من با صدای نفس کشیدنت
هم عاشقی می کنم
حتى اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بویِ تنت را پُک بزنم
نه ! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
#عباس_معروفی
هم عاشقی می کنم
حتى اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بویِ تنت را پُک بزنم
نه ! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
#عباس_معروفی
آنگاه که عشق تو را میخواند،
بهراهش گام بگذار!
هرچند راهی پرنشیب
آنگاه که تو را زیر
گسترهی بالهایش پناه میدهد،
تمکین کن!
هرچند تیغِ پنهانش جانکاه
آنگاه که با تو سخن آغاز کند،
بدو ایمان آور!
حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم کوبد،
مانند باد شرطه که بوستانی را...
#جبران_خلیل_جبران
آنگاه که عشق تو را میخواند،
بهراهش گام بگذار!
هرچند راهی پرنشیب
آنگاه که تو را زیر
گسترهی بالهایش پناه میدهد،
تمکین کن!
هرچند تیغِ پنهانش جانکاه
آنگاه که با تو سخن آغاز کند،
بدو ایمان آور!
حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم کوبد،
مانند باد شرطه که بوستانی را...
#جبران_خلیل_جبران
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باران ببارد ...
یا نبارد ...
تو ...
به یاد من بااااااشی یا نبااااشی ...
من ، خیییییس از یاااااد توام ..
یا نبارد ...
تو ...
به یاد من بااااااشی یا نبااااشی ...
من ، خیییییس از یاااااد توام ..
صبحی ڪہ قدح نــوش شود از نگہ تــو
آن صبح....
بہ ڪام است و بخیر است و مرادم...
#هما_ڪشتگر
🙏❤️صبحتون دلبرانه
آن صبح....
بہ ڪام است و بخیر است و مرادم...
#هما_ڪشتگر
🙏❤️صبحتون دلبرانه
🤍🕊🤍
با واژه های داغ
تازه بیرون آمده از تنور عشق
شعر های دم کشید
در آتش نگاه تو
بگذار تماشا کنم
چشمانت را
یک دل سیر
سکوت نکن
حرف بزن با من
دوست دارم
صدای زمزمه گونه ات را
صدایی گوش نواز
دو فنجان غزل معطر
به عطر نفس هایت
آغاز میکند صبح مان را
#محسن_قاسمی_نژاد
با واژه های داغ
تازه بیرون آمده از تنور عشق
شعر های دم کشید
در آتش نگاه تو
بگذار تماشا کنم
چشمانت را
یک دل سیر
سکوت نکن
حرف بزن با من
دوست دارم
صدای زمزمه گونه ات را
صدایی گوش نواز
دو فنجان غزل معطر
به عطر نفس هایت
آغاز میکند صبح مان را
#محسن_قاسمی_نژاد
چه جان سختم که بعد از رفتن ِ تو باز جان دارم
ولی از تو چه پنهان روح و جسمی ناتوان دارم
کسی از ظاهر یک کوه حالش را نمی فهمد
به ظاهر ساکتم در سینهام آتشفشان دارم
پس از تو باختم خورشید خوشرنگ زمینم را
پس از تو نفرت دیرینهای از اسمان دارم
پُر از دلشوره بودم در کلاس گرم آغوشت
و باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم
چه حس نادری با فتح الماس حضور تو
تمام لحظهها احساس میکردم جهاندارم
اگرچه لحظههای خوب عمر کمتری دارند
ولی نام عزیزت را همیشه بر زبان دارم
نفَسهای تو را آن روزها در شیشه پر کردم
هوای روزهای بودنت را همچنان دارم
#امید_صباغ_نو
ولی از تو چه پنهان روح و جسمی ناتوان دارم
کسی از ظاهر یک کوه حالش را نمی فهمد
به ظاهر ساکتم در سینهام آتشفشان دارم
پس از تو باختم خورشید خوشرنگ زمینم را
پس از تو نفرت دیرینهای از اسمان دارم
پُر از دلشوره بودم در کلاس گرم آغوشت
و باور کرده بودم پای عشقت امتحان دارم
چه حس نادری با فتح الماس حضور تو
تمام لحظهها احساس میکردم جهاندارم
اگرچه لحظههای خوب عمر کمتری دارند
ولی نام عزیزت را همیشه بر زبان دارم
نفَسهای تو را آن روزها در شیشه پر کردم
هوای روزهای بودنت را همچنان دارم
#امید_صباغ_نو
اینک زمان انتقام اینجا لنگر میزند
تو را سخت عاشقم
ای جسمیت پوست
جلبک نرم جوی
ای شهد بسته و طلب شونده
تک سخت سینه
ای چشمان بیحضور
زین آستان، گل سرخ زهدان!
ای صدای آرام اندوهان
ای کرامت همارگان اندام زنانه
ای سیلاب تشنهگی
ای اضطراب بیکرانهگی
و ای مقصود بیمقصد
#پابلو_نرودا
تو را سخت عاشقم
ای جسمیت پوست
جلبک نرم جوی
ای شهد بسته و طلب شونده
تک سخت سینه
ای چشمان بیحضور
زین آستان، گل سرخ زهدان!
ای صدای آرام اندوهان
ای کرامت همارگان اندام زنانه
ای سیلاب تشنهگی
ای اضطراب بیکرانهگی
و ای مقصود بیمقصد
#پابلو_نرودا
کیستی که من اینگونه ، بهاعتماد ،
نامِ خود را با تو میگویم...؟
کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
اینچنین آرام به خواب میروم...؟
کیستی که من اینگونه به جِد
در دیارِ رؤیاهای خویش با تو
درنگ میکنم....؟
- شاملو
نامِ خود را با تو میگویم...؟
کلیدِ خانهام را در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
اینچنین آرام به خواب میروم...؟
کیستی که من اینگونه به جِد
در دیارِ رؤیاهای خویش با تو
درنگ میکنم....؟
- شاملو
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
#حافظ
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
#حافظ
༅➰🥀༅➰
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ، ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده ، سر ِدیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم ، بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو , که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
#حضرت_سعدى
➰♥️🥀༅➰♥️🥀༅
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
میل آن دانه خالم نظری بیش نبود
چون بدیدم ، ره بیرون شدن از دامم نیست
شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن
بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
چشم از آن روز که برکردم و رویت دیدم
به همین دیده ، سر ِدیدن اقوامم نیست
نازنینا مکن آن جور که کافر نکند
ور جهودی بکنم ، بهره در اسلامم نیست
گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست
نه به زرق آمدهام تا به ملامت بروم
بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست
به خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیست
دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو , که چشم از تو به انعامم نیست
سعدیا نامتناسب حیوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
#حضرت_سعدى
➰♥️🥀༅➰♥️🥀༅
خشمگین و مست و دیوانه ست
خاک را چون خیمهای تاریک و لرزان بر میافرازد
باز ویران میکند زود آنچه میسازد
همچو جادویی توانا، هر چه خواهد میتواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای بارومند
و چه بی برگان عاطل را
که تکانی داد و از بن کند...
#مهدی_اخوان_ثالث
خاک را چون خیمهای تاریک و لرزان بر میافرازد
باز ویران میکند زود آنچه میسازد
همچو جادویی توانا، هر چه خواهد میتواند باد
پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است
مست و دیوانه
بر زمین و بر زمان تازد
کوبد و آشوبد و بر خاک اندازد
چه تناورهای بارومند
و چه بی برگان عاطل را
که تکانی داد و از بن کند...
#مهدی_اخوان_ثالث
🕊♥️🌹♥️🕊
صبحاست ودوباره به سَرم زد بنویسم
از عشق و از این پاکیِ بی حدّ بنویسم
از مهرِ تو و شوقِ نگاهت که سرِ صبح؛
در کـوی دلم سـر زده آمـد بنویسم
هر شب بنِشینم به تماشای خیالت
چون صبحدمان چهره گشاید بنویسم
عُمریست دلـم رفته ببینم رُخِ ماهـت
تا جان به تنِ رفته بیاید ، بنویـسم
باخون ودل وروح وتَنم،شعر عَجین شد
چـون بلبلِ مستی که سُراید بنویسم
با شوق، که هر قافیه از شعـرِ نگاهم
دل از کفِ دنیا بِرُباید بنـویسم
شاید که نخوانی کمی ازشعر مرا هم
با اینهمه دل، هرچه بخواهد بنویسم
#ناشناس
صبحاست ودوباره به سَرم زد بنویسم
از عشق و از این پاکیِ بی حدّ بنویسم
از مهرِ تو و شوقِ نگاهت که سرِ صبح؛
در کـوی دلم سـر زده آمـد بنویسم
هر شب بنِشینم به تماشای خیالت
چون صبحدمان چهره گشاید بنویسم
عُمریست دلـم رفته ببینم رُخِ ماهـت
تا جان به تنِ رفته بیاید ، بنویـسم
باخون ودل وروح وتَنم،شعر عَجین شد
چـون بلبلِ مستی که سُراید بنویسم
با شوق، که هر قافیه از شعـرِ نگاهم
دل از کفِ دنیا بِرُباید بنـویسم
شاید که نخوانی کمی ازشعر مرا هم
با اینهمه دل، هرچه بخواهد بنویسم
#ناشناس