@zhuanchannel
دامِ استریوتایپینگ و تکنیک تعلیق سه ثانیهای
اینها شیرازی هستند، پس... هستند.
آنها شمالی هستند، پس... هستند.
همه مردها ... هستند.
شما زن ها همتون ...
همه آلمانی ها ... هستند.
ایرانیها... هستند ولی خارجیها ... هستند.
ما ایرانیها همیشه میخوایم آسون ترین راه رو انتخاب کنیم.
متولد ماه... هستی پس بی قید و بندی!
اهالی فلان شهر همه قاچاقچی هستن
طرف بنز داره پس...
و هزاران مثال دیگه
خطای استریوتایپ ترکیبی از نگرش و پیشداوریهاست که به گروهی خاص تعمیمیافته و اغلب هم نادرست است. به عبارتی کسانی تفکر قالبی دارند که فکر میکنند همه افراد یه گروه از یک ویژگی معین برخوردارند.
بیایید این داستان را با هم بخوانیم
یک روز پسری همراه پدر خود سوار ماشین در حال مسافرت توی مسیر تصادف می کنند و پدر درجا فوت میکنند. نیروهای امدادی پسر رو به بیمارستان منتقل می کنند. زمانی که رییس بیمارستان برای بررسی وضعیت جسمانی پسر به ملاقاتش می آيد با تعجب متوجه میشود که این فرد همان پسر خودش است.
اگر پدر فوت کرده، پس رییس بیمارستان چه کسی است؟ آیا ما این جا با یک معما و مساله پیچیده خانوادگی روبرو هستیم؟
اگر خطای استریوتایپ در مورد جنسیت وجود نداشت بیشتر ما جواب درست را می توانستیم حدس بزنیم. رئیس بیمارستان مادر پسر بود. اما ما این استریوتایپ را داریم که رئیس بیمارستان قاعدتاً یک مرد است و اصلاً ذهن ما اجازه حل این معما رو به ما نمیدهد.
گوردون آلپورت روانشناس معروف جمله ای دارد که بسیار جالب است
«هرگز با واقعیت مزاحم من نشوید، چون من تصمیم خود را گرفتهام.» این جمله مغز استریوتایپینگ را توضیح می دهد. یعنی آن که من به جای آن که با واقعیت سر و کار داشته باشم. از قبل و بر مبنای یکی دو تا نشانه/ويژگی تصمیمم را گرفتهام.
چه کنیم که از خطای استریوتایپینگ در امان بمانیم
سه ثانیه تعلیق
معمول آن است که میان قضاوت درباره یک شی/شخص/پدیده و به زبان آوردنِ آن قضاوت، تقریباً زمانی وجود ندارد و به همان سرعتی که در ذهنِمان قضاوت شکل می گیرد آن قضاوت را بیان می کنیم.
اگر چند روز تمرین کنیم که بین آنچه در ذهن مان می گذرد و آن چه می گوییم فقط سه ثانیه تاخیر بیاندازیم مغز ما فرصت پیدا می کند که در مورد آن نه به صورت خودکار که به صورت خودآگاه قضاوت فکر کند.
در آن سه ثانیه فقط یک سوال از خود بپرسیم: آیا برای آنچه می خواهم بگویم شواهد کافی دارم ؟
همین تاخیر سه ثانیهای و همان سوال ساده را میشود در در فوروارد کردن یک پیام یا به اشتراکگذاری مجدد آن پیام در شبکه های اجتماعی به کار برد.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
پ.ن:هر حرفی رو باور نکنید و انقد راحت پخش نکنید
دامِ استریوتایپینگ و تکنیک تعلیق سه ثانیهای
اینها شیرازی هستند، پس... هستند.
آنها شمالی هستند، پس... هستند.
همه مردها ... هستند.
شما زن ها همتون ...
همه آلمانی ها ... هستند.
ایرانیها... هستند ولی خارجیها ... هستند.
ما ایرانیها همیشه میخوایم آسون ترین راه رو انتخاب کنیم.
متولد ماه... هستی پس بی قید و بندی!
اهالی فلان شهر همه قاچاقچی هستن
طرف بنز داره پس...
و هزاران مثال دیگه
خطای استریوتایپ ترکیبی از نگرش و پیشداوریهاست که به گروهی خاص تعمیمیافته و اغلب هم نادرست است. به عبارتی کسانی تفکر قالبی دارند که فکر میکنند همه افراد یه گروه از یک ویژگی معین برخوردارند.
بیایید این داستان را با هم بخوانیم
یک روز پسری همراه پدر خود سوار ماشین در حال مسافرت توی مسیر تصادف می کنند و پدر درجا فوت میکنند. نیروهای امدادی پسر رو به بیمارستان منتقل می کنند. زمانی که رییس بیمارستان برای بررسی وضعیت جسمانی پسر به ملاقاتش می آيد با تعجب متوجه میشود که این فرد همان پسر خودش است.
اگر پدر فوت کرده، پس رییس بیمارستان چه کسی است؟ آیا ما این جا با یک معما و مساله پیچیده خانوادگی روبرو هستیم؟
اگر خطای استریوتایپ در مورد جنسیت وجود نداشت بیشتر ما جواب درست را می توانستیم حدس بزنیم. رئیس بیمارستان مادر پسر بود. اما ما این استریوتایپ را داریم که رئیس بیمارستان قاعدتاً یک مرد است و اصلاً ذهن ما اجازه حل این معما رو به ما نمیدهد.
گوردون آلپورت روانشناس معروف جمله ای دارد که بسیار جالب است
«هرگز با واقعیت مزاحم من نشوید، چون من تصمیم خود را گرفتهام.» این جمله مغز استریوتایپینگ را توضیح می دهد. یعنی آن که من به جای آن که با واقعیت سر و کار داشته باشم. از قبل و بر مبنای یکی دو تا نشانه/ويژگی تصمیمم را گرفتهام.
چه کنیم که از خطای استریوتایپینگ در امان بمانیم
سه ثانیه تعلیق
معمول آن است که میان قضاوت درباره یک شی/شخص/پدیده و به زبان آوردنِ آن قضاوت، تقریباً زمانی وجود ندارد و به همان سرعتی که در ذهنِمان قضاوت شکل می گیرد آن قضاوت را بیان می کنیم.
اگر چند روز تمرین کنیم که بین آنچه در ذهن مان می گذرد و آن چه می گوییم فقط سه ثانیه تاخیر بیاندازیم مغز ما فرصت پیدا می کند که در مورد آن نه به صورت خودکار که به صورت خودآگاه قضاوت فکر کند.
در آن سه ثانیه فقط یک سوال از خود بپرسیم: آیا برای آنچه می خواهم بگویم شواهد کافی دارم ؟
همین تاخیر سه ثانیهای و همان سوال ساده را میشود در در فوروارد کردن یک پیام یا به اشتراکگذاری مجدد آن پیام در شبکه های اجتماعی به کار برد.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
پ.ن:هر حرفی رو باور نکنید و انقد راحت پخش نکنید
@zhuanchannel
تکنیک پا لای در
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که با درخواست کوچک فردی موافقت کنید و کمی بعد، در حالی به خود بیایید که یک خواستۀ بزرگتر از طرف همان فرد را هم قبول کردهاید؟
اگر پاسختان به این سوال مثبت است، شما یک قربانی رسمی تکنیک پا لای در شده اید.
این سناریو را تجسّم کنید.
یک فروشنده، درب منزل شما را میزند و از شما میپرسد اشکال نداره یک سوال کوچک ازتون بکنم؟ این یک درخواست کوچک از سوی اوست. ضرر چندانی هم برای شما ندارد. پس شما در را باز میکنید تا به حرفهایش کامل گوش بدهید. اما کمی بعد خود را در یک موقعیّت متفاوت مییابید.
اکنون او درخواست بزرگ خود را مطرح کرده است حالا فقط یک مخلوطکن میخواهید یا اینکه حاضرید برای تندرستی خودتون یک آبمیوهگیری خوب و مقاوم هم بخرید؟
به این آزمایش پژوهشی دقت کنید:
۱۵۶ زن خانهدار به چهار گروه تقسیم شدند.
برای شروع، با زنانِ سه گروه تماس گرفتند و از آنها یک سوال ساده پرسیدند: میتونید به ما بگید که شما در حال حاضر از کدام محصولات خانگی، مثلاً چه صابون و پاککنندهای، استفاده میکنید؟ سه روز بعد، آنها دوباره با تمام این زنان، به علاوۀ گروه چهارم، تماس گرفتند.
اینبار، از زنان پرسیدند که آیا مایل هستند به یک محقق اجازه بدهند به خانۀ آنها بیاید و انواع مختلف محصولات خانگی که در خانهشان وجود دارد را لیست کند؟
بیایید کمی در این درخواست دقیق شوم: چیز واقعاً بزرگی خواسته شده است.
در درجۀ اول، شما باید درِ خانۀ خود را به روی یک غریبه باز کنید. به علاوه، این غریبه قرار است کشوها، کابینتها، کمدها و سایر سوراخ سنبههای خانۀ شما را بگردد تا ببیند چه محصولاتی دارید، آنها را بر دارد، لمس کند، اندازه بگیرد و در مورد آنها اطلاعاتی را یادداشت نماید.
قبول کنید که این کار، در حالت عادی به منزلۀ تجاوز به حریم شخصی است.
و اما نتایج: از سه گروه اول که قبلاً با آنها تماس گرفته شده بود، ۵۲٫۸% با این درخواست موافقت کردند.
اما از گروه چهارم که قبلا درب منزلشان نرفته بودند، فقط ۲۲٫۲% بودند که به این درخواست جواب مثبت دادند.
تحلیل :
پا لای در (foot in the door) یک تکنیکِ همراه سازی و متقاعدسازی است که در آن قبل از آنکه درخواست اصلی مطرح شود، ابتدا یک درخواست کوچک و بی اهمیت را مطرح میکنید و بعد از گرفتن جواب مثبت، درخواست بعدی و اصلی را مطرح می کنید.
نام این تکنیک از همین مفهوم گرفته شده است: وقتی شما پای خود را لای در بگذارید (خواسته کوچک اول)، احتمال اینکه درب بسته نشود و برای گام های بعدی باز شود (خواسته بزرگ اصلی) بیشتر خواهد شد.
همراه سازی و گرفتن جواب مثبت از دیگران یکی از مهم ترین تکنیک های موفقیت در زندگی شخصی و سازمانی است: مثلا می خواهیم دیگران را متقاعد کنیم که روی پروژه پیشنهادی ما سرمایه گذاری کنند یا محصول ما را بخرند یا ما را استخدام کنند یا با ما ازدواج کنند …
می توانیم از اول ایده اصلی خود را مطرح کنیم و هی اصرار کنیم.
اما اگر تکنیک پا لای در را به کار ببریم، فشار بسیار کمی از طرف شما بر روی طرف مقابل وارد میشود.
یعنی فقط یک درخواست کوچک از او میکنید و راه را برای پذیرش آسان تر درخواست های بعدی فراهم می کنید.
پس فراموش نکنید: با یک درخواست کوچک و کم هزینه رابطه خود را شروع کنید و از این ابزار، اخلاقی استفاده کنید.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
#مدیریت #روانشناسی
تکنیک پا لای در
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که با درخواست کوچک فردی موافقت کنید و کمی بعد، در حالی به خود بیایید که یک خواستۀ بزرگتر از طرف همان فرد را هم قبول کردهاید؟
اگر پاسختان به این سوال مثبت است، شما یک قربانی رسمی تکنیک پا لای در شده اید.
این سناریو را تجسّم کنید.
یک فروشنده، درب منزل شما را میزند و از شما میپرسد اشکال نداره یک سوال کوچک ازتون بکنم؟ این یک درخواست کوچک از سوی اوست. ضرر چندانی هم برای شما ندارد. پس شما در را باز میکنید تا به حرفهایش کامل گوش بدهید. اما کمی بعد خود را در یک موقعیّت متفاوت مییابید.
اکنون او درخواست بزرگ خود را مطرح کرده است حالا فقط یک مخلوطکن میخواهید یا اینکه حاضرید برای تندرستی خودتون یک آبمیوهگیری خوب و مقاوم هم بخرید؟
به این آزمایش پژوهشی دقت کنید:
۱۵۶ زن خانهدار به چهار گروه تقسیم شدند.
برای شروع، با زنانِ سه گروه تماس گرفتند و از آنها یک سوال ساده پرسیدند: میتونید به ما بگید که شما در حال حاضر از کدام محصولات خانگی، مثلاً چه صابون و پاککنندهای، استفاده میکنید؟ سه روز بعد، آنها دوباره با تمام این زنان، به علاوۀ گروه چهارم، تماس گرفتند.
اینبار، از زنان پرسیدند که آیا مایل هستند به یک محقق اجازه بدهند به خانۀ آنها بیاید و انواع مختلف محصولات خانگی که در خانهشان وجود دارد را لیست کند؟
بیایید کمی در این درخواست دقیق شوم: چیز واقعاً بزرگی خواسته شده است.
در درجۀ اول، شما باید درِ خانۀ خود را به روی یک غریبه باز کنید. به علاوه، این غریبه قرار است کشوها، کابینتها، کمدها و سایر سوراخ سنبههای خانۀ شما را بگردد تا ببیند چه محصولاتی دارید، آنها را بر دارد، لمس کند، اندازه بگیرد و در مورد آنها اطلاعاتی را یادداشت نماید.
قبول کنید که این کار، در حالت عادی به منزلۀ تجاوز به حریم شخصی است.
و اما نتایج: از سه گروه اول که قبلاً با آنها تماس گرفته شده بود، ۵۲٫۸% با این درخواست موافقت کردند.
اما از گروه چهارم که قبلا درب منزلشان نرفته بودند، فقط ۲۲٫۲% بودند که به این درخواست جواب مثبت دادند.
تحلیل :
پا لای در (foot in the door) یک تکنیکِ همراه سازی و متقاعدسازی است که در آن قبل از آنکه درخواست اصلی مطرح شود، ابتدا یک درخواست کوچک و بی اهمیت را مطرح میکنید و بعد از گرفتن جواب مثبت، درخواست بعدی و اصلی را مطرح می کنید.
نام این تکنیک از همین مفهوم گرفته شده است: وقتی شما پای خود را لای در بگذارید (خواسته کوچک اول)، احتمال اینکه درب بسته نشود و برای گام های بعدی باز شود (خواسته بزرگ اصلی) بیشتر خواهد شد.
همراه سازی و گرفتن جواب مثبت از دیگران یکی از مهم ترین تکنیک های موفقیت در زندگی شخصی و سازمانی است: مثلا می خواهیم دیگران را متقاعد کنیم که روی پروژه پیشنهادی ما سرمایه گذاری کنند یا محصول ما را بخرند یا ما را استخدام کنند یا با ما ازدواج کنند …
می توانیم از اول ایده اصلی خود را مطرح کنیم و هی اصرار کنیم.
اما اگر تکنیک پا لای در را به کار ببریم، فشار بسیار کمی از طرف شما بر روی طرف مقابل وارد میشود.
یعنی فقط یک درخواست کوچک از او میکنید و راه را برای پذیرش آسان تر درخواست های بعدی فراهم می کنید.
پس فراموش نکنید: با یک درخواست کوچک و کم هزینه رابطه خود را شروع کنید و از این ابزار، اخلاقی استفاده کنید.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
#مدیریت #روانشناسی
@zhuanchannel
مازوخیسم جمعی ایرانیان و دو راهکار شخصی
تجربه عجیبی در سخنرانیها و ارائه ها در جاهای مختلف پیدا کرده ام و آن میل شدید جامعه به طرح نکات منفی و ناامیدکننده در مورد اقتصاد ایران است.
هرچقدر از مشکلات و وخیم بودن شرایط صحبت کنی مورد استقبال بیشتری قرار میگیری.
هرچقدر بذر ناامیدی بیشتری نسبت به آینده پراکنده کنی عالم تر قلمداد میشوی.
اگر نقاط مثبت را هم بگویی یا چشماندازهای پیشرفت را هم بیان کنی، چنان با دیده تردید در تو مینگرند که گویی از حکومت پول گرفته ای تا به مردم اطلاعات نادرست دهی.
شگفت است که ما از آزار خود لذت میبریم و به آن عادت کرده ایم.
بله باید مشکلات را گفت ولی پیشرفت ها را هم دید.
آدمی احساس می کند که مردم تلافی رفتار حکومت در دهههای گذشته را می خواهد درآورد.
در گذشته حکومت صرفا پیشرفتها را گزارش میکرد و مشکلات را انکار مینمود حالا جامعه از این سمت به موضعگیری افتاده و صرفاً بر تاریکیها چشم دوخته است.
واقعیت این است که در کنار تاریکی، روشنیها هم هست و باید این روشناییها را هم دید.
خدا نگذرد از کسانی که ما را به جایی رساندند که خوبیهای ایران را کم نمایی و خوبی های غرب را بیش نمایی (overestimate ) می کنیم و به عکس بدی های خودمان را بیش نمایی و بدیهای غرب را کم انگاری میکنیم.
آنچه در بالا خواندیم نوشته دکتر علی سرزعیم مشاور مرکز بررسی های استراتژیک یود.
من نیز تجربه ای به شدت مشابه با وی دارم.
نمی خواهم من هم دوباره از ایران و ایرانی انتقاد کنم.
بس است! فقط این نکته را بگویم که آنقدر جو ناامیدی سنگین است که در جمع های مختلف حتی نمی شود از نشانه های قطعی پیشرفت نیز سخن گفت.
به محض شنیدن یک بهبود رتبه یا افزایش یک شاخص شروع می کنند به زیر سوال بردن آمار و ارقام حتی شاخص های بین المللی را. انگار یک ولع خاصی دارند که شما از ناامیدی، فلاکت و بدبختی بگویید.
وقتی صحبت از مشکلات می کنید همه به دیده تحسین در شما می نگرند و شما احساس روشنفکری می کنید اما وقتی در مورد پیشرفت ها می گویید همه به شما به دیده جیره خوار حکومت نگاه می کنند.
امیل سیوران فیلسوف اهل رومانی جمله ای گفته است که سخت باید به آن اندیشید:
ناامیدی جمعی مهمترین عامل انهدام ملتها است. ملتی كه دچار آن شود هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بایستد.
من دو راهکار/تکنیک را گاهی (و نه همیشه) برای خودم استفاده می کنم و از آن جواب گرفته ام که با شما نیز در میان می گذارم.
راهکار اول: هر گاه مشکلی را مطرح می کنم، برای آن راه حل ارایه می کنم. این گونه باعث می شود که ذهنم را ورزش دهم که راه حل محور (solution minded) باشد و همچنین از تلخی انتقاد بکاهم و دریچه ای رو به حل مساله و روشنایی در کنار نشان دادن یک تاریکی باز کنم.
راهکار دوم: اگر مشکلی را در جامعه می بینم قبل از آنکه از آن انتقاد کنم. خودم آن را ترک می کنم.
مثلا به جای آن که در مورد آشغال ریختن در خیایان صحبت کنم خودم آن را ترک می کنم و سپس در مورد آن سخن می گویم. اگر نتوانستم آن را رعایت کنم، دیگر انتقاد نمی کنم.
مثلا من چون خودم بد رانندگی می کنم هیچگاه در جمع از رانندگی بد دیگران یا رفتارهای زشت ترافیکی انتقاد نمی کنم چون خودم هنوز تبدیل به یک راننده منظم و قاعده مند نشده ام.
تاکید می کنم که در کنار همه مشکلات، وضعیت کشور با بیست سال پیش قابل مقایسه نیست.
من تصمیم گرفته ام به جای آن که یک روشنفکر منفی نگر محبوب باشم یک تحلیل گر مثبت اندیش و واقعیت گرا باشم. شما را نیز به مثبت اندیشی و مبارزه با مازوخسیم جمعی دعوت می کنم.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
#مدیریت #روانشناسی
پ.ن:مرسی دکتر🙏
مازوخیسم جمعی ایرانیان و دو راهکار شخصی
تجربه عجیبی در سخنرانیها و ارائه ها در جاهای مختلف پیدا کرده ام و آن میل شدید جامعه به طرح نکات منفی و ناامیدکننده در مورد اقتصاد ایران است.
هرچقدر از مشکلات و وخیم بودن شرایط صحبت کنی مورد استقبال بیشتری قرار میگیری.
هرچقدر بذر ناامیدی بیشتری نسبت به آینده پراکنده کنی عالم تر قلمداد میشوی.
اگر نقاط مثبت را هم بگویی یا چشماندازهای پیشرفت را هم بیان کنی، چنان با دیده تردید در تو مینگرند که گویی از حکومت پول گرفته ای تا به مردم اطلاعات نادرست دهی.
شگفت است که ما از آزار خود لذت میبریم و به آن عادت کرده ایم.
بله باید مشکلات را گفت ولی پیشرفت ها را هم دید.
آدمی احساس می کند که مردم تلافی رفتار حکومت در دهههای گذشته را می خواهد درآورد.
در گذشته حکومت صرفا پیشرفتها را گزارش میکرد و مشکلات را انکار مینمود حالا جامعه از این سمت به موضعگیری افتاده و صرفاً بر تاریکیها چشم دوخته است.
واقعیت این است که در کنار تاریکی، روشنیها هم هست و باید این روشناییها را هم دید.
خدا نگذرد از کسانی که ما را به جایی رساندند که خوبیهای ایران را کم نمایی و خوبی های غرب را بیش نمایی (overestimate ) می کنیم و به عکس بدی های خودمان را بیش نمایی و بدیهای غرب را کم انگاری میکنیم.
آنچه در بالا خواندیم نوشته دکتر علی سرزعیم مشاور مرکز بررسی های استراتژیک یود.
من نیز تجربه ای به شدت مشابه با وی دارم.
نمی خواهم من هم دوباره از ایران و ایرانی انتقاد کنم.
بس است! فقط این نکته را بگویم که آنقدر جو ناامیدی سنگین است که در جمع های مختلف حتی نمی شود از نشانه های قطعی پیشرفت نیز سخن گفت.
به محض شنیدن یک بهبود رتبه یا افزایش یک شاخص شروع می کنند به زیر سوال بردن آمار و ارقام حتی شاخص های بین المللی را. انگار یک ولع خاصی دارند که شما از ناامیدی، فلاکت و بدبختی بگویید.
وقتی صحبت از مشکلات می کنید همه به دیده تحسین در شما می نگرند و شما احساس روشنفکری می کنید اما وقتی در مورد پیشرفت ها می گویید همه به شما به دیده جیره خوار حکومت نگاه می کنند.
امیل سیوران فیلسوف اهل رومانی جمله ای گفته است که سخت باید به آن اندیشید:
ناامیدی جمعی مهمترین عامل انهدام ملتها است. ملتی كه دچار آن شود هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بایستد.
من دو راهکار/تکنیک را گاهی (و نه همیشه) برای خودم استفاده می کنم و از آن جواب گرفته ام که با شما نیز در میان می گذارم.
راهکار اول: هر گاه مشکلی را مطرح می کنم، برای آن راه حل ارایه می کنم. این گونه باعث می شود که ذهنم را ورزش دهم که راه حل محور (solution minded) باشد و همچنین از تلخی انتقاد بکاهم و دریچه ای رو به حل مساله و روشنایی در کنار نشان دادن یک تاریکی باز کنم.
راهکار دوم: اگر مشکلی را در جامعه می بینم قبل از آنکه از آن انتقاد کنم. خودم آن را ترک می کنم.
مثلا به جای آن که در مورد آشغال ریختن در خیایان صحبت کنم خودم آن را ترک می کنم و سپس در مورد آن سخن می گویم. اگر نتوانستم آن را رعایت کنم، دیگر انتقاد نمی کنم.
مثلا من چون خودم بد رانندگی می کنم هیچگاه در جمع از رانندگی بد دیگران یا رفتارهای زشت ترافیکی انتقاد نمی کنم چون خودم هنوز تبدیل به یک راننده منظم و قاعده مند نشده ام.
تاکید می کنم که در کنار همه مشکلات، وضعیت کشور با بیست سال پیش قابل مقایسه نیست.
من تصمیم گرفته ام به جای آن که یک روشنفکر منفی نگر محبوب باشم یک تحلیل گر مثبت اندیش و واقعیت گرا باشم. شما را نیز به مثبت اندیشی و مبارزه با مازوخسیم جمعی دعوت می کنم.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
#مدیریت #روانشناسی
پ.ن:مرسی دکتر🙏
@zhuanchannel
اندازه اتاقی که در آن فکر می کنید
روی تصمیمات شما تاثیر می گذارد.
حتما تا حالا این جمله را زیاد شنیده اید: خارج از چارچوب فکر کنید! معنی این جمله این است که پیش فرض ها و پیش دانسته ها را کنار بگذارید و مرزها را بشکنید. اما ظاهرا حتی از نظر فیزیکی هم این جمله معنا دارد.
به نوشته آکادمی تفکر، پژوهشگران دانشگاه ميشيگان از دانش آموزان خواستند تا چند مسئله را حل كنند درحالي كه يكبار داخل يك اتاقك مقوايي با ابعاد محدود نشستند و بار ديگر خارج از آن.
البته در زماني كه دانش آموزان داخل اتاقك مقوايي بودند احساس تنگي نمي كردند. نتيجه اين بود كه وقتي دانش آموزان در خارج از چارچوب (اتاقك مقوايي) بودند بهتر توانستند مسايل را حل كنند.
در آزمايش دوم، دانش آموزان را در حاليكه يكبار آزادانه و بارديگر در يك مسير مشخص و تعيين شده راه مي رفتند، اقدام به حل مسئله كردند. نتيجه اين بود كه در حالت راه رفتن آزادانه، دانش آموزان داراي تفكر واگراي بيشتري بودند. تفكر واگرا، شرط لازم براي تفكر خلاق است.
بنا به عقيده پژوهشگران، چنانچه محيط هاي آموزشي و كاري داراي چارديواري هاي كمتري بوده و از سالن ها و فضاهاي بازتري استفاده شود، توان خلاقيت دانش آموزان و كارمندان افزايش مي يابد.
اگر کمی به دستاوردهای فکری خود فکر کنیم، به تجربه نیز درخواهیم یافت که فضای فیزیکی کاملا بر نحوه تفکر ما موثر است. شاید به همین خاطر باشد که بسیاری از ثروتمندان و مدیران بخشی از گفتگوهای خود را در فضاهایی باز مانند زمین گلف انجام می دهند و جالب اینجاست که ایده برخی از کسب وکارهای موفق در زمین گلف استارت خورده است.
در همین راستا پیشنهاد می شود این چهار راهکار را تجربه کنید: دو تایش برای زندگی شخصی و دو تایش برای محیط کاری تان:
زندگی شخصی:
1- هر از چند گاهی تا مکان های مرتفع پیاده روی کنید و در حین پیاده روی فکر کنید و مدتی از آن جا به پایین و دور دست بنگرید و در راه بازگشت دوباره فکر کنید و اگر به ایده ای رسیدید صدای خود را ضبط کنید.
2- اتاق نشیمن و خواب خود را برانداز کنید شاید ما پول نداشته باشیم که یک اتاق بزرگ و زیبا و با پنجره هایی بزرگ رو به دریا داشته باشیم اما می توانیم از چراغ های نورانی تر، رنگ های شادتر و خلاقانه تر و تصاویر الهام بخش تراستفاده کنیم.
محیط کاری:
1- هر چند وقت یک بار مکان جلسات خود را تغییر دهید. آن را در بیرون سازمان برگزار کنید. حتما مکانی را انتخاب کنید که سقف بلندی داشته باشد و پنجره های بزرگ رو به بیرون با یک افق دید بسیار مناسب و جایی برای راه رفتن، قدم زدن و گفتگوهای غیر رسمی. گاهی اوقات با تغییر مکان، فضای فکری عوض می شود.
2- سه فاکتور اتاق جلسات خود را مجدد بررسی کنید: آیا اتاق شما به اندازه کافی نور دارد؟ آیا رنگ اتاق شما مهیج و خلاق است یا مرده و بی روح؟ آیا تصاویری که در اتاق جلسات هست به اندازه کافی جذاب، انرژی بخش و الهام بخش است؟ ما ممکن است برای ویدئو پرژکتور، صندلی و میز اتاق جلسات میلیون ها خرج کنیم بد نیست اندکی از هزینه را به سرمایه گذاری در تغییر فضای فیزیکی تخصیص دهیم.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
اندازه اتاقی که در آن فکر می کنید
روی تصمیمات شما تاثیر می گذارد.
حتما تا حالا این جمله را زیاد شنیده اید: خارج از چارچوب فکر کنید! معنی این جمله این است که پیش فرض ها و پیش دانسته ها را کنار بگذارید و مرزها را بشکنید. اما ظاهرا حتی از نظر فیزیکی هم این جمله معنا دارد.
به نوشته آکادمی تفکر، پژوهشگران دانشگاه ميشيگان از دانش آموزان خواستند تا چند مسئله را حل كنند درحالي كه يكبار داخل يك اتاقك مقوايي با ابعاد محدود نشستند و بار ديگر خارج از آن.
البته در زماني كه دانش آموزان داخل اتاقك مقوايي بودند احساس تنگي نمي كردند. نتيجه اين بود كه وقتي دانش آموزان در خارج از چارچوب (اتاقك مقوايي) بودند بهتر توانستند مسايل را حل كنند.
در آزمايش دوم، دانش آموزان را در حاليكه يكبار آزادانه و بارديگر در يك مسير مشخص و تعيين شده راه مي رفتند، اقدام به حل مسئله كردند. نتيجه اين بود كه در حالت راه رفتن آزادانه، دانش آموزان داراي تفكر واگراي بيشتري بودند. تفكر واگرا، شرط لازم براي تفكر خلاق است.
بنا به عقيده پژوهشگران، چنانچه محيط هاي آموزشي و كاري داراي چارديواري هاي كمتري بوده و از سالن ها و فضاهاي بازتري استفاده شود، توان خلاقيت دانش آموزان و كارمندان افزايش مي يابد.
اگر کمی به دستاوردهای فکری خود فکر کنیم، به تجربه نیز درخواهیم یافت که فضای فیزیکی کاملا بر نحوه تفکر ما موثر است. شاید به همین خاطر باشد که بسیاری از ثروتمندان و مدیران بخشی از گفتگوهای خود را در فضاهایی باز مانند زمین گلف انجام می دهند و جالب اینجاست که ایده برخی از کسب وکارهای موفق در زمین گلف استارت خورده است.
در همین راستا پیشنهاد می شود این چهار راهکار را تجربه کنید: دو تایش برای زندگی شخصی و دو تایش برای محیط کاری تان:
زندگی شخصی:
1- هر از چند گاهی تا مکان های مرتفع پیاده روی کنید و در حین پیاده روی فکر کنید و مدتی از آن جا به پایین و دور دست بنگرید و در راه بازگشت دوباره فکر کنید و اگر به ایده ای رسیدید صدای خود را ضبط کنید.
2- اتاق نشیمن و خواب خود را برانداز کنید شاید ما پول نداشته باشیم که یک اتاق بزرگ و زیبا و با پنجره هایی بزرگ رو به دریا داشته باشیم اما می توانیم از چراغ های نورانی تر، رنگ های شادتر و خلاقانه تر و تصاویر الهام بخش تراستفاده کنیم.
محیط کاری:
1- هر چند وقت یک بار مکان جلسات خود را تغییر دهید. آن را در بیرون سازمان برگزار کنید. حتما مکانی را انتخاب کنید که سقف بلندی داشته باشد و پنجره های بزرگ رو به بیرون با یک افق دید بسیار مناسب و جایی برای راه رفتن، قدم زدن و گفتگوهای غیر رسمی. گاهی اوقات با تغییر مکان، فضای فکری عوض می شود.
2- سه فاکتور اتاق جلسات خود را مجدد بررسی کنید: آیا اتاق شما به اندازه کافی نور دارد؟ آیا رنگ اتاق شما مهیج و خلاق است یا مرده و بی روح؟ آیا تصاویری که در اتاق جلسات هست به اندازه کافی جذاب، انرژی بخش و الهام بخش است؟ ما ممکن است برای ویدئو پرژکتور، صندلی و میز اتاق جلسات میلیون ها خرج کنیم بد نیست اندکی از هزینه را به سرمایه گذاری در تغییر فضای فیزیکی تخصیص دهیم.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@zhuanchannel
ایرانی ها بیایید یک شبه خوشبخت شویم
ما ایرانیان از فقر و بدبختی رنج می بریم. این را من نمی گویم پای صحبت هر ایرانی که می نشینی از زمین و زمان شاکیست که هر سال دریغ از پارسال.
می نالد و راه خلاص می جوید. و جالب اینجاست که راه حل همه این ها را هم درآمد بیشتر می داند.
اگر درآمدم و حقوقم بیشتر بود آنگاه …
اما گاهی فکر می کنم ما از فقر مادی و درآمدی به فلاکت دچار نشدیم بلکه از فقر فکری-فرهنگی-رفتاری در عذابیم. 5 پیشنهاد وجود دارد که یک شبه می تواند، سطح بالاتری از خوشبختی را برای همه ما فراهم کند.
یک:
فقر و فلاکت یعنی اینکه در طبیعت خودمان آشغال بریزیم و از تمیزی طبیعت و خیابان های کشورهای دیگر تعریف کنیم.
خوشبختی یعنی از همین امشب، هیچگونه آشغالی در خیایان، ساحل، دریا و جنگل نریزیم. بدین ترتیب هزینه های پاکسازی به شدت کاهش پیدا می کند و معادل آن هزینه ها را می شود در امور توسعه ای (و نه نگهداشت) خرج کرد و یا دست کم شهر تمیزتری خواهیم داشت و حسرت تمیزی شهرهای خارجی را نخواهیم خورد.
دو:
فقر و فلاکت یعنی روزانه بیشتر از متوسط دنیا آب، نان و انرژی را مصرف می کنیم و هدر می دهیم. هر کس نداند فکر می کند که ما پول دارترین مردم دنیاییم. اما ما به ریال ریال آنچه هدر می دهیم احتیاج داریم. طبق یک محاسبه هدر رفت آب و نان در ایران معادل 114 تن طلا می باشد. می بینید ما در عین ثروتمندی، فقیریم. ثروت داریم اما خوشبخت نیستیم.
خوشبختی یعنی از همین امشب، هر ایرانی یک لیتر آب کمتر مصرف کند، نان را گرامی تر بدارد و از هدر رفت انرژی به هر شکلی جلوگیری کند.
سه:
فقر یعنی میلیاردها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم و در پایان آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد.
خوشبختی یعنی از همین امشب، بیاییم برای یکسال، سفره و نذری و مراسم های اینچنینی را بگذاریم کنار و هزینه آن را تخصیص دهیم به صندوق های نیکوکاری که به درمان بیماران می پردازند. اگر هم نذری و سفره داریم، تمام (تاکید می کنم تمام) غذای آن را به نیازمندان بدهیم و نه اینکه به دوست و آشنا و همسایه ای که از ما سیرترند.
چهار:
فقر یعنی اینکه روزانه ساعتها وقت مان را در شبکه های اجتماعی می گذارنیم و بخشی از آن را صرف فرو کردن دماغ مان در زندگی خصوصی دیگران می کنیم و بخشی دیگر را صرف فحش دادن در صفحه این بازیگر و آن ورزشکار. یعنی بطالت محض! و بعد آنگاه پشت چراغ قرمز تحمل پنج ثانیه توقف و تعلل دیگران را نداریم انگار که مهم ترین آدم روی زمین هستیم.
خوشبختی یعنی اینکه از زمان هایی که به بطالت می گذارنیم بکاهیم، فحش ندهیم و فراموش کنیم که مهم ترین آدم روی زمین هستیم و وقتی پشت فرمان ماشین مان می نشینیم، آرام، صبور و مهربانی را تجربه کنیم.
پنج:
فقر یعنی اینکه کتابخانه ات کوچک تر از یخچالت باشد. فقر یعنی اینکه با هزینه پیتزا مشکل نداشته باشی اما برای هزینه یک کتاب دل درد بگیری.
خوشبختی یعنی اینکه از همین امشب تنها پنج درصد از هزینه غذایمان را بگذاریم کنار و کتاب بخریم. کسانی که کتاب می خوانند کمتر به دیگران فحش می دهند. بیشتر با دیگران همدلی پیدا می کنند. دیگران را کمتر به بی شعوری متهم می کنند و در نهایت هم خود آرامش بیشتری دارند و هم دیگران در کنار آنان خوشبخت ترند.
بخش بزرگی از رفاه و خوشبختی حاصل توسعه یافتگی است. اما توسعه یافتگی زمان بر است. ولی برخی از کارها هست که اگر همین الان شروع کنیم نتیجه آن دو ساعت بعد (و نه دو نسل بعد) نمایان می شود. اگر پول نذری هایمان را بدهیم به بیماران، اگر به دیگران فحش ندهیم، اگر آشغال نریزیم و اگر … اگر بخواهیم که خوشبخت باشیم.
خدا با ملتی است که می خواهد تغییر کند و تصمیم گرفته است که خوشبخت باشد.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
مرسی دکتر 🙏
ایرانی ها بیایید یک شبه خوشبخت شویم
ما ایرانیان از فقر و بدبختی رنج می بریم. این را من نمی گویم پای صحبت هر ایرانی که می نشینی از زمین و زمان شاکیست که هر سال دریغ از پارسال.
می نالد و راه خلاص می جوید. و جالب اینجاست که راه حل همه این ها را هم درآمد بیشتر می داند.
اگر درآمدم و حقوقم بیشتر بود آنگاه …
اما گاهی فکر می کنم ما از فقر مادی و درآمدی به فلاکت دچار نشدیم بلکه از فقر فکری-فرهنگی-رفتاری در عذابیم. 5 پیشنهاد وجود دارد که یک شبه می تواند، سطح بالاتری از خوشبختی را برای همه ما فراهم کند.
یک:
فقر و فلاکت یعنی اینکه در طبیعت خودمان آشغال بریزیم و از تمیزی طبیعت و خیابان های کشورهای دیگر تعریف کنیم.
خوشبختی یعنی از همین امشب، هیچگونه آشغالی در خیایان، ساحل، دریا و جنگل نریزیم. بدین ترتیب هزینه های پاکسازی به شدت کاهش پیدا می کند و معادل آن هزینه ها را می شود در امور توسعه ای (و نه نگهداشت) خرج کرد و یا دست کم شهر تمیزتری خواهیم داشت و حسرت تمیزی شهرهای خارجی را نخواهیم خورد.
دو:
فقر و فلاکت یعنی روزانه بیشتر از متوسط دنیا آب، نان و انرژی را مصرف می کنیم و هدر می دهیم. هر کس نداند فکر می کند که ما پول دارترین مردم دنیاییم. اما ما به ریال ریال آنچه هدر می دهیم احتیاج داریم. طبق یک محاسبه هدر رفت آب و نان در ایران معادل 114 تن طلا می باشد. می بینید ما در عین ثروتمندی، فقیریم. ثروت داریم اما خوشبخت نیستیم.
خوشبختی یعنی از همین امشب، هر ایرانی یک لیتر آب کمتر مصرف کند، نان را گرامی تر بدارد و از هدر رفت انرژی به هر شکلی جلوگیری کند.
سه:
فقر یعنی میلیاردها تومان خرج میکنیم نذری بدهیم و در پایان آرزوی شفای بیماری را داریم که برای نداشتن پول درمان میمیرد.
خوشبختی یعنی از همین امشب، بیاییم برای یکسال، سفره و نذری و مراسم های اینچنینی را بگذاریم کنار و هزینه آن را تخصیص دهیم به صندوق های نیکوکاری که به درمان بیماران می پردازند. اگر هم نذری و سفره داریم، تمام (تاکید می کنم تمام) غذای آن را به نیازمندان بدهیم و نه اینکه به دوست و آشنا و همسایه ای که از ما سیرترند.
چهار:
فقر یعنی اینکه روزانه ساعتها وقت مان را در شبکه های اجتماعی می گذارنیم و بخشی از آن را صرف فرو کردن دماغ مان در زندگی خصوصی دیگران می کنیم و بخشی دیگر را صرف فحش دادن در صفحه این بازیگر و آن ورزشکار. یعنی بطالت محض! و بعد آنگاه پشت چراغ قرمز تحمل پنج ثانیه توقف و تعلل دیگران را نداریم انگار که مهم ترین آدم روی زمین هستیم.
خوشبختی یعنی اینکه از زمان هایی که به بطالت می گذارنیم بکاهیم، فحش ندهیم و فراموش کنیم که مهم ترین آدم روی زمین هستیم و وقتی پشت فرمان ماشین مان می نشینیم، آرام، صبور و مهربانی را تجربه کنیم.
پنج:
فقر یعنی اینکه کتابخانه ات کوچک تر از یخچالت باشد. فقر یعنی اینکه با هزینه پیتزا مشکل نداشته باشی اما برای هزینه یک کتاب دل درد بگیری.
خوشبختی یعنی اینکه از همین امشب تنها پنج درصد از هزینه غذایمان را بگذاریم کنار و کتاب بخریم. کسانی که کتاب می خوانند کمتر به دیگران فحش می دهند. بیشتر با دیگران همدلی پیدا می کنند. دیگران را کمتر به بی شعوری متهم می کنند و در نهایت هم خود آرامش بیشتری دارند و هم دیگران در کنار آنان خوشبخت ترند.
بخش بزرگی از رفاه و خوشبختی حاصل توسعه یافتگی است. اما توسعه یافتگی زمان بر است. ولی برخی از کارها هست که اگر همین الان شروع کنیم نتیجه آن دو ساعت بعد (و نه دو نسل بعد) نمایان می شود. اگر پول نذری هایمان را بدهیم به بیماران، اگر به دیگران فحش ندهیم، اگر آشغال نریزیم و اگر … اگر بخواهیم که خوشبخت باشیم.
خدا با ملتی است که می خواهد تغییر کند و تصمیم گرفته است که خوشبخت باشد.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
مرسی دکتر 🙏
@zhuanchannel
ما برای خاک ایران خون دل ها خورده ایم.
ما نخواهیم گذاشت یک وجب از خاک کشورمان به دست بیگانگان بیفتد.
سال هاست که ما دعوا داریم بر سر خلیج فارس و خلیج عربی و یا سالهاست که بر سر تقسیم دریای خزر دعوا داریم. ما اصولا به این موارد حساسیم.
حاضریم برای یک وجب از خاک ایران جان مان را بدهیم و در طول هشت سال دفاع مقدس دادیم.
اما آیا به همان اندازه که به یک وجب از خاک وطن حساس هستیم و غیرت نشان می دهیم به موارد زیر نیز حساس هستیم؟
1- کشورهای همسایه دارند از میادین مشترک، سهم نفت و گاز ما را می بلعند و بالا می کشند. آیا میلیون های بشکه نفت خام به اندازه یک وجب از خاک ایران ارزش گریبان دریدن ندارد.
2- سالانه هزاران نفر از نخبگان ثروت و معرفت از کشور خارج می شوند. آیا این سرمایه های تکرارنشدنی به اندازه یک متر از دریای خزر و یا به اندازه نام خلیج همیشه فارس اهمیت ندارد. خود من بیش از ده ها بار به کمپین های اعتراضی علیه تغییر نام خلیج فارس دعوت شده ام اما حتی یک بار هم به کمپین اعتراض علیه خروج میلیون ها ضریب هوشی و میلیاردها دلار ثروت دعوت نشده ام.
3- سالانه هزارن کیلومتر مربع جنگل از بین می رود. بیابان ها گسترش می یابند، سطح آب کاهش پیدا می کند و ایران جزو ۱۰ کشور تخریب کننده محیط زیست شناخته می شود. آیا تخریب جنگل ها و فرسایش خاک به اندازه یک وجب خاک اهمیت ندارد؟
4- سالانه هزاران نفر از بیکاری به اعتیاد، دزدی و فساد روی می آورند و مجبورند برای زندگی شرافت خود را به بازار خرید و فروش خدمات جنسی ارایه کنند. آمارهای ۱۰ ساله مرکز آمار ایران نشان میدهد با افزایش ۶.۸ میلیونی جمعیت غیرفعال کشور، هماکنون جمعیت خانهنشین به ۴۰.۲ میلیون نفر رسیده است. آیا این مساله به اندازه یک وجب خاک ایران اهمیت ندارد؟
تحلیل راهبردی
بنیادین ترین آموزه علوم تصمیم گیری این است: نقطه تمرکزتان را درست تعریف کنید و مساله تان را به خوبی تعریف کنید!
چرا؟ چون از آنجا به بعد تمام تلاش ما برای حل مساله و تصمیم گیری و تمام تکنیک هایی که بکار می گیریم، وابسته است به مساله ای که تعریف کرده ایم.
متاسفانه ما در طول زمان به برخی موضوعات و مسایل حساس می شویم و نسبت به برخی از موضوعات و مسایل، کوری و نابینایی پیدا می کنیم.
یکی از بهترین تکنیک ها، مقایسه زوجی است. یعنی چه؟ یک مساله ای که برای تان مهم است را انتخاب کنید و سپس مسایل دیگر را با آن مقایسه کنید و از خود بپرسید کدام مهم تر است.
این باعث می شود که ذهن حالت تحلیلی و منتقدانه بگیرد و رها از پیش فرض ها قضاوت کند.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
#مدیریت
ما برای خاک ایران خون دل ها خورده ایم.
ما نخواهیم گذاشت یک وجب از خاک کشورمان به دست بیگانگان بیفتد.
سال هاست که ما دعوا داریم بر سر خلیج فارس و خلیج عربی و یا سالهاست که بر سر تقسیم دریای خزر دعوا داریم. ما اصولا به این موارد حساسیم.
حاضریم برای یک وجب از خاک ایران جان مان را بدهیم و در طول هشت سال دفاع مقدس دادیم.
اما آیا به همان اندازه که به یک وجب از خاک وطن حساس هستیم و غیرت نشان می دهیم به موارد زیر نیز حساس هستیم؟
1- کشورهای همسایه دارند از میادین مشترک، سهم نفت و گاز ما را می بلعند و بالا می کشند. آیا میلیون های بشکه نفت خام به اندازه یک وجب از خاک ایران ارزش گریبان دریدن ندارد.
2- سالانه هزاران نفر از نخبگان ثروت و معرفت از کشور خارج می شوند. آیا این سرمایه های تکرارنشدنی به اندازه یک متر از دریای خزر و یا به اندازه نام خلیج همیشه فارس اهمیت ندارد. خود من بیش از ده ها بار به کمپین های اعتراضی علیه تغییر نام خلیج فارس دعوت شده ام اما حتی یک بار هم به کمپین اعتراض علیه خروج میلیون ها ضریب هوشی و میلیاردها دلار ثروت دعوت نشده ام.
3- سالانه هزارن کیلومتر مربع جنگل از بین می رود. بیابان ها گسترش می یابند، سطح آب کاهش پیدا می کند و ایران جزو ۱۰ کشور تخریب کننده محیط زیست شناخته می شود. آیا تخریب جنگل ها و فرسایش خاک به اندازه یک وجب خاک اهمیت ندارد؟
4- سالانه هزاران نفر از بیکاری به اعتیاد، دزدی و فساد روی می آورند و مجبورند برای زندگی شرافت خود را به بازار خرید و فروش خدمات جنسی ارایه کنند. آمارهای ۱۰ ساله مرکز آمار ایران نشان میدهد با افزایش ۶.۸ میلیونی جمعیت غیرفعال کشور، هماکنون جمعیت خانهنشین به ۴۰.۲ میلیون نفر رسیده است. آیا این مساله به اندازه یک وجب خاک ایران اهمیت ندارد؟
تحلیل راهبردی
بنیادین ترین آموزه علوم تصمیم گیری این است: نقطه تمرکزتان را درست تعریف کنید و مساله تان را به خوبی تعریف کنید!
چرا؟ چون از آنجا به بعد تمام تلاش ما برای حل مساله و تصمیم گیری و تمام تکنیک هایی که بکار می گیریم، وابسته است به مساله ای که تعریف کرده ایم.
متاسفانه ما در طول زمان به برخی موضوعات و مسایل حساس می شویم و نسبت به برخی از موضوعات و مسایل، کوری و نابینایی پیدا می کنیم.
یکی از بهترین تکنیک ها، مقایسه زوجی است. یعنی چه؟ یک مساله ای که برای تان مهم است را انتخاب کنید و سپس مسایل دیگر را با آن مقایسه کنید و از خود بپرسید کدام مهم تر است.
این باعث می شود که ذهن حالت تحلیلی و منتقدانه بگیرد و رها از پیش فرض ها قضاوت کند.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
#مدیریت
@zhuanchannel
ما انسان ها تمایل داریم که اندیشه و اقدام اکثریت را دنبال کنیم.
تمایل به اتخاذ نظر و رفتار اکثریت برای احساس امنیت بیشتر و جلوگیری از تنش است که از نشانه های پدیده ای به نام «ذهنیت جمعی» است.
تا به حال شده است از خودتان بپرسید چرا این مدل مو (با این که زشت است) محبوبیت پیدا کرده است یا شلوارهای خاص و زشت این چنین رواج پیدا کرده است؟
لباس، اتومبیل، سرگرمیها، مد، … و برخی چیزهایی که غیر جذاب و حتی گاهی نیز زشت هستند، در برخی موارد با اقبال بسیار زیاد مواجه میشوند و این بخاطر ذهنیت جمعی است.
ما تمایل داریم که از جمع تبعیت کنیم. چرا که اینگونه آرامش بیشتری داریم. حتی اگر بعدها هم معلوم شد که این انتخاب اشتباه بوده است، ما آرامش خواهیم داشت! چرا؟ چون می گوییم که دیگران نیز همین اشتباه را انجام دادند.
چون همه ادامه تحصیل می دهند من هم ادامه تحصیل می دهم.
چون همه شاگرد اول ها به رشته برق می روند من هم ….
چون همه سازمان ها ایزو دارند من هم
چون همه کشورها ….
نگاه راهبردی:
1- سرنوشت ما وابسته به انتخاب ها و تصمیم های ماست.
2- همه تصمیمات و انتخاب های ما هم اهمیت نیستند برخی مهم ترند (راهبردی اند) و برخی کم اهمیت تر.
3- تمایل به جمعیت و اکثریت یک تمایل ناخودآگاه است و ما نمی توانیم در همه تصمیمات آن را محدود و مدیریت کنیم.
بنابراین پیشنهاد می شود:
در تصمیمات استراتژیک (راهبردی)، حتما انتخاب خود را بررسی کنیم که آیا به خاطر آن که همرنگ جماعت شویم یک گزینه را انتخاب کرده ایم یا اینکه واقعا آن گزینه توجیه دارد؟
آیا یک گزینه عقلایی است یا اینکه در ما احساس آرامش می کند؟ احساس آرامش لزوما به معنای تصمیم درست نیست!
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
ما انسان ها تمایل داریم که اندیشه و اقدام اکثریت را دنبال کنیم.
تمایل به اتخاذ نظر و رفتار اکثریت برای احساس امنیت بیشتر و جلوگیری از تنش است که از نشانه های پدیده ای به نام «ذهنیت جمعی» است.
تا به حال شده است از خودتان بپرسید چرا این مدل مو (با این که زشت است) محبوبیت پیدا کرده است یا شلوارهای خاص و زشت این چنین رواج پیدا کرده است؟
لباس، اتومبیل، سرگرمیها، مد، … و برخی چیزهایی که غیر جذاب و حتی گاهی نیز زشت هستند، در برخی موارد با اقبال بسیار زیاد مواجه میشوند و این بخاطر ذهنیت جمعی است.
ما تمایل داریم که از جمع تبعیت کنیم. چرا که اینگونه آرامش بیشتری داریم. حتی اگر بعدها هم معلوم شد که این انتخاب اشتباه بوده است، ما آرامش خواهیم داشت! چرا؟ چون می گوییم که دیگران نیز همین اشتباه را انجام دادند.
چون همه ادامه تحصیل می دهند من هم ادامه تحصیل می دهم.
چون همه شاگرد اول ها به رشته برق می روند من هم ….
چون همه سازمان ها ایزو دارند من هم
چون همه کشورها ….
نگاه راهبردی:
1- سرنوشت ما وابسته به انتخاب ها و تصمیم های ماست.
2- همه تصمیمات و انتخاب های ما هم اهمیت نیستند برخی مهم ترند (راهبردی اند) و برخی کم اهمیت تر.
3- تمایل به جمعیت و اکثریت یک تمایل ناخودآگاه است و ما نمی توانیم در همه تصمیمات آن را محدود و مدیریت کنیم.
بنابراین پیشنهاد می شود:
در تصمیمات استراتژیک (راهبردی)، حتما انتخاب خود را بررسی کنیم که آیا به خاطر آن که همرنگ جماعت شویم یک گزینه را انتخاب کرده ایم یا اینکه واقعا آن گزینه توجیه دارد؟
آیا یک گزینه عقلایی است یا اینکه در ما احساس آرامش می کند؟ احساس آرامش لزوما به معنای تصمیم درست نیست!
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@zhuanchannel
خسارت های راهبردی تعطیلات در ایران
1) خاطرم هست حدود 4 سال پیش به یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری گفتم که مساله ساماندهی تعطیلات را جزو برنامه هایش قرار دهد. اما وی جوابی داد که آن موقع قانع شدم: وی گفت که مشکل ما تعطیلات نیست بلکه همان روزهایی هم که کار می کنیم، بهره وری نداریم.
بعدها که رفتار اداری را بیشتر دیدم متوجه شدم که زود قانع شدم.
بی سامانی تعطیلات در ایران (یک روزه بودن، پراکنده بودن و اثرات جانبی داشتن بر روز ماقبل و مابعد تعطیلی) نظام اداری را به شدت آزار می دهد. خدمات و جلسات و مکاتبات و تعاملات رسما حول و حواشی تعطیلات پراکنده و بی مورد ما، تق و لق است.
2) ما ایرانی ها یک رفتار عجیب داریم، خوشحال باشیم کار را تعطیل می کنیم ناراحت هم باشیم کار را تعطیل می کنیم. بعد از مدت ها هم اصلا فراموش می کنیم که چرا آن روز تعطیل شده است!
بگذارید چند سوال بپرسم!
چرا، واقعا چرا ما باید روز ملی شدن نفت را در ایران تعطیل کنیم. اتفاق بزرگی افتاده است؟ بله. ولی چه دلیلی دارد که در سالروز این اتفاق بزرگ کار نکنیم؟
چرا باید روز 15 خرداد تعطیل باشد؟ مگر ما در 15 خرداد چه می کنیم؟ اگر هم بخواهیم در مراسمی شرکت کنیم، بعدازظهر زمان خوبی است! چرا ناراحتی خود را با کار نکردن نشان می دهیم؟ چرا با کار کردن و تقدیم ثمرات آن به فقرا ناراحتی خود را نشان نمی دهیم؟
اصلا چه لزومی دارد که خوشحالی خود را در روز میلاد حضرات معصومین و مبعث را با کار نکردن نشان دهیم.
بزرگان دینی ما هم حتی در روز عزاداری چنین نمی کنند. آیت الله محمدتقی بهجت، مقید بود که روزهای عزا را یک مقدار عزاداری کند اما این دلیل نبود که به کارهای دیگر و درس و مطالعه نرسد و خیلی هم نظرش این نبود که حوزهها تعطیل شوند. اضافه شدن تعطیلات را خسارت حساب میکرد.
منافاتی ندارد انسان هم برای آن روز و صاحب آن روز عظمت قائل باشد و در آن روز تکریم آنها را بکند و هم درس خودش را داشته باشد.
3) چرا در ایران پنجشنبه ها و جمعه ها تعطیل است؟ برای جمعه دلیل داریم و قبول. اما برای پنج شنبه نه!
دنیا شنبه و یکشنبه تعطیل است وما 4 روز رابطه مان با دنیا قطع است و اختلاف فاز داریم. آنگاه صحبت از صادرات غیرنفتی و پیشبرد برون گرایی و پیوند راهبردی با کشورها می کنیم.
در نهایت چهار پیشنهاد:
1- به جای پنجشبنه ها و جمعه ها، جمعه و شنبه ها تعطیل باشیم.
2- روزهای خوش و تلخ ملی و مذهبی (مانند 15 خرداد و مبعث) را تعطیل نکنیم. مگر نگفته اند که کار عبادت است و کار بزرگ ترین تفریح است! [مگر ایام خاص مانند عاشورا و یا نیمه شعبان].
3- تعطیلات نوروز را برای کارمندان پنج روز نگذاریم. زمان بیشتری را در اختیار آنان قرار دهیم. و عملا یک تعطیلات بلندمدت قابل برنامه ریزی برای عید نوروز فراهم کنیم.
4- در کنار تعطیلات بلندمدت نوروزی، یک مورد دیگر تعطیلات بلندمدت دیگر نیز تعیین کنیم تا مردم بتوانند (اعم از کارمند و محصل) روی آن برنامه ریزی کنند.
و تکرار یک نکته کلیدی: قرار نیست ما اگر خوشحالیم یا ناراحت با کار نکردن آن را نشان دهیم. بزرگداشت امور فقط با کار نکردن، خودش را نشان نخواهد داد. می شود با کار کردن امور را گرامی داشت.
تغییر ، اولش همراه با درد و اعتراض همراه است اما بعدها پذیرفته می شود
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
خسارت های راهبردی تعطیلات در ایران
1) خاطرم هست حدود 4 سال پیش به یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری گفتم که مساله ساماندهی تعطیلات را جزو برنامه هایش قرار دهد. اما وی جوابی داد که آن موقع قانع شدم: وی گفت که مشکل ما تعطیلات نیست بلکه همان روزهایی هم که کار می کنیم، بهره وری نداریم.
بعدها که رفتار اداری را بیشتر دیدم متوجه شدم که زود قانع شدم.
بی سامانی تعطیلات در ایران (یک روزه بودن، پراکنده بودن و اثرات جانبی داشتن بر روز ماقبل و مابعد تعطیلی) نظام اداری را به شدت آزار می دهد. خدمات و جلسات و مکاتبات و تعاملات رسما حول و حواشی تعطیلات پراکنده و بی مورد ما، تق و لق است.
2) ما ایرانی ها یک رفتار عجیب داریم، خوشحال باشیم کار را تعطیل می کنیم ناراحت هم باشیم کار را تعطیل می کنیم. بعد از مدت ها هم اصلا فراموش می کنیم که چرا آن روز تعطیل شده است!
بگذارید چند سوال بپرسم!
چرا، واقعا چرا ما باید روز ملی شدن نفت را در ایران تعطیل کنیم. اتفاق بزرگی افتاده است؟ بله. ولی چه دلیلی دارد که در سالروز این اتفاق بزرگ کار نکنیم؟
چرا باید روز 15 خرداد تعطیل باشد؟ مگر ما در 15 خرداد چه می کنیم؟ اگر هم بخواهیم در مراسمی شرکت کنیم، بعدازظهر زمان خوبی است! چرا ناراحتی خود را با کار نکردن نشان می دهیم؟ چرا با کار کردن و تقدیم ثمرات آن به فقرا ناراحتی خود را نشان نمی دهیم؟
اصلا چه لزومی دارد که خوشحالی خود را در روز میلاد حضرات معصومین و مبعث را با کار نکردن نشان دهیم.
بزرگان دینی ما هم حتی در روز عزاداری چنین نمی کنند. آیت الله محمدتقی بهجت، مقید بود که روزهای عزا را یک مقدار عزاداری کند اما این دلیل نبود که به کارهای دیگر و درس و مطالعه نرسد و خیلی هم نظرش این نبود که حوزهها تعطیل شوند. اضافه شدن تعطیلات را خسارت حساب میکرد.
منافاتی ندارد انسان هم برای آن روز و صاحب آن روز عظمت قائل باشد و در آن روز تکریم آنها را بکند و هم درس خودش را داشته باشد.
3) چرا در ایران پنجشنبه ها و جمعه ها تعطیل است؟ برای جمعه دلیل داریم و قبول. اما برای پنج شنبه نه!
دنیا شنبه و یکشنبه تعطیل است وما 4 روز رابطه مان با دنیا قطع است و اختلاف فاز داریم. آنگاه صحبت از صادرات غیرنفتی و پیشبرد برون گرایی و پیوند راهبردی با کشورها می کنیم.
در نهایت چهار پیشنهاد:
1- به جای پنجشبنه ها و جمعه ها، جمعه و شنبه ها تعطیل باشیم.
2- روزهای خوش و تلخ ملی و مذهبی (مانند 15 خرداد و مبعث) را تعطیل نکنیم. مگر نگفته اند که کار عبادت است و کار بزرگ ترین تفریح است! [مگر ایام خاص مانند عاشورا و یا نیمه شعبان].
3- تعطیلات نوروز را برای کارمندان پنج روز نگذاریم. زمان بیشتری را در اختیار آنان قرار دهیم. و عملا یک تعطیلات بلندمدت قابل برنامه ریزی برای عید نوروز فراهم کنیم.
4- در کنار تعطیلات بلندمدت نوروزی، یک مورد دیگر تعطیلات بلندمدت دیگر نیز تعیین کنیم تا مردم بتوانند (اعم از کارمند و محصل) روی آن برنامه ریزی کنند.
و تکرار یک نکته کلیدی: قرار نیست ما اگر خوشحالیم یا ناراحت با کار نکردن آن را نشان دهیم. بزرگداشت امور فقط با کار نکردن، خودش را نشان نخواهد داد. می شود با کار کردن امور را گرامی داشت.
تغییر ، اولش همراه با درد و اعتراض همراه است اما بعدها پذیرفته می شود
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@zhuanchannel
شش لباس دور ریختنی که باید آن را در سال جدید به آتش
کشید!
سال نو، فرصتی است برای پوشیدن لباس های نو و کنار
گذاشتن کهنه لباس ها.
لباس ها، عادت های ما هستند. می شود عادت های قدیمی و ذهنیت های کهنه را کنار گذاشت و رفتارهای جدید را تجربه کرد.
بنابراین به سراغ کمد ذهنیت ها و عادت هایتان بروید.
درش را باز کنید. کمی از آن فاصله بگیرید و از دور به
آن ها خودتان نگاه کنید. شاید این لباس ها، باید دور انداخته
شوند:
لباس انتظار برای شانس
اگر فکر می کنیم که آدم های موفق در اثر شانس به موفقیت
رسیده اند سخت در اشتباهیم. کافیست زندگی هر کدام از
کارآفرینان را بخوانیم موفقیت از عرق کردن و تلاش کردن
و شکست خوردن به دست آمده.
شانس، فرصت هایی است
که یک ذهن آماده و کارکرده روی هوا می زند و نه صرفا
یک انسان منتظر و خواب آلوده. خلاصه آنکه شما باید
بروید در خانه شانس در بزنید و نه برعکس.
لباس کمالگرایی افراطی
کمالگرایی افراطی یعنی من باید در یک
موضوع/زمینه/حوزه، به 100% برسم اگر نرسم باید آن را
کنار بگذارم. لباس جدید می تواند این باشد: فقط یک پله
بیشتر با گام های استوار.
لباس اهداف حقیر و مبتذل
مثلا اگر در سبد اهدافمان فقط
خانه و مدرک و شهرت است، یک جای کار ایراد دارد،
انسان بودنِ انسان به داشتن اهداف فرافردی و فراخانوادگی
است. به جایش عادت اهداف فراگیر را جایگزین کنید.
بزرگ باشید و جهانی بیاندیشید. در جهان امروز که شبکه
های اجتماعی در دسترس ماست برای آن که در سطح
جهانی عمل کنیم، همه چیز آماده است.
لباس دروغ
دروغ روح آدمی را متلاشی می کند، لابد می پرسید
چگونه؟ دروغ باعث می شود بین گفتار و باور شکاف
بوجود بیاید.
تکرار آن باعث می شود که این شکاف به
سایر ارکان وجود آدمی نیز سرایت کند اما جمله شکاف بین
گفتار و عمل (که می شود خیانت و عدم انجام تعهدات) و
شکاف بین باور و گفتار (که می شود دو رویی) و شکاف
بین ... دروغ سرآغاز متلاشی شدن روح است. لباس
صداقت را بر جان خود بپوشانیم.
لباس تکرار دیگران و تقلید
پوشیدن این لباس باعث می شود که هر چه بیشتر شبیه به
دیگران شویم. خودمان نباشیم بلکه دیگران را زندگی کنیم.
باید جسور بود. لباس تقلید را درید و خودمان برای خودمان
تصمیم گیری کنیم. خداوند هر کدام از ما را به صورت یکتا
و تکرار نشدنی خلق کرده است.
لباس ترس از شکست
شکست ناشی از زمین خوردن نیست. وقتی شکست
میخوریم که هیچوقت بلند نشویم. ریسک نکردن
بزرگترین ریسکی است که میتوانیم انجام دهیم. بنابراین
در سال جدید، چند تجربه جسورانه برای خودمان تعریف
کنیم. حتی اگر در آن ها موفق نشدیم، موفق شده ایم که ترس
از شکست را در خودمان بکشیم.
و عینک نقطه ضعف
علاوه بر آن شش لباس، در کمد لباس تان ممکن است عینک
نقطه ضعف هم باشد آن را بیابید و بشکنید و دور بریزید.
همه ما نقاط ضعفی داریم. اما توجه به نقاط ضعف باعث
می شود که نقاط قوت خود را نبینیم. سال جدید را بگذارید
سال تمرکز بر نقاط قوت. بپرسید با توجه به نقاط قوتم چه
کاری می توانم انجام دهم؟
فراموش نکنیم، این جان آدمی است که باید نو شود و
نو بماند و گرنه تحویل سال جز گردش ایام و چرخش زمین
نیست. از همین روست که گفته اند: نوروز بمانید که نورزو
شمایید! از روی این جمله آخر رد نشوید. 30 ثانیه تامل
کنید. نوروز هدیه خداوند به ماست و نوشدن و نو ماندن
هدیه ما به اوست.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
شش لباس دور ریختنی که باید آن را در سال جدید به آتش
کشید!
سال نو، فرصتی است برای پوشیدن لباس های نو و کنار
گذاشتن کهنه لباس ها.
لباس ها، عادت های ما هستند. می شود عادت های قدیمی و ذهنیت های کهنه را کنار گذاشت و رفتارهای جدید را تجربه کرد.
بنابراین به سراغ کمد ذهنیت ها و عادت هایتان بروید.
درش را باز کنید. کمی از آن فاصله بگیرید و از دور به
آن ها خودتان نگاه کنید. شاید این لباس ها، باید دور انداخته
شوند:
لباس انتظار برای شانس
اگر فکر می کنیم که آدم های موفق در اثر شانس به موفقیت
رسیده اند سخت در اشتباهیم. کافیست زندگی هر کدام از
کارآفرینان را بخوانیم موفقیت از عرق کردن و تلاش کردن
و شکست خوردن به دست آمده.
شانس، فرصت هایی است
که یک ذهن آماده و کارکرده روی هوا می زند و نه صرفا
یک انسان منتظر و خواب آلوده. خلاصه آنکه شما باید
بروید در خانه شانس در بزنید و نه برعکس.
لباس کمالگرایی افراطی
کمالگرایی افراطی یعنی من باید در یک
موضوع/زمینه/حوزه، به 100% برسم اگر نرسم باید آن را
کنار بگذارم. لباس جدید می تواند این باشد: فقط یک پله
بیشتر با گام های استوار.
لباس اهداف حقیر و مبتذل
مثلا اگر در سبد اهدافمان فقط
خانه و مدرک و شهرت است، یک جای کار ایراد دارد،
انسان بودنِ انسان به داشتن اهداف فرافردی و فراخانوادگی
است. به جایش عادت اهداف فراگیر را جایگزین کنید.
بزرگ باشید و جهانی بیاندیشید. در جهان امروز که شبکه
های اجتماعی در دسترس ماست برای آن که در سطح
جهانی عمل کنیم، همه چیز آماده است.
لباس دروغ
دروغ روح آدمی را متلاشی می کند، لابد می پرسید
چگونه؟ دروغ باعث می شود بین گفتار و باور شکاف
بوجود بیاید.
تکرار آن باعث می شود که این شکاف به
سایر ارکان وجود آدمی نیز سرایت کند اما جمله شکاف بین
گفتار و عمل (که می شود خیانت و عدم انجام تعهدات) و
شکاف بین باور و گفتار (که می شود دو رویی) و شکاف
بین ... دروغ سرآغاز متلاشی شدن روح است. لباس
صداقت را بر جان خود بپوشانیم.
لباس تکرار دیگران و تقلید
پوشیدن این لباس باعث می شود که هر چه بیشتر شبیه به
دیگران شویم. خودمان نباشیم بلکه دیگران را زندگی کنیم.
باید جسور بود. لباس تقلید را درید و خودمان برای خودمان
تصمیم گیری کنیم. خداوند هر کدام از ما را به صورت یکتا
و تکرار نشدنی خلق کرده است.
لباس ترس از شکست
شکست ناشی از زمین خوردن نیست. وقتی شکست
میخوریم که هیچوقت بلند نشویم. ریسک نکردن
بزرگترین ریسکی است که میتوانیم انجام دهیم. بنابراین
در سال جدید، چند تجربه جسورانه برای خودمان تعریف
کنیم. حتی اگر در آن ها موفق نشدیم، موفق شده ایم که ترس
از شکست را در خودمان بکشیم.
و عینک نقطه ضعف
علاوه بر آن شش لباس، در کمد لباس تان ممکن است عینک
نقطه ضعف هم باشد آن را بیابید و بشکنید و دور بریزید.
همه ما نقاط ضعفی داریم. اما توجه به نقاط ضعف باعث
می شود که نقاط قوت خود را نبینیم. سال جدید را بگذارید
سال تمرکز بر نقاط قوت. بپرسید با توجه به نقاط قوتم چه
کاری می توانم انجام دهم؟
فراموش نکنیم، این جان آدمی است که باید نو شود و
نو بماند و گرنه تحویل سال جز گردش ایام و چرخش زمین
نیست. از همین روست که گفته اند: نوروز بمانید که نورزو
شمایید! از روی این جمله آخر رد نشوید. 30 ثانیه تامل
کنید. نوروز هدیه خداوند به ماست و نوشدن و نو ماندن
هدیه ما به اوست.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@zhuanchannel
پدیده جالب عقب عقب رو به جلو رفتن!
فشار زمان به گونه ای است که همه ما در حال تغییر هستیم اما می شود دو گونه پیش رفت:
1- رو به جلو حرکت کردن.
2- عقب عقب رو به جلو رفتن!
اولی نیازی به توضیح ندارد اما دومی یعنی:
اگر شما رو به گذشته (جایی که بودید) و پشت به آینده (جایی که می خواهید بروید) باشید و عقب عقب بطرف مقصد بروید یعنی عقب عقب رو به جلو رفته اید.
یعنی به تحولات و جریانات پیش رو توجه ندارید و نمیتوانید داشته باشید.
همیشه نگاه به گذشته دارید و چیزهایی که از دست می دهید
اما در صورت اول رو به جلو حرکت می کنیم و به چیزهایی که به دست می آوریم نگاه می کنیم.
سوال: یعنی نباید به گذشته نگاه کرد؟
جواب: اینکه به گذشته خود نگاه کنید، اشکالی ندارد، اشکال وقتیست که به آن زل بزنید.
مثال:
زندگی شخصی: فرض کنید که در گذشته شما در حوزه تولید درشکه و یا پنبه زنی فعالیت داشته اید اگر بخواهید عقب عقب رو به جلو بروید شما همچنان به آن مهارت ها و دانشها نگاه می کنید و سپس می خواهید آن ها را بازتولید کنید.
اما اگر رو به جلو حرکت کنید آنگاه به نیازهای جدید آدمیان و تکنولوژی های جدید نگاه می کنید.
سرعت و کیفیت تغییرات شما کاملا متفاوت است. این پدیده برای کسانی که پدران موفق و متشخصی داشتند نگران کننده تر است چون همیشه با نگاه به گذشته به سوی آینده حرکت می کنند.
تفاوت فقط در 180 درجه است! نگاه به آینده را با خیره شدن به گذشته از دست ندهیم!
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
پدیده جالب عقب عقب رو به جلو رفتن!
فشار زمان به گونه ای است که همه ما در حال تغییر هستیم اما می شود دو گونه پیش رفت:
1- رو به جلو حرکت کردن.
2- عقب عقب رو به جلو رفتن!
اولی نیازی به توضیح ندارد اما دومی یعنی:
اگر شما رو به گذشته (جایی که بودید) و پشت به آینده (جایی که می خواهید بروید) باشید و عقب عقب بطرف مقصد بروید یعنی عقب عقب رو به جلو رفته اید.
یعنی به تحولات و جریانات پیش رو توجه ندارید و نمیتوانید داشته باشید.
همیشه نگاه به گذشته دارید و چیزهایی که از دست می دهید
اما در صورت اول رو به جلو حرکت می کنیم و به چیزهایی که به دست می آوریم نگاه می کنیم.
سوال: یعنی نباید به گذشته نگاه کرد؟
جواب: اینکه به گذشته خود نگاه کنید، اشکالی ندارد، اشکال وقتیست که به آن زل بزنید.
مثال:
زندگی شخصی: فرض کنید که در گذشته شما در حوزه تولید درشکه و یا پنبه زنی فعالیت داشته اید اگر بخواهید عقب عقب رو به جلو بروید شما همچنان به آن مهارت ها و دانشها نگاه می کنید و سپس می خواهید آن ها را بازتولید کنید.
اما اگر رو به جلو حرکت کنید آنگاه به نیازهای جدید آدمیان و تکنولوژی های جدید نگاه می کنید.
سرعت و کیفیت تغییرات شما کاملا متفاوت است. این پدیده برای کسانی که پدران موفق و متشخصی داشتند نگران کننده تر است چون همیشه با نگاه به گذشته به سوی آینده حرکت می کنند.
تفاوت فقط در 180 درجه است! نگاه به آینده را با خیره شدن به گذشته از دست ندهیم!
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@zhuanchannel
«ایران ما» هم اکنون (ونه در آینده دور و نزدیک) با 5 بحران کلیدی روبروست.
اما بحران های پنجگانه چیستند؟
1- بحران بی آبی.
2- بحران دروغ
3- بحران بیکاری و بیکارگی
4- بحران جنسی
5- بحران اولویتهای اشتباه.
بحران بی آبی
در مورد بی آبی باید بگویم که اوضاع خیلی خطرناک است. فقط کافیست به چند عدد فکر کنیم!
براساس نتايج شبيهسازيهاي انجام شده در زمينه تغييرات متغيرهاي آب و هوايي تا سال 2040 ميلادي تغييرات اقليمي در ايران پيامدهاي زير را به دنبال خواهد داشت:
– متوسط ميزان بارش 9درصد كاهش خواهد يافت.
– متوسط دماي كشور حدود يك درجه سانتيگراد افزايش خواهد يافت.
– تعداد بارشهاي سنگين و سيلآسا تا 40درصد افزايش خواهد يافت.
– تعداد روزهاي داغ (دماي بيش از 30 درجه سانتيگراد) در اكثر نقاط كشور افزايش مييابد و اين افزايش در جنوب شرق كشور (استانهاي سيستان و بلوچستان و كرمان) بيش از مناطق ديگر خواهد بود.
– سرانه ذخاير آبي كشور تا حدود 1300 مترمكعب كاهش خواهد يافت.
– با افزايش يك درجه سانتيگراد دماي كشور، معادل 13ميليارد مترمكعب منابع آبي كشور از طريق تبخير از دسترس خارج ميشود
– با توجه به اينكه 90درصد توليد برقابي در حوضههاي كارون و كرخه انجام ميشود، با كاهش بارش و رواناب در اين حوضهها، كاهش توليد نيروگاههاي برقابي كشور در 25 سال آتي قطعي است.
– عملكرد گندم ديم در سال 2025 تا 20درصد و تا سال 2050 تا 33درصد كاهش خواهد يافت.
بحران دروغگویی
در مورد دروغ باید باید بگویم که متاسفانه دروغ و ناراستی غوغا میکند.
وقتی دروغ می گوییم، اعتماد کاهش پیدا میکند. وقتی اعتماد کاهش پیدا کرد، هزینه های معاملاتی افزایش پیدا می کند.
وقتی هزینه های معاملاتی افزایش پیدا کند، کارآفرینان اقتصادی و اجتماعی (شامل سرمایه گذاران) حاشیه سود کمتری از فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خود دریافت می کنند و چشمه خلاقیت، نوآوری، ثروت آفرینی و ایجاد مطلوبیت اجتماعی خشک می شود.
اگر دروغ نگویی ترا “پپه” می خوانند. باور کنید تجربه کرده ام که برای دروغ نگفتن هزینه داده ام یعنی خجالت کشیده ام که چرا دروغ نگفته ام!!!
بحران بیکاری و بیکارگی
باید بگویم که نیمی از ایران بیکارند.
خُب، چرا بیکاری بحران زاست. بیکاری منشا دزدی، اعتیاد، جدال های خانوادگی، افزایش سن ازدواج و فحشا است. نیازی هم به پژوهش های سنگین جامعه شناسانه نیست!
بحران خجالتی
نام بحرانی را که پیش روی جامعه ما وجود دارد را بحران خجالتی می نامم.
چون رکود، بیکاری، خشکسالی، پیر شدن جمعیت و همه این بحران ها، خجالت ندارد.
می شود آن ها را فریاد کرد اما بحران خانواده و بحران جنسی چیزی است که نمی شود خیلی از آن صحبت کرد.
واقعاً وضعیت اسف بار است و این مساله باید به یکی از پنج مساله اصلی کشور تبدیل شود.
نسبت طلاق در ازدواج در کشور، از یک طلاق به ازای هر 10 ازدواج در سال 82 به یک طلاق به ازای هر 5 ازدواج در سال 92 رسیده که آمار نگران کننده ای است .
بر اساس یک برآورد کارشناسی به ازای هر طلاق رسمی در کشور 2 طلاق عاطفی داریم! (حتی اگر نسبت یک به یک هم باشد خیلی وضعیت مناسب نیست).
30% از جوانان ایرانی ساکن شهرهای بزرگی چون تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز و شیراز زندگی مجردی را انتخاب کردهاند.
طبق اظهار نظر وزارت ورزش و جوانان ایران در سال 1391، در شهرهای بزرگ بین 25 تا 30 درصد جوانان زندگی مجردی دارند.
میانگین سن ازدواج در حال حاضر در کشور برای مردان 27.8 و برای زنان 23.1 است .
تعداد دختران ایرانی که از سن ازدواج شان گذشته، چهار و نیم میلیون نفر و آمار زنان بیوه به یک و نیم میلیون نفر رسیده است.
جمعیت 11 الی 13 میلیونی جوانان در سن ازدواج!
تبعات بحران جنسی این موارد خواهد بود:
نهادینه شدن چهار پدیده رقیب تشکیل خانواده (ازدواج سپید، روسپیگری وفحشا و ازدواج های خیلی موقت (یک ساعته!) و روابط آزاد جنسي).
ایجاد سرخوردگی روانی- اجتماعی
کاهش امنیت اجتماعی (شیوع بیشتر مزاحمت های ناموسی و تجاوز به عنف)
کاهش بهرهوری و تولید به خاطر سه معضل فوق الاشاره (مشاهده میشود که این مساله هم ریشههای اقتصادی دارد و هم عواقب اقتصادی).
اولویت های زیاد و اشتباه
پیش از این چهار بحران را برشمردم. از همه این بحران ها بدتر زمانی است که یک کشور/یک دولت-ملت/ یک سیستم اقتصادی اجتماعی بزرگ، اولویتهای خود را به نادرستی تشخیص دهد.
کشوری که صد مساله و اولویت دارد یعنی اولویت ندارد.
ایران ما را بی آبی، بی صداقتی، بی همسری، بیکاری و بی تدبیری تهدید می کند و تهدید در آینده نیست. هم اکنون و همین جا ایران ما در حال خسران و شکستن است.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
مرسی دکتر🙏
مقاله رو خلاصه کردم کاملش رو در شرق بخونید
«ایران ما» هم اکنون (ونه در آینده دور و نزدیک) با 5 بحران کلیدی روبروست.
اما بحران های پنجگانه چیستند؟
1- بحران بی آبی.
2- بحران دروغ
3- بحران بیکاری و بیکارگی
4- بحران جنسی
5- بحران اولویتهای اشتباه.
بحران بی آبی
در مورد بی آبی باید بگویم که اوضاع خیلی خطرناک است. فقط کافیست به چند عدد فکر کنیم!
براساس نتايج شبيهسازيهاي انجام شده در زمينه تغييرات متغيرهاي آب و هوايي تا سال 2040 ميلادي تغييرات اقليمي در ايران پيامدهاي زير را به دنبال خواهد داشت:
– متوسط ميزان بارش 9درصد كاهش خواهد يافت.
– متوسط دماي كشور حدود يك درجه سانتيگراد افزايش خواهد يافت.
– تعداد بارشهاي سنگين و سيلآسا تا 40درصد افزايش خواهد يافت.
– تعداد روزهاي داغ (دماي بيش از 30 درجه سانتيگراد) در اكثر نقاط كشور افزايش مييابد و اين افزايش در جنوب شرق كشور (استانهاي سيستان و بلوچستان و كرمان) بيش از مناطق ديگر خواهد بود.
– سرانه ذخاير آبي كشور تا حدود 1300 مترمكعب كاهش خواهد يافت.
– با افزايش يك درجه سانتيگراد دماي كشور، معادل 13ميليارد مترمكعب منابع آبي كشور از طريق تبخير از دسترس خارج ميشود
– با توجه به اينكه 90درصد توليد برقابي در حوضههاي كارون و كرخه انجام ميشود، با كاهش بارش و رواناب در اين حوضهها، كاهش توليد نيروگاههاي برقابي كشور در 25 سال آتي قطعي است.
– عملكرد گندم ديم در سال 2025 تا 20درصد و تا سال 2050 تا 33درصد كاهش خواهد يافت.
بحران دروغگویی
در مورد دروغ باید باید بگویم که متاسفانه دروغ و ناراستی غوغا میکند.
وقتی دروغ می گوییم، اعتماد کاهش پیدا میکند. وقتی اعتماد کاهش پیدا کرد، هزینه های معاملاتی افزایش پیدا می کند.
وقتی هزینه های معاملاتی افزایش پیدا کند، کارآفرینان اقتصادی و اجتماعی (شامل سرمایه گذاران) حاشیه سود کمتری از فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی خود دریافت می کنند و چشمه خلاقیت، نوآوری، ثروت آفرینی و ایجاد مطلوبیت اجتماعی خشک می شود.
اگر دروغ نگویی ترا “پپه” می خوانند. باور کنید تجربه کرده ام که برای دروغ نگفتن هزینه داده ام یعنی خجالت کشیده ام که چرا دروغ نگفته ام!!!
بحران بیکاری و بیکارگی
باید بگویم که نیمی از ایران بیکارند.
خُب، چرا بیکاری بحران زاست. بیکاری منشا دزدی، اعتیاد، جدال های خانوادگی، افزایش سن ازدواج و فحشا است. نیازی هم به پژوهش های سنگین جامعه شناسانه نیست!
بحران خجالتی
نام بحرانی را که پیش روی جامعه ما وجود دارد را بحران خجالتی می نامم.
چون رکود، بیکاری، خشکسالی، پیر شدن جمعیت و همه این بحران ها، خجالت ندارد.
می شود آن ها را فریاد کرد اما بحران خانواده و بحران جنسی چیزی است که نمی شود خیلی از آن صحبت کرد.
واقعاً وضعیت اسف بار است و این مساله باید به یکی از پنج مساله اصلی کشور تبدیل شود.
نسبت طلاق در ازدواج در کشور، از یک طلاق به ازای هر 10 ازدواج در سال 82 به یک طلاق به ازای هر 5 ازدواج در سال 92 رسیده که آمار نگران کننده ای است .
بر اساس یک برآورد کارشناسی به ازای هر طلاق رسمی در کشور 2 طلاق عاطفی داریم! (حتی اگر نسبت یک به یک هم باشد خیلی وضعیت مناسب نیست).
30% از جوانان ایرانی ساکن شهرهای بزرگی چون تهران، تبریز، اصفهان، مشهد، اهواز و شیراز زندگی مجردی را انتخاب کردهاند.
طبق اظهار نظر وزارت ورزش و جوانان ایران در سال 1391، در شهرهای بزرگ بین 25 تا 30 درصد جوانان زندگی مجردی دارند.
میانگین سن ازدواج در حال حاضر در کشور برای مردان 27.8 و برای زنان 23.1 است .
تعداد دختران ایرانی که از سن ازدواج شان گذشته، چهار و نیم میلیون نفر و آمار زنان بیوه به یک و نیم میلیون نفر رسیده است.
جمعیت 11 الی 13 میلیونی جوانان در سن ازدواج!
تبعات بحران جنسی این موارد خواهد بود:
نهادینه شدن چهار پدیده رقیب تشکیل خانواده (ازدواج سپید، روسپیگری وفحشا و ازدواج های خیلی موقت (یک ساعته!) و روابط آزاد جنسي).
ایجاد سرخوردگی روانی- اجتماعی
کاهش امنیت اجتماعی (شیوع بیشتر مزاحمت های ناموسی و تجاوز به عنف)
کاهش بهرهوری و تولید به خاطر سه معضل فوق الاشاره (مشاهده میشود که این مساله هم ریشههای اقتصادی دارد و هم عواقب اقتصادی).
اولویت های زیاد و اشتباه
پیش از این چهار بحران را برشمردم. از همه این بحران ها بدتر زمانی است که یک کشور/یک دولت-ملت/ یک سیستم اقتصادی اجتماعی بزرگ، اولویتهای خود را به نادرستی تشخیص دهد.
کشوری که صد مساله و اولویت دارد یعنی اولویت ندارد.
ایران ما را بی آبی، بی صداقتی، بی همسری، بیکاری و بی تدبیری تهدید می کند و تهدید در آینده نیست. هم اکنون و همین جا ایران ما در حال خسران و شکستن است.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
مرسی دکتر🙏
مقاله رو خلاصه کردم کاملش رو در شرق بخونید
@zhuanchannel
یکی از ويژگیهای ما آدمها مرز گذاشتن است.
بدیهی است که اولین مرزی که به ذهن میآید، مرز جغرافیایی است. اگر دو متر این طرفتر دنیا بیایی میشوی ایرانی و دو متر آن طرفتر میشود ترک یا عراقی یا ... اما ای کاش مرزهای انسانی همین مرزها بود. ما بین خیلی چیزها مرز می گذاریم.
مرز بین رییس و کارمند
مرز بین پدر و فرزند
مرز بین صاحب خانه و نگهبان
مرز بین پولدار و بی پول ها
مرز بین لر و ترک
خب ممکن است بپرسید که چه ایرادی دارد؟
بزرگ ترین ایرادش این است که ما زندانی می شویم.
ما آزادی خود را از دست می دهیم. بگذارید مثال بزنم: چون من ثروتمندم پس نمی توانم، ساندویچی معمولی و ارزان بخرم و بنشینم لب جوب و آن را بخورم.
چون من رییس اداره هستم نمی شود که ماشین من ساده باشد و ماشین تمام کارمندان من های کلاس!
چون ما صاحب خانه ام نمی توانم با نگهبانم سر یک سفره بنشینم و با هم کلی بخندیم. او به تنهایی غذا می خورد و من به تنهایی! چرا؟ چون قرار است مرزها شکسته نشود.
من تشنه ام می شود به بوفه دانشجویان نمی روم و آن جا نمی نشینم، چرا؟ چون قرار است مرزها رعایت شود. شان استادی چه می شود؟
و بدین ترتیب قواعد، پروتکل ها، مرزها، باید و نبایدها آنقدر دور و بر ما هستند که ما دیگر خودمان نیستیم.
ما می شویم یک زندانی که باید درون "چهارمتری مرزهای مصنوعی" فقط قدم بزنیم. خندیدن، خوردن، پوشیدن، حتی فکر کردمان، بسته، تکراری و مصنوعی شده است.
تجویز راهبردی:
مرزها را ما گذاشته ایم. خودمان هم می توانیم برداریم. برای رهایی از این چهارمتری مصنوعی راهش این است که از "چهار کلمه قدرتمند" استفاده کنیم.
چرا؟ و چرا که نه؟
بعضی واژه ها قدرت تخریب گری بالایی دارند مانند چرا؟
بگذارید با یک مثال آن تشریح کنم:
از خودتان بپرسید چرا من به عنوان مدیر انتظار دارم که همیشه افرادی که در چارت سازمانی در رده پایین تر هستند به دیدن من بیایند؟
و تصور کنید که شما به اتاق آن ها بروید و از خود بپرسید چرا که نه؟
این مرزها را بشکنید
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
یکی از ويژگیهای ما آدمها مرز گذاشتن است.
بدیهی است که اولین مرزی که به ذهن میآید، مرز جغرافیایی است. اگر دو متر این طرفتر دنیا بیایی میشوی ایرانی و دو متر آن طرفتر میشود ترک یا عراقی یا ... اما ای کاش مرزهای انسانی همین مرزها بود. ما بین خیلی چیزها مرز می گذاریم.
مرز بین رییس و کارمند
مرز بین پدر و فرزند
مرز بین صاحب خانه و نگهبان
مرز بین پولدار و بی پول ها
مرز بین لر و ترک
خب ممکن است بپرسید که چه ایرادی دارد؟
بزرگ ترین ایرادش این است که ما زندانی می شویم.
ما آزادی خود را از دست می دهیم. بگذارید مثال بزنم: چون من ثروتمندم پس نمی توانم، ساندویچی معمولی و ارزان بخرم و بنشینم لب جوب و آن را بخورم.
چون من رییس اداره هستم نمی شود که ماشین من ساده باشد و ماشین تمام کارمندان من های کلاس!
چون ما صاحب خانه ام نمی توانم با نگهبانم سر یک سفره بنشینم و با هم کلی بخندیم. او به تنهایی غذا می خورد و من به تنهایی! چرا؟ چون قرار است مرزها شکسته نشود.
من تشنه ام می شود به بوفه دانشجویان نمی روم و آن جا نمی نشینم، چرا؟ چون قرار است مرزها رعایت شود. شان استادی چه می شود؟
و بدین ترتیب قواعد، پروتکل ها، مرزها، باید و نبایدها آنقدر دور و بر ما هستند که ما دیگر خودمان نیستیم.
ما می شویم یک زندانی که باید درون "چهارمتری مرزهای مصنوعی" فقط قدم بزنیم. خندیدن، خوردن، پوشیدن، حتی فکر کردمان، بسته، تکراری و مصنوعی شده است.
تجویز راهبردی:
مرزها را ما گذاشته ایم. خودمان هم می توانیم برداریم. برای رهایی از این چهارمتری مصنوعی راهش این است که از "چهار کلمه قدرتمند" استفاده کنیم.
چرا؟ و چرا که نه؟
بعضی واژه ها قدرت تخریب گری بالایی دارند مانند چرا؟
بگذارید با یک مثال آن تشریح کنم:
از خودتان بپرسید چرا من به عنوان مدیر انتظار دارم که همیشه افرادی که در چارت سازمانی در رده پایین تر هستند به دیدن من بیایند؟
و تصور کنید که شما به اتاق آن ها بروید و از خود بپرسید چرا که نه؟
این مرزها را بشکنید
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
@zhuanchannel
مالک یکی از معروف ترین دیکشنری های جهان (به نام مریام وبستر) یک کلمه را به واژگان خود اضافه کرد که سر و صدایی به پا کرد:
این واژه چه بود؟ شیپل (Sheeple)!
این مرجع در معنای واژه شیپل نوشته است:
«افرادی مطیع، سازگار و به شدت تأثیر پذیر؛ در یک کلمه افرادی مثل گوسفند»!
تا اینجای کار همه چیز عادی به نظر می رسيد، اما مریام وبستر به این بسنده نکرد و در قسمت توضیح این لغت از نویسنده بخش تکنولوژی شبکه تلویزیونی سی.ان.ان مطلبی را آورد:
اپل یک قاب مخصوص برای افزایش ظرفیت باتری آیفون معرفی کرده، یک محصول بی فایده و مسخره برای شیپل ها که با خوشحالی 99 دلار برایش می پردازند!
یعنی اینکه برخی طرفداران متعصب شرکت اپل، شیپل هستند. حالا می دانید ریشه شیپل چیست؟
این واژه از ادغام دو کلمه انگلیسی Sheep (گوسفند) و People (مردم) ساخته شده، آمده است! یعنی انسان گوسفند!
تحلیل و تجویز راهبردی:
شیپل بودن همه جا می تواند باشد هر جایی که جذابیت از یک طرف و تعصب از طرف دیگر با هم گره می خورند.
دست کم چهار حوزه ممکن است ما را به شیپل بودن تنزل دهد:
افراد بانفوذ، تیم های ورزشی، برندهای محبوب و .... بنابراین شیپل بودن دور از ما نیست.
چه می توان کرد؟
هر زمان که موضوعی مرتبط با پدیده های دوست داشتنی مان مطرح شد با دقت بیشتر از خودمان چند سوال بپرسیم؟
1- آیا حرفی که او می زند، اگر فرد دیگری هم بزند به همین راحتی از او قبول می کنم؟
2- آیا کاری که او می کند، برای من فایده ای دارد یا صرفا چون این کار اوست از آن خوشم می آید؟
3- آیا نظر یا اقدام او استدلال منطقی و محاسبه عقلایی (هزینه-فایده) دارد یا من اصلا آن ها را ارزیابی نمی کنم؟
زندگی زیباتر و ارزشمندتر از آن است که به تقلید کورکورانه بگذرد. خداوند بشارت داده به کسانی که امور را می سنجند و بهترین ها را انتخاب می کنند.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
شیپل نباشیم!
مالک یکی از معروف ترین دیکشنری های جهان (به نام مریام وبستر) یک کلمه را به واژگان خود اضافه کرد که سر و صدایی به پا کرد:
این واژه چه بود؟ شیپل (Sheeple)!
این مرجع در معنای واژه شیپل نوشته است:
«افرادی مطیع، سازگار و به شدت تأثیر پذیر؛ در یک کلمه افرادی مثل گوسفند»!
تا اینجای کار همه چیز عادی به نظر می رسيد، اما مریام وبستر به این بسنده نکرد و در قسمت توضیح این لغت از نویسنده بخش تکنولوژی شبکه تلویزیونی سی.ان.ان مطلبی را آورد:
اپل یک قاب مخصوص برای افزایش ظرفیت باتری آیفون معرفی کرده، یک محصول بی فایده و مسخره برای شیپل ها که با خوشحالی 99 دلار برایش می پردازند!
یعنی اینکه برخی طرفداران متعصب شرکت اپل، شیپل هستند. حالا می دانید ریشه شیپل چیست؟
این واژه از ادغام دو کلمه انگلیسی Sheep (گوسفند) و People (مردم) ساخته شده، آمده است! یعنی انسان گوسفند!
تحلیل و تجویز راهبردی:
شیپل بودن همه جا می تواند باشد هر جایی که جذابیت از یک طرف و تعصب از طرف دیگر با هم گره می خورند.
دست کم چهار حوزه ممکن است ما را به شیپل بودن تنزل دهد:
افراد بانفوذ، تیم های ورزشی، برندهای محبوب و .... بنابراین شیپل بودن دور از ما نیست.
چه می توان کرد؟
هر زمان که موضوعی مرتبط با پدیده های دوست داشتنی مان مطرح شد با دقت بیشتر از خودمان چند سوال بپرسیم؟
1- آیا حرفی که او می زند، اگر فرد دیگری هم بزند به همین راحتی از او قبول می کنم؟
2- آیا کاری که او می کند، برای من فایده ای دارد یا صرفا چون این کار اوست از آن خوشم می آید؟
3- آیا نظر یا اقدام او استدلال منطقی و محاسبه عقلایی (هزینه-فایده) دارد یا من اصلا آن ها را ارزیابی نمی کنم؟
زندگی زیباتر و ارزشمندتر از آن است که به تقلید کورکورانه بگذرد. خداوند بشارت داده به کسانی که امور را می سنجند و بهترین ها را انتخاب می کنند.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
شیپل نباشیم!
@zhuanchannel
من یک زنم و می خواهم رانندگی کنم!
توی ترافیک ایستاده بودیم. گفت میدونی این ترافیک چیه؟ اینجا مدرسه است. زنا میان دنبال بچه هاشون. یه ماشین انداختن زیرپاشون خیابونا رو ریختن به هم. زن رو چه به رانندگی؟ زن باید بره تو آشپزخونه. والا!
سکوت کردم. گفت: ببین این خانمه رو. از اینجا راهنما زده. آخه بذار برسی نزدیک مدرسه.
گفتم: خانمتون رانندگی می کنه؟ خندید. گفت: نه! می ترسه. می چسبه به فرمون.
گفتم: میدونی چرا؟ چون شما بهش اعتماد نداری. بهش جرات نمیدی. میدونی آنجلا مرکل صدراعظم آلمان زنه. یعنی رانندگی تو خیابون از حکومت کردن تو آلمان سخت تره که ما به زن ها و دخترامون اینقدر اعتماد نداریم؟
نگاهم کرد. انتظار نداشتم بگوید: آه! تو مرا متحول نمودی! این جور آدم ها را گاه فقط صدای کلنگ گورکن ممکن است از خواب بیدار کند.
احسان محمدی
چه می توان کرد؟
1- مردان به جای تمسخرعملکرد زنان به نتایج فاجعه آمیز عملکرد خود بنگرند
و به خود یادآوری کنند هر بیست دقیقه یک جنازه به خاطر تصادفات رانندگی؛ این کارنامه بیشتر شوماخرهای وطنی است نه خانم ها!
بیشتر این حادثه ها را ما مردان غیوری می آفرینیم که به دست فرمان مان می نازیم و مدام افسرها را نفرین می کنیم که به زن ها گواهینامه داده اند!
2- زنان خود را بیشتر در معرض تجربه، امتحان و آزمون و قضاوت و انتخاب قرار دهند.
از سیستان بلوچستان بیاموزیم. در همین دوره ٤١٥ زن به شوراهای شهر این استان راه یافتهاند! این یکی از شیرین ترین خبرهایی بود که در این چند مدت خوانده ام.
3- هر زمان خواستیم در مورد عملکرد زنان حرفی بزنیم و نقدی کنیم، به خود یادآوری کنیم که آن ها خواهران، مادران، فرزندان ما هستند.
آیا دوست داریم فرزندان ما، پرورش یافته زنانی جسور، با اعتماد به نفس، قدرتمند باشند یا ... نسل بعدی فقط با پدرانی با اعتماد به نفس کاذب نمی تواند به جایی برسد.
زنان نیمه دیگر ما هستند. توهین به زنان، توهین به خودمان است و تخریب نسل فعلی و بعدی است.
یکی از بهترین «سرمایه گذاری های راهبردی اجتماعی»، برداشتن دیوارهای ذهنی و سقف های شیشه ای پیش روی زنان این سرزمین است.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی
من یک زنم و می خواهم رانندگی کنم!
توی ترافیک ایستاده بودیم. گفت میدونی این ترافیک چیه؟ اینجا مدرسه است. زنا میان دنبال بچه هاشون. یه ماشین انداختن زیرپاشون خیابونا رو ریختن به هم. زن رو چه به رانندگی؟ زن باید بره تو آشپزخونه. والا!
سکوت کردم. گفت: ببین این خانمه رو. از اینجا راهنما زده. آخه بذار برسی نزدیک مدرسه.
گفتم: خانمتون رانندگی می کنه؟ خندید. گفت: نه! می ترسه. می چسبه به فرمون.
گفتم: میدونی چرا؟ چون شما بهش اعتماد نداری. بهش جرات نمیدی. میدونی آنجلا مرکل صدراعظم آلمان زنه. یعنی رانندگی تو خیابون از حکومت کردن تو آلمان سخت تره که ما به زن ها و دخترامون اینقدر اعتماد نداریم؟
نگاهم کرد. انتظار نداشتم بگوید: آه! تو مرا متحول نمودی! این جور آدم ها را گاه فقط صدای کلنگ گورکن ممکن است از خواب بیدار کند.
احسان محمدی
چه می توان کرد؟
1- مردان به جای تمسخرعملکرد زنان به نتایج فاجعه آمیز عملکرد خود بنگرند
و به خود یادآوری کنند هر بیست دقیقه یک جنازه به خاطر تصادفات رانندگی؛ این کارنامه بیشتر شوماخرهای وطنی است نه خانم ها!
بیشتر این حادثه ها را ما مردان غیوری می آفرینیم که به دست فرمان مان می نازیم و مدام افسرها را نفرین می کنیم که به زن ها گواهینامه داده اند!
2- زنان خود را بیشتر در معرض تجربه، امتحان و آزمون و قضاوت و انتخاب قرار دهند.
از سیستان بلوچستان بیاموزیم. در همین دوره ٤١٥ زن به شوراهای شهر این استان راه یافتهاند! این یکی از شیرین ترین خبرهایی بود که در این چند مدت خوانده ام.
3- هر زمان خواستیم در مورد عملکرد زنان حرفی بزنیم و نقدی کنیم، به خود یادآوری کنیم که آن ها خواهران، مادران، فرزندان ما هستند.
آیا دوست داریم فرزندان ما، پرورش یافته زنانی جسور، با اعتماد به نفس، قدرتمند باشند یا ... نسل بعدی فقط با پدرانی با اعتماد به نفس کاذب نمی تواند به جایی برسد.
زنان نیمه دیگر ما هستند. توهین به زنان، توهین به خودمان است و تخریب نسل فعلی و بعدی است.
یکی از بهترین «سرمایه گذاری های راهبردی اجتماعی»، برداشتن دیوارهای ذهنی و سقف های شیشه ای پیش روی زنان این سرزمین است.
#دکتر_مجتبی_لشکربلوکی