This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ!
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال! -
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد...
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله،
به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی!
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سر شکستگی!-
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق -
در رقص راهبانه شکرانه کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره ئی تان را
خواهید برفراشت؟
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاریک می کنند.
دختران رفت و آمد
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه!-
از زخم قلب آبائی
در سینه کدام شما
خون چکیده است؟
پستان تان، کدام شما
گل داده در بهار بلوغش؟
لب های تان کدام شما
لب های تان کدام
- بگوئید !-
در کام او شکفته،
نهان، عطر بوسه ئی؟
شب های تار نم نم باران
که نیست کار
#شاملو
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بی کران،
و آرزوهای بیکران
در خلق های تنگ!
دختران آلاچیق نو
در آلاچیق هائی که صد سال! -
از زره جامه تان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد...
دختران رود گل آلود!
دختران هزار ستون شعله،
به طاق بلند دود!
دختران عشق های دور
روز سکوت و کار
شب های خستگی!
دختران روز
بی خستگی دویدن،
شب
سر شکستگی!-
در باغ راز و خلوت مرد کدام عشق -
در رقص راهبانه شکرانه کدام
آتش زدای کام
بازوان فواره ئی تان را
خواهید برفراشت؟
افسوس!
موها، نگاه ها
به عبث
عطر لغات شاعر را تاریک می کنند.
دختران رفت و آمد
در دشت مه زده!
دختران شرم
شبنم
افتادگی
رمه!-
از زخم قلب آبائی
در سینه کدام شما
خون چکیده است؟
پستان تان، کدام شما
گل داده در بهار بلوغش؟
لب های تان کدام شما
لب های تان کدام
- بگوئید !-
در کام او شکفته،
نهان، عطر بوسه ئی؟
شب های تار نم نم باران
که نیست کار
#شاملو
آنکه میگوید دوستات میدارم
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار کاکُلیِ شاد
در چشمانِ توست
هزار قناریِ خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آنکه میگوید دوستات میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتاباش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
#شاملو
🕊❣🕊
─═इई 🌸💞🌸ईइ═─
خنیاگرِ غمگینیست
که آوازش را از دست داده است.
ای کاش عشق را
زبان سخن بود.
هزار کاکُلیِ شاد
در چشمانِ توست
هزار قناریِ خاموش
در گلوی من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
آنکه میگوید دوستات میدارم
دلِ اندُهگینِ شبیست
که مهتاباش را میجوید.
ای کاش عشق را
زبانِ سخن بود
هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
هزار ستارهی گریان
در تمنای من.
عشق را
ای کاش زبانِ سخن بود
#شاملو
🕊❣🕊
─═इई 🌸💞🌸ईइ═─
🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
مرا پرنده اى بدين ديار هدايت نكرده بود:
من خود از اين خاك تيره
رسته بودم
چون پونه ى خودرويى
كه بى دخالتِ جاليزبان
از رطوبتِ جوباره اى.
اين چنين است كه كسان
مرا از آن گونه مى نگرند
كه نان از دسترنجِ ايشان مى خورم
و آنچه به گندِ نفسِ خويش
آلوده مى كنم
هواى كلبه ى ايشان است؛
حال آن كه
چون ايشان بدين ديار فراز آمدند
آن
كه چهره و دروازه بر ايشان گشود
من بودم!!
#شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🌺🌺🌺🌸🌸🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
مرا پرنده اى بدين ديار هدايت نكرده بود:
من خود از اين خاك تيره
رسته بودم
چون پونه ى خودرويى
كه بى دخالتِ جاليزبان
از رطوبتِ جوباره اى.
اين چنين است كه كسان
مرا از آن گونه مى نگرند
كه نان از دسترنجِ ايشان مى خورم
و آنچه به گندِ نفسِ خويش
آلوده مى كنم
هواى كلبه ى ايشان است؛
حال آن كه
چون ايشان بدين ديار فراز آمدند
آن
كه چهره و دروازه بر ايشان گشود
من بودم!!
#شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🌺🌺🌺🌸🌸🌸
💬
تنِ تو آهنگی است
و تن من کلمهای است که
در آن مینشیند
تا نغمهای به وجود آید
سرودهای که تداوم را میتپد...
در نگاهت همهی مهـربانیهاست
قاصدی که
زندگی را خبر میدهد
و در سکوتت همهی صداها
فریادی که بودن را تجربه میکند..
#شاملو
📕
تنِ تو آهنگی است
و تن من کلمهای است که
در آن مینشیند
تا نغمهای به وجود آید
سرودهای که تداوم را میتپد...
در نگاهت همهی مهـربانیهاست
قاصدی که
زندگی را خبر میدهد
و در سکوتت همهی صداها
فریادی که بودن را تجربه میکند..
#شاملو
📕
🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
شک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
#شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
شک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم مرا فریاد کن
#شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
برویم ای یار، ای یگانهی من!
دستِ مرا بگیر!
سخنِ من نَه از دردِ ایشان بود،
خود از دردی بود
که ایشاناند!
اینان دردند و بودِ خود را
نیازمندِ جراحات به چرکاندر نشستهاند.
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینهات استوارتر میبندند.
برویم ای یار، ای یگانهی من!
برویم و، دریغا! به همپایییِ این نومیدیِ خوفانگیز
به همپایییِ این یقین
که هر چه از ایشان دورتر میشویم
حقیقتِ ایشان را آشکارهتر
در مییابیم!
اا
با چه عشق و چه بهشور
فوارههایِ رنگینکمان نشا کردم
به ویرانهرباطِ نفرتی
که شاخسارانِ هر درختاش
انگشتیست که از قعرِ جهنم
به خاطرهای اهریمنشاد
اشارت میکند.
و دریغا ــ ای آشنای خونِ من ای همسفرِ گریز!
آنها که دانستند چه بیگناه در این دوزخِ بیعدالت سوختهام
در شماره
از گناهانِ تو کمترند!
#شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
برویم ای یار، ای یگانهی من!
دستِ مرا بگیر!
سخنِ من نَه از دردِ ایشان بود،
خود از دردی بود
که ایشاناند!
اینان دردند و بودِ خود را
نیازمندِ جراحات به چرکاندر نشستهاند.
و چنین است
که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی
کمر به کینهات استوارتر میبندند.
برویم ای یار، ای یگانهی من!
برویم و، دریغا! به همپایییِ این نومیدیِ خوفانگیز
به همپایییِ این یقین
که هر چه از ایشان دورتر میشویم
حقیقتِ ایشان را آشکارهتر
در مییابیم!
اا
با چه عشق و چه بهشور
فوارههایِ رنگینکمان نشا کردم
به ویرانهرباطِ نفرتی
که شاخسارانِ هر درختاش
انگشتیست که از قعرِ جهنم
به خاطرهای اهریمنشاد
اشارت میکند.
و دریغا ــ ای آشنای خونِ من ای همسفرِ گریز!
آنها که دانستند چه بیگناه در این دوزخِ بیعدالت سوختهام
در شماره
از گناهانِ تو کمترند!
#شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سرِ غم خواری .
و این جنگل های سر سبز
در این جای
در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا در درون من بیدار شوند .
من اما جاودانه بخواهم خُفت
زیرا اکنون که من این چنین
در تپههای کبودی که بر فراز سرم خفتهاند
بسان درختی
ریشهها باز گستردهام ،
دیگر مرگ
در کجاست ؟
اگرچه من از دیرباز مُردهام
این زمینی که چنین تنگ در آغوشام میفشرَد
صدای دَم زدنام را
همچنان
بخواهد شنید .
سروده ی « لوح گور » _
#ویلیام_فاکنر
برگردانِ #شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سرِ غم خواری .
و این جنگل های سر سبز
در این جای
در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا در درون من بیدار شوند .
من اما جاودانه بخواهم خُفت
زیرا اکنون که من این چنین
در تپههای کبودی که بر فراز سرم خفتهاند
بسان درختی
ریشهها باز گستردهام ،
دیگر مرگ
در کجاست ؟
اگرچه من از دیرباز مُردهام
این زمینی که چنین تنگ در آغوشام میفشرَد
صدای دَم زدنام را
همچنان
بخواهد شنید .
سروده ی « لوح گور » _
#ویلیام_فاکنر
برگردانِ #شاملو
—-┅°•●🌸●•°┅─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♥️.........🍃🌹
مرا تو بی سببی نیستی
به راستي
صلت كدام قصيده ای
اي غزل
ستاره باران جواب كدام سلامی
به آفتاب
از دريچه تاريك!
#شاملو
_________♥️________♥️.........🍃🌹
مرا تو بی سببی نیستی
به راستي
صلت كدام قصيده ای
اي غزل
ستاره باران جواب كدام سلامی
به آفتاب
از دريچه تاريك!
#شاملو
_________♥️________♥️.........🍃🌹
کیستی که من اینگونه ، بهاعتماد ،
نامِ خود را با تو میگویم...؟
کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
اینچنین آرام به خواب میروم...؟
کیستی که من اینگونه به جِد
در دیارِ رؤیاهای خویش با تو
درنگ میکنم....؟
#شاملو
🍃
کیستی که من اینگونه ، بهاعتماد ،
نامِ خود را با تو میگویم...؟
کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
اینچنین آرام به خواب میروم...؟
کیستی که من اینگونه به جِد
در دیارِ رؤیاهای خویش با تو
درنگ میکنم....؟
#شاملو
🍃
💜✾ٖٖٖٖٓुؔ💜✾ٖٖٖٖٓुؔ
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است،
و من با حرفهای تو.....
#شاملو
࿐ྀུ༅࿇༅჻ᭂ✾ٖٖٖٖٓुؔ•💜✾ٖٖٖٖٓुؔ
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است،
و من با حرفهای تو.....
#شاملو
࿐ྀུ༅࿇༅჻ᭂ✾ٖٖٖٖٓुؔ•💜✾ٖٖٖٖٓुؔ
نفسی نمیکِشم مگر این که
با یادِ تو باشد؛
قلبم نمیتَپد مگر این که
یادَش باشد زندگی دوباره را
از کجا شروع کرده است؛
مگر این که یادَش باشد
برای چه میتپد...
✍🏻 #شاملو
🔺🔻🔺🔻🔺
با یادِ تو باشد؛
قلبم نمیتَپد مگر این که
یادَش باشد زندگی دوباره را
از کجا شروع کرده است؛
مگر این که یادَش باشد
برای چه میتپد...
✍🏻 #شاملو
🔺🔻🔺🔻🔺
از رنجی خستهام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشستهام که از آنِ من نیست
با نامی زیستهام که از آنِ من نیست
از دردی گریستهام که از آنِ من نیست
از لذتی جانگرفتهام که از آنِ من نیست
به مرگی جان میسپارم که از آنِ من نیست.
#شاملو
#برای_تنهایی_خودم
❤️💞
بر خاکی نشستهام که از آنِ من نیست
با نامی زیستهام که از آنِ من نیست
از دردی گریستهام که از آنِ من نیست
از لذتی جانگرفتهام که از آنِ من نیست
به مرگی جان میسپارم که از آنِ من نیست.
#شاملو
#برای_تنهایی_خودم
❤️💞
همه بت هایم را می شکنم
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای شنیدن ساز و سرودِ من .
همه بت هایم را می شکنم
ای میهمان یک شبِ اثیری زودگذرــ
تا راه بی پایان غزلم ،
از سنگ فرش بت هایی که
در معبدِ ستایشِ شان چو عودی در آتش
سوخته ام ،
تو را به نهانگاهِ دردِ من آویزد .
#شاملو
تا فرش کنم بر راهی که تو بگذری
برای شنیدن ساز و سرودِ من .
همه بت هایم را می شکنم
ای میهمان یک شبِ اثیری زودگذرــ
تا راه بی پایان غزلم ،
از سنگ فرش بت هایی که
در معبدِ ستایشِ شان چو عودی در آتش
سوخته ام ،
تو را به نهانگاهِ دردِ من آویزد .
#شاملو