#اثر #بالدوین یادگیری و توهم فرگشت #لامارکی
گروهی از میمونها را تصور کنید که بلد نیستند نارگیل را شکسته و از آن تغذیه کنند اما در جایی زندگی میکنند که درختان نارگیل بوفور وجود دارند و سایر منابع غذایی کمیاب شدهاند. اگر میمونی بطور تصادفی بیاموزد که با استفاده از یک سنگ لبه تیز و ضربه زدن متوالی به نارگیل میتواند آنرا بشکند، بعضی میمونهای دیگر نیز همان ترفند را میآموزند.
گروهی از میمونها را تصور کنید که بلد نیستند نارگیل را شکسته و از آن تغذیه کنند اما در جایی زندگی میکنند که درختان نارگیل بوفور وجود دارند و سایر منابع غذایی کمیاب شدهاند. اگر میمونی بطور تصادفی بیاموزد که با استفاده از یک سنگ لبه تیز و ضربه زدن متوالی به نارگیل میتواند آنرا بشکند، بعضی میمونهای دیگر نیز همان ترفند را میآموزند و در فاصله کوتاهی، محیط و نحوه زندگی میمونها تغییر میکند. هر میمونی که روش شکستن نارگیل را سریعتر بیاموزد، شانس بیشتری برای بقا و تولید مثل خواهد داشت. فرآیند یادگیری ، منجر به تغییر محیط شده است و یک فشار فرگشت ی جدید ایجاد میکند.
اگر بچه میمونی بدنیا بیاید که بطور ذاتی بهتر بلد است سنگ را دستش بگیرد، چون سیمکشی مغزش که حاصل ژنتیک اوست کمی متفاوت است، چنین بچه میمونی به انرژی و زمان کمتری برای یادگیری نیاز خواهد داشت. او بیشتر تولید مثل خواهد کرد و ژنتیک خود را به نسل بعد منتقل میکند و به مرور زمان، تعداد میمونهایی که ذاتا بلدند از سنگ استفاده کنند افزایش خواهد یافت. این پدیده را اثر بالدوین مینامند.
یک ناظر خارجی ممکن است به اشتباه بپندارد که هنر استفاده از سنگ در فرآیندی لامارکی به بچه میمون منتقل شده است. اما چنین تصوری درست نیست و هنوز مکانیسم شناخته شده و فراگیری وجود ندارد که نشان دهد چگونه ممکن است صفات اکتسابی به ژنتیک نسل بعد منتقل شود. آن مهارتهایی که والدین در طی زندگی میآموزند به ژنتیک فرزندان منتقل نمیشود، بلکه یادگیری مهارت، شرایط محیطی را عوض کرده و انتخاب طبیعی را به سمتی هدایت میکند که منجر به ظهور ژنتیک منطبق با آن مهارت میشود.
دو تئوریسین شبکه های عصبی به نام جفری هینتون و استیون نولان در سال ۱۹۸۶ برای اولین بار نشان دادند که اثر بالدوین در یک شبکه عصبی چگونه عمل میکند. آنها یک مدار عصبی ساده با بیست اتصال را شبیهسازی کردند که هر یک از اتصالات میتواند در حالت روشن و یا خاموش باشد. اگر فرض کنیم که تمام بیست اتصال باید در وضعیت مشخصی قرار بگیرند تا مدار عصبی درست عمل کند، در آن صورت احتمال اینکه در جانوری هر بیست اتصال از همان بدو تولد درست تنظیم شده باشند یک در میلیون است. اما اگر این جانور خوش شانس از طریق جنسی تولید مثل میکند، احتمال اینکه در فرزندان او نیز همان بیست اتصال در وضعیت درست تنظیم شوند زیاد نیست، چرا فرزندان او نیمی از ژنتیک خود را از والد دیگر به ارث میبرند. شبیهسازی هینتون ونولان نشان داد که چنین شبکه عصبی شانس زیادی برای فراگیر شدن ندارد.
هینتون و نولان سپس شبکه عصبی دیگری را شبیهسازی کردند. در این شبکه عصبی، فرض شد که....
خوانش بیشتر : 👉
برگرفته از کتاب ذهن ها چگونه کار می کنند
ترجمه: امیر رحمانی
انتشار: وب سایت دانش آگاهی
⚛ @AndisheKonim
گروهی از میمونها را تصور کنید که بلد نیستند نارگیل را شکسته و از آن تغذیه کنند اما در جایی زندگی میکنند که درختان نارگیل بوفور وجود دارند و سایر منابع غذایی کمیاب شدهاند. اگر میمونی بطور تصادفی بیاموزد که با استفاده از یک سنگ لبه تیز و ضربه زدن متوالی به نارگیل میتواند آنرا بشکند، بعضی میمونهای دیگر نیز همان ترفند را میآموزند.
گروهی از میمونها را تصور کنید که بلد نیستند نارگیل را شکسته و از آن تغذیه کنند اما در جایی زندگی میکنند که درختان نارگیل بوفور وجود دارند و سایر منابع غذایی کمیاب شدهاند. اگر میمونی بطور تصادفی بیاموزد که با استفاده از یک سنگ لبه تیز و ضربه زدن متوالی به نارگیل میتواند آنرا بشکند، بعضی میمونهای دیگر نیز همان ترفند را میآموزند و در فاصله کوتاهی، محیط و نحوه زندگی میمونها تغییر میکند. هر میمونی که روش شکستن نارگیل را سریعتر بیاموزد، شانس بیشتری برای بقا و تولید مثل خواهد داشت. فرآیند یادگیری ، منجر به تغییر محیط شده است و یک فشار فرگشت ی جدید ایجاد میکند.
اگر بچه میمونی بدنیا بیاید که بطور ذاتی بهتر بلد است سنگ را دستش بگیرد، چون سیمکشی مغزش که حاصل ژنتیک اوست کمی متفاوت است، چنین بچه میمونی به انرژی و زمان کمتری برای یادگیری نیاز خواهد داشت. او بیشتر تولید مثل خواهد کرد و ژنتیک خود را به نسل بعد منتقل میکند و به مرور زمان، تعداد میمونهایی که ذاتا بلدند از سنگ استفاده کنند افزایش خواهد یافت. این پدیده را اثر بالدوین مینامند.
یک ناظر خارجی ممکن است به اشتباه بپندارد که هنر استفاده از سنگ در فرآیندی لامارکی به بچه میمون منتقل شده است. اما چنین تصوری درست نیست و هنوز مکانیسم شناخته شده و فراگیری وجود ندارد که نشان دهد چگونه ممکن است صفات اکتسابی به ژنتیک نسل بعد منتقل شود. آن مهارتهایی که والدین در طی زندگی میآموزند به ژنتیک فرزندان منتقل نمیشود، بلکه یادگیری مهارت، شرایط محیطی را عوض کرده و انتخاب طبیعی را به سمتی هدایت میکند که منجر به ظهور ژنتیک منطبق با آن مهارت میشود.
دو تئوریسین شبکه های عصبی به نام جفری هینتون و استیون نولان در سال ۱۹۸۶ برای اولین بار نشان دادند که اثر بالدوین در یک شبکه عصبی چگونه عمل میکند. آنها یک مدار عصبی ساده با بیست اتصال را شبیهسازی کردند که هر یک از اتصالات میتواند در حالت روشن و یا خاموش باشد. اگر فرض کنیم که تمام بیست اتصال باید در وضعیت مشخصی قرار بگیرند تا مدار عصبی درست عمل کند، در آن صورت احتمال اینکه در جانوری هر بیست اتصال از همان بدو تولد درست تنظیم شده باشند یک در میلیون است. اما اگر این جانور خوش شانس از طریق جنسی تولید مثل میکند، احتمال اینکه در فرزندان او نیز همان بیست اتصال در وضعیت درست تنظیم شوند زیاد نیست، چرا فرزندان او نیمی از ژنتیک خود را از والد دیگر به ارث میبرند. شبیهسازی هینتون ونولان نشان داد که چنین شبکه عصبی شانس زیادی برای فراگیر شدن ندارد.
هینتون و نولان سپس شبکه عصبی دیگری را شبیهسازی کردند. در این شبکه عصبی، فرض شد که....
خوانش بیشتر : 👉
برگرفته از کتاب ذهن ها چگونه کار می کنند
ترجمه: امیر رحمانی
انتشار: وب سایت دانش آگاهی
⚛ @AndisheKonim