرانه‌ی فرهنگ و تمدن کهن و دیرپای ایرانی را پشتوانه‌ی کارهای فرهنگی– هنری خویش نموده، و در گستره‌ی خیزابه‌خیز #شعر_پارسی به چمِ درستِ کلمه شاعر است.

🔹در این نشستِ یک رنگ و یک‌جان که به سَردَم داری این پیر خورشیدی #فرهنگ_و_ادب_خراسان در خانه #باغ_خبوشان پای گرفت. خواندن قصیده‌ای خراسانی از یکی از یاران استاد افضلی، فضای این نشستِ مینوی را از شمیمِ سخن روان و بی‌پیرایه و بلندِ حضرت #سعدی_شیرازی آکنده کرد. و پسین‌تر مثنوی طنزگونه و اجتماعی دیگر یار مشهدی، چونان سخن نمایان و ساده‌ی دست نایافتنیِ ایرج بود که دردها و کاستی‌های ناگفته را به رندی ویژه‌ای به نگارک می‌کشید، و برای دمی لبخندی هر چند تلخ‌آمیز را برگوشه‌ی لبان نازک‌دلانِ مجلس می‌نشاند.

🔹چون هنگام به شِکَرخایی #قند_پارسی_قوچان رسید، دلبرهای این دلستانِ #خبوشانی چنان پرکرشمه و شکر بار بود که کام جان‌ها را بسی شیرین ساخت. غَنج‌های این دلبر شرقی گاه آن‌چنان فریبنده و جان شکار بود که نمایه‌ای از ارزش و شکوه و جایگاهِ بلند شعرِ #خبوشانِ_کهن را در به نمایش گذاشت. و هر از گاهی مستیِ سخنِ رنگین و گُل‌افشانِ حضرتِ نوعی را در آیینه‌ی یادها تداعی می‌کرد:

از سخن بس که رواجِ گل و بلبل دادم
هند را غیرتِ شیراز و خراسان کردم

🔹گاه غزل زلال و به دور از رنج و بایایی‌اش دل‌ها را ره می‌زد، و شیفتگان را به پای مردی سیمرغِ عراقی‌اش به سر منزل دوستی‌ها نزدیک می‌کرد. زمانی ‌گویش ناب و نژاده‌های پارسی‌اش، یادهای مشوش و گرفتار در بندِ دیو فراموشی را به دورترین افق‌هایِ آشنا و نورانیِ راز و رمزِآیین‌ها راهبری می‌کرد. در حالی که آرایش‌های پیدا و نهانی آگاهانه‌اش شیرینی بس چندان به این سنگِ #خبوشانی بخشیده بود. و دمی «بحر در ظرفش» انسان را به اندیشه وا می‌داشت، و شیوه‌ی سخنِ سوزناک و پراندوهش، دردهای زمانه را به یاری واژگان گمان‌انگیز به ریشخند می‌گرفت. سروده‌ی آیینی‌اش که تارو پودی از جنسِ مهری بی‌آلایش داشت و «حله‌ای تنیده ز دل و بافته زجان» بود، زیبایی و شکوهِ یک دلی را در آیینه‌ی ایمان آشکار ساخته بود. در پسین شطحش آسوده‌ورها از دورافتادگی‌ها و شیوه‌های ناپذیرفتنی، فریادگر دردهای روزگارانِ ریووسالوس بود. و در فرجام هنرنمایی؛ هنرمندی پرشور و فروتن و دل‌آگاه با #ساز_کوبه‌ای و همراهی نوایی که #شراب_روشنایی درکام مشتاقان می‌افشاند.هم‌نوا با سخنِ مستانه‌ی هم شهری‌اش «ز بس نوا به می آلوده، مطربان مستند» فضای این مجلسِ روحانی را بویا و خوش‌بو ساخت. به پاس این همه فرهمندی‌ها بود که درختانِ خرسندِ #سیب_خبوشانی در آیینی کهن با هم یاری نسیمِ شیفتگی، کوچه باغ‌های «#باغ_خبوشان» را شکوفه باران کردند.

جاودان مانی تو ای باغِ سپند
ایدون باد و ایدون‌تر باد

مهدی رحمانی قوچانی

تاریخ 11/10/97 خورشیدی
telegram.me/baghekhabushan
🔹پیر این کاروان عشق، استاد #رضا_افضلی بود. باشنده‌ای که به راستی، دانشوری سترگ، زبان‌آوری چیره‌دست و هنرمندی بزرگ و نستوه است. استادی که دریای ژرف و بی‌کرانه‌ی فرهنگ و تمدن کهن و دیرپای ایرانی را پشتوانه‌ی کارهای فرهنگی– هنری خویش نموده، و در گستره‌ی خیزابه‌خیز #شعر_پارسی به چمِ درستِ کلمه شاعر است.

🔹در این نشستِ یک رنگ و یک‌جان که به سَردَم داری این پیر خورشیدی #فرهنگ_و_ادب_خراسان در خانه #باغ_خبوشان پای گرفت. خواندن قصیده‌ای خراسانی از یکی از یاران استاد افضلی، فضای این نشستِ مینوی را از شمیمِ سخن روان و بی‌پیرایه و بلندِ حضرت #سعدی_شیرازی آکنده کرد. و پسین‌تر مثنوی طنزگونه و اجتماعی دیگر یار مشهدی، چونان سخن نمایان و ساده‌ی دست نایافتنیِ ایرج بود که دردها و کاستی‌های ناگفته را به رندی ویژه‌ای به نگارک می‌کشید، و برای دمی لبخندی هر چند تلخ‌آمیز را برگوشه‌ی لبان نازک‌دلانِ مجلس می‌نشاند.

🔹چون هنگام به شِکَرخایی #قند_پارسی_قوچان رسید، دلبرهای این دلستانِ #خبوشانی چنان پرکرشمه و شکر بار بود که کام جان‌ها را بسی شیرین ساخت. غَنج‌های این دلبر شرقی گاه آن‌چنان فریبنده و جان شکار بود که نمایه‌ای از ارزش و شکوه و جایگاهِ بلند شعرِ #خبوشانِ_کهن را در به نمایش گذاشت. و هر از گاهی مستیِ سخنِ رنگین و گُل‌افشانِ حضرتِ نوعی را در آیینه‌ی یادها تداعی می‌کرد:

از سخن بس که رواجِ گل و بلبل دادم
هند را غیرتِ شیراز و خراسان کردم

🔹گاه غزل زلال و به دور از رنج و بایایی‌اش دل‌ها را ره می‌زد، و شیفتگان را به پای مردی سیمرغِ عراقی‌اش به سر منزل دوستی‌ها نزدیک می‌کرد. زمانی ‌گویش ناب و نژاده‌های پارسی‌اش، یادهای مشوش و گرفتار در بندِ دیو فراموشی را به دورترین افق‌هایِ آشنا و نورانیِ راز و رمزِآیین‌ها راهبری می‌کرد. در حالی که آرایش‌های پیدا و نهانی آگاهانه‌اش شیرینی بس چندان به این سنگِ #خبوشانی بخشیده بود. و دمی «بحر در ظرفش» انسان را به اندیشه وا می‌داشت، و شیوه‌ی سخنِ سوزناک و پراندوهش، دردهای زمانه را به یاری واژگان گمان‌انگیز به ریشخند می‌گرفت. سروده‌ی آیینی‌اش که تارو پودی از جنسِ مهری بی‌آلایش داشت و «حله‌ای تنیده ز دل و بافته زجان» بود، زیبایی و شکوهِ یک دلی را در آیینه‌ی ایمان آشکار ساخته بود. در پسین شطحش آسوده‌ورها از دورافتادگی‌ها و شیوه‌های ناپذیرفتنی، فریادگر دردهای روزگارانِ ریووسالوس بود. و در فرجام هنرنمایی؛ هنرمندی پرشور و فروتن و دل‌آگاه با #ساز_کوبه‌ای و همراهی نوایی که #شراب_روشنایی درکام مشتاقان می‌افشاند.هم‌نوا با سخنِ مستانه‌ی هم شهری‌اش «ز بس نوا به می آلوده، مطربان مستند» فضای این مجلسِ روحانی را بویا و خوش‌بو ساخت. به پاس این همه فرهمندی‌ها بود که درختانِ خرسندِ #سیب_خبوشانی در آیینی کهن با هم یاری نسیمِ شیفتگی، کوچه باغ‌های «#باغ_خبوشان» را شکوفه باران کردند.

جاودان مانی تو ای باغِ سپند
ایدون باد و ایدون‌تر باد

مهدی رحمانی قوچانی

تاریخ 11/10/97 خورشیدی
telegram.me/baghekhabushan
🔹فرود شخصیتی است تاریخی و شاه‌زاده‌ای پارتی که به شوند کشمکش‌های خانوادگی برسر قدرت در روزگار جوانی کشته می‌شود. داستان فرود در شاه‌نامه به راستی بازتاب این روی‌داد تاریخی است، و درآن نقش رهام و بیژن پارتی آشکارا، و دسیسه‌های نهانی گودرز اشکانی برای کنار گذاشتن این هم‌آورد چالاک و جوان به روشنی پیدا ونمایان است. تا این جا قدر مسلم این است که پیشینه‌ی این روستای #خبوشانی با فرود و خاندان آریایی اشک بسی پیوسته است. اما این روستای کهن پارتی را در فرهنگ نانوشتاری مردم، نامی است بس ژرف و رازانگیز و دیرینه، «کنفری». این نام‌واژه دارای سرشت و ساختاری است بس کهن، و به‌آوری ستوار بر بنیاد دانش زبان شناختی؛ پیوندی تنگ با باورهای کهن آریایی و فرهنگ بلند و ایزدی اوستا دارد.

🔹نام‌واژه‌ی «کنفری» از پیوند دو واژه‌ی (کن+فر و یای نسبت) تشکیل گردیده است. «کن» در واژه‌نامه‌های پارسی به معنای فراپوشیدن، در نهفت داشتن و پنهان داشتن چیزی را در دل آمده، و به چم خانه و پناه گاه است. واژه‌ی «کن» در اوستا و زبان پارسی میانه به معنای «کندن» است، و واژه‌های خان، خانه و کان (معدن) از همین ریشه و بنیان است. واژه «هنکن» اوستایی و پسین‌تر «هنگ» پارسی نیز از همین ریشه و به معنای کندن و نهان شدن است. در شاه‌نامه از هنگ‌ افراسیاب که به گفت متون پهلوی قصری آهنین در عمق زمین بوده، سخن رفته است: «و کسی که مانند افراسیاب تورانی در عمق زمین خویش پنهان داشته، و در آن جا قصر آهنین به ارتفاع هزار قد آدم با صد ستون ساخته بود...». این قصر در نامه‌ی پیرتوس به گونه‌ی غاری در آمده است که بزه‌کار تورانی در آن پنهان گشته بود. از همه‌ی این شواهد، چم نهان‌گاه و منزل پنهانی برداشت می‌گردد.

🔹«فر» آن نور و سعادت ایزدی است که با نگاه عنایت و یاری، تنها به انسان‌های وارسته و درست اندیش می‌پیوندد. و هماره از دژمنشان تباه‌جوی در نهفت گاه خویش کناره می‌گیرد. و در نگاهی فرجامین و هستی شناسانه، راز گامه‌ی پیوند انسان با خداوند است. بنا بر بنیاد این گواهان، ترجمان نهادین نام واژه‌ی «کنفری» در انگاشتی اوستایی و پسین‌تر آیینی به معنای نهفت‌گاه فر ایزدی تواند بود. به راستی که این نام واژه‌ی آیینی رازآمیز و نازش برانگیز بر نقش و سهم سترگ خراسان بزرگ در رویش و بالش فرهنگ اهورایی ایران صحه می‌گذارد.

ادامه 👇👇👇

#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان

https://t.me/Baghekhabushan
.
🔹یکی از باورهای سترگ و ریشه‌دار ایرانی، اعتقاد به رهاننده‌ی بزرگی است که در فرجام گیتی پدیدار خواهد شد، تا گیتی را از ننگ پلیدی و پتیاره‌ی کژرایی و دژاندیشی به سوی راست باوری و درست اندیشی و آزادگی رهنمون گردد. در باورهای ایرانی ظهور را نشانه‌هایی است آشکار و شگرف. یکی از نشانه‌های ظهور و تداوم این اندیشه‌ی بزرگ رهایی بخش در این سخن سرشتین‌بار ایرانی که «زمین هرگز از حجت‌ خالی نخواهد ماند»، پدید آمدن رهاننده‌ها (سوشیانت‌ها) است که پیش از ظهور موعود آخرین، اندیشه‌های جان‌سرشت را در بستر همه‌آگاهی کوشش و انتظار می‌پروراند، تا جهان هستی را با تمام توان برای پذیرش موعود بزرگ فراهم سازد. در یک باور پیوسته با نجات بخشی، مردم ایران بر این باور بودند که پیش از ظهور سوشیانت (رهایشگر) آخرین، بزرگ مردی دادگستر و دین پرور از تخمه‌ی کیان به نام «بهرام ورجاوند» از سرزمین هندوستان به پا خواهد خاست.‌ و پس از پالایش سرزمین نیاکانی از لوث پلیدی و سرکوب دژ منشان انیرانی، جامعه‌ی ایرانی را برای دیدار و یاری موعود آخرالزمان آماده خواهد ساخت:

کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که گوید: آمد آن شه بهرام از دوده‌ی کیان

🔹نگارنده‌ی این سطور در یکی از روزهای بهاری (فروردین ماه) سال۱۳۸۱ خورشیدی که تقارن با روزهای سوک حسینی (ع) داشت، در گفت‌وگو با یکی از کهن‌سالان روستای کهنه فرود به موردی سخت شگفت برخورد، و خویش را در حیرت و تا باوری گرفتار دید. پیرمرد فاقد سواد روستای کنفری، سوک سرودی (نوحه‌ای) در مصیبت امام شهیدان را شروع به خواندن کرد، که بند نخست آن با همه‌ی فشردگی و تن دادگی به باورهای روزگاران پسین، و سرانجام سازگاری با مذهب بزرگ شیعه، درخشش این باور ایرانی، ظهور بهرام ورجاوند را در ذهن و اندیشه‌ی هر ایرانی دل آگاه روشن می‌کرد:

از هندوستان گشته برون، سلطان به شکار آمد
از بهرِ بقای دین، بی یاور و یار آمد

🔹ایشان برای وزین کردن نوحه، واژه‌ی هندوستان را به صورت تفکیکی از هندو/ ستان ادا می‌کردند. درباره‌ی هندوستان وپیوندش با امام حسین (ع) از ایشان پرسیدم، جوابی برای این پرسش نداشت. نگارنده تا جایی که به جستجو پرداخت، وازمداحان و نوحه‌خوانان کهن سال و مطلع شهر #قوچان از جمله شادروانان: استاد اسحاق میوانی و استاد کارگران و.... پرسش نمود،

🔹همه از وجود چنین سوک سرودی اظهار بی‌اطلاعی نمودند. این‌جا بود که سخن پیر فرهنگ مردمی ایران؛ شادروان انجوی شیرازی در درونم به نجوا نشست، که باید برای رسیدن و دست یافتن به باورهای ناب و اصیل فرهنگ شفاهی مردم به افراد بی‌سواد نزدیک شد. نگارنده چندین بار از پیر مرد کهنه فرودی با پافشاری و تاکید در مورد این نوحه‌ی شیعی پرسش نمود، پیرمرد هر بار پاسخ داد که این نوحه را از پدرش شنیده، و به حفظ و فراگیری آن اهتمام ورزیده است. آیا این سوک‌‌سرود شیعی – #خبوشانی، یادمانی هرچند کم رنگ و پرشتاب از باور پدیدار شدن بهرام رهاننده که درهم‌ شکننده ستم و طغیان است را در ژرفای خویش به نگاهبانی نگرفته است؟ و آیا برای تحمل صبر و شکیبایی در برابر همه‌ی کژی‌ها و بیدادهای روا رفته بر قوم ایرانی، و در نتیجه آسان پذیرفته‌تر شدن همه‌ی ناروایی‌های زروان باوری، دل‌آگاهی ایرانی آن را با فرهنگ رهاننده و نجات‌بخش بزرگ عاشورا پیوند نزده است؟ تا در نگرشی متقابل تمام رنج‌های خویش را در برابر آن رنج و بیداد بزرگ بشری هیچ انگارد و هر لحظه از گذر زندگی را بر بنیاد آن امید ایزدی سپری نماید و چشم در راه فردایی روشن و خورشیدی باشد، تا آن یگانه مهر آسمانی از پس پرده‌ی شبستان راز انگیز شرقی چهره بگشاید، و جهان را به فرشکردی از نور و رهایی نوید بخشاید.
آبدون باد

#مهدی_رحمانی_قوچانی
قوچان ، بهار ۱۳۸۱ خورشیدی

ادامه 👇👇👇👇

#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان

https://t.me/Baghekhabushan
خوش‌بختانه هنوز نسل گذشته ی این سامان؛ هم چون نیاکانشان به پدیده های طبیعی مزدا آفریده به دیده ی بزرگی و حرمت می نگرند، و به بسیاری از باورهای نیک آریایی دل بسته و پای بندند. هنوز هم وقتی که با روستاییان این دیار کهن به گفت و گو می نشینی، واز باورها و آیین هایشان سخن به میان می آید. پژوهش گر با شگفتی درمی ماند که چگونه پس از هزاره ها و هجوم بسی سختی هاو کژرایی های خانمان سوز، این مردم با تمام هستی خویش و عشقی توصیف ناشدنی به پاسداری ازاین ارزش های ایزدی پرداخته اند. به گونه ای که پاره ای از اندیشه - باورهای یشت های اوستایی در برابر دیدگان بهت زده ی آدمی زنده و مجسم می گردد. گویی از روز نخست هستی؛ سرشت این مردم را با عشق به طبیعت و پدیده های نیک آن سرشته اند. مگر جز این از این مردم می توان انتظار داشت. چراکه در فرهنگ سپند و آسمانی آنان به راستی؛ اهورامزدا عین هستی است، و هستی هم چون اهورا مزدا شمرده می شود. مگر می شود بدون پشتوانه ی فرهنگی چند هزاره به خورشید و نور مهر ورزید، واز اندیشه های شیفتگانه ی «خورشید یشت» نیاکانی غافل بود. این پاک نهادان #خبوشانی که در مهد سرایش یشت ها (#خراسان بزرگ) چشم به هستی گشوده اند، خورشید را «شفا بخش، پاک کننده، هستی بخش وبرکت دهنده» می دانند. به گفت کهن مرد روستای «جعفر آباد»، هرگز در پیشگاه خورشید مرتکب گناه و کار نکوهیده و زشت نمی شوند. آیا به راستی می دانند و یا در نهاد ناخودآگاهشان؛ نیرویی زمزمه گر است که «خورشید چشم اهورا مزدا است» چشمی که همواره بیداراست، و فریفته نمی شود. «ستایش می کنم؛ خورشید تیزاسب؛ دیده ی اهورا مزدا را» در یک بر خورد اتفاقی با یکی از کهن سالان روستای جعفرآباد در تاکسی، پیرمرد جعفرآبادی (آقای برات علی سپاسدار)، زیرلب مشغول خواندن بیت های آغازین لیلی و مجنون نظامی بود. ایشان چنان با تسلط و بدون اشتباه این بیت ها را می خواندند که شنونده را در حیرت فرو برد. با اصرار ایشان را به محل کارم دعوت کردم. در بین پرسش و پاسخ ها از جایگاه خورشید و آتش سوآل کردم. نام برده بی درنگ ستایشی از خورشید؛ این گوی آتشین آسمانی را خواند که بسی بر حیرت و شگفتی ام افزود. ناباورانه شاهد خوانش گوشه هایی از خورشید یشت بودم که پیرمردی بی سواد آن را برایم تلاوت می کرد: «خورشید گرما بخش را حرمت می کنیم که به آب و زمین ما پاکی وبه زراعت ما فراوانی و سرسبزی می دهد. به خاطر پاکی و مطهر بودنش در برابر او گناه نمی کنیم.» دقیقآ همانی این آتش ستایش #خبوشانی را در خرده اوستا باز می یابیم: « بده به من ای آذر اهورامزدا ،به زودی گشایش، به زودی پناه، به زودی زندگی، گشایش فراوان، پناه فراوان ،زندگی فراوان، فرزانگی،...»

ص - 2
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
درراستای همین خویشکاری بزرگ خورشید (پاکی و نیامیختگی) تا چند دهه ی پیش در سرزمین #قوچان؛ سنتی بس دل نواز وکهن به اجرا در می آمد که با ویژگی آتش (خورشید) در پیوند بود. هنگامی که خانه ای جدید بنا می گشت، نخستین بار که می خواستند اجاق منزل نو ویا تنور تاره را آتش بیندازند (روشن کنن )، مقید بودند که باید آن را دوشیزه ای پاک و باکره روشن نماید تا خیرو برکت به صاحب خانه عطا گردد. چراکه درباور آنان؛ اجاق برکت خانه و مقدس ترین چیز بود. شاید بربنیاد این باور؛ بنابر سنتی بس کهن پریستاری از آتش و نگهداری اجاق خانواده بر عهده ی دختر خانواده بود. نقش آتش در همه ی امور زندگی این مردم به روشنی محسوس است، در هر کاری از نیروی جادویی و اثربخش آتش یاری می طلبیدند. در گذشته های نه چندان دور در روستای «غازمه» (یادگار) هنگامی که کشت پاییزی انجام می گرفت، و بذرها در خاک آرام می گرفتند، و کم کم سوز سرما شدت می یافت. کشاورز کهن سال #قوچانی در یک حرکت آیینی در مرکز گندم زار؛ آتشی برمی افروخت، و براین باور بود که: چون خاک سرد است وبذرها درحالت مناسبی قرار ندارند، ما با روشن کردن آتش موجب گرم شدن زمین می شویم تا بذرها دردل خاک ریشه بدوانند، وسال بعد محصول خوبی داشته باشیم. در واقع بربنیاد آیین ایرانی ستایش آتش،هر کنش گری که آتشی را بر می افروزد، درحقیقت یاری رساندن به امر طلوع خورشید را سبب می گردد. دریک باور دیرین، کهن سالان #قوچانی؛ معتقد بودند که با رسیدن ( چله کوچک ) زمین به تدریج گرم می شود، و با این حرارت طبیعی و گرمی خاک؛ بستری مناسب برای رویش کشت های پاییزی ایجاد می گردد ابوریحان بیرونی دریک بازگفت بر بنیاد باورهای کهن؛ سبب آتش افروختن در آذرگان را «برای رفع سرماو خشکی که در زمستان حادث می شود» می داند، و سپس می افزاید: « انتشار حرارت چیزهایی را که برای نباتات زیان آور باشد، دفع می کند.» این همانی ها و پیوند های آیینی؛ نمودار و گویای بزرگی و پیشینه ی فرهنگ نژاده ودیرینه سال #قوچان است که به وسیله ی باشنده ی شیفته ی #خبوشانی در حفظ و نگهبانی آنان اهتمام شده است. بی گمان آتش و نور در بسیاری از اندیشه - باورهای این مردم اشراقی جایگاهی والا دارد، و باورمنداست که در وقت لزوم به یاری اش می شتابد، واز تنگی و محرومی رهایی اش می بخشد. هنوز چوپانان این سرزمین برای رفع نحوست، گزند، چشم زخم و نگاهبانی گله ی خویش از نیروی رازآمیز وبرکت بخش خورشید یاری می طلبند، و با نقش کردن چلیپا بر پشت گوسفندان که نماد خورشید است، در ناخودآگاه خویش از خورشید یاری می جویند. در روستای کهن و باستانی (اسفجیر)؛ دوازده درخت کهن و تنومند چنار وجود داشت که در نزد اهالی از تقدسی ویژه بر خوردار بودند. سوک مندانه در حرکتی ناآگاهانه به وسیله ی گروهی از متعصبان مذهبی وقت، علی رغم مقاومت و پافشاری مردم؛ این درختان مقدس پس از قرن ها بریده شدند. مردم اسفجیر و روستاهای اطراف براین باور بودند که درشب های چهارشنبه در رآس این چنارها نور ویا آتشی مقدس روشن وفروزان می شود. آتشی که هرکس موفق به دیدنش می شد، برایش برکت، سعادت و تندرستی و خوش اقبالی می آورد. در روستای «نجف آباد» به طرف کوران و اسفجیر، تپه ای وجود دارد که وسط این تپه را کنده اند، و به «غیب امام» اشتهار دارد. در مجاورش درخت تناور سنجدی وجود دارد که اهالی معتقدند در شب های جمعه؛ چراغی (آتشی) از غیب درآن جا فروزان می گشته است. شادروان محمد حسین رحمانی اظهار می داشت: « به گواهی چند معتمد موثق که خود ناظر ظاهر شدن چراغ برسر درخت نظرکرده ی سنجد بودند، مردم محل وروستاهای هم جوار به زیارت آن رفته و می روند؛ و خواستار رفع تنگی و برکت و فراوانی می شوند.»

ص - 3
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
.
بنام آن‌که جان را فکرت آموخت

"به مناسبت روز بزرگ‌داشت
#عطار"

#مولانا_محمدرضا_نوعی، شاعر گران‌قدر #خبوشانی در خانوده‌ای بالید و قامت برافراشت، که در هستی شناسی ایرانی دستی بلند دارند. نیایش "حاجی محمد خبوشانی، نام‌آور به" مقتدای اعظم" یکی از بزرگ‌ترین پیران هستی شناسی ایران است، که در شعر نیز دستی داشت. به این شوند است که شاعر بلند پایه‌ی قوچانی به بزرگان این راهِ خُرم و انسان‌ساز باوری ویژه دارد. در غزلی شیوا و رنگین و شورانگیز، سخنش را به یاد پیر بزرگ تصوف خراسانی، شیخ فریدالدین عطار اَبَر شهری (‌نیشابوری) " سرخ رویی " می بخشد، و جان‌های شیفته و شوریده را از باده‌ی وجدی آگاهانه سرمست می‌سازد.

این غزل هستی شناسانه‌ی
خبوشانی را به آشنایان و دل‌دادگانِ ادب هستی شناسانه پیشکش می‌نمایم:
متن غزل در پست بعدی 👇

#مهدی_رحمانی_قوچانی

#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان

https://t.me/Baghekhabushan
کانال رسمی هزار باده فرهنگ
. بنام آن‌که جان را فکرت آموخت "به مناسبت روز بزرگ‌داشت #عطار" #مولانا_محمدرضا_نوعی، شاعر گران‌قدر #خبوشانی در خانوده‌ای بالید و قامت برافراشت، که در هستی شناسی ایرانی دستی بلند دارند. نیایش "حاجی محمد خبوشانی، نام‌آور به" مقتدای اعظم" یکی از بزرگ‌ترین…
.
بنام آن‌که جان را فکرت آموخت

"به مناسبت روز بزرگ‌داشت عطار"

#مولانا_محمدرضا_نوعی، شاعر گران‌قدر #خبوشانی در خانوده‌ای بالید و قامت برافراشت، که در هستی شناسی ایرانی دستی بلند دارند. نیایش "حاجی محمد خبوشانی، نام‌آور به" مقتدای اعظم" یکی از بزرگ‌ترین پیران هستی شناسی ایران است، که در شعر نیز دستی داشت. به این شوند است که شاعر بلند پایه‌ی قوچانی به بزرگان این راهِ خُرم و انسان‌ساز باوری ویژه دارد. در غزلی شیوا و رنگین و شورانگیز، سخنش را به یاد پیر بزرگ تصوف خراسانی، شیخ فریدالدین عطار اَبَر شهری (‌نیشابوری) " سرخ رویی " می بخشد، و جان‌های شیفته و شوریده را از باده‌ی وجدی آگاهانه سرمست می‌سازد.

این غزل هستی شناسانه‌ی
خبوشانی را به آشنایان و دل‌دادگانِ ادب هستی شناسانه پیشکش می‌نمایم:

آن صاعقه کاندر شررِ طور نهفتند
در تخمِ گُل و دانه‌ی انگور نهفتند

نازی که به رویش درِ صد میکده باز است
پیرامن آن نرگسِ مخمور نهفتند

هر روزنی از جلوه چو بر جیبِ کلیم است
ظلمت‌کده‌ی ماست که از نور نهفتند

بگسل نظر از دامن محمل که دراین راه
از دیده، نشانِ قدمِ مور نهفتند

آن گنجِ حقیقت که در افلاک نگنجد
در حوصله‌ی خاکِ نشابور نهفتند

هم‌چون نمکِ سوده که بر زخم فشانند
اجزای غمم در دلِ رنجور نهفتند

چون قیمتِ یوسف که به مفلس نتوان گفت
نرخِ غمِ او از دلِ مسرور نهفتند

"نوعی" است تماشایی آن جلوه‌ی مستور
کز دیده‌ی خود‌بینیِ منصور نهفتند


کلیات مولانا نوعی خبوشانی، رویه ۱۵۱، غزل ۹۲

#مهدی_رحمانی_قوچانی

#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان

https://t.me/Baghekhabushan
خوش‌بختانه هنوز نسل گذشته ی این سامان؛ هم چون نیاکانشان به پدیده های طبیعی مزدا آفریده به دیده ی بزرگی و حرمت می نگرند، و به بسیاری از باورهای نیک آریایی دل بسته و پای بندند. هنوز هم وقتی که با روستاییان این دیار کهن به گفت و گو می نشینی، واز باورها و آیین هایشان سخن به میان می آید. پژوهش گر با شگفتی درمی ماند که چگونه پس از هزاره ها و هجوم بسی سختی هاو کژرایی های خانمان سوز، این مردم با تمام هستی خویش و عشقی توصیف ناشدنی به پاسداری ازاین ارزش های ایزدی پرداخته اند. به گونه ای که پاره ای از اندیشه - باورهای یشت های اوستایی در برابر دیدگان بهت زده ی آدمی زنده و مجسم می گردد. گویی از روز نخست هستی؛ سرشت این مردم را با عشق به طبیعت و پدیده های نیک آن سرشته اند. مگر جز این از این مردم می توان انتظار داشت. چراکه در فرهنگ سپند و آسمانی آنان به راستی؛ اهورامزدا عین هستی است، و هستی هم چون اهورا مزدا شمرده می شود. مگر می شود بدون پشتوانه ی فرهنگی چند هزاره به خورشید و نور مهر ورزید، واز اندیشه های شیفتگانه ی «خورشید یشت» نیاکانی غافل بود. این پاک نهادان #خبوشانی که در مهد سرایش یشت ها (#خراسان بزرگ) چشم به هستی گشوده اند، خورشید را «شفا بخش، پاک کننده، هستی بخش وبرکت دهنده» می دانند. به گفت کهن مرد روستای «جعفر آباد»، هرگز در پیشگاه خورشید مرتکب گناه و کار نکوهیده و زشت نمی شوند. آیا به راستی می دانند و یا در نهاد ناخودآگاهشان؛ نیرویی زمزمه گر است که «خورشید چشم اهورا مزدا است» چشمی که همواره بیداراست، و فریفته نمی شود. «ستایش می کنم؛ خورشید تیزاسب؛ دیده ی اهورا مزدا را» در یک بر خورد اتفاقی با یکی از کهن سالان روستای جعفرآباد در تاکسی، پیرمرد جعفرآبادی (آقای برات علی سپاسدار)، زیرلب مشغول خواندن بیت های آغازین لیلی و مجنون نظامی بود. ایشان چنان با تسلط و بدون اشتباه این بیت ها را می خواندند که شنونده را در حیرت فرو برد. با اصرار ایشان را به محل کارم دعوت کردم. در بین پرسش و پاسخ ها از جایگاه خورشید و آتش سوآل کردم. نام برده بی درنگ ستایشی از خورشید؛ این گوی آتشین آسمانی را خواند که بسی بر حیرت و شگفتی ام افزود. ناباورانه شاهد خوانش گوشه هایی از خورشید یشت بودم که پیرمردی بی سواد آن را برایم تلاوت می کرد: «خورشید گرما بخش را حرمت می کنیم که به آب و زمین ما پاکی وبه زراعت ما فراوانی و سرسبزی می دهد. به خاطر پاکی و مطهر بودنش در برابر او گناه نمی کنیم.» دقیقآ همانی این آتش ستایش #خبوشانی را در خرده اوستا باز می یابیم: « بده به من ای آذر اهورامزدا ،به زودی گشایش، به زودی پناه، به زودی زندگی، گشایش فراوان، پناه فراوان ،زندگی فراوان، فرزانگی،...»

ص - 2
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
درراستای همین خویشکاری بزرگ خورشید (پاکی و نیامیختگی) تا چند دهه ی پیش در سرزمین #قوچان؛ سنتی بس دل نواز وکهن به اجرا در می آمد که با ویژگی آتش (خورشید) در پیوند بود. هنگامی که خانه ای جدید بنا می گشت، نخستین بار که می خواستند اجاق منزل نو ویا تنور تاره را آتش بیندازند (روشن کنن )، مقید بودند که باید آن را دوشیزه ای پاک و باکره روشن نماید تا خیرو برکت به صاحب خانه عطا گردد. چراکه درباور آنان؛ اجاق برکت خانه و مقدس ترین چیز بود. شاید بربنیاد این باور؛ بنابر سنتی بس کهن پریستاری از آتش و نگهداری اجاق خانواده بر عهده ی دختر خانواده بود. نقش آتش در همه ی امور زندگی این مردم به روشنی محسوس است، در هر کاری از نیروی جادویی و اثربخش آتش یاری می طلبیدند. در گذشته های نه چندان دور در روستای «غازمه» (یادگار) هنگامی که کشت پاییزی انجام می گرفت، و بذرها در خاک آرام می گرفتند، و کم کم سوز سرما شدت می یافت. کشاورز کهن سال #قوچانی در یک حرکت آیینی در مرکز گندم زار؛ آتشی برمی افروخت، و براین باور بود که: چون خاک سرد است وبذرها درحالت مناسبی قرار ندارند، ما با روشن کردن آتش موجب گرم شدن زمین می شویم تا بذرها دردل خاک ریشه بدوانند، وسال بعد محصول خوبی داشته باشیم. در واقع بربنیاد آیین ایرانی ستایش آتش،هر کنش گری که آتشی را بر می افروزد، درحقیقت یاری رساندن به امر طلوع خورشید را سبب می گردد. دریک باور دیرین، کهن سالان #قوچانی؛ معتقد بودند که با رسیدن ( چله کوچک ) زمین به تدریج گرم می شود، و با این حرارت طبیعی و گرمی خاک؛ بستری مناسب برای رویش کشت های پاییزی ایجاد می گردد ابوریحان بیرونی دریک بازگفت بر بنیاد باورهای کهن؛ سبب آتش افروختن در آذرگان را «برای رفع سرماو خشکی که در زمستان حادث می شود» می داند، و سپس می افزاید: « انتشار حرارت چیزهایی را که برای نباتات زیان آور باشد، دفع می کند.» این همانی ها و پیوند های آیینی؛ نمودار و گویای بزرگی و پیشینه ی فرهنگ نژاده ودیرینه سال #قوچان است که به وسیله ی باشنده ی شیفته ی #خبوشانی در حفظ و نگهبانی آنان اهتمام شده است. بی گمان آتش و نور در بسیاری از اندیشه - باورهای این مردم اشراقی جایگاهی والا دارد، و باورمنداست که در وقت لزوم به یاری اش می شتابد، واز تنگی و محرومی رهایی اش می بخشد. هنوز چوپانان این سرزمین برای رفع نحوست، گزند، چشم زخم و نگاهبانی گله ی خویش از نیروی رازآمیز وبرکت بخش خورشید یاری می طلبند، و با نقش کردن چلیپا بر پشت گوسفندان که نماد خورشید است، در ناخودآگاه خویش از خورشید یاری می جویند. در روستای کهن و باستانی (اسفجیر)؛ دوازده درخت کهن و تنومند چنار وجود داشت که در نزد اهالی از تقدسی ویژه بر خوردار بودند. سوک مندانه در حرکتی ناآگاهانه به وسیله ی گروهی از متعصبان مذهبی وقت، علی رغم مقاومت و پافشاری مردم؛ این درختان مقدس پس از قرن ها بریده شدند. مردم اسفجیر و روستاهای اطراف براین باور بودند که درشب های چهارشنبه در رآس این چنارها نور ویا آتشی مقدس روشن وفروزان می شود. آتشی که هرکس موفق به دیدنش می شد، برایش برکت، سعادت و تندرستی و خوش اقبالی می آورد. در روستای «نجف آباد» به طرف کوران و اسفجیر، تپه ای وجود دارد که وسط این تپه را کنده اند، و به «غیب امام» اشتهار دارد. در مجاورش درخت تناور سنجدی وجود دارد که اهالی معتقدند در شب های جمعه؛ چراغی (آتشی) از غیب درآن جا فروزان می گشته است. شادروان محمد حسین رحمانی اظهار می داشت: « به گواهی چند معتمد موثق که خود ناظر ظاهر شدن چراغ برسر درخت نظرکرده ی سنجد بودند، مردم محل وروستاهای هم جوار به زیارت آن رفته و می روند؛ و خواستار رفع تنگی و برکت و فراوانی می شوند.»

ص - 3
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
خوش‌بختانه هنوز نسل گذشته ی این سامان؛ هم چون نیاکانشان به پدیده های طبیعی مزدا آفریده به دیده ی بزرگی و حرمت می نگرند، و به بسیاری از باورهای نیک آریایی دل بسته و پای بندند. هنوز هم وقتی که با روستاییان این دیار کهن به گفت و گو می نشینی، واز باورها و آیین هایشان سخن به میان می آید. پژوهش گر با شگفتی درمی ماند که چگونه پس از هزاره ها و هجوم بسی سختی هاو کژرایی های خانمان سوز، این مردم با تمام هستی خویش و عشقی توصیف ناشدنی به پاسداری ازاین ارزش های ایزدی پرداخته اند. به گونه ای که پاره ای از اندیشه - باورهای یشت های اوستایی در برابر دیدگان بهت زده ی آدمی زنده و مجسم می گردد. گویی از روز نخست هستی؛ سرشت این مردم را با عشق به طبیعت و پدیده های نیک آن سرشته اند. مگر جز این از این مردم می توان انتظار داشت. چراکه در فرهنگ سپند و آسمانی آنان به راستی؛ اهورامزدا عین هستی است، و هستی هم چون اهورا مزدا شمرده می شود. مگر می شود بدون پشتوانه ی فرهنگی چند هزاره به خورشید و نور مهر ورزید، واز اندیشه های شیفتگانه ی «خورشید یشت» نیاکانی غافل بود. این پاک نهادان #خبوشانی که در مهد سرایش یشت ها (#خراسان بزرگ) چشم به هستی گشوده اند، خورشید را «شفا بخش، پاک کننده، هستی بخش وبرکت دهنده» می دانند. به گفت کهن مرد روستای «جعفر آباد»، هرگز در پیشگاه خورشید مرتکب گناه و کار نکوهیده و زشت نمی شوند. آیا به راستی می دانند و یا در نهاد ناخودآگاهشان؛ نیرویی زمزمه گر است که «خورشید چشم اهورا مزدا است» چشمی که همواره بیداراست، و فریفته نمی شود. «ستایش می کنم؛ خورشید تیزاسب؛ دیده ی اهورا مزدا را» در یک بر خورد اتفاقی با یکی از کهن سالان روستای جعفرآباد در تاکسی، پیرمرد جعفرآبادی (آقای برات علی سپاسدار)، زیرلب مشغول خواندن بیت های آغازین لیلی و مجنون نظامی بود. ایشان چنان با تسلط و بدون اشتباه این بیت ها را می خواندند که شنونده را در حیرت فرو برد. با اصرار ایشان را به محل کارم دعوت کردم. در بین پرسش و پاسخ ها از جایگاه خورشید و آتش سوآل کردم. نام برده بی درنگ ستایشی از خورشید؛ این گوی آتشین آسمانی را خواند که بسی بر حیرت و شگفتی ام افزود. ناباورانه شاهد خوانش گوشه هایی از خورشید یشت بودم که پیرمردی بی سواد آن را برایم تلاوت می کرد: «خورشید گرما بخش را حرمت می کنیم که به آب و زمین ما پاکی وبه زراعت ما فراوانی و سرسبزی می دهد. به خاطر پاکی و مطهر بودنش در برابر او گناه نمی کنیم.» دقیقآ همانی این آتش ستایش #خبوشانی را در خرده اوستا باز می یابیم: « بده به من ای آذر اهورامزدا ،به زودی گشایش، به زودی پناه، به زودی زندگی، گشایش فراوان، پناه فراوان ،زندگی فراوان، فرزانگی،...»

ص - 2
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan
درراستای همین خویشکاری بزرگ خورشید (پاکی و نیامیختگی) تا چند دهه ی پیش در سرزمین #قوچان؛ سنتی بس دل نواز وکهن به اجرا در می آمد که با ویژگی آتش (خورشید) در پیوند بود. هنگامی که خانه ای جدید بنا می گشت، نخستین بار که می خواستند اجاق منزل نو ویا تنور تاره را آتش بیندازند (روشن کنن )، مقید بودند که باید آن را دوشیزه ای پاک و باکره روشن نماید تا خیرو برکت به صاحب خانه عطا گردد. چراکه درباور آنان؛ اجاق برکت خانه و مقدس ترین چیز بود. شاید بربنیاد این باور؛ بنابر سنتی بس کهن پریستاری از آتش و نگهداری اجاق خانواده بر عهده ی دختر خانواده بود. نقش آتش در همه ی امور زندگی این مردم به روشنی محسوس است، در هر کاری از نیروی جادویی و اثربخش آتش یاری می طلبیدند. در گذشته های نه چندان دور در روستای «غازمه» (یادگار) هنگامی که کشت پاییزی انجام می گرفت، و بذرها در خاک آرام می گرفتند، و کم کم سوز سرما شدت می یافت. کشاورز کهن سال #قوچانی در یک حرکت آیینی در مرکز گندم زار؛ آتشی برمی افروخت، و براین باور بود که: چون خاک سرد است وبذرها درحالت مناسبی قرار ندارند، ما با روشن کردن آتش موجب گرم شدن زمین می شویم تا بذرها دردل خاک ریشه بدوانند، وسال بعد محصول خوبی داشته باشیم. در واقع بربنیاد آیین ایرانی ستایش آتش،هر کنش گری که آتشی را بر می افروزد، درحقیقت یاری رساندن به امر طلوع خورشید را سبب می گردد. دریک باور دیرین، کهن سالان #قوچانی؛ معتقد بودند که با رسیدن ( چله کوچک ) زمین به تدریج گرم می شود، و با این حرارت طبیعی و گرمی خاک؛ بستری مناسب برای رویش کشت های پاییزی ایجاد می گردد ابوریحان بیرونی دریک بازگفت بر بنیاد باورهای کهن؛ سبب آتش افروختن در آذرگان را «برای رفع سرماو خشکی که در زمستان حادث می شود» می داند، و سپس می افزاید: « انتشار حرارت چیزهایی را که برای نباتات زیان آور باشد، دفع می کند.» این همانی ها و پیوند های آیینی؛ نمودار و گویای بزرگی و پیشینه ی فرهنگ نژاده ودیرینه سال #قوچان است که به وسیله ی باشنده ی شیفته ی #خبوشانی در حفظ و نگهبانی آنان اهتمام شده است. بی گمان آتش و نور در بسیاری از اندیشه - باورهای این مردم اشراقی جایگاهی والا دارد، و باورمنداست که در وقت لزوم به یاری اش می شتابد، واز تنگی و محرومی رهایی اش می بخشد. هنوز چوپانان این سرزمین برای رفع نحوست، گزند، چشم زخم و نگاهبانی گله ی خویش از نیروی رازآمیز وبرکت بخش خورشید یاری می طلبند، و با نقش کردن چلیپا بر پشت گوسفندان که نماد خورشید است، در ناخودآگاه خویش از خورشید یاری می جویند. در روستای کهن و باستانی (اسفجیر)؛ دوازده درخت کهن و تنومند چنار وجود داشت که در نزد اهالی از تقدسی ویژه بر خوردار بودند. سوک مندانه در حرکتی ناآگاهانه به وسیله ی گروهی از متعصبان مذهبی وقت، علی رغم مقاومت و پافشاری مردم؛ این درختان مقدس پس از قرن ها بریده شدند. مردم اسفجیر و روستاهای اطراف براین باور بودند که درشب های چهارشنبه در رآس این چنارها نور ویا آتشی مقدس روشن وفروزان می شود. آتشی که هرکس موفق به دیدنش می شد، برایش برکت، سعادت و تندرستی و خوش اقبالی می آورد. در روستای «نجف آباد» به طرف کوران و اسفجیر، تپه ای وجود دارد که وسط این تپه را کنده اند، و به «غیب امام» اشتهار دارد. در مجاورش درخت تناور سنجدی وجود دارد که اهالی معتقدند در شب های جمعه؛ چراغی (آتشی) از غیب درآن جا فروزان می گشته است. شادروان محمد حسین رحمانی اظهار می داشت: « به گواهی چند معتمد موثق که خود ناظر ظاهر شدن چراغ برسر درخت نظرکرده ی سنجد بودند، مردم محل وروستاهای هم جوار به زیارت آن رفته و می روند؛ و خواستار رفع تنگی و برکت و فراوانی می شوند.»

ص - 3
#فصلنامه_فرهنگی_و_هنری_باغ_خبوشان
.
https://t.me/Baghekhabushan