ساسان آقایی
3.69K subscribers
659 photos
252 videos
6 files
928 links
روز‌نامه‌نگار، نویسنده و بنیان‌گذار پادکست مدبویز
کمی از هر چیز؛ سیاست، رسانه، اقتصاد آزاد و کتاب. در این محل مناقشه‌های بین‌المللی هم به مزایده گذاشته می‌شود به ویژه در حوزه‌ی آمریکا

🔸️ ارتباط:
@SasanAghaei2


🔸 آیدی توییتر و اینستاگرام:
@SasanAghaei2
Download Telegram
✍🏻 شام قاجار و سپیده‌دم ایران
2⃣ کودتای سوم اسفند چگونه به نجات کشور انجامید؟ | دو قسمت، قسمت دوم

⤴️ ... ادامه از بالا
💚🤍❤️ #یادمان

آیرونساید پیش از سوم اسفند ۱۲۹۹، ایران را ترک کرد. کاتوزیان و بسیاری از مورخان گواهی داده‌اند که بریتانیا نه‌تنها در جریان #کودتای_سوم_اسفند قرار نداشت که بنا به اسناد وزارت خارجه‌ی این کشور، لرد کرزن از حرکت فوج قزاق به سمت تهران شگفت‌زده شد و نمی‌دانست چه اتفاقی می‌افتد. بریتانیایی‌ها که نبض سیاست‌شان در دست وزیر خارجه‌شان بود، به فرماندهی این نیرو هیچ اعتمادی نداشتند و این بی‌اعتمادی در اسناد وزارت خارجه مبرهن است. رابطه‌ی تهران و لندن پس کودتای نجات‌بخش، بیش از همیشه به سردی گرایید و با برافتادن قاجار به کلی از هم گسست؛ پس از سوم اسفند ۱۲۹۹، ایران برخاستن از خاک را آغاز کرده بود و ققنوس دیگر نمی‌توانست اسیر خرس روسی و کیف انگلیسی باشد.

🔻 در زیر سه روایت آیرونساید را خواهید خواند که در کتاب خاطراتش و بخش "فرماندهی نیروهای شمال" آمده؛ سه برخورد او با جامعه‌ی ایران، رضاشاه و احمدشاه. این سه تکه روایت به تنهایی، آیینه‌ای تمام قد ایران بر خاک افتاده در پایان عصر قاجاری و چرایی کودتای سوم اسفند است 🔻

👈🏼 توصیف شرایط پایتخت کشور
از دیدن وضع بازار تهران، یکه خوردم. همه‌ی مردم شهر، غمگین و سوگوار به نظر می‌ِآمدند ... در تهران به نظر نمی‌آمد حتا یک نفر هم از این که تبعه‌ی امپراتوری ایران است، راضی یا مغرور باشد‌ ... همه چیز، تصویری تیره از یک درماندگی حاد به شمار می‌آمد. بی‌تردید اگر رهبری از جایی بروز نمی‌کرد، کشور به کلی از میان می‌رفت ...

👈🏼 توصیف رضاشاه
رفته رفته توجهم به کارهای واحد آتریاد تبریز جلب شد. نفرات این واحد از قزاق‌ها، بشاش و راضی بودتد و کارهایی که به آن‌ها محول می‌شد را با اشتیاق انجام می‌دادند، اشتیاقی که در دیگر واحدها، نشانی از آن به چشم نمی‌خورد. فرمانده‌ی آن‌ها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از شش پا، با شانه‌هایی فراخ و چهره‌ای بسیار مشخص و متمایز. بینی عقابی و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده می‌بخشید که در آن مکان و زمان [اشاره‌ی به وضعیت ایران] دور از انتظار بود. نامش رضاخان بود. به خاطر دارم نخستین باری که او را دیدم، پیکرش از یک حمله‌ی جدی مالاریا دستخوش تب و لرز شده بود اما متوجه شدم که او هرگز از پا درنمی‌آمد ... رضاخان بسیار رک و راست با من حرف زد و گفت که از سیاست‌مدارانی که به خاطر نفع شخصی خود کنترل مجلس را در دست گرفته‌اند، بیزار است. او یک سرباز بود و در خانواده‌ای سرباز پرورش یافته بود. از این رو از سخنان بی‌پایان و بی‌نتیجه‌ی سیاست‌مداران تنفر داشت. مردی قوی بود که سرنترسی داشت و قلبا خیرخواه کشور خود بود. ایران برای روزگار سختی که پیش رو داشت، به چنین مردی نیازمند بود ...

👈🏼 دیدار با احمدشاه
وقتی به مرد چاقی که لباس فراک خاکستری به تن داشت و به هنگام شنیدن حرف‌هایم به طرز عصبی می‌لرزید، نگاه می‌کردم، با خود اندیشیدم که دیدن نمونه‌ای از یک انسان درهم شکسته در مقامی به این اهمیت چه‌قدر دردناک است ... شاه می‌خواست مقداری پول به حساب خود در بمبئی واریز کند و تنها راه امنی به به نظرش رسیده بود، این بود که این مبلغ را توسط پیک ما به بغداد بفرستند. در ابتدا نفهمیدم چه می‌خواهد بگوید اما رفته رفته، پی بردم که شاه ایران می‌خواهد چه کار کند. او مقداری تومان ایرانی داشت که به صورت سکه‌های بزرگ نقره و به اندازه‌ی سکه‌ی پنج فرانکی فرانسوی بودند. ارزش این مقدار زیاد نقره، در حدود نیم میلیون استرلینگ بود. برای حمل چنین محموله‌ی باارزشی به بغداد، چندین کامیون و چندین مامور محافظ لازم است. آن‌گاه، من سنگینی جنایتی را که او انجام آن را به من پیشنهاد می‌کرد، بر وجود خود حس کردم. ما در سراسر مشرق زمین، برای تومان که حقوق افراد خود را هم با آن می‌دادیم، تبلیغات گسترده‌ای کرده بودیم و آوازه‌ی این سکه‌ها [واحد پولی ایران] بی‌شک به هند هم رسیده بود. شاه به جای آن که این نقره‌ها را به بانک شاهی بفروشد، می‌خواست آن‌ها را به جایی بفرستد که در ازای آن، قیمت خوبی‌ [برای نقره‌اش] دریافت کند. من از او پرسیدم که چرا پولی را که در بانک شاهی ایران دارد به بمبئی حواله نمی‌کند اما طوری از کنار پرسشم گذشت که انگار چنین پرسشی، نیاز به جواب ندارد. آن‌گاه گفتم که او مرتکب اشتباه بسیار بزرگی می‌شود زیرا می‌خواهد در حقیقت نقره‌ای را صادر کند که ایران برای واردن کردن آن، هزینه‌های گزافی می‌پردازد. او با لبخندی توام با دهن‌کجی به من نگاه کرد و گفت: "شاید هم، ژنرالِ من! اما فراموش نکنید که در واقع همه‌ی مردم خودخواهند!"
ایران با چنین فرمان‌روایی چه می‌توانست بکند؟ آیا عجیب بود که این کشور تا این حد در منجلاب فرو رفته بود؟

پایان

✔️ t.me/joinchat/AAAAAE5Uy4R6VrISPOSPSA
#یادداشت #تاریخ