زیرباران ☔️
7.13K subscribers
19.3K photos
3.33K videos
91 files
377 links
مرایادتومی انداخت باران توراباران به باران گریه کردم
Download Telegram
تو از کدام افق می‌آیی
که پاک‌بازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو، چون می‌روید
در پلشتیِ این لوش و لاشه‌زار،
خدا را؟
بگو بدانم
کدام گوشه‌ی این خاک پاک مانده
نگارا؟

شب از کدام سو می‌وزد
که روشن‌ام من و تاریک،
و از ستاره و غم سرشارم.

آه، باری، بگذریم...
به سوی من چو می‌آیی،
تمام تن تپش و بال می‌شوم.
چو در تو می‌نگرم،
زلال می‌شوم.
سخن چو می‌گویی،
آفتاب برمی‌آید...

#اسماعیل_خویی
شبتون ارام
‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸

مهر ورز و مهربانی، سایه جان!
آفتابِ دوستانی، سایه جان!

با هر آن کاو با زبان‌اش دل یکی‌ست
همدلی و همزبانی، سایه جان!

گستراند سایه بر ما آفتاب
شعری از خود چون بخوانی، سایه جان!

با هزاران سد که بودت راهبند
باز هم رودی روانی، سایه جان!

جان دمی در واژگانِ شعرِ خویش
زندگی‌بخشِ زبانی، سایه جان!

از دم‌ات هر واژه یابد جانِ نو
تو مسیحِ واژگانی، سایه جان!

چون درختی پُر بَر و پُر شاخ و برگ
نیک بر ما سایه‌بانی، سایه جان!

با تکانِ شاخه‌ای، چون تودبُن
نُقلِ تر بر ما فشانی، سایه جان!

کُهنگی نپذیرد آب و آفتاب
در غزل، هم این، هم آنی، سایه جان!

پاره‌ای از حافظی: یعنی، چون‌او
پاره‌ای جان در جهانی، سایه جان!

گفتن از پیری نزیبد بر تو، مرد!
تو نود سالی جوانی، سایه جان!

از تو مرگِ تن نکاهد هیچ چیز
جانِ ناب و نابِ جانی، سایه جان!

همزمان با هر زمانی: در غزل
چون حقیقت، بی زمانی، سایه جان!

پرده بر نگرفته‌ام از هیچ راز
گر بگویم جاودانی، سایه جان!

شیخ‌و، رندی چون تو، خصمان‌اید و بس
خواستم این را بدانی، سایه جان!

تا به ایرانی رسیم آزاد و شاد
آرزو دارم بمانی، سایه جان!

تا که، در میدانِ آزادی، به شور
شعرهایت را بخوانی، سایه جان!

#اسماعیل_خویی

—-┅°•●🌸●•°┅─


🌺🌺🌺🌸🌸🌸
‍ ‍ 🌱🍂🌱🕊🌱🌸
🍂🌿🍃🌿🍂
🌱🍃🌼
🕊🌿
🌱🍂
🌸

مهر ورز و مهربانی، سایه جان!
آفتابِ دوستانی، سایه جان!

با هر آن کاو با زبان‌اش دل یکی‌ست
همدلی و همزبانی، سایه جان!

گستراند سایه بر ما آفتاب
شعری از خود چون بخوانی، سایه جان!

با هزاران سد که بودت راهبند
باز هم رودی روانی، سایه جان!

جان دمی در واژگانِ شعرِ خویش
زندگی‌بخشِ زبانی، سایه جان!

از دم‌ات هر واژه یابد جانِ نو
تو مسیحِ واژگانی، سایه جان!

چون درختی پُر بَر و پُر شاخ و برگ
نیک بر ما سایه‌بانی، سایه جان!

با تکانِ شاخه‌ای، چون تودبُن
نُقلِ تر بر ما فشانی، سایه جان!

کُهنگی نپذیرد آب و آفتاب
در غزل، هم این، هم آنی، سایه جان!

پاره‌ای از حافظی: یعنی، چون‌او
پاره‌ای جان در جهانی، سایه جان!

گفتن از پیری نزیبد بر تو، مرد!
تو نود سالی جوانی، سایه جان!

از تو مرگِ تن نکاهد هیچ چیز
جانِ ناب و نابِ جانی، سایه جان!

همزمان با هر زمانی: در غزل
چون حقیقت، بی زمانی، سایه جان!

پرده بر نگرفته‌ام از هیچ راز
گر بگویم جاودانی، سایه جان!

شیخ‌و، رندی چون تو، خصمان‌اید و بس
خواستم این را بدانی، سایه جان!

تا به ایرانی رسیم آزاد و شاد
آرزو دارم بمانی، سایه جان!

تا که، در میدانِ آزادی، به شور
شعرهایت را بخوانی، سایه جان!

#اسماعیل_خویی

—-┅°•●🌸●•°┅─



🌺🌺🌺🌸🌸🌸
عشق پیدا شده ست
پرنیان وزیدنش
در باد
گونه ام را نواخت.
عطر او بود در طراوت صبح.

عشق پیدا شده ست،
می دانم؛
عشق پیدا شده ست بار دگر.

آی دل!
آی خاکستر غریب!
وزش شعله را بنوش،
بنوش...

#اسماعیل_خویی