تخیّل نازک آراییش را وام از تو میگیرد
تغزّل در شکوفاییش، الهام از تو میگیرد
تو لبتر کن، تو از بوسه، شراب من به ساغر کن
که طبع میپرست مستِ من، جام از تو میگیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنشهایم
که دل در بیقراریهایش، آرام از تو میگیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل، در به در گشتن
نشان آرزویش را، سرانجام از تو میگیرد
تو میگویی چیام من، یا کجایم، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کردهام، نام از تو میگیرد
نگارینا! زمانه بیتو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر میگیرد، ایّام، از تو میگیرد
تو پایان تمام جستوجوهای منی، ای یار!
خوشا بخت تکاپویی، که فرجام از تو میگیرد
#حسین_منزوی
تغزّل در شکوفاییش، الهام از تو میگیرد
تو لبتر کن، تو از بوسه، شراب من به ساغر کن
که طبع میپرست مستِ من، جام از تو میگیرد
بیا آبی بزن بر آتش تند تنشهایم
که دل در بیقراریهایش، آرام از تو میگیرد
دلم بعد از بسی منزل به منزل، در به در گشتن
نشان آرزویش را، سرانجام از تو میگیرد
تو میگویی چیام من، یا کجایم، یا کدامینم
که نفس خویشتن گم کردهام، نام از تو میگیرد
نگارینا! زمانه بیتو جز طرحی مشوِّش نیست
که آب و رنگ اگر میگیرد، ایّام، از تو میگیرد
تو پایان تمام جستوجوهای منی، ای یار!
خوشا بخت تکاپویی، که فرجام از تو میگیرد
#حسین_منزوی
دیگر به بخشی از تو قانع نیستم
آری
با هر چه داری
دوست میدارم مرا باشی
یک فصل از یک قصه؟
نه این را نمی خواهم
میخواهم از این پس
تمام ماجرا باشی...
#حسین_منزوی
آری
با هر چه داری
دوست میدارم مرا باشی
یک فصل از یک قصه؟
نه این را نمی خواهم
میخواهم از این پس
تمام ماجرا باشی...
#حسین_منزوی
.
چه نوازد و چه سازد ،
به جز از نوای ڪَریه
نی ِ خستهای ڪه جز
بغض ِ تو در ڪَلو ندارد
ره زندڪَی نشان ده ،
به ڪسی ڪه مرده در من
ڪه حیات بی تو راهی ،
به حریم او ندارد...!!
#حسین_منزوی
࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
🩵
چه نوازد و چه سازد ،
به جز از نوای ڪَریه
نی ِ خستهای ڪه جز
بغض ِ تو در ڪَلو ندارد
ره زندڪَی نشان ده ،
به ڪسی ڪه مرده در من
ڪه حیات بی تو راهی ،
به حریم او ندارد...!!
#حسین_منزوی
࿐ྀུ༅࿇༅═┅─
🩵
مرا مست کردی
شرابی مگر ؟
گرفتی مرا
شعر نابی مگر ؟
گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من
گلابی مگر ؟
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو
آبی مگر ؟
ز برق نگاهت چنان کوه برف
دلم آب شد
آفتابی مگر ؟
تویی روشنی بخش شبهای من
گل نورس من
تو ماهی مگر؟
به سوی تو می آیم اما دریغ
مرا میفریبی
سرابی مگر !
#حسین منزوی
شرابی مگر ؟
گرفتی مرا
شعر نابی مگر ؟
گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من
گلابی مگر ؟
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو
آبی مگر ؟
ز برق نگاهت چنان کوه برف
دلم آب شد
آفتابی مگر ؟
تویی روشنی بخش شبهای من
گل نورس من
تو ماهی مگر؟
به سوی تو می آیم اما دریغ
مرا میفریبی
سرابی مگر !
#حسین منزوی
🌹✨هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی
به گرد حسن تو هم ، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی
زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبح بی غبار تویی
دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی
به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی
سواد زیستن را ، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی
نه هر حریف شبانه ، نشان یاری داشت
بدان نشانه که من دانم و تو ، یار تویی
برای من ، تو زمانی ، نه روز و شب ، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی
#حسین_منزوی
گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی
به گرد حسن تو هم ، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی
زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبح بی غبار تویی
دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی
به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی
سواد زیستن را ، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی
نه هر حریف شبانه ، نشان یاری داشت
بدان نشانه که من دانم و تو ، یار تویی
برای من ، تو زمانی ، نه روز و شب ، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی
#حسین_منزوی
زان چشمِ سیه گوشهی چشمی دگرم کن!
بیخودتر از اینم کن و از خود به درم کن!
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعهی دیگر بچشان، مستترم کن!
شوقِ سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جوازِ سفرم کن!
دارم سرِ پرواز در آفاق تو ای یار!
یاری کن و آن وسوسه را بالوپرم کن!
عاری ز هنر نیستم امّا تو عبوری
از صافیِ عشقم دِه و عینِ هنرم کن!
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
بارانِ منِ خاک شو و بارورم کن!
افیونزدهی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لبِ شیرین شکرم کن!
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آنگاه
تا لذّتِ آغوش بدانی خبرم کن!
شرحِ من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژهی «تو» مختصرم کن!
#حسین_منزوی
بیخودتر از اینم کن و از خود به درم کن!
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعهی دیگر بچشان، مستترم کن!
شوقِ سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جوازِ سفرم کن!
دارم سرِ پرواز در آفاق تو ای یار!
یاری کن و آن وسوسه را بالوپرم کن!
عاری ز هنر نیستم امّا تو عبوری
از صافیِ عشقم دِه و عینِ هنرم کن!
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
بارانِ منِ خاک شو و بارورم کن!
افیونزدهی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لبِ شیرین شکرم کن!
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آنگاه
تا لذّتِ آغوش بدانی خبرم کن!
شرحِ من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژهی «تو» مختصرم کن!
#حسین_منزوی
آه ای همیشه گل!
که به سرخی در این خزان
گُل کردهای به باغچهی بازوانِ من..
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
آه ای همیشه گل!
که به سرخی در این خزان
گُل کردهای به باغچهی بازوانِ من..
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
رفیق غربت خاموش روز خلوت من
حریف خواب و خیال شب شراب منی
- سیاه و سرد و پذیرنده - آسمان توام
- بلند و روشن و بخشنده - آفتاب منی
مرا به سوی تو جز عشق بیحساب مباد
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطهی پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی
#حسین_منزوی
حریف خواب و خیال شب شراب منی
- سیاه و سرد و پذیرنده - آسمان توام
- بلند و روشن و بخشنده - آفتاب منی
مرا به سوی تو جز عشق بیحساب مباد
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید
تویی که نقطهی پایان اضطراب منی
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی
اگر صواب منی یا که ناصواب منی
#حسین_منزوی
الا که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم
اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم
بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری
تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم
قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم
کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟
برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم
دلم به سوی تو پر می زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم
اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم
#حسین_منزوی
🍃❤️
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم
اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم
بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری
تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم
قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم
کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟
برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم
دلم به سوی تو پر می زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم
اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم
#حسین_منزوی
🍃❤️
آتشت در دلم ای دوست فزونتر باد
هستیام از شرر شوق تو خاکستر باد
ذرّهی جان من -این جرم غبار آلوده-
برخی جان تو، خورشید بلند اختر باد
می ننوشم مگر از لعل شراب آلودت
که همیشه پُر از آن باده مرا ساغر باد
آذرخشانه زدی آتشم و تا هستم
ظلمتم روشن و روشنتر ازاین آذر باد
زینت دفتر شعرم شده اکنون نامت
دفتر عمر مرا نیز از او زیور باد
هر چه زیبایی تو تازه بهار آرد بار
شعر من نیز از آن شاخهی بار آور باد
#حسین_منزوی🌴
هستیام از شرر شوق تو خاکستر باد
ذرّهی جان من -این جرم غبار آلوده-
برخی جان تو، خورشید بلند اختر باد
می ننوشم مگر از لعل شراب آلودت
که همیشه پُر از آن باده مرا ساغر باد
آذرخشانه زدی آتشم و تا هستم
ظلمتم روشن و روشنتر ازاین آذر باد
زینت دفتر شعرم شده اکنون نامت
دفتر عمر مرا نیز از او زیور باد
هر چه زیبایی تو تازه بهار آرد بار
شعر من نیز از آن شاخهی بار آور باد
#حسین_منزوی🌴
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهی تو٬ به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم
#حسین_منزوی
من از سیاهترین شب به آفتاب رسیدم
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوهی تو٬ به خورشید بینقاب رسیدم
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم
#حسین_منزوی
.
نسیم خوش خبر!
از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر!
از بوی پیرهن چه خبر؟
نشسته در رَهت ای صبح
چشم شب زده ام ،
طلایه دار!
زِخورشید شب شِکن چه خبر؟
#حسین_منزوی
#درود_پگاهتون_نیک
نسیم خوش خبر!
از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر!
از بوی پیرهن چه خبر؟
نشسته در رَهت ای صبح
چشم شب زده ام ،
طلایه دار!
زِخورشید شب شِکن چه خبر؟
#حسین_منزوی
#درود_پگاهتون_نیک