@zhuanchannel
چرا عید نوروز برای نسل ما در سال های کودکی و نوجوانی شیرین تر و شوق انگیزتر از حالا بود؟
این مساله از چند نظر قابل تامل است:
یک_ شاید از دو هفته مانده به عید دل مان غنج می رفت و حالی خوش و ناگفتنی دست می داد، زیرا عید برای ما (احیانا)لباس و کفش نو بود و دید و بازدیدهای دسته جمعی و گرفتن عیدی از بزرگترها.
خاطرم هست که چند تن از دوستان باهم راه می افتادیم و خانه به خانه عیدی جمع می کردیم
شکلات های رنگارنگ و گاهی هم جوراب های پشمی و پلاستیکی. وقتی جیب هامون پر می شد بدو بدو می رفتیم خانه و دوباره با جیب های خالی بر می گشتیم تا به بقیه ی جاهای نگشته و نرفته برویم. وقتی در می زدیم و می رفتیم تو باصدای بلند می گفتیم عید تون مبارک!
دو_ شوق آمیز بودن عیدهای آن سال ها را در این مساله هم می توان جست و جو کرد که بقول صائب تبریزی که گفت: " هرچه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند/ چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
چیزی که امروزه از آن باعنوان حس نوستالوژیک/حسرت گذشته/ یاد می شود؛ یعنی دلتنگی حاصل از یادآوری گذشتههای درخشان یا تلخ و شیرین.
سه_ نکته ی دیگری که شاید در این امر(شوق آمیزی عیدی های دوران کودکی) قابل ذکر باشد سختی هایی بود که مردم در زمستان های غالبا رنج آور و پرمشقت، که در اثر سرماهای کُشنده آذوقه ها ته می کشید و مردم بعلت دوری از نور خورشید و گرما دچار بیماری های روحی (افسردگی)و جسمی می شدند و با نزدیک شدن بهار این نوید را به خود می دادند که دیگر زحمت و سختی و دود و سرما دارد رخت بر می بندد و بهار از راه می رسد.
این بیت مولانا نیز چنین دیدگاهی را به تصویر کشیده است:
زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود
شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید
#حسین_مختاری
چرا عید نوروز برای نسل ما در سال های کودکی و نوجوانی شیرین تر و شوق انگیزتر از حالا بود؟
این مساله از چند نظر قابل تامل است:
یک_ شاید از دو هفته مانده به عید دل مان غنج می رفت و حالی خوش و ناگفتنی دست می داد، زیرا عید برای ما (احیانا)لباس و کفش نو بود و دید و بازدیدهای دسته جمعی و گرفتن عیدی از بزرگترها.
خاطرم هست که چند تن از دوستان باهم راه می افتادیم و خانه به خانه عیدی جمع می کردیم
شکلات های رنگارنگ و گاهی هم جوراب های پشمی و پلاستیکی. وقتی جیب هامون پر می شد بدو بدو می رفتیم خانه و دوباره با جیب های خالی بر می گشتیم تا به بقیه ی جاهای نگشته و نرفته برویم. وقتی در می زدیم و می رفتیم تو باصدای بلند می گفتیم عید تون مبارک!
دو_ شوق آمیز بودن عیدهای آن سال ها را در این مساله هم می توان جست و جو کرد که بقول صائب تبریزی که گفت: " هرچه رفت از عمر، یاد آن به نیکی میکنند/ چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
چیزی که امروزه از آن باعنوان حس نوستالوژیک/حسرت گذشته/ یاد می شود؛ یعنی دلتنگی حاصل از یادآوری گذشتههای درخشان یا تلخ و شیرین.
سه_ نکته ی دیگری که شاید در این امر(شوق آمیزی عیدی های دوران کودکی) قابل ذکر باشد سختی هایی بود که مردم در زمستان های غالبا رنج آور و پرمشقت، که در اثر سرماهای کُشنده آذوقه ها ته می کشید و مردم بعلت دوری از نور خورشید و گرما دچار بیماری های روحی (افسردگی)و جسمی می شدند و با نزدیک شدن بهار این نوید را به خود می دادند که دیگر زحمت و سختی و دود و سرما دارد رخت بر می بندد و بهار از راه می رسد.
این بیت مولانا نیز چنین دیدگاهی را به تصویر کشیده است:
زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود
شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید
#حسین_مختاری
@zhuanchannel
أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ... (حدید/۱۶)
گفته اند که این آیه بود که فضیلِ عیاض ِ راهزن را متحول کرد و به مرتبه ای رساند که ستوده ی اقران" گشت.
قصه ی او را از زبان عطار بشنویم:
"يک شب کاروانی می گذشت
در ميان کاروان يکی قرآن می خواند. اين آيت به گوش فضيل رسيد:
"الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله"
آيا وقت نيامد که اين دلِ خفته ی شما بيدار گردد؟!
تيری بود که بر جان او آمد...
- ای فضيل! تا کی تو راه زنی؟
گاهِ آن آمد که ما نيز راه تو بزنيم!
فضيل از ديوار فرو افتاد و گفت:
گاهِ گاه آمد از "وقت" نيز بگذشت."
گویی در آن حال این بیت از مثنوی مولانا زبانِ حالِ فضیلِ سرگشته بود:
"وقتِ" آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
در ادبیات عرفانی "وقت" از اصطلاحات کلیدی است و به حال و حالتی گفته می شود که ناگهان بر سالک هجوم می آورد و او را مطیع و مُنقاد خود می کند.
گمان می کنم هر آنکس که بویی از معنی و معنویت برده است و دایم "از روز گذر کردن اندیشه" می کند، عاقبت -دیر یا زود- معروض این "وقت" خواهد شد.
حالا این وقتِ خوش به سراغِ یکی در جوانی و برای بعضی در میان سالی و یا حتی در روزهای پایانی عمر می آید
به هر حال به توصیه حافظ هرگاه که این وقت خوش دست داد باید قدرش را دانست و مغتنم اش شمرد؛ زیرا "پیوند عمر" به مویی بسته و هر آن ممکن است از هم بگسلد و فرصت ها از دست بروند.
بقول صائب تبریزی:
عمرها چنان سست و ناپایدارند که "از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد!"
در این آیه "خشوع قلب" به معنی نرم و منعطف شدن دل است.
دلی که نرم و خاکی شد بذر "ذکر" را می پذیرد و پُر می شود از گل های معرفت.
اما اگر غفلت بر جان آدمی حاکم گردید و قلب از خشوع و خضوع بازماند کم کم سختی و سنگی از راه می رسد و هرگز دانه ی بذری در آن جوانه نمی زند و به قول مولانا:
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو، تا گُل برآری رنگ رنگ
#حسین_مختاری
أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ... (حدید/۱۶)
گفته اند که این آیه بود که فضیلِ عیاض ِ راهزن را متحول کرد و به مرتبه ای رساند که ستوده ی اقران" گشت.
قصه ی او را از زبان عطار بشنویم:
"يک شب کاروانی می گذشت
در ميان کاروان يکی قرآن می خواند. اين آيت به گوش فضيل رسيد:
"الم يان للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله"
آيا وقت نيامد که اين دلِ خفته ی شما بيدار گردد؟!
تيری بود که بر جان او آمد...
- ای فضيل! تا کی تو راه زنی؟
گاهِ آن آمد که ما نيز راه تو بزنيم!
فضيل از ديوار فرو افتاد و گفت:
گاهِ گاه آمد از "وقت" نيز بگذشت."
گویی در آن حال این بیت از مثنوی مولانا زبانِ حالِ فضیلِ سرگشته بود:
"وقتِ" آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
در ادبیات عرفانی "وقت" از اصطلاحات کلیدی است و به حال و حالتی گفته می شود که ناگهان بر سالک هجوم می آورد و او را مطیع و مُنقاد خود می کند.
گمان می کنم هر آنکس که بویی از معنی و معنویت برده است و دایم "از روز گذر کردن اندیشه" می کند، عاقبت -دیر یا زود- معروض این "وقت" خواهد شد.
حالا این وقتِ خوش به سراغِ یکی در جوانی و برای بعضی در میان سالی و یا حتی در روزهای پایانی عمر می آید
به هر حال به توصیه حافظ هرگاه که این وقت خوش دست داد باید قدرش را دانست و مغتنم اش شمرد؛ زیرا "پیوند عمر" به مویی بسته و هر آن ممکن است از هم بگسلد و فرصت ها از دست بروند.
بقول صائب تبریزی:
عمرها چنان سست و ناپایدارند که "از نسیمی دفتر ایام برهم میخورد!"
در این آیه "خشوع قلب" به معنی نرم و منعطف شدن دل است.
دلی که نرم و خاکی شد بذر "ذکر" را می پذیرد و پُر می شود از گل های معرفت.
اما اگر غفلت بر جان آدمی حاکم گردید و قلب از خشوع و خضوع بازماند کم کم سختی و سنگی از راه می رسد و هرگز دانه ی بذری در آن جوانه نمی زند و به قول مولانا:
از بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو، تا گُل برآری رنگ رنگ
#حسین_مختاری
@zhuanchannel
[خداوندا] ما را بر راهِ راست استوار بدار.
راهِ کسانی که آنان را نواخته ای
نه آنان که از نظر انداخته ای
و نه گمراهان.
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ﴿۶﴾
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ
غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ
وَلاَ الضَّالِّينَ ﴿۷﴾
#حسین_مختاری
[خداوندا] ما را بر راهِ راست استوار بدار.
راهِ کسانی که آنان را نواخته ای
نه آنان که از نظر انداخته ای
و نه گمراهان.
اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ﴿۶﴾
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ
غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ
وَلاَ الضَّالِّينَ ﴿۷﴾
#حسین_مختاری