زیرباران ☔️
6.35K subscribers
19.2K photos
3.27K videos
91 files
377 links
مرایادتومی انداخت باران توراباران به باران گریه کردم
Download Telegram
‌‎‌‌‎مستِ یک دلبر شدم دیوانه گشتم عاقبت
گردِ شمعش سوختم پروانه گشتم عاقبت

رفتم از دستش بگیرم تا گرفتم پر کشید
آشنـا گفتـم شوم بیگـانـه گشتم عاقبت

در خیـال آن شبی بـودم مـرا مهمان کنـد
غـافل ازخود بودم و بی خانه گشتم عاقبت

در پی ات آواره شـد دل نامسلمانی نکـن
بُگذر از مـن، پیرِ آن فـرزانه گشتـم عاقبت

نازنین میبندم این دفتر گذشت ان فصل ما
با نسیمی می روم افسـانه گشتم عـاقبت

#شهریار
مائیم و تو ای جان
که جِگر گوشه مایی...

#شهریار
کاش یک روز
سرِ زلفِ تو در دست اُفتد

تا ستانَم
من از او دادِ شبِ تنهایی!

#شهریار
چشم دل به طلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است

بر سردر عمارت مشروطه یادگار
نقش به خون نشسته عدل مظفر است

ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است

راه خداپرستی ازین دلشکستگی است
اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است

یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است

بگذار شهریار به گردون زند سریر
کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است


#شهریار

🍃❤️
سه تار مطرب شوقم
گسسته سیمِ جانسوزم
شبانِ وادی عشقم
شکسته نای نالانم ...

#شهریار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در چنین عهدی تو با ما مهربانی میکنی
با دلم در جمع مستان همزبانی میکنی

مهربانی کم نیاموختم ز تو ای جان مَست
چونکه میدانم تو با نامهربان هم مهربانی میکنی

#شهریار🌼🌼🌼

مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم

درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم

من در یتیمم، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم

بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم

سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم

من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم

در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم

#شهریار
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم

#شهریار
زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت
که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق
گذشته‌ام از فلک هم  به نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم
که عهد عهد غم است و زمان زمان سکوت

#شهریار
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتیمم، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم

#شهریار
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما
هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد

و خدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد

#شهریار
Farangis
Siavash Ghomayshi

گر ز هجر تو
کمر راست کنم بار دگر
غیر بار غم عشقت
نکِشم بار دگر



#شهریار♥️




به مرگ چاره نجستم که در جهان مانم
به عشق زنده شدم تا که جاودان مانم

چو مردم از تن و جان وارهاندم از زندان
به عشق زنده شوم جاودان به جان مانم

چه سال‌ها که خزیدم به کنج تنهایی
که گنج باشم و بی‌نام و بی‌نشان مانم

به امن خلوت من تاخت شهرت و نگذاشت
که از رفیق زیانکار در امان مانم ..

#شهریار
جوانی‌ها رَجَزخوانی و پیری‌ها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پُرس

#شهریار
قمار عاشقان بردے ندارد از نداران پرس
ڪس از دور فلڪ دستے نبرد از بدبیاران پرس !

جوانی‌ها رجزخوانے و پیری‌ها پشیمانے است
شب بدمستے و صبح خمار از مِی‌گساران بپرس

#شهریار
سوز دلم حکایت ساز تو میکند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

جز نیک و بد به‌جای نماند چه میکنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به‌جای وای

#شهریار

🪷🪷🪷🕊
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد

تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد

نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد

مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن
که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد

دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین
چه ترانه های محزون که به یادگار دارد

غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را
غم یار بی خیال غم روزگار دارد

گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست
چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد

دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن
نه همه تنور سوز دل شهریار دارد

#شهریار