ذوالفقار
281 subscribers
276 photos
51 videos
4 files
145 links
یا صاحبِ ذوالفقار، وقتِ مدد است...

t.me/HidenChat_Bot?start=5537488419
Download Telegram
📄| حتما #بخونید

ماجرایِ انار طلبیدنِ حضرت زهرا سلام الله علیها رو، شنیـدید؟!

روایت شده اون زمان هایی که حضرت زهرا سلام الله علیها، به خاطر همون جراحات، تویِ بستر افتاده بودن، حضرت علی علیه‌السلام یه روز میان و سرِ بانو رو به دامن می‌گیرند. به بانو گفتن: فاطـمه؛ اگه چیزی میخوای بگو. حضرت زهرا، از رویِ شرم و عفت گفتن: ممنونم، چیزی نمی‌خوام. امیرالمؤمنین اصـرار کردن که نه بگو اگه چیزی میخوای! حضرت زهرا گفتن: پدرم به من سفارش کرده از شوهرت علی هرگز چیزی خواهش مکن! مبادا برایش ممکن نباشد و خجالت بکشد! امیرالمؤمنین گفتن: فاطـمه؛ به حقِ من، اگه چیزی میخوای بگو! حضرت زهرا گفتن: حالا که قسم دادی، اگر برات ممکنه برایِ من اناری بیار! امیرالمؤمنین برای انار روونه‌ی بیرون شدن. اصـحاب گفتن فصل‌ش تموم شده و فقط شمعونِ یهودی از طائف چند دونه انار آورده. حضرت رفتن درِ خونه‌ی شمعون. گفتن: شمـعون! شنیدم از طائف انار آوردی. اومدم یک دونه انار ازت بخرم. برای بیماری که تویِ خونه دارم. شمعون گفت همه رو فروختم، هیچی ندارم. حضرت از اون جهت که به علمِ امامتِ خودش می‌دونست که یکی باقی مونده، گفت برو دوباره خونه رو بگرد. شمعون گفت: نه! مطمئنم توی خونه اناری نمونده. همسرِ شمعون اومد و گفت: من از قبل یک انار ذخـیره دارم. اومد و به حضرت داد. امیرالمؤمنین ۴ درهـم داد بهش. شمعون گفت قیمت‌ش نیم درهم بیشتر نیست! حضرت گفتن: چون همسرت برای خودش ذخیره کرده بوده این سه و نیم درهم اضافی حقِ شماست! خلاصه که امیرالمؤمنین رفتن تا برن انار رو بدن به حضرتِ صـدیقه. توی راه صدای ناله‌ی غریبی به گوشِ حضرت رسید. از خرابه صدا میومد. رفت دیدی مردی نابینا و مریض گوشه‌ی خرابه افتاده. حضرتِ علـی رفتن و بهش گفتن: از کدوم قبیله ای؟! گفت: از مدائن اومدم. به قرض افتادم. اومدم مدینه خدمتِ مولایم امیرالمومنین تا کمکم کنه. حضرت گفتن: الان چیزی میل داری؟! گفت: کاش یک دونه انار پیدا میشد.. حضرت گفتن: من یک دونه انار دارم. برای بیماری که تویِ منزل‌مه. ولی تو هم بیا بخور. انار رو نصف کرد و نصفش رو داد به مردِ نابینا و مریض. انار رو دونه دونه داد بهش و مرد گفت: کاش نصفِ دیگه‌ش رو هم می‌دادی تا حالم بهتر شه. حضرت خطاب به خودشون گفتن: این مرد از همه جا بریده و غریب و بی‌نواست! خدا می‌تونه برای فاطـمه اسبابِ دیگه ای فراهم کنه. لذا کلِ انار رو بهش داد و با دستِ خالی اومد خونه. حیا کرد واردِ خونه بشه. از شکافِ در نگاه کرد ببینه فاطـمه خوابه یا بیدار. دید طبقی از انار جلویِ پایِ حضرت زهرا سلام الله علیها، هستش و حضرت دارن تناول می‌کنند. امیرالمؤمنین بی‌نهایت خوشحال شد. اومد داخل و حال خانومش رو پرسید. حضرت زهرای مرضیه گفتن: یابن‌عم! موقعی که تشریف نداشتید، فردی اومد به در منزل و دق‌الباب کرد و این طبقِ انار رو دستِ فضـه داد و رفت! گفت امیرالمؤمنین این انار رو برایِ شما فرستاده. امیرالمؤمنین فهمیدن این طبقِ انار از این عالم نیست :)

| منبع: ریاحین‌الشریعه، ج۱، ص۱۴۲ و ۱۴۳
ذوالفقار
PicsArt_01-01-04.35.12.jpg
📄| حتما #بخونید
می‌دونید حضرت زهرا، چطوری بود که متولد شدن و زمینِ خاکیِ بی‌ارزش، منور شد به انوارِ ملکوتیِ حضرت صدیقه؟! :)

از زبان امام صادق علیه‌السلام این ماجرا نقل شده: زمانی که حضرت خدیجه با رسول خدا ازدواج می‌کنن، زنان مکه از ایشون کناره میگیرن و رفت و آمد خودشون رو با حضرت خدیجه قطع میکنن. و خب حضرت خدیجه سلام الله علیها هم از این رفتارشون غمگین میشدن تا زمانی که خانم جان فاطمه‌ی زهرا رو باردار شدند.. حضرت برای اینکه از این تنهایی دربیان و مونسی داشته باشن با جنین تویِ شکمِ خودشون حرف می زدند! پیامبر یک بار دیدند بانو خدیجه دارن با جنین حرف میزنن، از ایشون سوال کرد خدیجه جان، با کی داری حرف میزنی؟! خانم جان گفتن با فرزندی که به شکم دارم! باهام حرف می‌زنه و انیسم‌شده :)
آقا رسول الله فرمود: جبرئیل به من خبر داد که این جنین دختره و از این دختر نسلی پاک و مطهّر به دنیا میاد و خدا نسلِ من رو از ذریّه‌اش قرار می‌ده و از نسلش ائمه و جانشینایِ خودش رو توی زمین بعد از من و اتمامِ وحی، به وجود میاره...

زمان وضعِ حملِ خانم جان خدیجه سلام الله علیها فرا رسید. توی این وقت حضرت شخصی رو فرستاد دنبالِ زنانِ بنی هاشم و قریش و از اون‌ها خواست تا بیان و توی وضعِ حمل بانو کمک کنند. ولی زن‌ها، برای حضرت خدیجه پیغام دادن که تو به حرف ما گوش نکردی و با یَتیمِ ابوطالب، محمدی که مالی نداشت ازدواج کردی! حالا ماهم به کمکِ تو نمیایم! خانم جان از این پیغام غمگین شد و خودش رو تنها دید و توی غم و ناراحتی به سر می برد که تو این وقت چهار زنِ بلند قد، واردِ اتاق شدند. خانم جان از دیدن اونا نگران شد. اما یکی از اونا گفت: ای خدیجه! نترس و ناراحت نباش که ما فرستاده ای از جانبِ خداییم و خواهرانت هستیم! من ساره (همسرِ حضرت ابراهیم خلیل) و این آسیه دختر مزاحم (همسرِ فرعون) هست که همدم تو توی بهشته و این هم مریم (مادر حضرتِ عیسی) و این هم کلثوم (خواهر حضرت موسی) هست. خدا ما رو فرستاده تا توی وضع حمل بهت کمک کنیم. یکی از اونها طرف راست، یکی طرف چپ، یکی هم طرفِ مقابل، و یکی هم پشت سر خانم جان قرار گرفتن و حضرت فاطمه متولد شد. وقتی که حضرت زهرا پا به عرصه‌ی زمین قرار دادن، آن‌چنان نـــورِ عظیمی از ایشون تابیده شد که به تموم خونه ها‌ی مکه رفت و توی مشرق و مغربِ زمین جایی نموند مگه این که همه رو روشن کرد و اونجا تابید!

بعد از تولدِ حضرت، بانویی که روبروی حضرت خدیجه نشسته بود نوزاد رو گرفت و با آب کوثر که قبلا به دستِ حورالعین آماده شده بود، شست و شو داد. بعد دو پارچه سفید که از شیر سفیدتر و از مشک و عنبر خوشبوتر بود رو بیرون آورد و یکی رو به بدن نوزاد و اون یکی دیگه رو به سرش بست. تو این وقت حضرت زهرا حرف زدن و گفتن: "شهادت می‌دهم به یگانگی خدا و اینکه پدرم رسول خداست و سرور تمام انبیاء. همسرم علی مرتضی (ع)،  سرور تمام جانشینان و فرزندانم حسن و حسین،سروران نوادگان(دختری)پیامبران‌اند [و نام تک تک فرزند هایِ معصومش رو برد و بهشون سلام کرد..] بعد حضرت فاطمه به هر کدوم از اون زنها سلام کردن و نام هرکدوم از اونها رو به زبون آوردن. اون بانو ها هم با لبخند به حضرت نگاه می‌کردند! حوریان بهشتی هم به همدیگه تبریک و تهنیت می‌گفتن و میلاد حضرت صدیقه رو بشارت میدادن.. توی آسمان هم نــوری تابیده شد که فرشته ها مثل‌ش رو ندیـــده بودند:)


|امالی صدوق، ص۴۷۵
ذوالفقار
Photo
📄| #بخونید
یحیی بن اکثم یکی از بزرگ های اهل‌سنت بود. توی زمان امام جواد علیه‌السلام زندگی می‌کرد و مأمون، منصوب‌اش کرده بود به قاضی القضات بغداد. ایشون، با آقا جوادالائمه خیلی مناظره کرده که هر بار هم شکست خورده. یکی از مناظرات‌ش خیلی جالبه که موضوع هم سرِ عمر و ابوبکره. اون از عقاید خودشون یعنی اهل تسنن دفاع می‌کرد و حضرت جوادالائمه اینور تلاش می‌کردن برای حفظ شیعه:

یحیی گفت: «ای پسر رسول خدا! توی اسناد ما اهل سنت اومده که خدا جبرئیل رو فرستاد تا از پیامبر بخواد که از ابوبکر سؤال کنه آیا ابوبکر از خدا راضی هست یا نه؟! :/ به نظرتون این حدیثِ ما درسته؟» امام جواد گفتن: «از پیامبر نقل شده که بعد از من، جاعلان حدیث زیاد می‌شن، لذا باید احادیث رو طبق قرآن و سنّت رسول سنجید. هر حدیثی که موافق قرآن و سنّت باشه به‌ش عمل کنید و اگر مخالف بود، عمل نکنید. ضمنا این حدیثِ شما، موافق با قرآن نیست، چون تو قرآن اومده "ما انسان را آفریدیم و وسوسه های نفس او را می دانیم و ما از رگ قلبش به او نزدیکتریم." اونوقت چطوری خدا از رضایت یا غضب ابوبکر نسبت به خودش بی خبر باشه تا نیاز به سؤال داشته باشه؟! عقلاً محال‌ه!»

یحیی گفت: «اینو چی میگی؟ روایت شده که ابوبکر و عمر توی زمین مثلِ جبرئیل و میکائیل تویِ آسمان هستند!» حضرت فرمود: «توی این حدیث هم باید دقت کرد؛ چون‌که اون دو فرشته، از فرشتگان مقرّب بودند و لحظه ای از طاعت خدا جدا نشدند و هرگز خدا رو معصیت نکردند! ولی عمر و ابوبکر، مشرک بودند، بعد مسلمان شدند و اکثر عمر خودشون رو تو شرک به سر بردند. اونوقت چطور می‌تونند همسان جبرئیل و میکائیل باشند؟!»

یحیی گفت: «توی روایت اومده که ابوبکر و عمر، پیران اهل بهشت‌اند! نظرت چیه؟» حضرت فرمود: «این هم محال‌ه، چون بهشتی ها همه جووند، اونجا پیرمردی نیست. این روایت رو بنی امیه برای مقابله با اون روایتی که می‌گه حسن (ع) و حسین (ع) آقای جوانان بهشتی هستند؛ ساختند.
یحیی گفت: «ولی نقل شده که عمر چراغ اهل بهشته! حضرت گفتن: «این هم محال‌ه، چون‌که توی بهشت، فرشتگان مقرّب، پیامبران، آدم و رسول خدا حضور دارند. چگونه بهشت با نور اونا روشن نشده، که نیاز به نور عمر باشه؟!»

یحیی گفت: «از پیامبر نقل شده که اگر من مبعوث نمی شدم، عمر به جای من مبعوث می‌شد!» حضرت فرمود: «پیامبران به اندازه یک چشم به هم زدن هم مشرک نشدند! چجوری کسی به رسالت مبعوث بشه در حالی‌که اکثر عمر خودش رو توی شرک به سر برده!»؟ [البته قطعا امام جواد هم میدونستن که عمر و ابوبکر هیچوقت ایمان نیاوردن.. منتها به خاطر شرایط اون زمان بغداد مجبور به رعایت تقیه بودن.]

یحیی گفت: «ما توی احادیث‌مون داریم که پیامبر گفته اگر عذاب نازل بشه، جز عمر کسی ازش رهایی پیدا نمی‌کنه!» حضرت فرمودن: «این هم محال‌ه! چون که توی قرآن خطاب به نبی اومده "تا تو (پیامبر) در میان آن ها باشی، آن ها را عذاب نخواهیم کرد و مادامی که به درگاه خدا توبه و استغفار کنند، باز هم آن ها را عذاب نخواهیم کرد!" می بینید که برای نزول عذاب دو مانع ذکر شده است و لاغیر!»

پ‌ن: یحیی اومده بود با احادیث ساختگی و مسخره خودشون، امام جواد و مذهب تشیع رو بزنه زمین؛ ولی غافل از اونکه خودش مغلوبِ تنها پرتویی از نورِ حضرت محمد بن علیِ جوادالائمه شد!
ذوالفقار
Photo
📄| حتما #بخونید | #فضیلت_علی

من که نجف نرفتم؛ ولی شنیدم میگن توی نجف، داخلِ ضریحِ مولا علی، یه صندوقِ بزرگِ چوبی‌ه. رویِ صندوق، تقریبا مقابلِ صورتِ حضرت، یک چیزی هست که به شکلِ دو تا سوراخه! نقل شده دو انگشتِ مبارکِ حضرت، توی زمان های خیلی وقت پیش، از توی این دو تا سوراخ اومده بیرون و یکی از کافرین رو به دو نیم کرده! اما ماجرا چیه؟!

یه شخصی بوده به اسم، مرّة بن قيس. یه مردِ فاجر و فاسق و مایه دار! یه روز پیش قوم خودش نشسته بوده که یهو یکی بهش میگه، می‌دونستی هزار نفر از اجدادِ تو رو، علی بن ابی طالب کشته؟! -اصلا حضرت رو نمی‌شناخت!- پرسید کجاست مدفنش؟ گفتن برو نجفه. با یک لشکر دو هزار نفره حمله کرد به نجف. اهالی نجف از شهر دفاع کردند. حتی شش روز مقابله کردند، ولی نهایت مره تونست وارد حرم بشه و اونجا با یک لحن بی‌ادبانه خطاب به مولا گفت: آهای! تو پدر و اجداد منو کشتی؟! خواست نبش قبر کنه که همون موقع از ضریحِ مطهر، دو تا انگشت شبیه ذوالفقار اومد بیرون و مره رو تبدیل کرد به دو نیم که دو نیمِ بدنش تبدیل شد به دو تیکه سنگِ سیاه! مردم اومدن این دوتا تیکه سنگ رو جای دروازه نجف انداختند تا هر کس میاد به زیارت امیرالمومنین، با پاش به این دو تا سنگ یه لگدم بزنه! ممکنه بپرسید پس سنگ الان کجاست؟! باید بگیم که به مرور زمان از بین رفت..

حتی فردوسی این ماجرا رو توی یکی از شعر های خودش آورده و گفته:
شَهی که زد به دو انگشت مرة را به دو نیم
برایِ قتلِ عدو ساخت ذوالفقار انگشت ..


این ماجرا، از معجزاتِ مشهورِ و تنها یکی از صدها هزاران معجزاتِ امیرالمؤمنینه. بیخودی نیست واقعا که میگیم یا قاهر العـدوّ و یا والی الوَلی یا مُظهِر العجائِب و یا مرتضی علی ..
ذوالفقار
Photo
📄| حتما #بخونید
(جهت جلا دادن به روح و روان های خسته.)
*سالروز فتحِ قلعه‌ی خیبر به دستانِ خیبرگشایِ
حضرتِ امیرالمؤمنین؛ مرتضی علی.💚


خیبر فتح نمی‌شد. ابوبکر و عمر بن خطاب که هرکدام مأمورِ فتح قلعه شدند، یکی پس از دیگری شکست می‌خوردند و فرار می‌کردند. این خبر به رسول خدا رسید. بسیار ناراحت شد و گفت: فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول، او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد! هجوم کننده است و فرار کننده نیست، از حمله برنمی‌گردد تا خدا به دست او قلعه را فتح کند! حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، برای این کار انتخاب شد!
دژهای هفتگانه خیبر نام‌های مختلفی داشتند. هنگامی که امیرالمؤمنین از سوی پیامبر مأمور شد که دژهای آن را بگشاید، زره محکمی بر تن کرد و شمشیر مخصوص خود؛ ذوالفقار را حمایل فرمود. سپس با شهامت به سوی دژ حرکت کرد و پرچم اسلام را که پیامبر به دست او داده بود در نزدیکی خیبر بر زمین نهاد. در این لحظه در خیبر باز شد و دلاوران یهود از آن بیرون ریختند. نخست برادرِ مَرحَبِ یهودی که «حارث» نام داشت جلو آمد. نعره او چنان مهیب بود که سربازانی که پشت سر حضرت بودند بی اختیار عقب رفتند، ولی حضرت مانند کوه برجای ماند. لحظه ای نگذشت که جسد حارث به روی خاک افتاد. مرگ برادر، مرحب را سخت غمگین کرد. او برای گرفتن انتقامِ برادر در حالی که زره بر تن و کلاهی که از سنگ مخصوص تراشیده بود بر سر داشت، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب با خواندن اشعاری چنین گفت: «در و دیوار خیبر گواهی می‌دهد که من مرحبم! قهرمانی مجهز با سلاح جنگی! اگر روزگار پیروز است من نیز پیروزم.» امیرالمؤمنین نیز با خواندن اشعاری خود را چنین معرفی کرد: «من هم همان کسی هستم که مادرم مرا حیدر خوانده! مردِ دلاور و شیرِ بیشه ها هستم. بازوان قوی و گردن نیرومند دارم. در میدان نبرد مانند شیر بیشه ها صاحبِ منظری مهیب هستم!» رجزهای دو قهرمان پایان یافت. صدای ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود، وحشت عجیبی در دل ناظران پدید آورد. ناگهان شمشیر بُرنده و کوبنده‌ی قهرمانِ اسلام بر فرق مَرحب فرود آمد و سپر و کلاهخود و سنگ و سر را دو نیم ساخت! این ضربت آنچنان سهمگین بود که برخی از دلاوران یهود که پشت سر مرحب ایستاده بودند پا به فرار نهاده، به قلعه پناهنده شدند! علی یهودیانِ فراری را تا درِ قلعه تعقیب کرد. در این کشمکش یک نفر از جنگجویان یهود با شمشیر بر سر علی زد و سپر از دست وی افتاد. علی علیه السلام فورا به سوی درِ قلعه گردید و آنرا از جای خود کند و تا پایان کارزار به جای سِپر به کار برد! پس از آنکه آن را بر زمین افکند، هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام سعی کردند آن در را از این رو به آن رو کنند ولی نتوانستند! درِ قلعه از سنگ و طول آن دو متر و پهنایِ آن یک متر بود!

اما حضرت امیرالمؤمنین خود ماجرای کندن درِ قلعه‌ی خیبر را چنین نقل می‌کند: «من در خیبر را از جا کندم و به جای سِپر از آن استفاده کردم. مردی پرسید سنگینی اش چقدر بود؟! گفتم به اندازه‌ی سنگینی سپر خودم! من آن در را با نیروی بشری از جا نکندم، بلکه در پرتویِ نیروی خداداد، و با ایمانی راسخ به روز بازپسین چنین کردم..»


خیبر چو به دستان علی کنده شد از جا
دیوار به در گفت علیاً ولی الله ..
ذوالفقار
Photo
📄| #بخونید
نقل شده از عبداللهِ بنِ مبارک:
یک سال برای حج عازمِ مکه شدم. چشمم افتاد به بچه ای هفت، هشت ساله که کنار بقیه‌ی کاروان ها، بدونِ توشه و مرکبی حرکت می‌کرد. رفتم پیشش، سلام کردم و گفتم: «با چه چیزی داری این بیابون و راهِ طولانی رو طی می‌کنی؟! هیچی تو دست و بالت که نیست!» اون کودک بهم گفت: «توشه‌ی من که تقواست و مرکب‌ام، دو تا پام و قصد و اراده‌ام خدا!» این حرفا رو که از یک بچه شنیدم توی دلم گفتم باید آدمِ بزرگی باشه! کنجکاو شدم ازش بیشتر بدونم. برای همین بهش گفتم: «از کدوم طایفه‌ای؟!» گفت: «هاشمی.» گفتم: «کدوم شاخه‌ی هاشمی؟» گفت: «علویِ فاطـمی!» همون جا بود که فهمیدم این بچه، فقط می‌تونه از خاندانِ اهل‌بیت باشه! ذوق کردم و گفتم: «می‌شه شعری چیزی برام بگی تا واسم مفید باشه؟!» گفت آره و شروع کرد به خوندنِ این شعر:

ما فاز من فاز الا بنا/و ما خاب من حبنا زاده
[کسی که می‌خواد رستگار و خوشبخت بشه، بدونه که فقط به وسیله ما می‌تونه و کسی که تنها توشه‌ی زندگیش، محبتِ ماست، هیچوقت زیان نمی‌کنه..]
و من سرنا نال منا السرور/و من ساء ناساء میلاده
[هرکس که ما رو خوشحال کنه، خوشحالی به سمتش برمی‌گرده و هرکس به ما بدی کنه، بدی به سمت‌اش بر می‌گرده..]

توی حال خودم رفتم که دیگه اون کودک رو ندیدم. به مکه که رسیدم، بعد از انجام دادن مناسک حج، رفتم به منطقه‌ی ابطح. دیدم عده ای دورِ یک شخصی حلقه زدند. جلوتر رفتم تا ببینم کیه.. دیدم همون کودکه که توی راه دیدمش! از بقیه پرسیدم می‌شناسیدش؟ گفتند این کودک، حضرتِ زین العابدین، علی بن الحسین علیه السلامه!
| ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۹۵.

پ‌ن: حالا بهتر می‌فهمم شعر حافظ رو که می‌گفت:
•گر در سرت هوایِ وصال است حافظا
باید که خاکِ درگهِ اهلِ هنر شوی•

توی مصرعِ دومی، اهل هنر، کنایه از اهل بیت هستش. یعنی حافظ می‌خواد بگه به جز مسیر اهل بیت هیچ‌جوره نمی‌تونی به خدا وصل شی :))
📄| #بخونید | ماجرای ولادت آقا صاحب الزمان و فصائل ایشون، به موقعِ ولادت.


هروقت آیات پنج و ششِ سوره‌ی قصص رو
می‌خونم بر می‌گردم به ۱‌۱‌۸۹ سالِ پیش:
وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ
وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ.⁵
[اراده ما بر اين قرار گرفته است كه به
مستضعفين نعمت بخشيم، و آنها را پيشوايان
و وارثين روى زمين قرار دهيم!]

وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ
وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ.⁶
[حكومتشان را پابرجا سازيم و به فرعون و
هامان و لشكريانِ آنها، آنچه را بيم داشتند
از اين گروه نشان دهيم.]

چرا؟! چون این آیه، آیه ای بود که حضرتِ حجت، موقعِ به دنیا اومدنشون خوندن. :)
حالا کیفیتِ ولادتِ آقاجان رو از زبانِ حکیمه خاتون، عمه‌ی ایشون، بخونید:
حضرت امام حسن عسکری به من گفت که امشب، نیمه‌ی شعبان است. براى افطار پیش ما بیا. وقتی به حضورش رسیدم، حضرت گفت: عمه جان، امشب خدا آخرین حجت‌اش رو روی زمین آشکار می‌کنه! گفتم: فدایتان بشم، مادرش کیه؟ گفت: نرجس. گفتم: هیچ نشانه‌‏اى که توی نرجس نیست! اما حضرت گفت: خودِ نرجسه... همینکه رفتم داخل و نشستم، نرجس آمد که کفش من‌را از پایم بیرون بیاورد و به من گفت: بانوى من، حالتون چطوره؟ گفتم: تو بانوى من و بانوى خاندان منى! نرجس خوشحال شد و گفت: عمه جان چه خبره امشب؟ گفتم: دخترکم، خدا امشب به تو پسرى می‌ده که سرور هر دو جهانه. نرجس کمی خجالت کشید...
آن شب من نماز عشای خودم را خواندم و به بستر رفتم و دراز کشیدم. دل شب براى نمازِ شب بلند شدم و وقتی نمازم تمام شد، نرجس را دیدم که همچنان خوابیده و نشانى از زایمان نداشت! بعد از نماز شب مدتی نشستم و دوباره توی بستر خودم دراز کشیدم. بعد با اضطراب بلند شدم، دیدم نرجس بلند شد نماز خواند و بعد خوابید. من براى اینکه طلوع سپیده دم را بفهمم، از حجره بیرون آمدم و فهمیدم دم دمای سحر است. توی این حال بود که شک و تردید کردم که چرا خبری نشد؟!
امام حسن عسکری به من گفت: عمه جانم، شتاب نکن! فرمانِ خدا نزدیکه. من نشستم سوره های سجده و یاسین و قدر را خواندم. توی همان اوضاع نرجس با ترس از خواب بلند شد. گفتم: چیزی احساس کردی؟ گفت: آره. گفتم خوشحال باش که وقتش رسیده!
توی این وقت بود که پرده ای از نور، بین من و نرجس کشیده شد. متوجه شدم کودک به دنیا آمده! پرده را کنار زدم و دیدم نوزادی در حالِ سجده‌ست! توی بازوی راست‌اش هم نوشته شده "جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا." بغل‌اش کردم و دیدم پاکیزه و پاک است. امام حسن عسکری گفت: عمه پسرم رو بیار تا ببینم. وقتی که نوزاد را خدمت آن حضرت بردم، او را درآغوش گرفت، بر دست و چشم کودک دست کشید و توی گوش راستش اذان و توی گوش چپ‌اش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو!
نوزاد گفت: "اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمدا رسول الله" بعد به امیرالمؤمنین و بقیه‌ی امام ها، یکی یکی درود فرستاد. وقتی به نام خودش رسید گفت: "پروردگارا! وعده‌ی مرا قطعی گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمین را به وسیله من از عدل و داد پر کن."
بعد از آن ماجرا امام حسن عسکری به من گفت: عمه، روز هفتم دوباره پیش ما بیای. روز هفتم رفتم و دوباره همان هایی تکرار شد که روز اول اتفاق افتاده بود. توی روز هفتم نوزاد، بعد از سلام و احترام به حضرات معصومین، آیات ۵ و ۶ سوره‌ی قصص رو خوند :)

ساقی ببخشا جام را، از باده پر کن کام را
گو باز این پیغام را، پیمانه گردان می رسد

عالَم دَم از او می‌زند فریاد یاهو می‌زند
خورشید سوسو می‌زند در پیش ماه دلبری

امشب به پای مهد تو نور دعای عهد تو
آماده کردم سینه را تا انتقام مادری...❤️‍🩹
📄| #بخونید
یه مردی اومد پیشِ امیرالمؤمنین، گفت یا امیر؛ ارثی بهم رسیده اما حتی یکمی از اون رو خرجِ راهِ خدا نکردم. خلاصه که پشیمونم. یه دعایی چیزی یادم بده من اون‌طوری با خدا صحبت کنم تا خدا منو ببخشه. واسه آمرزش گناهام ..
جااانم علی
حضرت شروع کردند به دعا کردند:

يا نُورى في كُلِّ ظُلمَةٍ
[ای نورِ من توی تاریکی]
و يا أنسى في كُلِّ وَحشَةٍ
[ای همدمِ من توی هر وحشتی]
وَ يَا رَجَائِي فِي كُلِّ كُرَبَةٍ
[ای امید من توی هر غم و غصه ای]
وَ يَا ثِقَتَى فِي كُلِّ شِدَّةٍ
[ای نقطه‌ی اتکایِ من توی هر سختی]
و يا دليلي فِي الضَّلالَةِ
[ای راهنمایِ من توی گمراهی]
تو راهنمای من هستی وقتی که راهنماییِ راهنما ها قطع می‌شه؛ اما راهنمایی تو هیچوقت قطع نمی‌شه! تو کسی که راه رو بهش نشان دادی، گمراه نمیکنی. تو به من نعمت دادی، روزیم دادی.. به من کلییی نعمت عطا کردی و عطایِ زیاد دادی! بدون این‌که که کاری کرده باشم که لایق باشم.. این لطف‌ها که از طرف توئه، به خاطرِ جود و کرمیه که تو داری...

(آقای من، فداتون بشم..
اگر انسان شما باشید، دگر مارا چه می‌نامند؟!
جهانی کافرند انگار اگر حیدر مسلمان است❤️‍🩹)


حضرت ادامه دادند:
فَتَقَوَّيتُ بِكَرَمِكَ عَلى معاصیک
[من از کرم تو قوت گرفتم برایِ معصیت تو!]
وَتَقَوَّيْتُ بِرِزْقِكَ عَلَى سَخَطِكَ
[از روزیِ تو قوت گرفتم برای خشمگین کردنِ تو]
وأفنيتُ عُمرى فيما لا تُحِبُّ.
[عمرم رو توی چیزهایی به باد دادم که تو دوست نداری..]

(حضرت این حرفا رو برای من و تو میگه که شاید به خودمون بیایم..)

درسته که کارهایی رو کردم که تو حرام کرده
بودی؛ ولی مانع از اون نشد که تو با فضلت به
سمتِ من برگردی! صبرِ تو در برابر من و
برگشتنت به سمتِ من با فضلت، مانع من از
برگشت به سمتِ معصیتِ تو نشد! (الله الله..)
تو پشت سر هم با فضلت به سمتِ من
برمی‌گردی و من دائم با معصیت به سمتِ تو!
پس ای کریمترین کسی که می‌شه پیشش به
گناه اعتراف کرد و عزیزترین کسی که می‌شه با
ذلّت در برابرش خضوع کرد! به خاطر کرمی که
از تو سراغ دارم به گناهم اعتراف کردم و به
خاطر عزتی که ازت می‌شناسم با ذلت، برابرت
خضوع کردم.. با این کَرمی که داری و با این
اعترافی که من به تو کردم و با خضوع ذلیلانه ای
که نشونت دادم، حالا می‌خوای با من چیکار
کنی؟! طوری با من عمل کن که اهلشی، نه
طوری که من شایسته‌شم ..
ذوالفقار
ولی اگه شور و ذوقِ هرچی هم از زندگی هامون بره، شوق و ذوقِ رسیدن به ماه رمضون واسه ما تکراری نمی‌شه :) اگه میخوای ثانیه و ساعت هایِ ماه رمضونت واقعا خوب بگذره، باید بشینی پای صحبت هایِ یکی که نصیحتت کنه چیکار کنی چیکار نکنی.. و چه سخنوری بالاتر از سلطانِ اوصیا…
📄| #بخونید | آقا جانمون امیرالمؤمنین توی اولین روزِ ماه رمضون یه خطبه دارن که خیلی به دل می‌شینه. یکبارم که شده قبلِ شروع مهمونیِ خدا بخونید این خطبه رو:


ای مردم! این ماه، ماهی هستش که خدا، اونو به ماه‌هایِ دیگه برتری داده! مثلِ برتری ما اهل‌بیت نسبت به مردم. این ماه، ماهی‌ه که درهایِ آسمون و درهایِ رحمت، باز می‌شن و درهای آتش بسته! ماهی است که دعا مستجاب می‌‌شه و گریه مورد ترحّم قرار می‌گیره! ماهی که داخلش شبی هست که فرشته ها از آسمون فرود میان و به مردان و زنان روزه‌دار، تا طلوع سپیده سلام می‌دند و اون شب، شبِ قدره! دو هزار سال پیش از اون که آدم آفریده بشه ولایتِ من اون شب، مقدّر شد!❤️‍🔥

بندگان خدا! این ماهِ شما، مثلِ بقیه ماه‌ها نیست! روزهاش برترین روزهاست و شب‌هاش برترین شب‌ها و ساعاتش برترین ساعات! ماهی است که شیطان‌ها توی بند و زندانی‌اند؛ ماهی که خدا، روزی‌ها رو زیاد می‌کنه و اسمِ میهمانان خونه‌اش را می‌نویسه.
ای روزه‌دار! توی کار های خودت نگاه کن که تو این ماه، میهمانِ پروردگارت هستی! نگاه کن که تو شب و روز، چگونه‌ای و چگونه اعضایِ خودت رو از نافرمانی خدا حفظ می‌کنی! نگاه کن تا مبادا شب توی خواب باشی و روز توی غفلت! مبادا تو از زیانکاران باشی وقتی‌که بقیه به کرامتِ فرمانروایِ خودشون نائل میشون! مبادا از محرومان باشی وقتی‌که بقیه به همسایگی با پروردگارشون سعادتمند می‌شند. مبادا تو از طردشدگان باشی...

ای روزه‌دار! اگر از درگاه صاحبت رونده بشی، به کدوم درگاه روی میاری؟ و اگه پروردگارت محرومت کنه، کیه که روزی‌ات بده؟ و اگر تو رو خوار بشمره، کیه که اکرامت کنه؟ و اگر ذلیلت کنه، کیه که عزّتت ببخشه؟ و اگر تو رو واگذاشت، کیه که یاری‌ات کنه؟ و اگر تو رو توی جمع بنده هاش نپذیرفت، بندگی‌ات رو به آستان چه کسی می‌بری؟ و اگر از خطات نگذشت، برای آمرزش گناهات به کی امید می‌بندی؟ :)

ای روزه‌دار! در شب و روزت با تلاوت کتاب خدا، به خدا تقرّب بجوی، که همانا کتاب خدا، شفیعی است که روز قیامت، شفاعتش برای قرآن‌خوانان پذیرفته‌است و با خوندن آیاتش، از درجه‌های بهشت بالا می‌رند! مژده ای روزه‌دار! تو توی ماهی هستی که روزه‌داریت، در آن واجب. نَفَس کشیدنت در آن، تسبیح. خُفتنت در آن، عبادت. طاعتت در آن، پذیرفته. گناهانت در آن، آمرزیده. صداهایت در آن، شنیده و مناجات هایت در آن، مورد ترحّمه!

(یه مرد از قبیله همدان پاشد گفت امیر مومنان! بیشتر برامون بگو از ماه رمضون.) حضرت ادامه دادند: از حبیبم رسولِ خدا شنیدم که فرمود: «هر کس ماه رمضان رو روزه بگیره و خودش رو توی این ماه از حرام نگه داره، وارد بهشت می‌شه!»
مرد همدانی گفت بیشتر بگو رسول خدا چی گفتن؟ حضرت امیر گفتن: باشه! شنیدم پیامبر خدا فرمود: «همانا سَرور اوصیا، در سَرور ماه‌ها کشته می‌شه!»
مرد همدانی گفت: سرور اوصیا کدومه و سرور ماه ها کدوم؟ حضرت امیر گفتن که رسول خدا فرموده: «امّا سرور ماه‌ها، رمضان است و سرور اوصیا، تویی ای علی..»
ذوالفقار
Photo
📄| حتما #بخونید
چه برای ماهایی که خانوم هستیم، توی جایگاهِ "زن" بودن و چه برای همه‌ی آدم و عالم، لازمه اُسوه ای باشه که مثلش نه؛ اما شبیهش باشیم. یه کسی که غَرا باشه! می‌دونید غَرا یعنی چی؟! یعنی به روشنی و درخشندگی. توی دعای ندبه اگه خونده باشید، امام زمان حضرتِ خدیجه سلام الله علیها رو غرا یاد میکنند، یعنی بانویی به روشنی.🤍

جایگاهِ زن خیلی جایگاهِ والائیه. خصوصا اگر زن سازنده باشه و جریان ساز. درست مثل ام المؤمنین سلام الله علیها...
نقل شده: هر کودکِ محروم از پدری که در حیات غمِ بار خود نقطۀ اتـکایی نداشت، هر پدری که قـادر نـبود برای اهل خانه‌اش معاشی تـدارک بـبیند، هر زنی که بعد از کشته شدن شوهرش بی‌پناه می ماند، هر رنج دیـده ای کـه از حمایت های دیگران ناامید می‌شد؛ همه و همه راهـیِ سـرای بانو می‌شدند و به سـنگر سـرشار از عطوفت و گنج سخاوت او پنـاه مـی‌بردند و به برکتِ لطف و احسان حضرت بر زخم‌هایِ زندگی خود مرهم می‌نهادند! خانه‌اش با دو نـشانه شـناخته می‌شد: یکی قبه‌ی سبزی که بـر بـامش بود، و دیـگری از ازدحـامی کـه در طریقِ خانه‌اش صورت مـی‌گرفت. این منزل در حوالیِ مسجد الحرام قرار داشت. حضرت خدیجه علیها السلام در میانِ انبوه مراجعان، تمایل داشت بـه امـور فقیران رسیدگی کند. در هر موقع از ایـام شـبانه روز آنـان را بـا نـوزاش های ویژه به حـضور مـی‌پذیرفت، به درد دل هایشان گوش می داد و در فضایی آغشته به مهربانی، کارگزاری را فرا می‌خواند و به وی توصیه می‌کرد کـیسه های پول را آورده، بـین آن نیازمندان توزیع کند و در برابرِ آنان، انواعِ مـراقبت ها و حـمایت های لازم را بـه عـمل آورد! به راستی کدام زن، چنین است که از نیاز هایِ مادی خود فراتر رود و تنها برایِ نیازِ خلق و به دست آوردن رضایتِ محبوب‌اش، اینچنین از قید و بندِ دنیا رها شود؟!

ای دادِ من! مگر می‌شود تمامی فعالیت هایِ بانو را گفت و از حیایِ او نگفت؟ چیزی که بسیار کمرنگ شده، در جوامعِ حال... هـنگامی کـه در سراسر جزیره العرب بانویی ثروتمندتر از حضرت خدیجه یافت نمی‌گردید، آوازه‌ی طهارت، سخاوت و خوش خویی این زن تا بدانجا رسید که او را ملیکـة‌العـرب نامیدند. گویا خداوند متعال برای سعادت، عزت و سربلندی او هر چه را که این بانو لازم داشت، به وی عنایت کـرده بـود. پوشیده در حجاب، دور از چشم اغیار و نامحرمان و ناپاکان، خانه نشینِ سرای خویش بود؛ ولی تاثیر گذار! وقاری داشت که مثال زدنی بود. امـکاناتی را که در اختیار داشت، بی آنکه به حرام و خلافی آلوده سازد، آنها را در مسیر خیر و صلاح به کار می برد و این ویژگی وجاهت و منزلت اجتماعی حضرت را ارتـقا می داد.

مثلِ بعضی‌ها نبود که ملقب بر ام‌الفتنه باشند و بر پیامبرِ خدا هم افترا بزنند و با این حال عده ای او را در نهایتِ جهل، صدا زنند، ام‌المؤمنین!
خدیجه‌ی کبری سلام الله علیها کسی بود که رسولِ اکرم صلی الله درباره‌ی او گفته: بهشت مشتاقِ اوست و او در دنیا و آخرت، همسرِ من است! آری؛ علی تنها علی باید امیر المؤمنین باشد/ و تنها تو سزاواری که ام المؤمنین باشی .‌.

بانویِ من؛ یا مولاتـی! شما با تمامِ مُجَللات و امـکانات و خـدمه‌ی فراوان، به پایِ عشقِ تأثیر گذارتان به اسلام و نبیِ اسلام، از تمامِ مال و اموال و خانه و منزل، با تمام ملزوماتش، در راه اعتلای حق و ترویج معارف قرآنی، گذشتید! بانو دست به دامن‌تان! کاری کنید ما نیز برای این هدف والا و خدمت به اسلام، از دارایی که سهل است، از تمامِ وجودمان بگذریم...
ذوالفقار
Photo
📄| #بخونید
خیلی جالبه که محورِ همه چی، بر می‌گرده به امیرالمؤمنین سلام الله علیه. چطور؟!

شیخ صدوق توی عیون‌الاخبار‌الرضا، ماجرایِ ولادت و نام‌گذاری امام حسن علیه‌السلام رو، از زبونِ امام سجاد علیه‌السلام روایت می‌کنه:

وقتی حضرت صدیقه، اولین پسرشون یعنی آقا امام حسن به دنیا اومد؛ به امیرالمؤمنین گفت که علی جان؛ اسمشو چی میذاری؟! امیرالمؤمنین گفتن: تو این امر، از رسولِ خدا پیشی نمی‌گیرم. توی همین حال و احوال هم حضرت رسول رسیدن. امام حسن رو به آقا رسول الله دادن برای اذان و اقامه‌یِ گوشِ نوزاد. بعد پرسیدن: اسمشو چی گذاشتید؟! امیرالمؤمنین گفتن: از شما که پیشی نمی‌گیریم! حضرتِ رسول هم گفتن منم توی نام‌گذاری، از خدا سبقت نمی‌گیرم! تو این وقت، خدا به جبرئل وحـی کرد که برایِ محمد نوه ای متولد شده. برو سلام بهش برسون و تبریک و تهنیت بگو و بهش بگو که چون علی برای تو، مثلِ هارونه برایِ موسی، اسم پسرِ علی رو، اسمِ پسرِ هارون بذار!
خلاصه که جبرئیل اومد و گفت. حضرت رسول گفتن: اسمِ پسر هارون چی بود؟ جبرئیل گفت: شَبَـر! حضرتِ رسول گفتن ما توی زبان عرب، شَبَر نداریم! پس جبرئیل گفت اسمش رو بذار حَسَن، بر وزنِ شَبَر. :))

حالا چرا گفتم همه چی برمی‌گرده به امیرالمؤمنین؟ چون که خدا با این کار خواست دوباره به مردم بفهمونه، که علی برای پیامبر، مثلِ هارونه برای موسی! همون‌طور که تنها وصیِ موسی، هارون بود، تنها وصی و خلیفه‌ی به حقِ پیامبر هم علی‌بن‌ابیطالبه! این حدیث توی منابع اهل‌سنت هم اومده، اما امان از مردمِ ناآگـاه...
ذوالفقار
Photo
📄| #بخونید | #محفل_سحر

ضِراربن‌ضمره‌یِ ضِبابی، یک روز معاویه رو توی مراسم حج دید. معاویه گفت: «علی را برایم توصیف کن!» ضِرار گفت: «معافم کن.» معاویه گفت: «ناگزیری.»
ضرار شروع کرد به تعریف: «به خدا قسم امیرِ مؤمنان، دورنگرِ نیرومند و پر اندیشه و اشک ریز بود. روشن و واضح سخن می‌گفت و عادلانه حکم می‌کرد. علم از همه سویش می‌جوشید و حکمت از کناره هایش بیرون می‌ریخت. از دنیا و درخششِ آن دوری می‌جست و با شب و تنهایی انس داشت. میان ما چون فردی از ما بود، چون او را می‌خواندیم، پاسخ می‌داد و چون از او چیزی می‌خواستیم، عطا می‌کرد و با این همه نزدیکی، به خدا سوگند از هیبت‌اش یارایِ سخن گفتن با او را نداشتیم و به پاسِ بزرگی‌اش به او نزدیک نمی‌گشتیم! اگر لبخند می‌زد، نه از سرِ سبک‌سری بود و نه از سرِ خود بزرگ‌بینی و اگر به سخن می‌آمد، از سرِ حکمت و استواری و درست گویی بود. بینوایان را دوست می‌داشت و ناتوان را از حق‌اش ناامید نمی‌گذاشت. گواهی می‌دهم که او را در یکی از جایگاه‌هایش دیدم! در حالی که شب، پرده افکنده و او در محرابش ایستاده بود، محاسنش را در دست گرفته بود و چون مارگزیده به خود می‌پیچید و به اندوه می‌گریست و می‌گفت: "ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو... آیا راه بر من گرفته ای، یا مشتاقم گشته‌ای؟! هیچ گاه نیاید و دور باد که مرا بفریبی. غیر مرا بفریب که مرا به تو نیازی نیست! تو را سه طلاقه کرده‌ام که بازگشتی در آن نیست... آسایشت کوتاه و شکوهت ناچیز و آرزویت خُرد است... آه از کمیِ توشه و درازی راه و دوریِ سفر و بزرگیِ مقصد!"»
معاویه نتونست گریه‌اش رو کنترل کنه. با گریه گفت: «ضرار، اندوهِ تو برایِ علی چجوریه؟!» ضرار گفت: «به خدا قسم اندوهم بر او مانند اندوهِ مادری‌ست که تنها فرزندش را در دامانش سر بُریدند؛ نه اشکش خشک می‌شود و نه سوزِ دلش فرو می‌نشیند.»
+منم همینطور ضرار، منم همینطور.


هر طرف سوخته‌ای از غمِ او می‌نالد
این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانه اوست :)
| #نقد_اهل‌سنت | حتما #بخونید
بالاخره بعد مدت ها گفتیم به مناسبت شب های قدر یه نقدِ اهل‌سنت بریم. (ببخشید من کلا دو سه روز از تقویم عقبم😂)

میدونستید امام باقر جان فرمودن: ای گروه شیعه! با سوره قدر مباحثه و محاکمه کنید تا پیروز بشید! چراکه این سوره حجت خداست بر خلقش بعد از پیغمبر اسلام صلی‌الله علیه و آله../الکافی، ج۱، ص۲۴۹. چرا؟ چون درواقع با استفاده از حقیقتِ سوره قدر و منزلتِ شب قدر، می‌شه به ولایت امیرالمؤمنین و ائمه اطهار پی برد...

آقا اهل‌سنت یه عده‌شون که اصلا معتقدن شب قدر فقط مختص به زمان رسول خدا بوده و الان دیگه وجود نداره؛ مثل روایتی که توی صحیح بخاری و فتح‌الباری اومده. اینا رو که فاکتور میگیریم، اما یه عده هم هستن میگن شب قدر وجود داره، شبِ بیست و هفتمم اون شب اصلیست ولی نزول فرشته ها فقط مختص به زمان رسول خدا بوده! یعنی دیگه فرشته ای نزول قرار نیست کنه، ولی ما به جهتِ ارزش این شب، اونو احیا می‌گیریم؛ در حالی که این حرفشون دقیقا بر خلاف نص صریح قرآنه.

توی اصول کافی از امام صادق علیه‌السلام یه حدیث خیلی معتبری نقل شده که مضمونش اینه: عمر و ابوبکر وقتایی که میرفتن پیش رسول خدا، حضرت با خشوع و گریه سوره‌ی قدر رو میخوندن. اون دو نفر پرسیدن چیه علت این گریه؟ حضرت رسول گفتن: برای اون چیزی که من دیدم بعد از من برای علی اتفاق میفته گریه میکنم... اون دو تا گفتن: چی دیدید؟ حضرت رسول گفتن: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ؛ میدونید هر امری توی شب قدر بر چه کسی نازل میشه؟ اون دو تا گفتن: خب به شما! حضرت گفتن: بعد از من همچنان شب قدر هست دیگه؟ گفتند: آره. دوباره حضرت پرسیدن: بعد از من، این امر تو شب قدر بر چه کسی نازل می‌شه؟ گفتند اون دو نفر که نمی‌دونیم... حضرت همونجا سر مبارک امیرالمؤمنین رو توی آغوش گرفتن و گفتن: اگر نمیدونید بدونید که کسی که بعد از من امر توی شب قدر بهش نازل میشه، این مَرده :))

اصلا اونایی که منکر امام زمان و منکر ولایت امیرالمؤمنین هستند، وقتی که تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ رو میخونن، چجوری به عقلاشون نمی‌رسه که فرشته هایی که با روح محضر رسول خدا نازل میشدن، حتما باید بعد از پیغمبر هم کسی باشه که براش نازل بشن و مقدرات رو خدمت اون شخص عرضه کنند! همون‌طور که توی روایات ما شیعیان اومده فرشته ها برای امامِ زمانِ هر عصر نازل میشن و توی عصرِ الان هم خدمت آقا صاحب الزمان روحی و ارواحنافداه... اصلا اون قسمت که میگه سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ، باید کسی باشه که بهش تا طلوعِ فجر سلام کنند؛ هوم؟! درحالیکه اهل سنت منکر همین قضیه هستند... تازه امام صادق جان هم میگن  حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ؛ یعنی تا اینکه حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف به پا خیزد!

خلاصه که
نمازِ بى ولاىِ او عبادتى‌ست بى‌وضو
به منکرِ على بگو نمازِ خود قضا کند❤️‍🔥
📄| #بخونید
شاید سوال خیلی از ما ها، همون سوالی باشه که مردِ کوفی از جا بلند شد و از آقایِ دو دنیا حضرت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسید: یاعلی! مگه خدا نگفته ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ؟! دعا کنید تا من مستجاب کنم؛ پس چرا دعا هایِ من مستجاب نمیشه؟!

بریم بشینیم پایِ منبرِ امیرالمؤمنین که حضرت چی گفتن: علتش اونه که دل هایِ شما توی هشت مورد قُفله!
•اولا خدا رو شناختید ولی حقش رو اون‌طوری که به شما واجب بود، به جا نیاوردید، پس این شناخت به دردتون نخورد.
•دوما به پیغمبرِ خدا ایمان آوردید ولی با دستوراتش مخالف کردین، و شریعتش رو از بین بردید، پس نتیجه‌ی ایمانتون چی‌شد؟! :))
(یادتونه اینجا گفتم اگر به حرفِ پیامبر عمل می‌کردن، علی خلیفه‌ی حقیقی می‌شد، دنیا گلستون می‌شد؟)
•سوما قرآن خوندید ولی بهش عمل نکردید! مستمعِ قرآن بودید ولی عمل کننده به اون نه.
•چهارما وردِ زبون دارین که از آتشِ جهنم می‌ترسید ولی با گناه هاتون و معاصی، سمتِ جهنم می‌رید.
•پنجما گفتید مشتاقِ بهشتید ولی تمومِ کارایی که انجام میدید، شما رو از بهشت دور می‌کنه! پس علاقه و شوقتون نسبت به بهشت کجاست؟!
(وای بر من اگر تنها به شوقِ دیدنِ رویِ شما یا امیرالمومنین مشتاق بهشت باشم و آخر به من بگن به خاطر گناه هات، توفیقِ دیدارِ یار رو نداری..)
•ششما نعمت های خدا رو می‌خورید و از نعمت های خدا بهره می‌برید، ولی چرا سپاسگزاری نمی‌کنید؟!
•هفتما خدا به شما گفت شیطان دشمنِ شماست، ولی شما فقط با زبون باهاش دشمنی کردید و عمل هاتون نشون از دوستی با شیطانه!
•هشتما عیب هایِ مردم رو بزرگ دیدید ولی عیب هایِ خودتون رو نادیده گرفتید، بقیه رو سرزنش می‌کنید در حالیکه خودتون به سرزنش سزاوار تر هستید...

در این صورت چطور توقع اجابت دعا هاتون رو دارید در صورتی که خودتون در هایِ دعا رو به رویِ خودتون بستید! پس تقوایِ خدا رو داشته باشید، اعمالتون رو اصلاح کنید، خدا هم مستجاب می‌کنه...
| داستان های بحارالانوار، ج۴، ص۴۷

اگر دستِ علی دستِ خدا نیست
چرا دستِ دگر مشکل‌گـشا نیست؟!

یاااااعلی سلطااان کلام❤️‍🔥
ذوالفقار
Photo
📄| حتما #بخونید
به قولِ آیت‌الله فاضل لنکرانی، نباید دایره‌ی کرامتِ حضرتِ معصومه رو به امورِ مادی محدود کنیم، به اینكه مثلاً ایشون كوری رو بینا می‌كنند یا مریضی رو شفا می‌دند و مسائل دیگه... بانو خیلی کرامت های والا تر از این دارند که عموما ناگفته‌اند. مثلا کدوم یکی از ما درباره‌ی دفاعِ حضرتِ معصومه از امامت و ولایت، خوندیم؟!

تو شرایطی كه امام رضا علیه‌السلام با تهدید به مرگ ناچار به پذیرفتن ولایتعهدیِ مأمون بودن، باید مدافعان امامت این نكته رو به مردم گوش‌زد می‌کردند كه خلافت طبق نص و سفارش پیامبر، تنها به امیرالمؤمنین و نسلِ علی‌بن‌ابیطالب اختصاص داره! حضرت معصومه هم چه در دوران هارون و چه در دوران مأمون، مدام با نقلِ احادیث، حقانیت امیرالمؤمنین رو اثبات می‌کردند! اصلا به نقلِ میرزا جواد تبریزی، بانو ملقب به "محدثه" بودند. یعنی فراوان نقلِ حدیث می‌کردن و مخزنِ علم و اسرارِ امام کاظم علیه‌السلام و امام رضا بودن. به قدری منزلتِ علمی داشتن که امام کاظم خطاب به دخترشون می‌گفتن: فَدَاها ابُوها؛ پدرش فدایش باد!
حضرت، توی زمان ولیعهدی امام رضا، رسالت و نقشِ حقیقی خودشون رو برای مهم ترین مسئله‌ی شیعه، یعنی توجه به امر امامت و ولایت، خصوصاً امامتِ امیرالمؤمنین؛ به نحوِ احسن انجام دادن.

•یکی از کار هایی که بانو مدام انجام می‌دادن، بیانِ حدیثِ غدیر بود. چون متأسفانه این حدیث خیلی زود به فراموشی سپرده شد كه اگه مثل محرم و صفر زنده نگهداشته می‌شد، شیعه بیش از این و پیش از زمان صفویه و حالا توسعه پیدا می‌کرد! بیان این حدیث از سمتِ حضرتِ معصومه، تو اثباتِ حقانیت امام کاظم و امام رضا خیلی تأثیر داشت. نقل شده حضرت معصومه می‌فرمودن: آیا سخن رسول خدا در روز غدیر خم را فراموش كردید كه فرمود: هر كه من مولای اویم، علی مولای اوست؟/عوالم العلوم، ج۲۱، ص۱۲۱

•یکی دیگه از احادیثی که بانو اون رو تکرار می‌کردن، حدیثِ منزلت بود. از حضرت معصومه نقل شده که خطاب به مردم می‌گفتن: آیا فراموش كردید كه پیامبر فرمود علی! جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه هارون به موسی است؟/عوالم العلوم، ج۲۱، ص۳۲۴

•یکی دیگه از کارا این بود که حضرت معصومه قسمتی از حدیث معراج رو كه به ولایت و امامت امیرمؤمنان و برتری شیعیان مربوط بود رو با توجه به نیاز زمان، نقل می‌کردن. حضرتِ معصومه نقل کردن از پیامبر که توی معراج قصری دیدم که بالای دیوار آن نوشته بود خدایی جز خدای یگانه نیست، محمد رسول خداست، و علی ولی و صاحب اختیار مردم! و رویِ پرده‌ی قصر نوشته بود بخٍّ بَخٍّ مَنْ مِثْلُ شیعةِ علیٍّ؟ به به! چه كسی مانند شیعه‌ی علی‌ست؟ :) /عوالم العلوم، ج۲۱، ص۳۲۵

•توی بخشی از حدیث معراج كه از حضرت فاطمه معصومه‌س نقل شده، می‌خونیم: یحْشَرُ النَّاسُ یوْم القیامَةِ حُفَاةً عُرَاةً إلاَّ شیعة عَلِی! در روز قیامت تمام مردم پابرهنه و عریان محشور می شوند، جز شیعیان علی!/عوالم العلوم، ج۲۱، ص۳۲۵

اصلا شاید به خاطر همینه که امام کاظم گفتن:  قُمُّ عُشُّ آلِ مُحَمَّدٍ و مأوی شیعَتِهِمْ... قم آشیانه‌ی آل محمد و پناهگاه شیعیان آنهاست! به خاطرِ همین ولایت پذیری حضرت معصومه... به خاطر همین بانوی كرامت که دلهای هزاران انسان رو مجذوب و شیفته‌ی خاندان اهل بیت و امیرالمومنین كرد و علما و مراجع عظام زیادی كه زیر سایه‌یِ بانو تربیت شدند :)
ذوالفقار
بیاین داستان این شهیدِ خاصمون رو براتون بگم. این شهید بین خودمون معروفه به تنها ترین و غریب ترین شهیدِ گلزار.. از تنهایی این شهید هرچی بگم واقعا کمه، طوری که حتی توی خانواده خودشم تنها میشه و کسی رو نداره. توی دیدار اعضای کنگره شهدا که با رهبری داشتیم،…
📄| حتما #بخونید
ببینید وصیت نامه‌ی کیو پیدا کردم :)
مهدی آقایِ ناصری، جوونِ بهایی مذهبی که شیعه میشه و غالبیتِ تفکرِ شیعه رو می‌تونید توی وصیتنامه‌اش بخونید.

بسم الله الرحمن الرحیم
"ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نیستند و نزدِ ربشان روزی می‌برند.
با سلام و درود به امامِ امت و امتِ شهیدپرور و شهیدان. این آخرین کلماتی است که من می‌نویسم. چون وظیفه‌ی هر فردی‌است که وقت مرگ وصیت بنماید و در آن وصیت هر چه به نظرش می‌رسد بگوید. از مادرم هم می‌خواهم تا جایی که امکان دارد، اگر چه سخت است از دست دادن فرزند ولی این سختی را تحمل نماید، همانطور که دیگر سختی ها را تحمل کردید، شاید این هم امتحانی از برای شما باشد و شما از این امتحان باید سربلند بیرون بیایید. من از شما خواهران و برادران می‌خواهم که با خواندن درس، راه مرا ادامه دهید چون برای ادامه دادنِ راه من، تفسیر عقیده لازم نیست بلکه سعی و کوشش در بهتر ساختن جامعه در رفعِ ناراحتی‌ها و کمبودها می‌باشد.
زندگی همه اش مادیات نیست؛ همه‌یِ وظیفه‌یِ انسان، جمع کردن پول و گذراندن زندگی نمی‌باشد، بلکه در طولِ زندگی علاوه بر کار و کوشش باید به چیزهایِ دیگری هم توجه داشت و اگر در طولِ مدتِ عمر بتوان هر دویِ این وظایف را با هم ادامه داد، چه بهتر. انسان باید متعادل زندگی کند، ساده باشد، به غیر از خود به فکر دیگران نیز باشد؛ به دوروبر خویش بنگرد و ببیند جامعه در چه وضعی است و به چه چیزی احتیاج دارد! من جان خود را فدای هیچ و پوچ نکردم؛ وقتی وارد جبهه شدم، محیط ساده و بی آلایش و رفتار برادرانه‌یِ همسنگران را دیدم و به بی‌ارزشیِ زندگی پی بردم، چون انسان وقتی در مواقعِ خطر به فکر فرو می‌رود، می‌بیند فاصله‌اش تا مرگ چقدر کم می‌باشد، از یک مو کمتر! و فکر می کند، چرا باید فقط برای مدتی که زنده هستیم توشه جمع کرد؟ چرا باید فقط دنیا را در نظر گرفت؟ من خودم تا قبل از این بیشتر به فکر تفریح بودم و در خوشی غوطه می‌خوردم، حال فکر می‌کنم چه بیخود گذشت لحظاتی که آن طور صرف می‌شده و چه بیخود و بی ثمر بوده‌ام؛ مثل درختِ خار!
وقتی فلاکت ها و آوارگی هایِ جامعه را در نظر می‌آورم، وقتی روستاهایِ کشور به نظرم می‌آید، تأسف می‌خورم. وقتی خرابی های جنگ را می‌بینم، تأسف می خورم. وقتی سربازانِ ایران، سربازانِ حفظ آزادی را می‌بینم که کفن ندارند، وقتی ایمان و خلوص آن ها را در هنگامی که سخت ترین جراحات بر آنها وارد شده می‌بینم، به حال خودم تأسف می‌خورم که چرا آنقدر بی‌خیال بوده‌ام!
این ها را به همه می‌گویم، رویِ لحن من با کسی نیست. با خودم، با خودمان، با همه! انسان دو روزی که زندگی می‌کند، باید خوبی از او بماند، نه بدی و من اگر شهید شدم، نمرده‌ام، بالاخره یادی از من در خاطره ها خواهد بود؛ ولی اگر در بستر بمیرم، یاد من هم با خودم به گور خواهد رفت. وقتی کسی شهید می‌شود ناراحتی برای او کمتر است تا کسی بمیرد یا تصادف کند، چون کسی که شهید شده به راهی رفته ولی کسی که مرده، در بستر مرده و افتخار ندارد. مرگِ من وقتی‌است که در خوشی ها غرق باشم! مرگِ همه، وقتی‌است که در خوشی و لذات غرق باشند!
سپهرار (مهدی) ناصری.
اطلاعات کامل و منبع
📄| حتما #بخونید
علامه امینی، (رحمت الله علیه) مؤلف کتابِ بزرگِ الغدیر، توی شرحِ حالشون روایت خیلی زیبایی نقل شده:
علامه، برای اتمامِ جلدِ آخرِ کتابشون، نیاز به چند تا حدیث معتبر داتشن و تحقیقات خیلی زیادی برای پیدا کردن این چند تا حدیث کردند اما متاسفانه پیدا نشد و کارشون به نتیجه نرسید؛ برای همین تصمیم گرفتن برن نجف به خودِ امیرالمؤمنین متوسل بشن.
چند شب با خلوصِ نیتِ تموم می‌رفتن، آدابِ زیارت به جا میاوردن، و متوسل میشدن. یک شب، یهِ مردِ عرب اومد برای زیارت و با لحنِ بدی خطاب به مولا گفت: «ای علی، اگر مردی حاجتِ منو بده!» بعدشم بیرون رفت! علامه خیلی از این لحن صحبت با حضرت ناراحت شدن. خلاصه چند شب گذشت و دوباره سر و کله‌ی همون مردِ عرب پیدا شد. اومد دوباره خطاب به مولا گفت: «ای علی، معلومه خیلی مردی!» بعد رفت. دلِ علامه امینی شکست. با اشک روبرویِ ضریح ایستادن و گفتن: «امیرالمؤمنین، من که از شما برای خودم چیزی نخواستم... کتابی می‌نویسیم که مستحضرید و حدیث و منبعی فقط درخواست کردم. چند شبه که با آداب دارم زیارت میکنم و متوسل میشم؛ اما جوابی نگرفتم. ولی حاجتِ اون مرد با اون لحنِ بی‌ادبانه فوری مستجاب شد.»
چند شب از این ماجرا میگذره که علامه توی خواب مولا رو می‌بینند که حضرت فرمودن: «اگر ما حاجتِ اون مردِ عرب رو نمی‌دادیم، از ما رو بر می‌گردوند! به خاطرِ همین به هلاکت تویِ دنیا و آخرت می‌رسید... اما ما می‌دونیم که امینی حاجت‌اش رو هم ندیم نمیره... حالا برخیز که حاجتت رو روا کردیم.»
مرحوم علامه از خواب که پا میشن دائم تو فکر خوابشون بودن که یکهو دربِ خونه رو می‌زنند. همسرِ همسایه‌اشون بود که اومد گفت: «شوهرِ من طلبه‌ست. ما خونه تکونی کردیم. یه سری کتاب بود که همسرم دیگه گفت لازم نداره. گفتش بیام به شما بودم. ممکنه نیازتون بشه.» علامه کتاب ها رو که نگاه می‌کنه متوجه میشه دقیقا همون چیز هایی که دنبالش بود بینِ کتاب هاست...

واقعیتِ امر همینه. گاهی اوقات انسان در عینِ اینکه تمامِ تلاشش رو برای یک امر کرده، اما باز به دست نمیاره. خیلی اوقات اصلا عامدانه خواسته‌ی تو رو نمیدن؛ چون اهل‌بیت از پشتِ ماجرا خبر دارن و تو نداری. گاهی هم میدن اما دیر میدن چون زمانبندی اهل‌بیت با زمانبندی ما قابلِ قیاس نیست. گاهی هم اصلا چیزی که بر خلافِ خواسته‌ی تو بوده رو به دست میاری. چرا؟ چون توی اون امر مصلحتی بوده که دیدِ محدودِ ما قابل به درکش نیست.
یادمه یه روز با زنداییم صحبت میکردم. گفتش که: وقتی مامانم سکته کرد و تو خونه افتاده بود، من و داداشم رفتیم حرم امام رضا. داداشم اون روز خیلی از امام رضا خواهش کرد که مادرمون برگرده و فوت نکنه. چند روز بعد مادرمون به رحمت خدا رفت. داداشم گفت من عمرا دیگه پامو تو حرم بذارم! مثلِ بچه ها گفت با امام رضا قهرم. بهش گفتم برادرِ من امام رضا خیرِ مامان رو بیشتر می‌خواست یا تو؟ یقین بدون خیرِ مامان تو رفتن بود. اگه زنده می‌موند و هر روز رنج می‌کشید خوب بود؟
🌿اعتماد به خدا و اهل‌بیت خیلی چیزِ قشنگیه.
📄| #بخونید
خیلی از ما ها دلمون میخواد کارامون رو تنهایی انجام بدیم. نمیشه آقا، نمیشه. خیرِ منو که خودِ من نمی‌دونم. باید بسپرم دستِ کسی که می‌دونه! مگه غیرِ اینه که ریز به ریز و مو به مویِ کارایی که الان می‌کنیم به امام زمان‌مون عَرضه میشه؟ خب پس چرا بابتِ جز به جزءِ کارامون از آقا کمک نمی‌خوایم؟ حرف نمیزنیم؟ حالا چه میخواد انتخاب رشته دانشگاه باشه، ازدواج باشه، شغل باشه، یا کارایِ خیلی خیلی کوچیک!

شبِ شهادتِ آقا جانمون، امام حسنِ عسکری علیه‌السلام هم هست... یه روایتی نقل شده از فردی به اسمِ محمد. ایشون میگه اوضاعِ زندگیِ ما خیلی پریشون شده بود! به پدرم گفتم بیا بریم محضرِ امامِ زمانمون، امام حسنِ عسکری که کرم و سخاوت‌ش، بی‌نهایته. خلاصه این آقایِ محمد میگه با پدرم راه افتادیم و رفتیم. تویِ راه پدرم گفت چه خوب میشه اگه امام حسن به من پونصد درهم بده! دویست‌تاشو صرفِ پوشاک میکنم. دویست‌تاشو صرفِ خورد و خوراک. صدتاشم مایحتاجِ اهل و عیال. محمد می‌گه منم با خودم گفتم چه خوب می‌شد امام سیصد درهم هم به من میداد. می‌تونستم باهاش الاغی بخرم و اسبابِ معیشتم رو فراهم کنم و بقیشم خرجِ داماد شدنم کنم. (بچه ها؛ مثلِ ماها. دیدید با خودمون میگیم کاش امام زمان فلان کَسو قسمتم کنه. فلان چیزو بهم بده. تو فلان زمینه کمکم کنه..)
خلاصه محمد میگه رسیدیم خونه‌ی حضرت. بعدِ احوال‌پرسی، امام حسنِ عسکری گفتن: چرا از دیدنِ ما غافلیـد؟ :)
ما هم گفتیم هم تنبلی مانع شد، هم مشغولیت! (اگه الان امام زمان ازمون بپرسه چرا از من غافلید، چی داریم بگیم خدایی؟)
محمد می‌گه چند ساعتی نشستیم. حرفِ درهم و اینا رو اصلا پیش نکشیده بودم؛ اما غلامِ حضرت یکهو اومد و پونصد درهم تو دستِ پدرم گذاشت! امام به پدرم گفتن دویست‌تاش هزینه‌ی پوشاک، دویست‌تاش خوراک، صدتاشم مایحتاجِ زندگی. ماتمون زد! چند دقیقه بعد هم غلام دوباره رفت و برگشت و یک کیسه به من داد! خیلی تعجب کردم. حضرت گفتن تو هم با این سیصد درهم، میتونی الاغ بخری... محمد گفت بعدش به حضرت گفتم که میرم و از جبل زن می‌گیرم، اما حضرت گفتن جبل نرو! برو سورا. اونجا برات بهتره. خلاصه که نهایت محمد می‌گه من رفتم سورا و اونجا زندگی تشکیل دادم و روز به روز موفق تر شدم و از برکتِ امام حسنِ عسکری، صاحبِ دو هزار دینار شدم! (آره... اینه نتیجه‌ی صحبت با امام زمان و سپردنِ تمومیِ اموراتِ زندگی به دستایِ خودِ حضرت و توسل کردن بهشون. واقعا چرا ما ها بابتِ ریزترین مسائل زندگی‌مون با امام زمان صحبت نمی‌کنیم؟💚)

| اصول‌کافی، ج۱، ص۵۰۶
📄| حتما #بخونید تا روحتون جلا پیدا کنه!
چرا که رسولِ خدا صلی‌الله علیه و آله، توی
روایتی میگن: هیـچ مجلسـی نیست، که در آن
فضایلِ علی‌‌بن‌‌ابیـطالـب، نقل بشه، مگر اینکه
فرشتگان به اون محفل نازل میشن و رحمتِ
الهی اون جمع رو فرا می‌گیره.


امروزِ میلادِ سرورِ زمین و آسمون، حضرت رسولِ اکرمه. پیامبری که آورنده‌ی دینی شد، که امیرالمؤمنین رو به ما داد! کسی که بعد از خدا، اولین کسی شد که علی رو مدح کرد و درباره‌اش گفت: اگر تمومِ درخت ها قلم، تمومِ دریاها مرکب، همه‌یِ جنیان، شمارشگر و همه‌یِ انسانها نگارشگر باشن، قادر به شمارشِ فضائلِ علی‌بن‌ابی‌طالـب نخواهند بود!
امروز میلادِ همون پیامبریه که در اثباتِ فضائلِ امیرالمؤمنین بار ها خطاب به امت گفت: هزار سال قبل از اینکه خدا، آدم رو خلق کنه، من و علی نوری نزدِ خدا بودیم و اون نور خدا رو تسبیح و تقدیس می‌کرد. وقتی که خدا آدم رو آفرید، اون نور رو توی صلبِ آدم قرار داد. من و علی همیشه تو یک جا بودیم تا اینکه تو صلبِ عبدالمطلب جدا شدیم. درون من پیامبری و درونِ علی خلافت قرار گرفت...
امروز میلادِ همون پیامبریه که خطاب به مولا علی توی دنیا گفت: ای علی! میترسم که امتم همانند مسیحیان که درباره عیسی سخنان کفرآمیز و اغراق گونه گفتند درباره تو چنان سخنانی بر زبان آورند؛ وگرنه امروز مطالبی درباره‌یِ فضیلت تو میگفتم که پس از آن بر هر جمعی گذر کنی، خاکِ پایِ تو و قطراتِ آبِ وضویِ تو را برای شفا و تبرک برگیرند! اما به همین مقدار بسنده میکنم که تو از من هستی و من از تو هستم. تو وارث من هستی و من وارث تو هستم. تو همانند هارون برای موسی هستی جز اینکه پس از من پیامبر نخواهد بود. تعهداتِ مرا تو بر عهده میگیری. جنگ و مبارزه‌یِ تو مطابق و هماهنگ با سنت و روش من خواهد بود. در آخرت نزدیکترین فرد به من هستی و در آن روز اولین کسی خواهی بود که در کنار حوضِ کوثر با من ملاقات می‌کنی. تو در سیراب کردن مؤمنان از حوضِ کوثر جانشین و خلیفه‌یِ من خواهی بود. تو اولین فرد از امت من هستی که همراه من وارد بهشت خواهی شد. در آن روز شیعیان تو بر منبرهایی از نور خواهند ایستاد و از حوضِ کوثر خواهند نوشید و سیراب خواهند شد و با چهره هایِ غرق در نور، به دورِ من حلقه خواهند زد. من نیز در آن روز، شیعیان تو را شفاعت خواهم کرد. آنها همسایگان من در بهشت خواهند بود؛ اما دشمنانِ تو در آن روز، از شدت تشنگی بیتاب و روسیاه و گرفتار خواهند بود. ای علی کسانی که به نبرد با تو برخیزند در حقیقت با من در نبرد هستند و کسانی که تسلیم امرِ تو باشند در مقابلِ من تسلیم هستند. تو در آشکار همانند من رفتار میکنی و رازهایِ درونِ سینه‌یِ تو، همان رازهایِ سینه‌یِ من است. تو درواز‌ه‌یِ علم و دانش من هستی فرزندانِ تو فرزندان من هستند؛ زیرا گوشتِ تو از گوشت من و خون تو از خون من است. همیشه و پیوسته، حق همراهِ تو و بر زبانِ تو جاری است. آنچه میگویی حق است که اعماقِ دلِ تو را فراگرفته و پیوسته در مقابلِ دیدگان تو قرار دارد. ایمان با گوشت و خون تو آمیخته شده همان گونه که با گوشت و خون من مخلوط شده است. خداوند به من دستور داده است به تو مژده دهم که تو و خاندانت و دوست دارانت در بهشت خواهید بود و دشمنان تو در آتش... | منابع: بحار، ج۳۸، ص۱۹۹/ مناقب علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۸۸/ مناقب خوارزمی، ص۳۲/ علی از زبانِ علی، ص۵۵.


خلاصه که تولدتون مبارکا یا رسول‌الله.🤍
چنانچه سَرورِ عالم به جز پيمبر نيست
ولیِ خاصِ خدا نيز غيرِ حيـدر نيست
علـيسـت گنجِ حقايـق، علـيسـت بابِ علوم
دلی مجوی كه مشتاق، سویِ آن در نيست ..
📄| حتما #بخونید
این خطبه‌ی حضرتِ امیرالمؤمنین این قابلیتو داشت که بعدِ خوندنش هم کتاب و هم چشمامو بستم و نشستم فقط فکر کردم! خیلی عالیه. خیلی. بیشتر از خیلی. یه بار خوندنش هم کمه. یه جا سیو کنید هر روز بخونید. از زبونِ خودِ حضرته:

اواخر شب بود که به میان جمعی از شیعیان وارد شدم. جابر بن عبدالله انصـاری نیز در میان آنها بود. از آنها پرسیدم درباره‌یِ چه موضوعی صحبت میکنید؟ جابر پاسخ داد: در مذمت دنیا! من به آنان هشدار دادم و گفتم: گروهی از مردم به نکوهشِ دنیا میپردازند و با زهدفروشـی خود را بی رغبت به آن نشان می‌دهند. دنیا برایِ کسی که با صدق با آن مواجه شود سرای راستی است و برایِ کسی که حقیقت آن را دریابد خانه‌یِ عافیت است و برای کسی که از آن توشه گیرد، منزل توانگری است. دنیا سجده‌گاهِ پیامبرانِ خدا، محلِ فرودِ وحیِ خدا، مصلایِ فرشتگانِ خدا، اقامتگاهِ دوستانِ خدا و بازارِ اولیایِ الهی است که در آن رحمتِ خدا را کسب کنند و سودشان بهشت است. پس ای جابر! چگونه کسی دنیا را نکوهش کند وقتی دنیا خود با صدایِ بلند فریاد میزند که جدا شدنی‌سـت و اعلام میکند که ماندنی نیست؟ دنیا زوالِ خود را به همگان هشدار داده و با محنت و بلایِ خود سختی‌ها را به نمایش گذاشته و با شادمانی هایِ خود شوق و شادی را به مردمان تقدیم کرده است. اگر شب‌های دنیا با مصیبت‌های جانگداز سپری شده، سحرگاهان با نعمت و عافیت بازگشته است تا هم مایه‌یِ بیم باشد و هم امیـدآفرین و نوید بخش! (چیزی تو مایه هایِ دائم یکسان نباشد حالِ دوران غم نخور و پایانِ شبِ سیه سپید است!)
کسانی در هنگام گرفتاری و پشیمانی دنیا را به بادِ مذمت میگیرند، این همان دنیاست که به آنان خدمت‌ها کرده و به آنان تذکرها داده است تا شاید متذکر شوند موعظه ها کرده است تا مگر پند پذیرند و بیم ها داده است تا مگر بترسند و تشویق ها کرده است تا شاید مشتاق شوند! پس ای کسی که به مذمت دنیا پرداخته ای در حالی که خود فریب نیرنگ هایِ آن را خورده ای، آیا جا دارد که دنیا را مذمت کنی؟ آیا واقعا دنیا تو را فریفته است؟ آیا دنیا تو را با قبرهایِ پدرانت که در آنجا آرمیده و استخوان هایشان پوسیده، فریب داده است یا با آرامگاهِ مادرانت که در خاک آرمیده اند؟ تو خود چه بسا بیمارانی را پرستاری کردی و بر بالایِ سر آنها حاضر بودی، برای آنان دارو تهیه کردی و از پزشکان برای آنها معالجه خواستی؛ ولی عجز و ناتوانی خود را دیدی و به مقصود خود دست نیافتی و حاجت تو که بهبود آنها بود برنیامد! دنیا با این صحنه ها خودش را به تو معرفی کرد و با نشان دادن حال آن بیماران فردای تو را به تصویر کشید! دنیا نشان داد که نه کاری از دوستانِ تو بر می‌آید و نه فریادِ تو به جایی خواهد رسید. در آن روزی که نشانه هایِ مرگ بر تو ظاهر و بیماریِ تو دشوار خواهد شد و دردهایِ جانگداز به تو هجوم خواهند آورد و ناله ها سودی نخواهند بخشید و گریه و زاری مانعِ مرگت نخواهد شد! مرگ به سراغ تو خواهد آمد! سینه‌ات را تنگ و گلویت را خواهد گرفت! به فریادِ تو گوش نداده و از دعا و نفرینِ تو هراس نخواهد داشت. دریغا از اندوه هنگام مرگ! او را بر تابوتی می‌نهند و بر سرِ چهار دست بلند می‌کنند و به سویِ قبر می‌برند و در گور می‌خوابانند. گوری تنگ و تاریک! (الله الله از این قسمت!) تاب و توانش از دست رفته، رشته‌یِ عمرش گسیخته، مهربانان او را رها کرده و به زندگی خود بازگشته اند، دست های نوازشگر از او دست برداشته و رفته اند، دوستانش به او نزدیک نمی‌شوند، کسی از زیارت کنندگانِ قبرش نزدِ او نمی‌ماند، دیگر اثری از او باقی نیست و گزارشی از وضعش داده نمیشود و بازماندگان به دنبال تقسیمِ میراث او هستند؛ در حالی که او گرفتار گناهان و درمانده‌یِ اعمال زشت خود است... اگر کارِ خیری از قبل به آنجا فرستاده است برایش مفید خواهد بود و اگر کار بدی فرستاده باشد، سرانجامِ زیان باری خواهد داشت. این زندگی چه ثباتی دارد وقتی فرجامِ آن مرگ است و چاره ای از رفتن به سوی قبرها نیست؟ همین برای موعظه و پند کافی است... ای جابر! همین مقدار کفایت می‌کند. برخیز و همراه من بیا.
با جابر رفتیم در قبرستانی و بر سر قبرها ایستادیم. خطاب به اهلِ قبرستان گفتم: ای اهل خاک و ای خاک نشینان! ای اهل غربت و تنهایی! بدانید که در منازلِ شما دیگران مسکن گزیده اند و اموال و میراثِ شما را تقسیم کرده اند و همسرانِ شما را به همسری خود درآورده اند... این ها اخبار ما بود برای شما! شما چه خبری برایِ ما دارید؟ سوگند به خدایی که آسمان ها را برافراشت و زمین را گستراند! اگر به این مردگان اجازه سخن گفتن داده میشد چنین پاسخ می‌دادند که بهترین توشه برای زندگیِ آخرت تقواست...
ای جابر هرگاه خواستی برگرد :)
والسلام.