از دلتنگیَت کجا فَرار کنم؟
معمارِ هیجان؛
کجا بروم که صدایِ آمدنت را بشنوَم؟
کجا بایستَم که راه رفتنَت را ببینم؟
کجا بخوابم که صدایِ نفسهات بیایَد؟
کجا بچرخَم که در آغوشِ تو پیدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرَم قاب شوی؟
کجایی؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگتَر از تماشایِ تو نیست؟
کجا بمیرَم،
که با بوسههایِ تو چشم باز کنم؟
کجایی؟
#عباس_معروفی
معمارِ هیجان؛
کجا بروم که صدایِ آمدنت را بشنوَم؟
کجا بایستَم که راه رفتنَت را ببینم؟
کجا بخوابم که صدایِ نفسهات بیایَد؟
کجا بچرخَم که در آغوشِ تو پیدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرَم قاب شوی؟
کجایی؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگتَر از تماشایِ تو نیست؟
کجا بمیرَم،
که با بوسههایِ تو چشم باز کنم؟
کجایی؟
#عباس_معروفی
تصویرهای تو
مثل شعلههای آتش
نامکرر است
سبز آبی کبود من!
نارنجی!
آدم که از تماشای آتش سیر نمیشود
میشود؟
خیال کن من آتشپرستم
#عباس_معروفی
مثل شعلههای آتش
نامکرر است
سبز آبی کبود من!
نارنجی!
آدم که از تماشای آتش سیر نمیشود
میشود؟
خیال کن من آتشپرستم
#عباس_معروفی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
با لبهام روی چشمهات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد ؟
میبوسمت و ماه میشوم
بر سينهی تو آويخته به زنجيری
که دستهای من است
با خیالت زندگی میکنم
و با خودت عاشقی...
#عباس_معروفی ❣
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد ؟
میبوسمت و ماه میشوم
بر سينهی تو آويخته به زنجيری
که دستهای من است
با خیالت زندگی میکنم
و با خودت عاشقی...
#عباس_معروفی ❣
به همین سادگی آدم اسیر می شود
و هیچ کاری هم نمی شود کرد.
نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید،
همین جوری دو نگاه در هم گره میخورد
و آدم دیگر نمی تواند
در بدن خودش زندگی کند،
میخواهد پر بکشد...
#عباس_معروفی
و هیچ کاری هم نمی شود کرد.
نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید،
همین جوری دو نگاه در هم گره میخورد
و آدم دیگر نمی تواند
در بدن خودش زندگی کند،
میخواهد پر بکشد...
#عباس_معروفی
من با صدای نفس کشیدنت
هم عاشقی می کنم
حتى اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بویِ تنت را پُک بزنم
نه ! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
#عباس_معروفی
هم عاشقی می کنم
حتى اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بویِ تنت را پُک بزنم
نه ! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
#عباس_معروفی
من با صدای نفس کشیدنت
هم عاشقی می کنم
حتى اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بویِ تنت را پُک بزنم
نه ! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
#عباس_معروفی
هم عاشقی می کنم
حتى اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات و بروم
حتی وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواست
بویِ تنت را پُک بزنم
نه ! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتی با زندگی
#عباس_معروفی
#عباس_معروفی
همیشه غایبِ من،
همیشه حاضری،
مثل بغض
بر سینهام نشستهای
مثل ابر در آسمانم،
مثل وهم در جانم،
زمان را شکستهای
همیشه غایبِ من ،
همیشه حاضری،
تا پلک میزنم
سرازیر میشوی . . .!
همیشه غایبِ من،
همیشه حاضری،
مثل بغض
بر سینهام نشستهای
مثل ابر در آسمانم،
مثل وهم در جانم،
زمان را شکستهای
همیشه غایبِ من ،
همیشه حاضری،
تا پلک میزنم
سرازیر میشوی . . .!
تو که دست هات
طوفان را مهار مي کند
چرا دلم
بيقرارتر مي شود هر دم ؟
تو که نگاهت
به امواج سهمناک دهنه مي زند
چرا تشنه تر مي شوم هر روز ؟
چرا مي روي
که در تاريکي خانه گم شوم ؟
بانوي پاييزان
اگر هرشب
موهات را نفس نمي کشيدم
که نمي فهميدم
خدا عاشق نگاه مست توست
ديدي با من چه کردي ؟
ديدي سرنوشتم عوض شد ؟
حالا بيا سرنوشت تو را هم
عوض کنم...
#عباس_معروفی
طوفان را مهار مي کند
چرا دلم
بيقرارتر مي شود هر دم ؟
تو که نگاهت
به امواج سهمناک دهنه مي زند
چرا تشنه تر مي شوم هر روز ؟
چرا مي روي
که در تاريکي خانه گم شوم ؟
بانوي پاييزان
اگر هرشب
موهات را نفس نمي کشيدم
که نمي فهميدم
خدا عاشق نگاه مست توست
ديدي با من چه کردي ؟
ديدي سرنوشتم عوض شد ؟
حالا بيا سرنوشت تو را هم
عوض کنم...
#عباس_معروفی
بودنت زندگي را معنا میکند
لازم نيست کاری انجام دهی
سروِ روانِ من همين که راه میروی
ساز میزنی.
#عباس_معروفی
لازم نيست کاری انجام دهی
سروِ روانِ من همين که راه میروی
ساز میزنی.
#عباس_معروفی
از شانههایت شروع کنم
برسم به دستهایت
یا از دستهایت بروم بالا
یک وقت نگاهم نکنی
دستپاچه میشوم
لبهایت را میبوسم.✨♥️
#عباس_معروفی
تو لیلی نیستی
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی
#عباس_معروفی
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی
#عباس_معروفی
سرشار از بوی تنش بودم...
طعم دهن و جای دست هاش ...
در وجودم مثل نبض می زد...
میکوبید...
چیزی جادویی...
آن جادوی ابدی ...
که تمام زشتی ها...
بدی ها ...
و کژی های دنیا را از یادم میبرد...
خالص می شدم...
شیشه می شدم ..
و تن خود را در تن او می دیدم ...
و او را از خودم عبور می دادم...
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت ...!!!
#عباس_معروفی
طعم دهن و جای دست هاش ...
در وجودم مثل نبض می زد...
میکوبید...
چیزی جادویی...
آن جادوی ابدی ...
که تمام زشتی ها...
بدی ها ...
و کژی های دنیا را از یادم میبرد...
خالص می شدم...
شیشه می شدم ..
و تن خود را در تن او می دیدم ...
و او را از خودم عبور می دادم...
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت ...!!!
#عباس_معروفی
خیال قشنگی ست؛
شنیدن صدای خش خش برگ ها،
بر زیر پاهایمان...
قدم زدن دو نفره مان، در پاییز!
اما هنوز؛
نه تو آمده ای،
نه پاییز...
#عباس_معروفی
شنیدن صدای خش خش برگ ها،
بر زیر پاهایمان...
قدم زدن دو نفره مان، در پاییز!
اما هنوز؛
نه تو آمده ای،
نه پاییز...
#عباس_معروفی