حداقلْ کلانشهر
11.4K subscribers
51 photos
466 videos
3 files
498 links
حداقلْ کلانشهر، حداقل راه ارتباطی است که می‌شود داشت...
[لطفاً برای استفاده ذکر منبع شود]

اَدمینِ کانال:
@AtLeastAdmin
حمایت مالی از ما:
idpay.ir/Metropolatleast
آدرس سایت:
https://metropolatleast.ir
Download Telegram
#تاملات_نابهنگام

🎯 چند نکته درباره‌ی چاپ چهارم «کوچه ابرهای گمشده» نوشته‌ی کورش اسدی

🖊 آراز بارسقیان

1️⃣ در اواخر تیرماه ۱۳۹۸ آخرین کتاب اسدی بعد از وقفه‌ای چند ماهه با طرح جلدی تازه وارد جریان اصلی بازار کتاب ایران شد. چاپ ‏چهارمی که خوش‌ترین خبرش امتدادِ زندگی توأمان مادی و معنوی کسی است که دست به حذفِ خودخواسته از هستی زده. معمولاً این گونه ‏حذف یعنی فرد نبودنش را بهتر از بودنش می‌داند. گاهی با انتخاب مَرگ فرد خودش را از رسیدن به چیزهای خوب محروم می‌کند و نجات دادن ‏بقیه‌ی زندگی، برای آن شخص می‌تواند بهتر از خود زندگی باشد. استدلال این است: زندگی کوتاه پر رنج بهتر از زندگی طولانی پر رنج ‏است. پس می‌شود «خستگی و عدم تمایل روحی به زندگی» را توجیه خوبی آورد. اگر زندگی پر رنج و درد باشد و میزانش از لذت‌های ‏زندگی بالاتر و تعادل به جنبه‌ی منفی سرشکن باشد، پس این شکل هستی ارزش ندارد. در زندگی بیرونی هم باید فهرستی از چیزهای عینیِ «بد» داشت. کسی که هستی‌اش را پایان می‌دهد احتمالا تعادلش در زندگی بیرونی و درونی بهم خورده است.

2️⃣ برای اثباتش باید در زندگی شخصی ریز شد. مثلاً معضلات عدیده‌ی مالی و کاسته شدن ارزش‌های زندگی. ناتوانی در ‏برقراری ارتباط با آدم‌ها و محیط و حتی بیگانگی با کارِ خود؛ نوشتن. وقتی زندگی عوض الهام می‌شود منبع رنج احتمالا ارزش ادامه نداشته باشد. ‏اما کی تمام کردن زندگی، عقلانی است؟ برای معنی‌دار بودن این کار باید زندگی شما پیچِ بَدی بگیرد، آنقدر بَد که بخش عظیمی از ارزش ‏زندگی در ناهستی بلشد. اگر بخش بدِ زندگی قرار باشد خیلی طول بکشد بهتر است ‏تحملش نکرد. چطور می‌توان وضعیت را قضاوت کرد؟ آیا در لحظه‌ی اتمام زندگی درست فکر می‌کنیم یا ذهنیتی بهم ‏ریخته داریم و تصمیم‌گیری نامتعادل است؟ اینجا مرگ می‌شود قماری بزرگ، شاید بزرگ‌ترین قمار زندگی...

3️⃣ نویسنده‌ای ۵۲ ساله در منطق خودکشی‌اش چند واقعیت را پذیرفته؛ فایده‌ی مرگش قبل از هر گونه یارکشی‌ای، برای نزدیک‌ترین ‏اعضای خانواده‌اش است. البته این وسط عده‌ای هم هستند که می‌خواهند از فایده‌ی مرگ او سواستفاده کنند. آدم‌هایی که پشت سر مردگان قائم شوند. نویسنده می‌داند بعد از مرگ سرمایه‌‌‌ی ادبیِ باقی‌مانده‌اش برای دیگرانی که نسبت به ‏امتداد هستی غایبِ او در میدان ادبی دندان تیز کرده‌اند خیلی «فایده»ای ندارد، مخصوصاً وقتی مسجل شود شخص دایه‌ی مهربان‌تر از مادر ‏نمی‌خواهد. اما ناهستی فرد چه چیزی برای نزدیکانش دارد؟

4️⃣ نویسنده‌ی تَک شغله در سپهر زیست شخصی‌اش تحت هر فشاری که بود ‏ـ مخصوصاً فشار اقتصادی ـ حذف از هستی را شاید نزدیک‌ترین راه برای نَقدْ کردن خودش در زندگی می‌بینید؛ زندگی نویسنده در جامعه عمیقاً تحقیر شده است؛ ناشری که بد حساب است، ارشادی که بدجنس است، همکارانی که حسود و پشت هم انداز هستند و میلیون‌ها هم‌زبانی که کتاب‌های او را نمی‌خوانند. او با حذفِ ‏قسمت بَدِ زندگی که در پیش می‌بیند، سرمایه‌ی مادیِ نقدِ نشده‌اش را در میدان ادبی به جریان می‌اندازد. خواه برای مُرده‌پرستان ‏همیشه حاضر در صحنه، خواه برای پشت‌سراندازانِ لاف‌زن در جمع‌های ادبی، خواه برای خانواده‌‌اش. این سرمایه ‏وقتی در گردش افتاد هر کدام از طرفین، سود خود را برمی‌دارند - گریزی هم نیست: صادق هدایت یک نمونه‌ی خوب برای بررسی است.

5️⃣ نویسنده‌ی ۵۲ ساله می‌داند مرگ، این سرمایه را چند برابر می‌کند و در نهایت عمده درصد سود برای اعضای خانواده‌ی خودش است: ‏در این مورد همسر و فرزندش. نوشته‌های منتشر شده و نشده؛ تعدد چاپ‌ها، درصدهای وصول نشده از ناشران و بسامد حضورش در ‏تاریخ ادبیات همه از نسیه تبدیل به سرمایه‌ی نقدِ مادی می‌شود که می‌تواند نه تمام گذشته را، بلکه بخشی از فشار روانی‌ افتادن در ‏سراشیبی خوبی به بدی زندگی را جبران کند.‏

6️⃣ پس وقفه‌ای در چاپ سوم به چهارم، خیلی نمی‌تواند در اراده‌ی نویسنده‌ی مُرده اختلال ایجاد کند چون همیشه آگاهی افراد حاضر در ‏میدان ادبی می‌تواند باعث باز شدن انسدادهای بی‌موردِ باشد. نویسنده فارغ از کیفیت اثرش می‌داند جای خالی نقد و حتی نقد آیندگان در ‏سال‌های بعد، نمی‌تواند جایگاه او را در میدان ادبی دچار اختلال چندانی بکند و همین آرامشِ نسبی او می‌شود در لحظه‌ای که تصمیم به ‏تبدیل هستی به ناهستی گرفته. این تمام موقعیتی است که نویسنده‌ی خودکشی کرده با آن مواجه است. جامعه‌ی ادبی که عمری از نام او ‏سواستفاده کرده، در یک گردش استراتژیک تبدیل به سودِ خالصِ سرمایه‌ی اجتماعی بالقوه‌اش می‌شود. این راهی است که نویسنده ‏می‌تواند عوض ترسیم وضعیتِ بَد آن برای خویش و اطرافیانش، شرایط را هم به وضعیت مطلوب برگرداند ولو در حضور ابدی‌اش در قالب آثارش.

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 شیوه‌های نگریستن با جان برجر: قسمت دوم

🎯 مترجمان مهدیه‌ عباس‌پور و علی صارمی

💭 جان برجر در این فیلم مستند چهار قسمتی به ما نشان می‌دهد تماشای آثار هنری چه تاثیراتی در زندگی روزمره دارد...

این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...

تماشا در آپارت:

🎬 aparat.com/v/zkR01

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 شیوه‌های نگریستن با جان برجر: قسمت سوم

🎯 مترجمان مهدیه‌ عباس‌پور و علی صارمی

💭 جان برجر در این فیلم مستند چهار قسمتی به ما نشان می‌دهد تماشای آثار هنری چه تاثیراتی در زندگی روزمره دارد...

این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...

تماشا در آپارت:

🎬 aparat.com/v/M19tg

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
#تاملات_نابهنگام

🎯 عکس‌های کمتر دیده‌شدهٔ خانوم گمانه‌زن: خاطره‌ای منتشر نشده

🖊 دانیال حقیقی

🔸شاملو در بخش‌هایی از سخنرانی‌اش در دانشگاه برکلی از مردی می‌گوید که وقتی زیر سؤال و جواب قرار می‌گیرد درباره سایر نویسندگان و روشنفکران می‌گوید: «...اون مردک خل وضعِ مازندرونی با اون اسم عوضیش، یعنی نیما... اون مشنگ فلان، که معلوم شد صادق هدایت رو داره می‌گه... این آیا غیر از فرصت‌طلبی و کوشش برای نزدیک شدن به رژیم نیست؟ به عقیده من صددرصد.» این صحبت‌ها که خود نمونهٔ اپیدمی از همان چیزی است که دارد نقد می‌شود، من را یاد کسی انداخت که چنین نظراتی را درباره دیگر نویسندگان و مترجم‌ها در محافل خصوصی و به شکل شفاهی در استانداردی بسیار فراتر از این‌ها، ابراز می‌کرد.

🔹زمانی تازه وارد بودم و گمان می‌کردم نویسنده و هنرمند کسی است که همیشه راست می‌گوید و دمِ قشنگ می‌گیرد با دیگران. صحبت سال 1385 است. در نوجوانی همه آماده‌ایم تا تحت تأثیر قرار بگیریم. روی همین حساب تمام حرف‌های کسی را باور می‌کردم که مدعی بود تقریباً با همه نویسنده‌ها از اولی تا آخری دوستی نزدیک (حتی خیلی نزدیک) داشته و تک‌تکشان را می‌شناسد. مثلاً درباره فلان بررس می‌گفت خیلی خشکه مذهبی و سنتی است. مدتی بعد، زمانی که با آن شخص از نزدیک آشنا شدم دیدم تصویری که آن زن مدعی از این نویسنده در ذهنم ایجاد کرده بود، با واقعیت حدوداً به اندازه تهران تا تفرش فاصله دارد. البته این که کسی یک‌سری ویژگی‌ها داشته باشد، به کسی مربوط نمی‌شود اما مسئله دروغ گفتن و اغراق کردن‌های عجیب و غریب و ساختن تصویر غیرواقعی از دیگران برای هراس افکنی و تخریب چهره کسی در نگاه بقیه است. آن هم تصویری که نسبت واقعی با اصل ندارد.

🔸مثلاً درباره یک نویسنده زن در آمریکا می‌گفت که این زن به شیزوفرنی مبتلا است و در یک گاراژ ماشین در آمریکا زندگی می‌کند که خانواده‌ای خیرخواه به او داده‌اند تا درش بماند و مدام هم فریاد می‌زند که: «دارن می‌آن، دارن می‌آن سراغم.» می‌گفت بیچاره هم آلزایمر دارد. یکی دو سال بعد، مصاحبه‌ای از همین نویسنده دیدم که درش خیلی هم سرحال و هوشیار بود و در آپارتمانی زیبا، حوالی کالیفرنیا منزل داشت. درباره نویسندهٔ دیگری در آلمان که کتابِ تحسین شده‌ای منتشر کرده می‌گفت آدم کلاه‌مخملی است و دور دستش لُنگ می‌بندد و در برلین و دوسلدورف دوره می‌گردد. چند سال بعد وقتی همان آدم را در فیسبوک ملاقات کردم، دیدم واقعیت این شخص هم با بازنمایی خانم گمانه‌زن، که بسیار متشخص هم می‌زند، فاصله‌ای به دور و درازی تهران تا محله آب دکانِ تفرش دارد.

🔹مدتی به خاطر تحصیل از فضای تهران دور شدم اما اخبار «گاسیپ‌های ادبی» که همهٔ راه‌هایش به نویسندهٔ گمانه‌زن و هزار محفل دغل و دروغش ختم می‌شد، کم و بیش به گوشم می‌رسید. همهٔ این‌ها را به حساب احوالات ناراحت درونی‌اش می‌گذاشتم تا جایی که کار به شاه آبادی‌ها درکریم‌خان هم کشید، اما هیچ‌وقت صحبتی از آب‌دکانی‌های تفرش در زعفرانیه نشد.

🔸جدای از این‌ها، اتفاق بزرگتر برای شخص خود من اما، شبی رخ داد که یکی از همان جمعی که این نویسنده گمانه‌زن مرکزش بود، با حالتی آشفته تماس گرفت و از من خواست تا به خاطر چیزهایی که پشت سر من در این محافل چرخیده او را ببخشم. مدتی بعد وقتی به تهران برگشتم شنیدم دقیقاً چه چیزهایی به من چسبانده‌اند. در اصل با تصویر جعلی‌ای آشنا شدم که از من به ناشری که برایش کتابم را فرستاده بودم، معرفی کرده بودند. تصویری زشت، زننده و نشان دهنده درون حقیر آن شخص گمانه‌زن بود. نویسنده گمانه‌زن تمام توانش را به کار بسته بود تا ناشر را قانع کند که من آدم نامعقول و منحرفی هستم و نباید از من چیزی منتشر کند. خواستم تا علیه این تصویر دروغ حرفی بزنم، اما ماشین تحریر ویترین ادبی، جوهری برای اعاده حیثیت نویسندگان جوان نداشت و خیلی وقت بود که قافیه را به داوران همیشگی جوایز باخته بود. داورانی که کارشان تقسیم کردن شکست میان نویسندگان جوان است.

🔹و آن گمانه‌زن هم دومین جایزه ادبی به ظاهر مهم را با همین زد و بندهای محفلی، به بهای چند جلد شاهنامه نفیس برده بود (تاخت زده بود) و همه هم درمورد کارهای زشتش سکوت می‌کردند، حتی داور بزرگواری که سر همین رفتارهای گمانه‌زنانه، در کریم‌خان، مُشت خورده بود. و حتی خود ناشری که باعث شهرت این گمانه‌زن شد و بعداً نتیجه کارش را هم خوب دید. البته طلایی که پاک است منتش به خاک نیست، اما در صورتی که همه همچنان درباره رفتار مخربش سکوت کنند، او به روندی که در بدنام کردن دیگران در پیش گرفته، ادامه خواهد داد اما غافل بوده است که نابهنگام در تاریکی دستش رو می‌شود.

📎مطلب در سایت:
📎 metropolatleast.ir/2mal

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 ...و اما بانی چند نمایش شبه‌خنده‌آور؛ رحمت امینی

🎭 به بهانهٔ «اوستاد نوروز پینه‌دوز»

🖊آراز بارسقیان

🔸نمایش‌هایی هستند «پیشانقد» اما همچنان می‌شود چیزکی درباره‌شان گفت (کارهای رضا گوران و علی شمس ازاین‌دست هستند) اما بعضی از نمایش‌ها را نمی‌شود. زیاد هستند و راضی کردن خود به گفتن چیزی درباره‌شان سخت است. اشخاص زیادی از این اجراگرهایش اتفاقاً عنوان‌های دانشگاهی پرطمطراق هم دارند و یدک‌کش واژه (نه مفهوم) «دُکُتر»‌ هم هستند. چه می‌شود کرد؟ بالاخره در خلأ رجال، روزگاری این‌ها شدند دبیر و ناظر و استاد و فلان و فلان... از حق هم نگذریم، اکثراً سوای اینکه کارهایشان معمولاً در همان دسته‌بندیِ «پیشاپیشانقد» می‌گنجد، یک ویژگی‌ای مشترک دارند؛ به خاطر قواعد مَدرَسی‌ای که در دانشگاه‌های کشور تقدیس می‌شود، چیزهایی «می‌داند». حتی گاهی یک اثر خوب را می‌توانند بازشناسی هم بکنند.

🔹و تا جایی پیش می‌روند که آدم شک می‌کند مبادا چیزهایی بیشتری هم بدانند؛ بالاخره اسم هرکدامشان پای nتا مقاله و پایان‌نامه خورده. لااقل چکیدهٔ آن‌ها را خوانده‌اند دیگر؟ خودشان هم برای مدرک دکترایشان تازه پایان‌نامه هم نوشته‌اند ـ البته اگر واقعاً «خودشان» نوشته باشند و کپی از جایی یا زحمت دانشجو یا دانشجویانی نباشد. این استنتاج ما را شاید به این برساند که چنین جماعت وقتی کار اجرا می‌کنند، حداقل بشود آثارشان پیشانقد نامید نه اینکه ببینی اکثریت پیشاپیشانقد هستند. آدم‌هایی که بعد از تماشای کارهایشان صدا و تصویرِ نچسبِ آن‌ها، کاملاً تبدیل به برفک‌های تلویزیونی می‌شود.

🔸هر کدام هم ماشالله «متخصص» چیزی هستند. موردِ موردنظر ما اینجا اما به ظاهر متخصص نمایش‌های ایرانی است که متأسفانه تماشای آثارش شما را قبل از چای و زعفران و فرش و نمایش ایرانی، یاد کارهای درجه چندمی و عملاً اُوتِ تئاتر کمدی (آزادِ سابق) می‌اندازد. آثاری که با بزک‌دوزکِ بی‌بی‌سی و جمشید ملک‌پور و حسن میرعابدینی نمی‌شود از میزان «بَد» بودنش کاست. بماند که این وسط یکی مثل آقای ملک‌پور که چند وقت پیش شاهد پخته‌خواری شیک ایشان در نیمچه همایشِ «نئوآتراکیسون» بودیم باید بیاید بگوید چطور «پژوهشگری» است که در کتاب معروفش عنوان نکرده نمایش «اوستاد نوروز پینه‌دوز» در واقع یک آداپتاسیون خیلی شلخته از «Dom Juan ou le Festin de pierre» نوشتهٔ مولیر است.

🔹اصلاً چه اهمیتی دارد؟ مگر کسی می‌پرسد چرا عین پلاک‌های ثبتی، تاریخ اجرای این نمایش یعنی ۱۳۹۸ وصل شده به تاریخ نگارش متن اصلی یعنی ۱۲۹۸؟ مگر در این صد سال چه اتفاقی افتاده که قرار است در نمایش بازنمایی شود؟ اصلاً نشان دادن پیرمرد زن‌باره‌ای در دورانی که فلان مقام سابق همسر دومش را به ضرب گلوله می‌کشد و رضایت خانوادهٔ مقتول را می‌گیرد، چه معنی‌ای دارد؟ چه فایده‌ای دارد؟ آن متنِ احمد کمال الوزاره محمودی همچین آش دهان‌سوزی نیست ولی همین آش دهان نَسوز باید بیایید و ببیند و به چه فلاکتی در این اجرا افتاده. کافی است به فهرست شخصیت‌های متن نگاهی بیاندازید و بعد به تماشا این یکی بروید؛ متوجه می‌شود در عمل «بازنویسی» که احتمالاً توسط یکی از شاگردهای «استادِ نمایشنامه‌نویسی» در یکی از دانشگاه‌های تحت مدیریت همین بانی صورت گرفته متن اصلی تبدیل به چنان فاجعه‌ای شده که محمد چرمشیر باید جلویش لُنگ بندازد.

🔸وقتی با بزک‌دوزک‌های ملک‌پور و میرعابدینی و بی‌بی‌سی به تماشای نمایش می‌شینی می‌بینی همان وسط نمایش بی‌خیال نُت برداشتن از بَدی‌های نمایش می‌شوی چون نمایش اصلاً بَد نیست، نمایش مرزهای بَدی و استانداردهای بَدی را در ذهنت جابه‌جا کرده، بعد می‌گویی به اندازهٔ پول بلیت از نمایش لذت ببری، باز هم می‌بینی این کاری که مردم اولش برای کفَ زدن و پفک خوردن در «تئاتر شهرِ» سعید اسدی گرد هم آمده‌اند، چیز خنده‌داری هم ندارد که بتوانی «سرگرم» بشوی. این طوری است که در سالن می‌شینی و ثانیه‌ها را می‌شماری تا نمایش زودتر تمام شود. مدت‌ها هم هست که نه من، نه شما و نه هیچ آدمی، جز گروه اجرا که مجبور است مدام به خودش دروغ بگوید، دلش را به حرف‌ها و فایل‌های تصویری تعریف و تمجید آدم‌ها بعد از پایان نمایش‌ها دل خوش نمی‌کند. دوران این جنگولک‌بازی‌ها هم خدا را شکر که گذشت. فقط نمی‌دانم چرا یک سری از بچه‌های کلاس نمایشنامه‌نویسی استاد در چنین نمایشی «وقت هَدر» می‌کنند. هدفشان چیست؟ در کلاس‌های نمایشنامه‌نویسی چی یاد می‌گیرند که به هر چیزی تَن می‌دهند؟

🔹چه می‌شود کرد؟ این نوع کارها را متأسفانه پایانی نیست؛ ولو اگر در جایی برایش تیتر بزنند «خدا، مرگ و رحمت خنده» باز این بانی قرار است چنین چیزهای بی‌رمق و پیشاپیشانقد اجرا کند... فعلاً تا وقتی «می‌تواند» اجرا کند تا بعد...

مطلب در سایت:
📎 metropolatleast.ir/tf6t


📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شیوه‌های نگریستن با جان برجر: قسمت چهارم

🎯 مترجمان مهدیه‌ عباس‌پور و علی صارمی

💭 جان برجر در این فیلم مستند چهار قسمتی به ما نشان می‌دهد تماشای آثار هنری چه تاثیراتی در زندگی روزمره دارد...

این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...

تماشا در آپارت:

🎬 aparat.com/v/Ojh3v

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 روایت پوچِ تاریخ: یک جنایت و سه روایتِ ناتمام

📍نقدی بر کتاب «شکوفه‌های عناب» نوشتهٔ رضا جولایی

🖊 فاطمه علی اکبریان

🔍 در شکوفه‌های عناب، تلاش شده است تمام خرده پیرنگ‌ها را به نحوی به مرگ میرزا جهانگیرخان ختم شود و تمام شخصیت‌های اصلی رمان در آن روز شوم گرد هم آورده شوند تا شاهد مرگ روزنامه‌نگار جوان باشند؛ نفر اول، بوریس، جوان روسی‌ست که خود را ناخواسته در جنبش ضد تزار میابد و تا به خود بیاید به طرز مضحک و با ترفندی آبکی پلیسی، به دست نیروهای امنیتی دستگیر شده تا سر از نیروهای قفقاز درآورد. نفر دوم، داوودخان است، او که عکاسی از ترور شاه شهید در دوران نوجوانی را در کارنامه خود دارد، مدتی با میرزا جهانگیرخان در روزنامه صوراسرافیل همکاری می‌کند ولی در نهایت برای حفظ جان، محل اختفای او را فاش می‌کند و به پیشنهاد قزاق روس شهادت‌نامه‌ای علیه او امضا می‌کند تا او نیز به نحوی دستش به خون جهانگیرخان آلوده شود. و در نهایت فرد سوم، یاور طیفورخان است، پادویی که به کمک داداش بیگ (یکی از افراد فرعی داستان) به نیروهای قزاق می‌پیوندد، در به توپ مجلس نقش دارد و در آن روز شوم، شاهد مرگ پسرش و میرزا جهانگیرخان است...

⬅️ می‌توانید بقیهٔ نقد را در سایت بخوانید:

📎 metropolatleast.ir/4ymu


🔔 حداقل کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🖊 دانیال حقیقی

📷 دیوها و فرشته‌ها!

🔸سرکار خانم زهرا عبدی سلام

🔹دیدم در کانال داستان ایرانی به سبک همیشه با همان لهجهٔ فرشته‌های شهرهای کوچک، یادداشتی منتشر کرده‌اید با این عنوان «چه کسانی ممکن است باعث "حذف" استعدادهای درخشان شوند؟»
این که به خودتان زحمت داده‌اید تا با لهجهٔ فرشته‌های پرواز کرده و تازه رسیده از شهرهای کوچک و تاریخی، صورت و گونهٔ بررس‌ها و ناشرهایی که زمانی مافیایشان گوشه چشمی به شما هم داشت، نوازشی بکنید، جای بسی لبخند دارد. لبخندهایی کج، از جنس پوزخندهای پادوهای پاسوختهٔ کوچه و بازار کلانشهرهای بزرگ، که زمانی بزرگوارانه همچون فرشته‌ای کوچک، تازه رسیده از شهری دور، نصیحتشان می‌کردید که صبور باش!

🔸حالا می‌بینم که خود شما هم معنای آن «صبور باش» را فهمیدید که به معنی «هرگز» است. اخیراً یکی از سردسته‌های همین جماعتی که گونه‌هایشان را با پشت دست در یادداشت بی‌سر و گوشتان، نوازشی کرده‌اید «یک ساینس فیکشن یک خطی» با لهجهٔ لوسیفرهای پرسه‌زن در جنگل‌های رو به زوال هیرکانی، در «رادیو فردا» قرائت فرموده‌اند به این مضمون که: «وقتی بیدار شدیم دایناسور هنوز آنجا بود.»
پیام اینکه خودت را هم بکشی «ما دایناسورها همین جا هستیم و می‌مانیم.»

🔹راستی، دیدم کتاب‌هایتان دیگر تجدید چاپ نمی‌شوند و رمان قطور و کُندی که منتشر کرده‌اید با عنوان «تاریکی معلق روز» در چاپ دوم فسش در رفته. آنجا بود که فهمیدم آهان! پس شما هم اوپوزیسیون شدید. آن زمان که مافیا ستایشتان می‌کرد، طرفدار بودید و برای بقیه بزرگواری می‌کردید. حالا شما هم به جمع شکست «خورانده» شدگان پیوستید؟! خیر، شما هرگز نمی‌توانید در جمع «حذف شدگان» قرار بگیرید چون حذفی در کار نیست. این تاوان آن همه دوگانه بازی کردن‌ها است و شما خوب بلد بودید چطور دوگانه بازی کنید. ولی خب، دایناسور خوش معامله‌تر از این حرف‌ها است. دل‌نوشتهٔ دلنشین مدیر میانی را که از خاطر نبرده‌اید: «اثر خوب راهش را پیدا می‌کند.» منتها جمله دوم این بزرگواری، درغیاب است، آنجا که می‌فرماید: «اثر خوب اثری است که من بگویم!»

🔸پس صبر کنید تا اثر شما راهش را پیدا کند و حالا مگر راهش هم پیدا کند از مأمور قانون بعدی که از اولی گنده‌تر و قلتشن‌تر هم هست می‌تواند عبور کند؟ فعلاً گفتمان، «گفتمانِ شکست» است و هر کسی این شکست را نمی‌پذیرد ـ هرکدام با هر روش و منش و سیاستی، جایی در این گفتمان ندارد. لابد خبر دارید که پشت هم دارند کتاب ترجمه و تألیف می‌کنند برای زیباشناسی کردن شکست؟

🔹یکیش همین رمان «شایو»، که همه از محمدحسن شهسواری تا سایرین یکصدا در یک شب کشفش کردند. ناگهان «ادبیات شکستی» متولد شده است گویا! ستاره‌ای دنیا آورده‌اند به نام ادبیات شکست! پس فعلاً صبر کنید تا همه شکست را بپذیرند شاید یک روزی هم دایناسورها دلشان خواست شما را به عنوان فرشتهٔ الهام بخش پیروزی سر دست بگیرند. کسی از آینده امثال شما خبر ندارد...

🔔 حداقل کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
داستان حادثه در جوکی کلاب
مسعود میناوی
📢 حادثه در جوکی کلاب بدون شک یکی از بهترین داستان‌کوتاه‌های نوشته شده در ایران از یکی از قدرندیده‌ترین نویسنده‌ها یعنی مسعود میناوی است.

📍شما را به شنیدن و خواندن این داستان کوتاه از مجموعه «پپر و گل‌های کاغذی» باصدای ستاره راهب دعوت می‌کنیم.

📌 لینک صدا و متن داستان:
📎 metropolatleast.ir/07tp

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎯 منوچهر بدیعی در این ویدیو که به همت کتابفروشی آموت در خانهٔ خودش در کردان ضبط شده، دربارهٔ کتاب اولیس نوشتهٔ جیمز جویس صحبت می‌کند و از فصل دوازدهم را می‌خواند. او بیشتر از بیست سال است که این اثر را به صورت کامل و یک‌پارچه ترجمه کرده است.

تماشا در یوتیوب:
📺 youtu.be/zLQVK-an7rE

#اولیس #جیمز_جویس #منوچهر_بدیعی

منبع ویدیو کانال کتابفروشی آموت:
📎 t.me/aamoutbookstore/1580

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
💬 گفتگوهای بی‌پایان؛ یک: از حزب چای تا کارمندان ادبی و ناداستان

🗯 حرف‌هایی بین آراز بارسقیان و دانیال حقیقی

🔴 «چرا همیشه یک ایده خوب در بدو ورود یا شکل‌گیری‌اش که لزوماً هم به شکل جمعی است، فوراً می‌افتد دست جریانی که همیشه مصادره کنندهٔ جریان‌های دیگر هم بوده؟» این سوال آغاز کننده‌ی گفتگویی است که از خلالش به چند موضوع مهم در ادبیات امروز می‌پردازد:

▪️وضعیت جریان‌های فیک ادبی

▫️وضعیت مجلات فیک ادبی

▪️آدم‌های فیکِ این جریان. آدم‌هایی از جمله محمد طلوعی و آیدا احدیانی و تیمی که در ساخت و ارائه‌ی مجله‌ای به نام «ناداستان» همراهی‌اش می‌کنند.

🔰در این گفتگو سعی کرده‌ایم از زوایای مختلف به این موضوع مهم بپردازیم و درباره‌اش صحبت بکنیم.

📣 شما می‌توانید تمام این گفتگو را در سایت بخوانید:
📎 metropolatleast.ir/byhe
#گفتگوهای_بی‌پایان #ناداستان
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 فیک‌کار نویسندگی کیست و نمودهای روشنفکر قلابی چیست؟

📍دربارهٔ کاسبان جامعه بستهٔ انضباطی

🖊 دانیال حقیقی

🔸نوشتن که فقط تایپ کردن نیست و فراتر از آن، ارزش روشنفکری در مجادله‌اش برای گشودگی فرهنگی و آزادی است اما در عین حال همین ارزش هم مانند مفهوم آزادی، از محدودیت‌هایش و محدود بودن‌هایش می‌آید، پس از این جهت که خطر سر و صدای پلیس‌ها و مبصرهای چهل‌پنجاه‌سالهٔ بازی، کسانی مثل محمد حسن شهسواری، لیلا نصیری‌ها، محمد طلوعی و باقی هم‌پالکی‌ها وجود دارد، برایتان می‌نویسم.

🔹این‌ها معتقدند که دیگران فقط برای اینکه آدم خودشیفته هستند و به خاطر انگیزه‌های نوک‌دماغی می‌نویسند اما مثلاً نظری دربارهٔ یکی از شاگردان خودشان که مدام می‌خواهند نامش را فراموش کنند ندارد (بهاره رهنما را می‌گویم) یا مثلاً می‌گویند افسرده‌ای و از وضعیت طبقاتی و روانی خودت ناراحتی و یا اینکه توهم دارند که اصلاً کسی هست در این دنیا که درباره‌شان فکر هم می‌کند! نویسنده‌ای که هم می‌خواهد روشنفکر باشد و هم مبلغ آیینِ ژانرنویسی فیک است. هم می‌خواهد شاگرد گلشیری باشد و هم عامه‌پسند بنویسد، می‌شود یک آدم قلابی که هیچ‌کدام نیست و کار هردو فیگور مذکور را خراب می‌کند.

🔸ما این فیک بودن را در عرصه ترجمه هم داریم. به طور مشخص اینجا می‌خواهم درباره پیمان خاکسار و امیرمهدی حقیقت صحبت کنم. مترجم‌هایی که نقش انتخابگر بودن مترجم را با انبارداری اشتباه گرفته‌اند. در اینجا جای آنکه بخواهیم با ذکر نمونه‌هایی از غلط‌های ترجمه‌ای فیک بودن اینان را ثابت کنیم می‌توانیم با اشاره به رویکرد الله‌بختکی به کتاب‌هایی ناگهان سردست می‌گیرند اشاره کنیم. آخر واقعاً، شما به من بگویید سداریس چه ارتباطی با ویکتور پلوین و یا فلن اوبراین دارد؟ برادران سیسترز چه ربطی دارند به فیلیپ راث؟ یا در مورد امیر مهدی حقیقت جومپا لاهیری کجای کار است و ریچارد فورد کجا؟! جی‌کی‌رولینگ آن وسط چه می‌گوید؟

🔹شاید هنوز برای برخی از خوانندگان این مطلب جا نیوفتاده باشد که خرابکاری این مترجم‌ها از چه بابت است: با این پرکاری و خرابکاری در کشوری که تیراژ کتاب مثلاً هزارتا هم نیست، چه شاهکارهایی را این‌ها می‌سوزانند با ترجمه‌هایی حتی در عنوان هم ایراد دارد و مثلاً شاهکار دان دلیلو با نام «سوت ممتد» را به اسم نامتجانس و بی‌ربط «برفک» ترجمه می‌کنند.

🔸در مورد نویسنده‌هایی مثل طلوعی و شهسواری داستان کمی تفاوت می‌کنم. شهسواری، که ناگهان به گوروی ژانرنویسی بدل می‌گردد، طوری رفتار می‌کند که گویی به‌تازگی ژانر را کشف یا حتا ابداع کرده‌اند. حال آنکه ژانر جنایی و امثالشون کلی کتاب راهنمای مقدماتی دارد شما اگر صورتبندی جدیدی داشتی بیا بگو وگرنه با ساده نویسی و دو تا اصطلاح تعلیق و گره گشایی که چیزی پیش نمی‌رود. ژانر یعنی تلفیق قواعد ادبی با نیازهای بازار. حالا اگر درون این چارچوب با محدودیت‌هایش، بفهمیم چه کارها می‌شود کرد و چقدر می‌شود خلاق بود آنجا واقعاً تبدیل به گوروی واقعی نویسندگی می‌شویم.

🔹در کل روشنفکر فیک و قلابی یا نویسندهٔ الکی و قلابی را می‌شود از روی یک ویژگی خیلی بارز شناسایی کرد: اینکه همگی‌شان می‌خواهند معلم و در نهایت مرشد جمع باشند. چون نویسنده واقعی و اصیل برای این به نوشتن رو آورده که چیزی هست که او درست نمی‌داند و ابهامی در کار هست و نویسنده در پی کشف آن ابهامات و ناشناخته‌ها است.

🔸اما نویسنده‌ای که معلم و مرشد شده یعنی استادکار شده و برای هرچیزی نسخه‌ای در آستین دارد و با این شگرد در پی شاگردسازی و تولید انبوه کارگاهی است. پس هم بازاریاب می‌شود، هم صاب‌مجله، هم برای تولیدات برند خودش نقش پلیس و مبصر چهل‌سالهٔ کلاس را بازی می‌کند، به دو منظور: اول برای ایجاد و تنظیم محفل خودش و دوم، سرکوب دیگران که مبادا برای محفل و حرفه‌اش مشکلی ایجاد کنند.

🔹اینجا دقیقاً نقطه‌ای است که استراتژی گوروهای ادبی، با استادان ترجمه، مثل خاکسار و مابقی، و دکانداران نشر و مجله، مثل فصلنامه‌های قوچانی و دم‌ودستگاهِ رسول‌اف‌ها، در کانتکس جامعه انضباطی به هم می‌رسند: چرخ دارودسته‌های بزرگ بچرخد تا آنها که می‌خواهند مستقل بمانند و از قواعد انضباطی، نعل به نعل پیروی نمی‌کنند، له شوند. پس ساده و روشن بنویسید، از خوش ساختی و خوش اخلاقی و خوش برخوردی دم بزنید، تا هر بلایی خواستید و هر برچسبی خواستید به بقیه بزنید و با خیال راحت هم بزنید... و بعد بروید هر آشغالی خواستید تولید کنید و ما برایتان بزرگوارش می‌کنیم.

📷 لشکر فیک‌کارها!

مطالعه مطلب در سایت:
📎 metropolatleast.ir/rwui
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 وقتی از جنس فیک صحبت می‌کنیم چه از چه صحبت می‌کنیم: مورد مجلهٔ ناداستان

📍دربارهٔ واژه و مجله‌ای که برای مخاطب بد جاافتاده

🖊 آراز بارسقیان

▪️نمی‌شود با هیچ حمایتی واقعیتی که قرار است از آن نترسیم را ندید بگیریم. نمی‌شود مجله‌ای زرد را با گران‌ترین قیمت فروخت و روند موفقیت و آمار بالای فروش را حفظ کرد. به سادگی وقتی جنس اصلی سهل و با قیمتی کمتر وجود داشته باشد، چاشنی آگاهی می‌تواند هر جنس فیکی را به گوشه‌ای بیندازد.

▫️واژهٔ #ناداستان که از طرف یک سری کارمند فرهنگی دارد استفاده می‌شود، تبدیل به یک کلیدواژه شده، کلیدواژه‌ای که علیه خودش به خوبی عمل می‌کند. کلیدواژه‌ای که از روی ناآگاهی ایجاد شد و حالا هم یک تعریف زرد و فرودگاهی و دم دستی ازش وجود دارد که مدام در جامعه تکرار شود. واژه‌ای که می‌تواند هویتی مستقل از روایت و مستندنگاری و روایت‌های غیرداستانی بگیرد و در جایگاه سروته خودش واقع شود.
جایگاهی که حتماً استفاده و استعمالش شکلی شرم‌آور داشته باشد.

▪️ناداستان واژه‌ای که از آن بشود برای فروش گران‌ترین مجلهٔ شبه‌فرهنگی کشور استفاده شود. واژه‌ای است که می‌تواند مفهوم نوشته‌های سطح پایین و درجه چند را به ذهن بیاورد و برای خواندن‌های سریع و فراموش شدنی استفاده شود.


📌شما می‌توانید نقد و بررسی دقیق و موردی این مجله را در سایت بخوانید:
📎 metropolatleast.ir/8pex
📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 اتوپیای عاری از خشونت: چند برخورد آبَکی

📍نگاهی به کتاب «درباره بخشایش و انتقام» آخرین کتاب رامین جهانبگلو

🖊 دانیال حقیقی


🔸امین جهانبگلو معتقد است «مرگ قذافی به ما نشان داد که در سرشت دیکتاتوری، در روانِ دیکتاتور، همیشه مانعی وجود دارد تا پیش از سرنگونی، یعنی حتی تا آخرین دقایق، دیکتاتور را سر قدرت نگه می‌دارد و مانع از کناره‌گیری او می‌شود.»

🔹به نظر می‌رسد حوزه‌ای که اندیشهٔ جهانبگلو را می‌توان به شکلی ویژه در آن مورد بررسی قرار داد، فلسفهٔ اخلاق است. اما درنگاهی دقیق‌تر، «دربارهٔ بخشایش و انتقام»، متنی است میان‌رشته‌ای که از فلسفهٔ سیاسی، روانشناسی، تاریخ، الهیات، جرم‌شناسی و نقد ادبی و نظریه پسااستعماری در آن سهمی دارند. اما این چطور ممکن است؟ چگونه می‌شود متنی نوشت که عین اینکه نقد فیلمی از فریتس لانگ در آن گنجانده شده، نگاهی هم به رمان موبی‌دیک در فصلی دیگر آمده و پس از آن ناگهان ما سر از «برادران کارامازوف» درمی‌آوریم. البته این میان‌رشته‌ای بودن و پراکنده‌گزینی به خودی‌خود بد نیست، چیزی که به نظر می‌رسد مشکل متن جهانبگلو است، این مسئله است که نقل قول‌ها و اشارات و بریده‌متن‌هایی که کنار هم آورده با هیچ چسبی به هم نمی‌چسبند تا یک چارچوب نظری منسجم شکل بگیرد...


▪️می‌توانید ادامه‌ی این مطلب را در سایت بخوانید:
📎 metropolatleast.ir/r45j

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 تاوانی که داده نشد

📍دربارهٔ بند محکومین از کیهان خانجانی

🖊 مسعود قادری آذر

▪️از ویژگی‌های رمان خوب این است که اندیشهٔ اصیل نویسنده در آن متبلور می‌شود. چنین اتفاقی اگر بیفتد، خواننده بر خطاهای منطقی داستان نیز ممکن است چشم بپوشد. قطعاً نویسنده قرار نیست از بین اندیشه‌های موجودگزینش کرده و بر اساسش رمان بنویسد. البته در این مورد خاص، دشوار بتوانیم رمانی دربارهٔ زندان بنویسیم و نسبت به اندیشه‌های فوکو بی‌تفاوت باشیم؛ حتی محتمل است که او را مبنا قرار دهیم. اما ادبیات و روایت امکاناتی را در اختیار ما قرار داده که از یک اندیشهٔ نظام‌مند فراتر برویم و به اندیشهٔ اصیل خود دست پیدا کنیم.

▫️بدیهی است کار نویسنده مطرح کردن ایده‌ها نیست، بلکه پیاده‌سازیِ داستانی است که خواننده را وادار می‌کند، ایده را تجربه کند. وقتی داستان در منطق و روابط علت و معلولی دچار مشکل می‌شود، طبیعی است که چنین تجربه‌ای برای خواننده رقم نمی‌خورد. گویی نویسندهٔ ایدهٔ خود را به رمان قالب کرده و رمان دارد آن را پس می‌زند.

▪️پس تناقض همین جا آغاز شده است...

📌شما می‌توانید نقد این کتاب را را در سایت بخوانید:
📎 metropolatleast.ir/m2jh

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
🎯 تبصرهٔ 22: سیاستی که ارتجاع می‌سازد و منفعتش را می‌برد

📍نظری بر روان‌سیاسی امروز با همدستی و نگاه به مینی‌سریال تبصره 22

🖊 دانیال حقیقی


🔸در جامعه عملیات روانی، هرکس بغل دستی‌اش را سرکوب می‌کند و در شرایطی که او می‌خواهد وارد عمل شود، فوراً تصویر یکی از نقطه ضعف‌های او را نشانش می‌دهد تا مثلاً هشداری داده باشد از لکه ننگی با بهتانی ناروا؛ این زندانِ شفافیت از ما دیکتاتوری ساخته دیوانه که در توهم توطئه‌های دائمی، کاملاً ترسیده و منزوی شده است.

🔹در صف مقدم بُت‌ها یا در معنای نیچه‌ای آن، خدایگان اصلاحطلبی امروز (فرشتگان حفظ وضع موجود) این چهره‌ها ایستاده‌اند: میرحسین موسوی و سیدمحمد خاتمی و مهدی کروبی. و جمعیتی از شبهه روشنفکران طرفدار وضع بن‌بست‌گونه ما، که طیف گسترده‌ای را در بر می‌گیرند، از راستِ باری به هر جهت محمد قوچانی و شرکا، تا چپ خشک اندیش و زنبوران بی‌عسلِ کانون نویسندگان ایران که شهیدسازی ایدئولوژیک را جایگزین کار فکری و ادبی کرده‌اند، به اشکال گوناگون در حفظ وضع موجود آن‌ها را یاری کرده یا هنوز می‌کنند.

🔸بخشی از مردم جامعه؛ از جایی که پس از انتخابات 1388 برای سرپیچی وارد عمل شدند، با شدت بیشتری در تمامی انتخابات‌های بعدی شرکت‌شان دادند تا دقیقاً به همانی که مشخص کرده بودند رای بدهند و احساس قهرمان بودن هم بکنند و مثلاً از بابت سرپیچی قهرمانانه‌ لذتی وافر هم ببرند. ما در کمپین‌های اصلاح‌طلبی و مسیح‌علی‌نژادی شرکت داده می‌شویم، با عملیات‌های متعدد و کارساز روانی، با اسم رمز منحوسِ «گذار» تا آن‌هایی که این عملیات‌ها را طراحی کردن، خودشیفتگی‌شان ارضا شود اما فقط سادیستی‌ها اینطوری ارضا می‌شوند.

▪️می‌توانید این مطلب را در سایت بخوانید:
📎 https://metropolatleast.ir/4hj1

#رضا_براهنی #یوسف_اباذری #محسن_نامجو

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
#تاملات_نابهنگام

📢بریده‌ای از کتاب «تاریخ مذکر»

🖊رضا براهنی

🔖 منتشر شده به سال ۱۳۴۸

▫️...این قالب پذیرفتنِ غربی ما را سخت «دلقک» بار آورد. ما فقط تقلید کردیم؛ با فریفتگی و شیفتگی تمام. چون مارکس در جوامع غربی، مسیحیت را کوبیده بود، مارکسیست‌های دو آتشه ما، اسلام را کوبیدند، بگمان اینکه مسیحیت دین است و اسلام هم دین؛ مارکس مسیحیت را کوبیده، بس ما هم باید اسلام را بکوبیم. بدین ترتیب رابطه بین توده‌های مسلمان را با تفکر قطع کردند؛ و موقعی که آبها از آسیا افتاد، بسیاری از این مارکسیست‌ها، مثل گربه‌های زاهد بجان موس‌های خلق اله افتادند. آنسوی مسأله هم هرگز فراموشمان نشد. لباس سیاه فاشیست‌ها را به تن کردیم و در خیابان‌ها رژه رفتیم. جنجال‌های خیابانی راه انداختیم، از نوعی که غربیان راه می‌انداختند و می‌اندازند. و در همه حال بازیچه قدرت‌های مختلف جهانی و منطقه‌ای قرار گرفتیم. و بعد در طول همین سال‌ها بتدریج تمام کثافتکاری‌های مزمن و حاد غربی در جامعه ما راه افتاد.

▪️مطبوعات، اصالت مطبوعاتی خود را از دست داد، چشم امید از جانبداری مردم برگرفت و ارباب مطبوعات، زندگی اشرافی خود را از راه گرفتن آگهی و تبلیغات تأمین کردند. و بدیهی است که در چنین عرصه سوداگری نه نویسنده واقعی در مطبوعات بوجود می‌آید و نه مردم آگاهی کامل از جریان امور پیدا می‌کنند تا در صورت امکان با رذیلت‌ها و فضیحت‌ها به مبارزه برخیزند. اذهان مردم از طریق سینما و رادیو و تلویزیون، تلنباری از شعارهای تبلیغاتی برای سرمایه‌گذاران خارجی و سرمایه‌داران داخلی شد و نفس‌کش‌های مطبوعاتی هم اگر البته جرأت نفس کشیدن آزادانه بیدا می‌کردند، در مطبوعات، از طریق ضبط و کنترل آراء و عقاید، دچار خفقان شدند و یا برای رسیدن به مقام وکالت مجلس و با تکیه زدن بر کرسی مدیرکلی و معاونت فلان وزارتخانه، صد و هشتاد درجه بدور خود چرخیدند و درست از قطب مخالف خود سر در آوردند و بدل به توجیه کننده تمام اقدامات دولت‌های وقت گردیدند.

▫️ته مانده افراد احزاب دلاور سابق، مقاطعه کار سرمایه‌داری شدند و طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی نوخاسته آنچنان به آخور بانگ‌های جدید و مصنوعات خارجی از یک سو، و آخور خرده‌فروشی این مصنوعات و سفته‌بازی با طبقه کارگر و دهقان و کارمند از سوی دیگر، بسته شدند که باید همیشه به فکر گرفتن قسط‌های چندین ماهه و چندین ساله از طبقات پایین‌تر باشند و در نتیجه هرگز نتوانند در آینده، دست از پا خطا بکنند.

▪️عوارض این زندگی قسطی همچون تار عنکبوتی دست و بال روشنفکر امروز را هم بست؛ طوریکه او هم بجای کوشش در راه برقرار کردن رابطه‌ای مستقیم و درست با کارگر و روستایی و طبقه متوسط، همیشه بفکر تامین اقساط ماهانه و سالانه خود باشد و فقط دل به این خوش کند که گه‌گاه نوشته یا کتابش منتشر نمی‌شود؛ و این خود مبارزه است؛ یا درباره روابط دوستانه یا خصمانه‌اش گاهی مقامات مسؤل سؤال‌هایی از او می‌کنند؛ و این خود افتخار یک روشنفکر است. و تازه ذهن این روشنفکر، غرب‌زده‌ترین ذهن موجود در شرق است؛ ژست چگوارایی می‌گیرد، کلمات سارتر را بلغور می‌کند، از روشنفکران پاریس که جلوی پلیسِ دوگل قد علم کردند سخن می‌گوید، از نهضت سیاهان آمریکا حرف می‌زند، ولی در عمل زندگیش در حرکت بین بانک و محل کارش خلاصه می‌شود و شب و روز عرق می‌ریزد تا مبادا یکی از قسط‌های فرش، یخچال، ماشین یا لباسش عقب بیفتد. فاتحه یک اجتماع را موقعی باید خواند که ذهن روشنفکرش به آخور بانک و قسط و سفته و وحشت از چک بلامحل بسه شده باشد.

#رضا_براهنی #یوسف_اباذری #محسن_نامجو

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📢 مصاحبه شبکه RAI ایتالیا با لویی آلتوسر

🖊 ترجمه از شهروز نوید

تماشا در آپارات:
📺 aparat.com/v/WwaFI

منبع:
📎 t.me/best_pinterest_iran/310

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
📢 ژان بودریار و فیلم ماتریکس

کاری از کانال یوتیوبی Cuck Philosophy
این ویدیو #زیرنویس_فارسی دارد...

تماشا در آپارات:
📺 aparat.com/v/C9Fv4

تماشای ویدیویی درباره‌ی بودریار و فیلم/رمان روانی آمریکایی:
📎 t.me/AtLeastLiterature/121

📣 حداقلْ کلانشهر
🔗 @AtLeastLiterature
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔰 هانس-گئورگ گادامر از آرای هگل می‌گوید

💭 کاری از Philosophy Overdose


تماشا در آپارات:
📺 aparat.com/v/r7KUj

📣 ادبیات حداقل
🔗 @AtLeastLiterature