میڪ🍇ـــده ابوتراب"ع"
10.7K subscribers
6.57K photos
830 videos
48 files
614 links
•°|بنـــــ﷽ــــام نامے مولا|°•

مولاجانم ....

تو می آیی و از نزدیک میبینم تو را آخر
همان وقتی که میمیرم ،عجب میمیرم خوبی

#سید_حمید_رضا_برقعی
#فمن_یمت_یرنی🍇

ارسال شعر
@Ebi_1366_ghafari
Download Telegram
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام 💔

بی رمق، مثل لب خشک تو مادر هم شده
گریه های تو بلای جان هاجر هم شده

کاش اینجا بود زهرا و به دادم می رسید
کار خیمه با صدای العطش، درهم شده

دست بردار ای علی، اینقدر دست و پا نزن
مشک سقا دست بر دامان کوثر هم شده

می رود از حال مادر، چشمهایت را نبند
کاش می مُردم برای بار آخر هم شده...

بی عمامه رفت منبر، بر سر دست حسین
در همین شش ماه، این شش ماهه حیدر هم شده

قحط آب است اینقدر از حرمله منت نکش
رفته عباس از حرم، اوضاع بدتر هم شده

خورده ای تیر سه شعبه، وزن کم کردی چرا؟
بار خود برداشتی اندازهء پر هم شده

بی زره رفتی به میدان، آخرش این شد که شد
مثل قاسم، اصغر من پاره حنجر هم شده

یک عبا از دور دیدم با خودم گفتم چه خوب
شاید آنجا پهلوانم، قدّ اکبر هم شده

بعد تو با لشکری هستم طرف که در حرم
میکشد موی مرا از زیر معجر هم شده

#رضا_دین_پرور
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند

گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند

مشتی از خون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند

با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند

گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خنده های آخرش را در کجا پنهان کند..

#مجید_تال
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

میان گریه‌ات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟...

خدا در بند قنداقه تو را خواست
علی همواره دستش در طناب است...

علی هستی تو آخر، حرمله کیست؟
بزن پلکی که وقت فتح باب است

به عکسِ وقتِ تشییع تنِ تو
چقدر انجام دفنت پر شتاب است

چه بهتر دفن بودی و نگفتند
سه روز این جسم زیر آفتاب است...

#جواد_محمد_زمانی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

زره پوشیده از قنداقه، بی‌شمشیر می‌آید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر می‌آید

به روی دست بابا آسمان‌ها را نشان كرده
چقدر آبی به این چشمان بی‌تقصیر می‌آید!

زبانش كودكانه‌ست و نمی‌فهمم چه می‌گوید
ولی می‌خوانم از چشمش كه با تكبیر می‌آید

به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما
نمی‌دانم چرا از دست دنیا سیر می‌آید!

جهانی را شفاعت می‌كند با قطرهٔ اشكی
كه از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر می‌آید

بگو ای آخرین سرباز میدان، چند سالت بود؟
که با خون دارد از زخم تو بوی شیر می‌آید


بخواب ای كودكم، لالا... كه سیرابت كند دشمن
بخواب ای كودكم، لالا... كه دارد تیر می‌آید

#علی_فردوسی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

بال وپرمی‌زنی اما چه کنم پرنکشی؟
ناخنت را به‌روی سینه مادر نکشی

قطره‌ای آب نمانده‌ است بخواب عمر رباب
شدم از خشکی لبهات کباب عمررباب

جگرت سوخت من ازسوختنم افتادم
مثل بابات منم به «چه کُنم» افتادم

روزگار تو چرا اینهمه نامرد شده
ای بمیرم چه قَدَر صورت تو زرد شده

شده‌ای با پر قنداق کفن‌پوشِ پدر
من دگر تاب ندارم برو آغوشِ پدر

روی دستان پدر تاب بخور زود بیا
پسرم زود برو آب بخور زود بیا

مثل اکبر نشود پیش تو زانوبزند
نگذاری که برای عطشت روبزند

نگذاری که بیفتد نفسش گیر کسی
نگذاری که به بابا برسد تیر کسی

هرچه شد زود مرا نیز خبر کن مادر
گلویت را جلوی تیر سپر کن مادر

کوفیان هلهله کردند سپس خندیدند
توشدی بی‌سروزود اهل حرم فهمیدند

پدرت کشته این خونِ جگرمی‌گردد
دو قدم سمت حرم آمده برمی‌گردد

دست‌وپا کم بزن‌ اصغر که پریشان‌ نشود
پدر پیر تو آزرده و حیران نشود

ای جوانه زده‌ی روبخزانم برگرد
جلوی خیمه نشستم نگرانم برگرد

بعد تو بی‌سروسامان شده‌ام ‌ای پسرم
مثل موی تو پریشان شده‌ام‌ ای پسرم

باورم نیست که بااشک پدرپاک شدی
باهمین دست عزیزدل من خاک شدی

تیرخوردی عوض شیرچراخندیدی؟
دردل خیمه نشدپشت حرم خوابیدی

ریسمان‌آمده وقتی‌که‌شدم خسته علی
دست‌من نه شده گهواره توبسته علی

کوچکی سر تو اوج بداقبالی بود
همه گفتند سرِ نیزه تو خالی بود

تو نباشی همه به گریه من می‌خندند
راه را برروی ما خنده‌کنان می‌بندند

#حامد_خاکی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی

گرچه سمت تو تیر می‌آمد
هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمه‌جان می‌شد
روی دست پدر که جان دادی

می‌توانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سه پر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی

حیف خون گلوت بود اگر
قطره‌ای روی خاک می‌افتاد
از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی

گرچه شش‌ماه داشتی اما
یک‌شبه پا گذاشتی بر اوج
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی

#سید_علی_نقیب
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات!
یک‌دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟!

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد

خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سنّ علی اکبر برسد!!

شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره وقتی 
شیر در سینه‌ی بی‌کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته به خودش می‌گوید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

#علیرضا_لک
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

رفت و داغ دوریش دامان مادر را گرفت
از دم خیمه سرو سامان لشگر را گرفت

 تیر با چه سرعتی آمد بماند قصه اش
آنچنان آمد که آقا جای تن سر را گرفت

تیر با یک شعبه هم کار خودش را میکند
با سه شعبه جوری آمد کل حنجر را گرفت

خطبه اش با گریه بود افسوس لشگر خنده کرد
چند لحظه بعد آن خون کل منبر را گرفت

باغبان چه خون دلها خورد باغش سبز شد
با کمان امد کسی و سیب نوبر را گرفت

خون او گر بر زمین میریخت محشر میرسید
این چه خونی بود داغش کل محشر را گرفت

پشت خیمه نیزه ها رفتند پیدایش کنند
نیزه ای درخاک شد جسمی محقر را گرفت

 آنقدر از این و از آن سیلی و شلاق خورد
تا رباب از حرمله قنداق اصغر را گرفت

#سید_پوریا_هاشمی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

بَس کُن رُباب نیمه‌ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان نده

با دست‌های بسته مَزن چنگ بر رُخَت
با ناخنِ شکسته مزن چنگ بر رُخَت

بس کن رُباب حرمله بیدار می‌شود
اینجا دوباره حلقه‌یِ انظار می‌شود

تَرسم که نیزه دار کمی جابِجا شود
از رویِ نیزه راسِ عزیزت رها شود

یک شب ندیده‌ایم که با غم نیامده
حتی هنوز زخمِ گلو هَم نیامده

گرچه امیدِ چشمِ تَرَت نااُمید شد
بس کُن رُباب یک شبه مویت سپید شد

پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند

اینجا به نیزه کودکِ تو خواب می‌کنند
فرقی نمیکند که چه پرتاب می‌کنند

بر نیزه‌های قافله سنگی اگر خورَد
هر سر که کوچک است بر او بیشتر خورَد

بس کُن رُباب زخمِ گلو را نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم_الحرام

اى اهل کوفه رحمى این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح دست و پا زد
امروز روى دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکى که ترکند لب دور دهان ندارد

رخ مثل برگ پائیز لب چون دو چوبه خشک
این غنچه بهارى غیر از خزان ندارد

اى حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد

شمشیر اوست آهش، فریاد او تلظّى
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد

رحمى اگر که دارید یک قطره آب آرید
بر کودکى که در تن جز نیمه جان ندارد

با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید
این شیر خواره بر کف تیغ و ستان ندارد

مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه امامش دیگر مکان ندارد

میثم به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آن کو از این مصیبت آه و فغان ندارد

#استاد_غلامرضا_سازگار
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_ع
#شب_هفتم_محرم

پدری آب شده تا پسری آب خورد
"خون ز پیمانه ی خورشید جهانتاب خورد"

ماهی تنگ عطش راه به جایی نبرد
حنجرش آن قدری نیست به قلاب خورد

به لبش آب رسد یا نرسد می میرد
نوش دارو ست پس از مرگ که سهراب خورد

پلک بر پلک نهاده است در آغوش پدر
شاید او خواب ببیند که کمی آب خورد

لعنت حق به کسانی که گمان می کردند
که به نام پسرش کام پدر آب خورد

سرخی خون علی شانه به مغرب زده است
آسمان سرخی اش از جای دگر آب خورد

#امیر_خورسند
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_ع

دوساعت برای تو منت کشیدم
از این مردمِ بی مروت کشیدم

لبانت نشان دادم و خنده کردند
ولی منت این جماعت کشیدم

چقدر از رُباب و چقدر از رقیه
خجالت کشیدم خجالت کشیدم

تو را با سه‌شعبه به من دوختند و
چه دردی زمان اصابت کشیدم

تو چسبیده بودی بر این سینه دیدی
که این تیر را با چه زحمت کشیدم

مبادا که سر روی دستم بماند
به دقت کشیدم به دقت کشیدم

برای گلوی تو یک بوسه بس بود
 چقدر آه از این جراحت کشیدم

سفیدی دندان شیریت دیدم
فقط تا درِ خیمه حسرت کشیدم

تو را خاک کردم برای نشانی...
فقط دور قبرت کمی خط کشیدم

ولی نیزه‌داری پس از من بگوید
که یک بچه از زیر تربت کشیدم

ولی نیزه‌دارت بگوید که از خاک
چه راحت کشیدم چه راحت کشیدم

"زدند و بریدند اما نگفتند
برای تو شش‌ماه زحمت کشیدم"

#حسن_لطفی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_ع

بین میدان تا غریبی تو را نظاره کرد
چون گریبان آن گلوی نازکش را پاره کرد
بس که خون غیرتش از غربتت آمد به جوش
همچو فریاد از گلویش خون او فواره کرد
مثل شمشیر دو سر شد روی دستت در مصاف
چون علی یک بار آمد فتح را یکباره کرد
منت خفتن در آغوش پدر را می‌کشید
شانه ی از گریه لرزان تو را گهواره کرد
دید تا که بی کسی محکم در آغوشت گرفت
با تبسم لحظه‌ای این درد را هم چاره کرد
اکبرت روی عبا رفت اصغرت زیر عبا
عرش را زیر و زبر تشییع دو مهپاره کرد
حالتی آمد که دشمن هم به حال تو گریست
این چنین داغش اثر بر قلب سنگ خاره کرد
دو قدم شرمنده گشتی دو قدم جان دادی
بشکند دستی که در میدان تو را آواره کرد
دست‌های مادرش وا مانده سویت باز گرد
نغمه لالایی او خیمه را بیچاره کرد

#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
#حضرت_علی_اصغر_ع
#شب_هفتم_محرم

از تمام لاله های کاروان
غنچه ای لب تشنه ماند و باغبان
غنچه‌ای که برگ او خشکیده بود
نسخه‌اش را تشنگی پیچیده بود
زخم می‌شد روی او با گریه‌اش
شعله می‌زد خیمه‌ها را گریه‌اش
دست بر دست همه اهل حرم
نغمه لالایی‌اش آوای غم
دوش تا وقت سحر از قحط آب
دست و پا می‌زد در آغوش رباب
لیک امروز از رمق افتاده بود
نای دست و پا زدن در او نبود
هر طرف بر پیکرش با دست باد
چون گل پژمرده راسش می فتاد
مثل هاجر هفت نه هفتادبار
رفت مادر خیمه خیمه بی قرار
قطره آبی ولی پیدا نشد
چشمه ای از پای طفلش پا نشد
ماند اسماعیل او در انتظار
تا به قربانگه شود قربان یار
سر به روی شانه بابا گذاشت
نای گریه نیز نای او نداشت
مثل ماهی لب به هم میزد مدام
در تلظی بود بر دست امام
تا که بالا رفت بر دستان او
سرعقب افتاد و پیدا شد گلو
حرمله حلق سپیدش را که دید
تیر را در چله تا آخر کشید
چشم او بر چشم بابا خیره بود
ناگهان شد چشم‌های او کبود
از فشار تیر بر طفل رباب
گل میان دست بابا شد گلاب
دید بیت آرزوی ویران شده
برگ گل از شاخه آویزان شده
زود بابا بین آغوشش فشرد
دست را زیر سرش آرام برد
تا نیفتد راس او از پیکرش
بای بسم اله بماندمحورش
روی دست باغبان پرپرکه شد
نوبت تشییع آن بی سر که شد
شعله زد این غم به جان عالمین
حرمله خندید بر اشک حسین

#موسی_علیمرادی
#مـــــــــــــــےکده
🍇 @Aliabotorab110
از زخم نماند جای سالم به تنش
سیراب شد از خون گلویش دهنش
شش ماهه ی کربلا، همان مردی که
قنداقه ی پاره پاره اش شد کفنش..

#سیده_تکتم_حسینی
#شب_هفتم_محرم