بادمجان (یا بادنجان) بم آفت ندارد
از این ضربالمثل مانند بسیاری از ضربالمثلها، هم به طعنه و از جنبه منفی، و هم برای تعریف و تمجید استفاده میشود و اغلب در هر دو مورد، حالتی از طنز و شوخی هم دارد.
وقتی کسی آنچنان سرسخت باشد که از همه یا بیشتر بلاها جان سالم به در ببرد، و یا از هر شکستی مثلا شکست مالی و غیره... سربلند بیرون بیاید، و کلا در هر زمینهای با موفقیت پیش برود، از این ضربالمثل در مقام تعریف از او استفاده میشود.
گاهی هم برای توهین و طعنه و از روی ناراحتی به افرادی گفته میشود که به هر دلیلی چه درست و چه غلط، ممکن است مورد تایید و عنایت گوینده نباشند.
اغلب هر دو جنبه منفی و مثبت این مثل هنگامی استفاده میشود که ابتدا حین محاوره و صحبت، خبری در مورد بیماری یا اتفاقی بد برای شخص مورد نظر به گوش شنونده و مخاطب برسد، و آنگاه مخاطب در پاسخ از این ضربالمثل استفاده میکند.
برای مثال شخصی به دیگری میگوید: فلانی بیمار است. آنگاه اگر شخص بیمار مورد تایید شنونده باشد، او در پاسخ میگوید: نگران نباش. خوب میشه. بادمجان بمه، آفت نداره.
حال اگر شخص بیمار مورد تایید وی نباشد همین جمله را با طعنه و پوزخند و حتی نفرت ادا میکند.
گفته میشود احتمالا دلیل استفاده از این مثل به شرایط بادمجان بم برمیگردد و این نکته که چون بادمجان بم در شرایط خوبی رشد میکند، کمتر از بادمجانهای شهرهای دیگر آسیب میبیند.
از این ضربالمثل مانند بسیاری از ضربالمثلها، هم به طعنه و از جنبه منفی، و هم برای تعریف و تمجید استفاده میشود و اغلب در هر دو مورد، حالتی از طنز و شوخی هم دارد.
وقتی کسی آنچنان سرسخت باشد که از همه یا بیشتر بلاها جان سالم به در ببرد، و یا از هر شکستی مثلا شکست مالی و غیره... سربلند بیرون بیاید، و کلا در هر زمینهای با موفقیت پیش برود، از این ضربالمثل در مقام تعریف از او استفاده میشود.
گاهی هم برای توهین و طعنه و از روی ناراحتی به افرادی گفته میشود که به هر دلیلی چه درست و چه غلط، ممکن است مورد تایید و عنایت گوینده نباشند.
اغلب هر دو جنبه منفی و مثبت این مثل هنگامی استفاده میشود که ابتدا حین محاوره و صحبت، خبری در مورد بیماری یا اتفاقی بد برای شخص مورد نظر به گوش شنونده و مخاطب برسد، و آنگاه مخاطب در پاسخ از این ضربالمثل استفاده میکند.
برای مثال شخصی به دیگری میگوید: فلانی بیمار است. آنگاه اگر شخص بیمار مورد تایید شنونده باشد، او در پاسخ میگوید: نگران نباش. خوب میشه. بادمجان بمه، آفت نداره.
حال اگر شخص بیمار مورد تایید وی نباشد همین جمله را با طعنه و پوزخند و حتی نفرت ادا میکند.
گفته میشود احتمالا دلیل استفاده از این مثل به شرایط بادمجان بم برمیگردد و این نکته که چون بادمجان بم در شرایط خوبی رشد میکند، کمتر از بادمجانهای شهرهای دیگر آسیب میبیند.
پوست خرس نزده میفروشه
این ضربالمثل در مورد کسانی به کار میرود که به جای آنکه تصمیم منطقی گرفته و دست به عمل بزنند، در آرزو و خیالات و اوهام خود سیر کرده و در مورد کارهایی رویابافی میکنند که توانایی و امکان انجام آن را ندارند.
در مورد کسانی که بخواهند با وعدههای پوچ خود دل دیگران را خوش کنند ولی در عمل کاری نمیکنند نیز، استفاده میشود.
داستان زیر را در مورد این ضربالمثل آوردهاند:
روزی دو شکارچی با یکدیگر قرار گذاشتند که به شکار خرس رفته و پوست آن را بفروشند تا سود خوبی نصیبشان شود. شکارچی اول مرد شجاع و نترسی بود. برخلاف او شکارچی دوم در انجام هرکاری تردید میکرد و دل و جرئت انجام کاری را نداشت. آن دو چند روزی را در محل شکار ماندند اما موفق به شکار خرس نشدند.
شکارچی ترسو گفت: اگر اینطور پیش برود تمام ذخیره غذاییمان تا فردا تمام میشود. چارهای نیست. باید برگردیم.
شکارچی اول در پاسخ گفت: اگر دست خالی برگردیم چیزی عایدمان نمیشود. باید فکری کنیم.
دومی گفت: پس ما به شهر برمیگردیم و آب و غذا تهیه میکنیم و دوباره به اینجا میآییم. اولی گفت: با کدام پول؟ ما که تمام پول ها را در مسیر خرج کردیم و چیزی برایمان نمانده!
شکارچی ترسو در پاسخ گفت: نگران نباش. پوست خرس را پیشفروش میکنیم و با پولش وسایل لازم را میخریم و خرس را شکار میکنیم و به شهر برمیگردیم. هردو با توافق یکدیگر به شهر بازگشتند و بالاخره با پیشفروش پوست خرس، پول سفر دوباره خود را تهیه کرده و عازم محل شکار شدند.
منتظر خرس در کمین نشسته بودند که بالاخره خرس آمد. شکارچی اول هدفگیری کرد. در همان لحظه مرد ترسو که دست و پایش میلرزید به جای آنکه هدفگیری کند، گفت: نکند خرس عصبانی شود و به ما حمله کند؟ اصلا اگر اشتباهی شلیک کنیم چه؟ و.....
آنقدر گفت تا حواس شکارچی اول را هم پرت کرد و گلوله او به خطا رفت و خرس به دنبالشان آمد. هر دو پا به فرار گذاشتند. شکارچی اول که جلوتر ایستاده بود و فاصله کمی از خرس داشت روی زمین دراز کشید و خود را به مردن زد. دوست ترسویش به سرعت فرار کرد و بالای یک درخت پنهان شد.
از آن بالا دید که شکارچی روی زمین افتاده و خرس به او نزدیک شد و کمی دور و برش چرخید و او را بو کرد و بعد هم راهش را گرفت و رفت. بعد از دور شدن خرس، شکارچی دوم پیش شکارچی اول آمد و گفت: انگار خرس چیزی به تو گفت و رفت!
شکارچی شجاع با کنایه در جواب او گفت: بله! خرس گفت: اول اینکه با آدم ترسو به شکار نرو و دوم اینکه پوست خرسی را که هنوز نزدهای، نفروش!
این ضربالمثل در مورد کسانی به کار میرود که به جای آنکه تصمیم منطقی گرفته و دست به عمل بزنند، در آرزو و خیالات و اوهام خود سیر کرده و در مورد کارهایی رویابافی میکنند که توانایی و امکان انجام آن را ندارند.
در مورد کسانی که بخواهند با وعدههای پوچ خود دل دیگران را خوش کنند ولی در عمل کاری نمیکنند نیز، استفاده میشود.
داستان زیر را در مورد این ضربالمثل آوردهاند:
روزی دو شکارچی با یکدیگر قرار گذاشتند که به شکار خرس رفته و پوست آن را بفروشند تا سود خوبی نصیبشان شود. شکارچی اول مرد شجاع و نترسی بود. برخلاف او شکارچی دوم در انجام هرکاری تردید میکرد و دل و جرئت انجام کاری را نداشت. آن دو چند روزی را در محل شکار ماندند اما موفق به شکار خرس نشدند.
شکارچی ترسو گفت: اگر اینطور پیش برود تمام ذخیره غذاییمان تا فردا تمام میشود. چارهای نیست. باید برگردیم.
شکارچی اول در پاسخ گفت: اگر دست خالی برگردیم چیزی عایدمان نمیشود. باید فکری کنیم.
دومی گفت: پس ما به شهر برمیگردیم و آب و غذا تهیه میکنیم و دوباره به اینجا میآییم. اولی گفت: با کدام پول؟ ما که تمام پول ها را در مسیر خرج کردیم و چیزی برایمان نمانده!
شکارچی ترسو در پاسخ گفت: نگران نباش. پوست خرس را پیشفروش میکنیم و با پولش وسایل لازم را میخریم و خرس را شکار میکنیم و به شهر برمیگردیم. هردو با توافق یکدیگر به شهر بازگشتند و بالاخره با پیشفروش پوست خرس، پول سفر دوباره خود را تهیه کرده و عازم محل شکار شدند.
منتظر خرس در کمین نشسته بودند که بالاخره خرس آمد. شکارچی اول هدفگیری کرد. در همان لحظه مرد ترسو که دست و پایش میلرزید به جای آنکه هدفگیری کند، گفت: نکند خرس عصبانی شود و به ما حمله کند؟ اصلا اگر اشتباهی شلیک کنیم چه؟ و.....
آنقدر گفت تا حواس شکارچی اول را هم پرت کرد و گلوله او به خطا رفت و خرس به دنبالشان آمد. هر دو پا به فرار گذاشتند. شکارچی اول که جلوتر ایستاده بود و فاصله کمی از خرس داشت روی زمین دراز کشید و خود را به مردن زد. دوست ترسویش به سرعت فرار کرد و بالای یک درخت پنهان شد.
از آن بالا دید که شکارچی روی زمین افتاده و خرس به او نزدیک شد و کمی دور و برش چرخید و او را بو کرد و بعد هم راهش را گرفت و رفت. بعد از دور شدن خرس، شکارچی دوم پیش شکارچی اول آمد و گفت: انگار خرس چیزی به تو گفت و رفت!
شکارچی شجاع با کنایه در جواب او گفت: بله! خرس گفت: اول اینکه با آدم ترسو به شکار نرو و دوم اینکه پوست خرسی را که هنوز نزدهای، نفروش!
پشه را در هوا نعل کردن
نعل کردن مخصوص چهارپایان است و بیان این کار در مورد پشه به آن کوچکی و آن هم در حال پرواز و در هوا، نشاندهنده نهایت اغراق و بزرگنمایی میباشد.
با این توصیف، از این ضربالمثل در مورد گسانی استفاده میشود که بسیار زرنگ و کاربلد بوده و یا بسیار رند و حیلهگر باشند و میگویند:
فلانی پشه را توی هوا نعل میکنه.
بنابراین هم برای تعریف و تمجید از زرنگی اشخاص به کار میرود و هم برای بیان ریاکاری و نیرنگبازی افراد استفاده میشود. و به نظر میرسد بیشتر به شکل منفی بیان میشود.
البته این ضربالمثل به هر دو شکل جدی و به عنوان بیان زشتی عمل افراد، و نیز به صورت طنز و صرفا شوخی و دوستانه هم استفاده میشود.
در نهایت افراد از این عبارت برای اغراق در زرنگی خودشان نیز استفاده میکنند و میگویند:
من پشه رو توی هوا نعل میکنم.
نعل کردن مخصوص چهارپایان است و بیان این کار در مورد پشه به آن کوچکی و آن هم در حال پرواز و در هوا، نشاندهنده نهایت اغراق و بزرگنمایی میباشد.
با این توصیف، از این ضربالمثل در مورد گسانی استفاده میشود که بسیار زرنگ و کاربلد بوده و یا بسیار رند و حیلهگر باشند و میگویند:
فلانی پشه را توی هوا نعل میکنه.
بنابراین هم برای تعریف و تمجید از زرنگی اشخاص به کار میرود و هم برای بیان ریاکاری و نیرنگبازی افراد استفاده میشود. و به نظر میرسد بیشتر به شکل منفی بیان میشود.
البته این ضربالمثل به هر دو شکل جدی و به عنوان بیان زشتی عمل افراد، و نیز به صورت طنز و صرفا شوخی و دوستانه هم استفاده میشود.
در نهایت افراد از این عبارت برای اغراق در زرنگی خودشان نیز استفاده میکنند و میگویند:
من پشه رو توی هوا نعل میکنم.
خوابیده پارس کردن
از این عبارت در مواردی استفاده میشود که فردی ادعا و یا تهدیدی کند، ولی توان و جرات انجام آن را نداشته باشد و فقط به عنوان تهدید و ادعای پوچ انجام شود. در چنین مواردی اصطلاحا گفته میشود: "خوابیده پارس میکند".
شاید استفاده از این عبارت ریشه در حالتی از سگها داشته باشد و آن اینکه اگر سگ به حالت خوابیده پارس کند، نشانه تهدید از روی ترس بوده و قصد حمله ندارد. البته صحت این نظر را باید از پرورشدهندگان و مربیان سگها جویا شد که از این امر اگاهی و در آن تخصص دارند.
از این عبارت در مواردی استفاده میشود که فردی ادعا و یا تهدیدی کند، ولی توان و جرات انجام آن را نداشته باشد و فقط به عنوان تهدید و ادعای پوچ انجام شود. در چنین مواردی اصطلاحا گفته میشود: "خوابیده پارس میکند".
شاید استفاده از این عبارت ریشه در حالتی از سگها داشته باشد و آن اینکه اگر سگ به حالت خوابیده پارس کند، نشانه تهدید از روی ترس بوده و قصد حمله ندارد. البته صحت این نظر را باید از پرورشدهندگان و مربیان سگها جویا شد که از این امر اگاهی و در آن تخصص دارند.
شتر پیر آواز دهل بسیار شنیده
این ضربالمثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند شخص آن قدر تجربه دارد که از ادعاها و حرفهای ناامیدکننده و یا مشکلات کار نمیترسد و پا پس نمیکشد و کار را با موفقیت انجام میدهد.
از رسم های قدیمی عروسی در برخی مناطق این بود که عروس را سوار بر شتر به مجلس عروسی و نزد داماد و خانواده و میهمانان میآوردند.
هنگامی که مرکب عروس به مجلس نزدیک میشد، نوازندگان شروع به زدن ساز و دهل میکردند و سر و صدای جشن و شادی بالا میگرفت.
حال اگر شتر جوان و بیتجربه بود، هنگام نزدیک شدن به مقصد، به علت صدای بلند، به ویژه صدای دهل، میترسید و رم میکرد و به عروس صدمه میزد.
بنابراین برای این کار از شترهای پیرتر که به سر و صدا عادت داشتند و سر و صدا تاثیری بر آنها نداشته و باعث ترسشان نمیشد، استفاده میکردند.
این ضربالمثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند شخص آن قدر تجربه دارد که از ادعاها و حرفهای ناامیدکننده و یا مشکلات کار نمیترسد و پا پس نمیکشد و کار را با موفقیت انجام میدهد.
از رسم های قدیمی عروسی در برخی مناطق این بود که عروس را سوار بر شتر به مجلس عروسی و نزد داماد و خانواده و میهمانان میآوردند.
هنگامی که مرکب عروس به مجلس نزدیک میشد، نوازندگان شروع به زدن ساز و دهل میکردند و سر و صدای جشن و شادی بالا میگرفت.
حال اگر شتر جوان و بیتجربه بود، هنگام نزدیک شدن به مقصد، به علت صدای بلند، به ویژه صدای دهل، میترسید و رم میکرد و به عروس صدمه میزد.
بنابراین برای این کار از شترهای پیرتر که به سر و صدا عادت داشتند و سر و صدا تاثیری بر آنها نداشته و باعث ترسشان نمیشد، استفاده میکردند.
بُقچه (یا بُغچه) کسی را زیر بغلش گذاشتن
این ضربالمثل عمدتا به معنای عذر کسی را خواستن یا اخراج کردن شخص به کار میرود.
در کل هرگاه شخصی به حق و یا ناحق مدعی چیزی باشد و به نحوی برای طرف مقابل ایجاد زحمت و دردسر کند، و به جهت رفع دردسر، وی را برای همیشه دور کنند و پی کار خودش بفرستند، از این عبارت استفاده کرده و میگویند:
بقچشو گذاشتم زیر بغلش.
یعنی وی را به نحوی دور کردم که هرگز و یا تا مدتهای طولانی مراجعه نمیکند.
بُقچه، (بُغچه نیز درست است) در زبان ترکی به معنای جامه بند و پارچهایست به شکل مربع یا مستطیل که در آن لباس، غذا، مدارک، پول یا زیورآلات و غیره گذارده و نگهداری میکردند. بُقچه وسیله کمکی سفر نیز هست.
در گذشته افراد سبک سفر میکردند و وسائل سفر خود و توشه راهشان را داخل دستمال بزرگی که به آن بغچه میگفتند، گذاشته و آن را گره زده و زیر بغلشان گرفته و راهی سفر میشدند و چون وسائل حمل و نقل سریع وجود نداشت مسافر برای مدتها دور بود و بازگشتش طولانی میشد. به همین دلیل برای دور کردن دائمی و طولانی مدت افراد، مانند اخراج وی از شغل و یا موارد مشابه، از این ضربالمثل استفاده میشود.
این ضربالمثل عمدتا به معنای عذر کسی را خواستن یا اخراج کردن شخص به کار میرود.
در کل هرگاه شخصی به حق و یا ناحق مدعی چیزی باشد و به نحوی برای طرف مقابل ایجاد زحمت و دردسر کند، و به جهت رفع دردسر، وی را برای همیشه دور کنند و پی کار خودش بفرستند، از این عبارت استفاده کرده و میگویند:
بقچشو گذاشتم زیر بغلش.
یعنی وی را به نحوی دور کردم که هرگز و یا تا مدتهای طولانی مراجعه نمیکند.
بُقچه، (بُغچه نیز درست است) در زبان ترکی به معنای جامه بند و پارچهایست به شکل مربع یا مستطیل که در آن لباس، غذا، مدارک، پول یا زیورآلات و غیره گذارده و نگهداری میکردند. بُقچه وسیله کمکی سفر نیز هست.
در گذشته افراد سبک سفر میکردند و وسائل سفر خود و توشه راهشان را داخل دستمال بزرگی که به آن بغچه میگفتند، گذاشته و آن را گره زده و زیر بغلشان گرفته و راهی سفر میشدند و چون وسائل حمل و نقل سریع وجود نداشت مسافر برای مدتها دور بود و بازگشتش طولانی میشد. به همین دلیل برای دور کردن دائمی و طولانی مدت افراد، مانند اخراج وی از شغل و یا موارد مشابه، از این ضربالمثل استفاده میشود.
آش دهانسوزی نیست
این عبارت برخی مواقع برای تحقیر و توهین و بیارزش کردن شخص، کالا، شغل، و ... کلا هر چیزی به کار میرود. برای مثال یکی از مواردی که زیاد استفاده میشود و میتواند توهینآمیز نیز باشد، قبل یا بعد از ازدواج است، که متاسفانه از روی حسادت و یا به هر دلیلی با ایراد به ظاهر، ثروت، رفتار، خانواده و دیگر موارد مربوط به داماد یا عروس مورد نظر، میخواهند وی را از چشم طرف مقابل انداخته و نظر وی را تغییر دهند. در موارد دیگر از قبیل کار و خرید و کالا و غیره نیز همین است و اصطلاحا میگویند: فلانی همچین آش دهنسوزی هم نیست. یا فلان کالا یا شغل آش دهنسوزی نیست.
البته در برخی موارد نیز برای سرپوش گذاردن بر روی حسرت از دست دادن شخص یا هر چیز با ارزش دیگری، این عبارت را به کار میبرند تا به خود و یا شخصی که زیان دیده دلداری و دلخوشی کاذب بدهند که خیلی هم ضرر نکرده و اینگونه بیان میکنند که: فلانی یا فلان شغل یا فلان مورد از دست رفته "خیلی هم آش دهانسوزی نبود".
در صورتی که میدانند مورد با ارزشی از دستشان رفته است.
ضمنا هر گاه افراد بخواهند از قبول چیزی که خوشایندشان نیست امتناع کنند، میگویند: "آش دهنسوزی نیست" و در این مورد قصد توهین نداشته و فقط میخواهند بگویند که آن مورد خاص باب طبع آنها نیست.
به نظر دلیل این مقایسه با آش دهانسوز و داغ این است که به ویژه در روزهای سرد آش داغ اگر خوشمزه هم باشد بسیار لذتبخش است و اگر آشی بسیار خوشمزه باشد و به مذاق خوش بیاید حتی در روزهای گرم هم معمولا آن را داغ داغ میخورند و سوختن دهان را به جان میخرند، تا آش خوشمزه سرد نشده و اصطلاحا از دهان نیوفتد.
این عبارت برخی مواقع برای تحقیر و توهین و بیارزش کردن شخص، کالا، شغل، و ... کلا هر چیزی به کار میرود. برای مثال یکی از مواردی که زیاد استفاده میشود و میتواند توهینآمیز نیز باشد، قبل یا بعد از ازدواج است، که متاسفانه از روی حسادت و یا به هر دلیلی با ایراد به ظاهر، ثروت، رفتار، خانواده و دیگر موارد مربوط به داماد یا عروس مورد نظر، میخواهند وی را از چشم طرف مقابل انداخته و نظر وی را تغییر دهند. در موارد دیگر از قبیل کار و خرید و کالا و غیره نیز همین است و اصطلاحا میگویند: فلانی همچین آش دهنسوزی هم نیست. یا فلان کالا یا شغل آش دهنسوزی نیست.
البته در برخی موارد نیز برای سرپوش گذاردن بر روی حسرت از دست دادن شخص یا هر چیز با ارزش دیگری، این عبارت را به کار میبرند تا به خود و یا شخصی که زیان دیده دلداری و دلخوشی کاذب بدهند که خیلی هم ضرر نکرده و اینگونه بیان میکنند که: فلانی یا فلان شغل یا فلان مورد از دست رفته "خیلی هم آش دهانسوزی نبود".
در صورتی که میدانند مورد با ارزشی از دستشان رفته است.
ضمنا هر گاه افراد بخواهند از قبول چیزی که خوشایندشان نیست امتناع کنند، میگویند: "آش دهنسوزی نیست" و در این مورد قصد توهین نداشته و فقط میخواهند بگویند که آن مورد خاص باب طبع آنها نیست.
به نظر دلیل این مقایسه با آش دهانسوز و داغ این است که به ویژه در روزهای سرد آش داغ اگر خوشمزه هم باشد بسیار لذتبخش است و اگر آشی بسیار خوشمزه باشد و به مذاق خوش بیاید حتی در روزهای گرم هم معمولا آن را داغ داغ میخورند و سوختن دهان را به جان میخرند، تا آش خوشمزه سرد نشده و اصطلاحا از دهان نیوفتد.
روغن ریخته نذر امامزاده میکنه
از این ضربالمثل عمدتا در مورد افراد خسیس و مالدوست استفاده میشود، و اغلب هنگامی به کار میرود که صحبت از کمک به دیگران و بخشش مال و حتی هدیه دادن به دیگران باشد. در چنین مواردی این افراد بیارزشترین چیزی که دارند را میبخشند و یا هدیه میدهند و یا در هنگام کمک سعی میکنند تا حد امکان از این کار طفره رفته و یا آنچنان کمک ناچیزی کنند که هیچ تاثیری نداشته باشد.
البته این ضربالمثل فقط در مورد افرادی به کار میرود که توانایی مالی برای کمک داشته باشند و اگر کسی توانایی مالی برای بخشش به دیگران و یا دادن هدیه مناسب را نداشته باشد، استفاده از این عبارت توهینآمیز و غیرمنصفانه است.
برای مثال اگر شخص متمولی در مراسمی برای کمک مالی، به دلیل خساست، مبلغ بسیار اندکی پرداخت کند میگویند: "فلانی روغن ریخته را نذر امامزاده کرده".
هر چند که ایراد به هدیهای که دیگران میدهند عمل صحیحی نمیباشد، ولی از این عبارت برای مثال در مورد هدیههای ارزان قیمتی که افراد متمول در مراسم تولد و عروسی و ..... میدهند، نیز استفاده میشود.
به نظر داستان این ضربالمثل به این شرح است که:
روزگاری در روستایی مردم مشغول بازسازی امامزاده روستا بودند و هر کسی به اندازه توانایی خود کمک میکرد. مثلا کمک مالی یا کمک در تهیه مصالح و یا کمک در ساختن آن و .....
در این روستا مرد ثروتمند بخیل و خسیسی بود که به هر زبانی از او کمک میخواستند، دریغ میکرد و به روی خود نمیآورد!
یک روز بار روغن را از شهر به روستا میآورد. به روستا که رسید، ناگهان تمام روغن ها از پشت الاغش به زمین ریخت و از بین رفت! مردم روستا که از ماجرا بیخبر بودند، تا او را دیدند دوباره بحث کمک کردن به امامزاده را مطرح کردند. در آن حین مرد خسیس که دید فرصت برای مشارکت در امر خیر فراهم است، سریع گفت: همین روغنهایی که ریخته را، در راه خدا نذر کمک به امامزاده کرده بودم. و با این کار "روغن ریخته را نذر امامزاده کرد".
از این ضربالمثل عمدتا در مورد افراد خسیس و مالدوست استفاده میشود، و اغلب هنگامی به کار میرود که صحبت از کمک به دیگران و بخشش مال و حتی هدیه دادن به دیگران باشد. در چنین مواردی این افراد بیارزشترین چیزی که دارند را میبخشند و یا هدیه میدهند و یا در هنگام کمک سعی میکنند تا حد امکان از این کار طفره رفته و یا آنچنان کمک ناچیزی کنند که هیچ تاثیری نداشته باشد.
البته این ضربالمثل فقط در مورد افرادی به کار میرود که توانایی مالی برای کمک داشته باشند و اگر کسی توانایی مالی برای بخشش به دیگران و یا دادن هدیه مناسب را نداشته باشد، استفاده از این عبارت توهینآمیز و غیرمنصفانه است.
برای مثال اگر شخص متمولی در مراسمی برای کمک مالی، به دلیل خساست، مبلغ بسیار اندکی پرداخت کند میگویند: "فلانی روغن ریخته را نذر امامزاده کرده".
هر چند که ایراد به هدیهای که دیگران میدهند عمل صحیحی نمیباشد، ولی از این عبارت برای مثال در مورد هدیههای ارزان قیمتی که افراد متمول در مراسم تولد و عروسی و ..... میدهند، نیز استفاده میشود.
به نظر داستان این ضربالمثل به این شرح است که:
روزگاری در روستایی مردم مشغول بازسازی امامزاده روستا بودند و هر کسی به اندازه توانایی خود کمک میکرد. مثلا کمک مالی یا کمک در تهیه مصالح و یا کمک در ساختن آن و .....
در این روستا مرد ثروتمند بخیل و خسیسی بود که به هر زبانی از او کمک میخواستند، دریغ میکرد و به روی خود نمیآورد!
یک روز بار روغن را از شهر به روستا میآورد. به روستا که رسید، ناگهان تمام روغن ها از پشت الاغش به زمین ریخت و از بین رفت! مردم روستا که از ماجرا بیخبر بودند، تا او را دیدند دوباره بحث کمک کردن به امامزاده را مطرح کردند. در آن حین مرد خسیس که دید فرصت برای مشارکت در امر خیر فراهم است، سریع گفت: همین روغنهایی که ریخته را، در راه خدا نذر کمک به امامزاده کرده بودم. و با این کار "روغن ریخته را نذر امامزاده کرد".
هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست
این ضربالمثل در بیان قدرتی است که همراه ثروت به دست میآید و منظور آن این است که وقتی شخصی ثروت فراوان دارد، با استفاده از این ثروت افراد دیگر را که به علت فقر و طمع پول دور او جمع میشوند، بنده و مطیع خود میسازد و آنان چنان از وی حساب میبرند، انگار شخص زورمندی است که دیگران از وی میترسند و مطیع اوامرش هستند.
برخی معتقدند که معنی برعکس منظور نظر بوده و معنی عبارت این است که هر که زور در بازو دارد و تلاش میکند، در نهایت ثروتمند میشود که این برداشت در حالی صحیح بود، که متن ضربالمثل جابجا شده و به این شکل بیان میشد:
"هر که را زور در بازوست، زر در ترازوست".
که در این حالت نیز فقط معنی کار و تلاش نداده و بیشتر به ذهن متبادر میشود که متن اشاره به ثروتمند شدن از راه قلدری و زورگویی دارد. چون شرط اصلی برای کار و تلاش داشتن زور بازو نبوده و بسیاری افراد با فکر و ایده به ثروت انبوه رسیدهاند.
ضمن آنکه اگر برای ریشه این ضربالمثل به گلستان سعدی رجوع کنیم، در متن مزبور مستقیما اشاره به این دارد که با پول و زر میتوان دیگران را مطیع خود کرد.
بخشی از متن به این شرح است:
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم
این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفتهاند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.
این ضربالمثل در بیان قدرتی است که همراه ثروت به دست میآید و منظور آن این است که وقتی شخصی ثروت فراوان دارد، با استفاده از این ثروت افراد دیگر را که به علت فقر و طمع پول دور او جمع میشوند، بنده و مطیع خود میسازد و آنان چنان از وی حساب میبرند، انگار شخص زورمندی است که دیگران از وی میترسند و مطیع اوامرش هستند.
برخی معتقدند که معنی برعکس منظور نظر بوده و معنی عبارت این است که هر که زور در بازو دارد و تلاش میکند، در نهایت ثروتمند میشود که این برداشت در حالی صحیح بود، که متن ضربالمثل جابجا شده و به این شکل بیان میشد:
"هر که را زور در بازوست، زر در ترازوست".
که در این حالت نیز فقط معنی کار و تلاش نداده و بیشتر به ذهن متبادر میشود که متن اشاره به ثروتمند شدن از راه قلدری و زورگویی دارد. چون شرط اصلی برای کار و تلاش داشتن زور بازو نبوده و بسیاری افراد با فکر و ایده به ثروت انبوه رسیدهاند.
ضمن آنکه اگر برای ریشه این ضربالمثل به گلستان سعدی رجوع کنیم، در متن مزبور مستقیما اشاره به این دارد که با پول و زر میتوان دیگران را مطیع خود کرد.
بخشی از متن به این شرح است:
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم
این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفتهاند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.
نرود میخ آهنین در سنگ
این ضربالمثل در مورد مشورت دادن و نصیحت کردن به افرادی به کار میرود که در موقع لزوم حاضر به پذیرش مشورت و اندرز نیستند.
هنگامی که کسی از دیگران طلب مشورت میکند ولی در عمل قصد پذیرش نداشته و حرف خودش را میزند، از این عبارت استفاده میشود.
اغلب موارد از این عبارت به شکل توهینآمیز و نیز به صورت گلایه، در مورد فردی خطاکار استفاده میشود که هر چه در مورد اشتباهاتش و پیشنهاد تغییر رفتارش با او صحبت شود، نپذیرفته و بر عمل و حرف و روش اشتباه خود پافشاری میکند. و منظور این است که مغز آن شخص در آن لحظه مانند تکه سنگ محکمی است که میخ هم در آن فرونمیرود چه برسد به حرف.
البته نباید در مورد هر گونه عدم پذیرش مخاطب از این عبارت استفاده کرد و فقط در مواردی کاربرد دارد که واقعا روش مخاطب و حرفش کاملا اشتباه بوده و موجب ضرر، و زیان رساندن به خودش و دیگران باشد.
متاسفانه برخی افراد برای تحمیل هر حرف خود ولو به غلط، از این مثل استفاده کرده و به دیگران به علت نپذیرفتن حرفشان توهین میکنند.
به نظر این مثل ریشه در حکایتی از سعدی دارد که اینچنین است:
کاروانی در زمین یونان بِزَدَند و نعمت بیقیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظهای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند، که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن.
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد ازو به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
این ضربالمثل در مورد مشورت دادن و نصیحت کردن به افرادی به کار میرود که در موقع لزوم حاضر به پذیرش مشورت و اندرز نیستند.
هنگامی که کسی از دیگران طلب مشورت میکند ولی در عمل قصد پذیرش نداشته و حرف خودش را میزند، از این عبارت استفاده میشود.
اغلب موارد از این عبارت به شکل توهینآمیز و نیز به صورت گلایه، در مورد فردی خطاکار استفاده میشود که هر چه در مورد اشتباهاتش و پیشنهاد تغییر رفتارش با او صحبت شود، نپذیرفته و بر عمل و حرف و روش اشتباه خود پافشاری میکند. و منظور این است که مغز آن شخص در آن لحظه مانند تکه سنگ محکمی است که میخ هم در آن فرونمیرود چه برسد به حرف.
البته نباید در مورد هر گونه عدم پذیرش مخاطب از این عبارت استفاده کرد و فقط در مواردی کاربرد دارد که واقعا روش مخاطب و حرفش کاملا اشتباه بوده و موجب ضرر، و زیان رساندن به خودش و دیگران باشد.
متاسفانه برخی افراد برای تحمیل هر حرف خود ولو به غلط، از این مثل استفاده کرده و به دیگران به علت نپذیرفتن حرفشان توهین میکنند.
به نظر این مثل ریشه در حکایتی از سعدی دارد که اینچنین است:
کاروانی در زمین یونان بِزَدَند و نعمت بیقیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه کاروان
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود. یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظهای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند، که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن.
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد ازو به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر به زور بستاند
خیاط هم در کوزه افتاد.
خیاط افتاد توی کوزه.
افرادی وجود دارند که دائما مشکلات و مسائل و یا هر موردی از زندگی دیگران را زیر نظر داشته و در باره آنها صحبت کرده و در بین دیگران جار زده و مطرح میکنند، که هم جلب توجه کرده و هم گاهی باعث شرمساری دیگران شوند. زمانی که خود این افراد به مشکلات و مسائل و موارد مشابه گرفتار شوند، از این عبارت در مورد خود آنها استفاده میشود. مثلا کسی که در مورد شکست تحصیلی یا شغلی دیگران یا هر مورد دیگری دائما صحبت کرده و حتی به آنها سرکوفت میزند و این شکستها را همه جا مطرح میکند، وقتی خودش شکست مشابهی بخورد دیگران در مورد وی میگویند: "خیاط افتاد تو کوزه".
این عبارت در موارد جدی به شکل انتقامجویانه و تلافیجویانه استفاده میشود و در مواردی که خیلی مهم نیستند نیز به صورت مزاح و شوخی به کار میرود.
در مورد داستان این ضربالمثل چنین میگویند:
در روزگاران قدیم در روستایی خیاطی بود که مغازهاش بر سر راه گورستان بود و هر بار کسی درمیگذشت بازماندگان باید برای خاک کردن متوفی از جلوی مغازه خیاط میگذشتند و او متوجه میشد یک نفر دیگر فوت کرده است.
یک روز خیاط به این فكر افتاد كه تعداد مردگان را بشمارد و برای این کار کوزهای به دیوار آویزان كرد و هر بار جنازهای را به گورستان میبردند، خیاط یک دانه سنگریزه داخل کوزه میانداخت.
هر چند وقت یکبار سنگریزهها را میشمرد و به دیگران تعداد مردگان را اطلاع میداد به طوری که به این کار معروف شد و هر از چندگاهی شخصی از او میپرسید: امروز چه خبر بود؟ خیاط پاسخ میداد که آن روز چند نفر در کوزه افتادهاند.
تا اینکه بالاخره خیاط هم درگذشت و مغازهاش بسته شد. کسانی که از آنجا رد میشدند و مغازه خیاط را بسته میدیدند از همسایگانش جویای وی و علت بسته بودن مغازه میشدند و همسایگان در پاسخ به وی میگفتند: خیاط هم افتاد توی کوزه.
خیاط افتاد توی کوزه.
افرادی وجود دارند که دائما مشکلات و مسائل و یا هر موردی از زندگی دیگران را زیر نظر داشته و در باره آنها صحبت کرده و در بین دیگران جار زده و مطرح میکنند، که هم جلب توجه کرده و هم گاهی باعث شرمساری دیگران شوند. زمانی که خود این افراد به مشکلات و مسائل و موارد مشابه گرفتار شوند، از این عبارت در مورد خود آنها استفاده میشود. مثلا کسی که در مورد شکست تحصیلی یا شغلی دیگران یا هر مورد دیگری دائما صحبت کرده و حتی به آنها سرکوفت میزند و این شکستها را همه جا مطرح میکند، وقتی خودش شکست مشابهی بخورد دیگران در مورد وی میگویند: "خیاط افتاد تو کوزه".
این عبارت در موارد جدی به شکل انتقامجویانه و تلافیجویانه استفاده میشود و در مواردی که خیلی مهم نیستند نیز به صورت مزاح و شوخی به کار میرود.
در مورد داستان این ضربالمثل چنین میگویند:
در روزگاران قدیم در روستایی خیاطی بود که مغازهاش بر سر راه گورستان بود و هر بار کسی درمیگذشت بازماندگان باید برای خاک کردن متوفی از جلوی مغازه خیاط میگذشتند و او متوجه میشد یک نفر دیگر فوت کرده است.
یک روز خیاط به این فكر افتاد كه تعداد مردگان را بشمارد و برای این کار کوزهای به دیوار آویزان كرد و هر بار جنازهای را به گورستان میبردند، خیاط یک دانه سنگریزه داخل کوزه میانداخت.
هر چند وقت یکبار سنگریزهها را میشمرد و به دیگران تعداد مردگان را اطلاع میداد به طوری که به این کار معروف شد و هر از چندگاهی شخصی از او میپرسید: امروز چه خبر بود؟ خیاط پاسخ میداد که آن روز چند نفر در کوزه افتادهاند.
تا اینکه بالاخره خیاط هم درگذشت و مغازهاش بسته شد. کسانی که از آنجا رد میشدند و مغازه خیاط را بسته میدیدند از همسایگانش جویای وی و علت بسته بودن مغازه میشدند و همسایگان در پاسخ به وی میگفتند: خیاط هم افتاد توی کوزه.
پسر کو ندارد نشان از پدر
این ضربالمثل هم به شکل تعریف و تمجید و هم به شکل طعنه و شماتت و توهین به کار میرود.
در تربیت سنتی از قدیم رسم بود که رفتار و اخلاق و منش نیک و مثبت پسران، مانند و شبیه پدرانشان باشد و اگر خلاف این میشد عجیب به نظر میآمد. و البته اگر هم رفتار پدر زشت میبود، همه انتظار داشتند که پسر نیز شبیه پدرش بار بیاید.
بنابراین هر گاه کار خوبی از کسی سر بزند، در تمجید و تایید وی از این عبارت استفاده میشود.
از سوی دیگر هر گاه هم عمل و رفتار زشت و ناپسندی از کسی سر بزند، برای تحقیر و توهین به شخص مزبور، همین عبارت را به کار میبرند.
به نظر ضربالمثل برگرفته از این شعر ابوالحسن فراهانی است:
ز فرمودهی اوستادان پیش
شبی آمد این بیتم اندر نظر
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
وزین بیت اندیشه ی دوربین
بدین معنی نغز شد راهبر
که دوران دو رنگ است و ابنای او
ندارند از آن از دو رنگی گذر
این ضربالمثل هم به شکل تعریف و تمجید و هم به شکل طعنه و شماتت و توهین به کار میرود.
در تربیت سنتی از قدیم رسم بود که رفتار و اخلاق و منش نیک و مثبت پسران، مانند و شبیه پدرانشان باشد و اگر خلاف این میشد عجیب به نظر میآمد. و البته اگر هم رفتار پدر زشت میبود، همه انتظار داشتند که پسر نیز شبیه پدرش بار بیاید.
بنابراین هر گاه کار خوبی از کسی سر بزند، در تمجید و تایید وی از این عبارت استفاده میشود.
از سوی دیگر هر گاه هم عمل و رفتار زشت و ناپسندی از کسی سر بزند، برای تحقیر و توهین به شخص مزبور، همین عبارت را به کار میبرند.
به نظر ضربالمثل برگرفته از این شعر ابوالحسن فراهانی است:
ز فرمودهی اوستادان پیش
شبی آمد این بیتم اندر نظر
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
وزین بیت اندیشه ی دوربین
بدین معنی نغز شد راهبر
که دوران دو رنگ است و ابنای او
ندارند از آن از دو رنگی گذر
هر کسی را بهر کاری ساختند
این ضربالمثل برای اشاره به استعداد و توانایی و تبحر افراد در کارهایی که به آنها واگذار میشود به کار میرود و اشاره به این نکته دارد که هر شخصی در کاری که در آن استعداد و تخصص دارد، موفقتر عمل میکند.
این ضربالمثل عموما به طعنه و یا به حالت اندرز و دوستانه، در مواردی استفاده میشود که افراد در کاری که به آن وارد نیستند مشغول شده، و با شکست مواجه شوند و یا بخواهند کاری را انجام دهند که هیچ تبحری در آن ندارند. حال مهم نیست که کار مورد نظر خیلی مهم و حیاتی، و یا کاری ساده و معمولی باشد.
برای مثال حتی اگر کسی بدون تبحر بخواهد یک وسیله ساده برقی را تعمیر کند و از پس آن برنیاید و تخریب بیشتری به بار بیاورد، از این ضربالمثل استفاده میشود.
شاید این ضربالمثل از بیتی در مثنوی مولوی گرفته شده باشد:
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
این ضربالمثل برای اشاره به استعداد و توانایی و تبحر افراد در کارهایی که به آنها واگذار میشود به کار میرود و اشاره به این نکته دارد که هر شخصی در کاری که در آن استعداد و تخصص دارد، موفقتر عمل میکند.
این ضربالمثل عموما به طعنه و یا به حالت اندرز و دوستانه، در مواردی استفاده میشود که افراد در کاری که به آن وارد نیستند مشغول شده، و با شکست مواجه شوند و یا بخواهند کاری را انجام دهند که هیچ تبحری در آن ندارند. حال مهم نیست که کار مورد نظر خیلی مهم و حیاتی، و یا کاری ساده و معمولی باشد.
برای مثال حتی اگر کسی بدون تبحر بخواهد یک وسیله ساده برقی را تعمیر کند و از پس آن برنیاید و تخریب بیشتری به بار بیاورد، از این ضربالمثل استفاده میشود.
شاید این ضربالمثل از بیتی در مثنوی مولوی گرفته شده باشد:
هر کسی را بهر کاری ساختند
میل آن را در دلش انداختند
هر چه دیدی از چشم خودت دیدی
شاید این عبارت از نظر ظاهری و معنایی به این منظور باشد که هر اتقاقی برای شخص میافتد و هر بلایی سر انسان میآید به دلیل دیدگاه و بینش خودش میباشد.
همچنین شاید اشاره به این دارد که نباید به خاطر ظاهر هر چیزی که چشم میبیند و مجذوب آن میشود برای به دست آوردن آن و رسیدن به اهداف ظاهری تلاش کرد و اسیر نتایج منفی آن شد.
حال هر چند که ممکن است این معانی صحیح باشند، اما در محاوره، عموما از این عبارت به عنوان تهدید و هشدار استفاده میشود و معنای دیگری ندارد.
مانند اینکه شخصی دیگری را تهدید کند که اگر فلان کار را انجام دهی یا فلان چیز را بگویی یا به فلان محل بروی "هر چه دیدی از چشم خودت دیدی".
یعنی گوینده این عبارت مخاطب خود را با این جمله تهدید به تنبیه (حال از هر نوعی) مینماید و متاسفانه معمولا بیان اینگونه تهدید در بین افراد بالادست و پاییندست جامعه رواج دارد. مانند رییس و مرئوس، و والدین و کودکان، و ...... در کل هر شخصی که قدرت بیشتری نسبت به مخاطب خود داشته باشد.
شاید این عبارت از نظر ظاهری و معنایی به این منظور باشد که هر اتقاقی برای شخص میافتد و هر بلایی سر انسان میآید به دلیل دیدگاه و بینش خودش میباشد.
همچنین شاید اشاره به این دارد که نباید به خاطر ظاهر هر چیزی که چشم میبیند و مجذوب آن میشود برای به دست آوردن آن و رسیدن به اهداف ظاهری تلاش کرد و اسیر نتایج منفی آن شد.
حال هر چند که ممکن است این معانی صحیح باشند، اما در محاوره، عموما از این عبارت به عنوان تهدید و هشدار استفاده میشود و معنای دیگری ندارد.
مانند اینکه شخصی دیگری را تهدید کند که اگر فلان کار را انجام دهی یا فلان چیز را بگویی یا به فلان محل بروی "هر چه دیدی از چشم خودت دیدی".
یعنی گوینده این عبارت مخاطب خود را با این جمله تهدید به تنبیه (حال از هر نوعی) مینماید و متاسفانه معمولا بیان اینگونه تهدید در بین افراد بالادست و پاییندست جامعه رواج دارد. مانند رییس و مرئوس، و والدین و کودکان، و ...... در کل هر شخصی که قدرت بیشتری نسبت به مخاطب خود داشته باشد.
چراغ هیچکس تا صبح نمیسوزه
این ضربالمثل اشاره به این دارد که هیچ چیزی در دنیا دائمی نبوده و بالاخره روزی به پایان میرسد. این عبارت در مواردی به کار میرود که از طرف شخصی عملی ستمگرانه صورت بگیرد و یا حقی ضایع شود، حال چه مالی و چه زبانی و چه به شکل دیگری، و کسی که حقش پایمال شده نتواند حقش را گرفته و یا تلافی کند.
هر گاه به هر دلیلی ناامیدی از کار دنیا و افراد دنیادار به کسی دست دهد از این عبارت برای امیدوار کردن وی استفاده میشود.
در دوران قدیم خانهها با چراغهایی روشن میشد که سوخت این چراغ ها یا نفت بود یا چربی حاصل از حیوانات. چون این سوخت خیلی در دسترس بیشتر افراد نبود برای صرفهجویی هنگام خواب آن را خاموش میکردند. گاهی هم خانوادههای فقیرتر به علت کمبود سوخت مجبور بودند زود چراغ را خاموش کنند و بخوابند.
بعضیها که وضع مالیشان بهتر بود و توانایی ذخیره سوخت داشتند، بیشتر بیدار میماندند و حتی متمولانی بودند که چراغ را بعد از خوابیدن هم روشن میگذاشتند. اما این چراغها مخزن سوخت محدودی داشتند و بالاخره سوختشان به صبح نرسیده تمام میشد و خاموش میشدند و به صبح نمیرسیدند.
با توجه به این مطلب، شاید این ضربالمثل از این تمثیل استفاده کرده تا بگوید خوشیها و سرمایههای این دنیا و بدی کردن به دیگران پایدار نیست.
به این عبارت در شعری از قصاب کاشانی هم اشاره شده:
نیست همدردی که بردارد ز دل بار کسی
در جهان یا رب نیافتد با کسی کار کسی
هیچ بیداری نباشد خفتهایش اندر کمین
چونکه در خوابی بترس از چشم بیدار کسی
کعبه رفتن دل به دست آوردن خلق است و بس
سودمند است آنکه میگردد خریدار کسی
هیچکس جانا نمیسوزد چراغش تا به صبح
پُر مخند ای صبح صادق بر شب تار کسی
در جهان قصاب اگر خواهی بمانی در امان
خویش را راضی مکن از بهر آزار کسی
این ضربالمثل اشاره به این دارد که هیچ چیزی در دنیا دائمی نبوده و بالاخره روزی به پایان میرسد. این عبارت در مواردی به کار میرود که از طرف شخصی عملی ستمگرانه صورت بگیرد و یا حقی ضایع شود، حال چه مالی و چه زبانی و چه به شکل دیگری، و کسی که حقش پایمال شده نتواند حقش را گرفته و یا تلافی کند.
هر گاه به هر دلیلی ناامیدی از کار دنیا و افراد دنیادار به کسی دست دهد از این عبارت برای امیدوار کردن وی استفاده میشود.
در دوران قدیم خانهها با چراغهایی روشن میشد که سوخت این چراغ ها یا نفت بود یا چربی حاصل از حیوانات. چون این سوخت خیلی در دسترس بیشتر افراد نبود برای صرفهجویی هنگام خواب آن را خاموش میکردند. گاهی هم خانوادههای فقیرتر به علت کمبود سوخت مجبور بودند زود چراغ را خاموش کنند و بخوابند.
بعضیها که وضع مالیشان بهتر بود و توانایی ذخیره سوخت داشتند، بیشتر بیدار میماندند و حتی متمولانی بودند که چراغ را بعد از خوابیدن هم روشن میگذاشتند. اما این چراغها مخزن سوخت محدودی داشتند و بالاخره سوختشان به صبح نرسیده تمام میشد و خاموش میشدند و به صبح نمیرسیدند.
با توجه به این مطلب، شاید این ضربالمثل از این تمثیل استفاده کرده تا بگوید خوشیها و سرمایههای این دنیا و بدی کردن به دیگران پایدار نیست.
به این عبارت در شعری از قصاب کاشانی هم اشاره شده:
نیست همدردی که بردارد ز دل بار کسی
در جهان یا رب نیافتد با کسی کار کسی
هیچ بیداری نباشد خفتهایش اندر کمین
چونکه در خوابی بترس از چشم بیدار کسی
کعبه رفتن دل به دست آوردن خلق است و بس
سودمند است آنکه میگردد خریدار کسی
هیچکس جانا نمیسوزد چراغش تا به صبح
پُر مخند ای صبح صادق بر شب تار کسی
در جهان قصاب اگر خواهی بمانی در امان
خویش را راضی مکن از بهر آزار کسی
نان جو، نه آستر داره نه رویه
قصد گوینده از بیان این عبارت توهین به کسی است که از نظر وی، از جمال و کمال و عرضه و کارائی و هر صفت خوب دیگری بی بهره باشد.
قصد گوینده از بیان این عبارت توهین به کسی است که از نظر وی، از جمال و کمال و عرضه و کارائی و هر صفت خوب دیگری بی بهره باشد.
آب اَرچه همه زُلال خیزد
از خوردن پُر ملال خیزد
معنی واضح این شعر این است که اگر کسی آب را هم که زلال و گوارا و خوشایند است، زیادتر از حد لازم بنوشد، باعث ناراحتی شده و ناخوشایند است.
این عبارت عینا در شعری از نظامی گنجوی آمده که در نصیحت فرزند خود محمد نظامی سروده و چند بیت از آن اینگونه است:
با این که سخن به لطف آب است
کم گفتن هر سخن صواب است
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پر، ملال خیزد
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک تو جهان شود پر
در اینجا نظامی برای اتمام نصایح خود و کوتاه کردن آن به این صورت منظور خود را بیان میکند که حتی صحبتها و نصیحتهای سودمند و کلام شیرین و پندآموز هم، مانند نوشیدن زیاده از حد آب زلال، اگر از حد خارج شده و به زیادهگویی منجر شود، قطعا باعث دلزدگی و آزار شنونده میگردد.
به نظر ریشه ضربالمثل در همین ابیات باشد و حتی اگر گفته و اعتقادی قدیمیتر بوده، نظامی آن را به زیبایی به نظم درآورده.
اما به مرور این بیت به عنوان ضربالمثل باب گردیده و نه تنها در مورد سخن نیکو و آب زلال، بلکه در مورد هر چیز مفید و هر نوع کار پسندیدهای به منظور بیان این نکته استفاده میشود که از زیادهروی در هر موردی حتی موارد خوب نیز باید اجتناب نمود و در کل برای نگهداشتن حد و اجتناب از افراط در هر موردی، حتی موارد بسیار پسندیده، به کار میرود.
از خوردن پُر ملال خیزد
معنی واضح این شعر این است که اگر کسی آب را هم که زلال و گوارا و خوشایند است، زیادتر از حد لازم بنوشد، باعث ناراحتی شده و ناخوشایند است.
این عبارت عینا در شعری از نظامی گنجوی آمده که در نصیحت فرزند خود محمد نظامی سروده و چند بیت از آن اینگونه است:
با این که سخن به لطف آب است
کم گفتن هر سخن صواب است
آب ار چه همه زلال خیزد
از خوردن پر، ملال خیزد
کم گوی و گزیده گوی چون دُر
تا ز اندک تو جهان شود پر
در اینجا نظامی برای اتمام نصایح خود و کوتاه کردن آن به این صورت منظور خود را بیان میکند که حتی صحبتها و نصیحتهای سودمند و کلام شیرین و پندآموز هم، مانند نوشیدن زیاده از حد آب زلال، اگر از حد خارج شده و به زیادهگویی منجر شود، قطعا باعث دلزدگی و آزار شنونده میگردد.
به نظر ریشه ضربالمثل در همین ابیات باشد و حتی اگر گفته و اعتقادی قدیمیتر بوده، نظامی آن را به زیبایی به نظم درآورده.
اما به مرور این بیت به عنوان ضربالمثل باب گردیده و نه تنها در مورد سخن نیکو و آب زلال، بلکه در مورد هر چیز مفید و هر نوع کار پسندیدهای به منظور بیان این نکته استفاده میشود که از زیادهروی در هر موردی حتی موارد خوب نیز باید اجتناب نمود و در کل برای نگهداشتن حد و اجتناب از افراط در هر موردی، حتی موارد بسیار پسندیده، به کار میرود.
ضرب المثل های ایران pinned «دعوا سر لحاف ملا بود 🇮🇷 در يك شب زمستاني سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد . زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است . ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي…»
1⃣
🔶🔷🔶برخی از ضرب المثل های زبان فارسی (بخش نخست)
🔴احمد نباشه یار من، الله بسازه کار من
اگر کسی کمکم نکند خداوند یاریم میکند.
🔴ارث دست کسی سپردن
توقع بی جا از کسی داشتن.
🔴اَره بده، تیشه بگیر
یکی به دو، مشاجره، بگو و بشنوی همراه با درگیری بر سر چیزی.
🔴اَره و اوره و شمسی کوره
جمع بی تربیت و شلوغ که اغلب در مورد مهمانها گفته میشود.
🔴از آب در آمدن
مشخص شدن نتیجه کار.
🔴از آب کره گرفتن
خسّت و حسابگری بیش از حد، از هرکه و هر چه کمترین چیز استفاده بردن و طرفنظر نکردن.
🔴از آسمان به زمین میبارد
توانگران به نیازمندان چیزی عطا میکنند نه نیازمندان به ثروتمندان.
🔴از اسب افتاده از نسل که نیفتاده!
هستی و سرمایهاش از دست رفته، شخصیت و اصالتش که از بین نرفته.
🔴از اون ماست کل عباس، چشام دید و دلم خواست
هوسبازی که هر چه بیند، دلش بخواهد.
🔴از این حسن تا آن حسن صدگز رسن
اشاره به دو چیز ظاهراً مشابه که از نظر ارزش و مقام تفاوت زیادی با هم داشته باشند.
🔴از این ستون تا به آن ستون فرج است
گذشت زمان ممکن است موجب گشایش در کار شود.
🔴از بام میخواند از در میراند
رفتار دوگانه، دو نوع حرف زدن.
🔴از بای بسمالله تا تای تمّت
از ابتدا تا انتها، با دقت و کامل.
🔴از بیکفنی زنده است
آنقدر مُفلس و بیچاره است که حتی پول کفنش را هم ندارد.
🔴از تو عباسی، از من رقاصی
پول از تو، کار یا اطاعت از من (انجام هر کاری به خاطر پول حتی رقصیدن).
🔴از خر شیطان پائین آمدن
کوتاه آمدن، دست از یکدندگی و لجاجت برداشتن و به اصطلاح شیطان را از خود دور کردن.
🔴از دور داد میزنه
وقتی چیزی یا کسی آنقدر واضح و آشکار باشد که خودش را بر ملا کند. شفاف بودن چیزی.
🔴از دماغ فیل افتاده
خیلی ناز و افاده داره. شخص متکبر.
🔴از طلا گشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید
به کسی که وضع را بدتر و ناگوارتر از اول کرده باشد میگویند. تقاضای برگرداندن وضع به حالت اول
@zarboolmasal
🔴از کله سحر تا بوق سگ
از اول صبح تا آخر شب.
🔴از کوره در رفتن
عصبانی شدن.
🔴از کوزه همان برون تراود که در اوست
اعمال و رفتار هر کس نشان دهنده احوال درون و فکر و اندیشهاش میباشد.
🔴از ناعلاجی به خر میگه خانوم باجی
وقتی که به ناچار چیز یا کس دیگری را به جای اصل آن چیز قبول کنند میگویند.
🔴از نخورده بگیر بده به خورده
گذشت و احسان فقیر بیشتر است و ثروتمند بیشتر حرص میزند.
@zarboolmasal
🔴از نیش عقرب به مار غاشیه پناه بردن
قوی پنجه کم آزارتر بهتر از ضعیف نمای پر آزار است (اجباراً از ظالم به ظالمتر پناه بردن).
🔴از هر طرف باد بیاید بادش میدهد
کسی که بنا بر مصلحت خود و خوشایند این و آن عقیده و روش خود را تغییر دهد.
🔴اسبش را گم کرده، دنبال نعلش میگردد
اصل را رها کردن و دنبال فرع بودن.
🔴استخوان لای زخم گذاشتن
دردی را شدیدتر کردن.
🔴اسمش را بگو تا من صدایش کنم
تا وقتی اصل و ماهیت چیزی یا خواستهای به روشنی معرفی و مشخص نشود دیگران آن را به رسمیت نمیشناسند.
🔴اشکش دم مشکش است
آماده برای گریه و زاری است.
🔴اشک کباب موجب طغیان آتش است
التماس، زاری، نجابت و سازش مظلوم موجب گستاخ شدن ظالم میشود.
@zarboolmasal
🔶🔷🔶برخی از ضرب المثل های زبان فارسی (بخش نخست)
🔴احمد نباشه یار من، الله بسازه کار من
اگر کسی کمکم نکند خداوند یاریم میکند.
🔴ارث دست کسی سپردن
توقع بی جا از کسی داشتن.
🔴اَره بده، تیشه بگیر
یکی به دو، مشاجره، بگو و بشنوی همراه با درگیری بر سر چیزی.
🔴اَره و اوره و شمسی کوره
جمع بی تربیت و شلوغ که اغلب در مورد مهمانها گفته میشود.
🔴از آب در آمدن
مشخص شدن نتیجه کار.
🔴از آب کره گرفتن
خسّت و حسابگری بیش از حد، از هرکه و هر چه کمترین چیز استفاده بردن و طرفنظر نکردن.
🔴از آسمان به زمین میبارد
توانگران به نیازمندان چیزی عطا میکنند نه نیازمندان به ثروتمندان.
🔴از اسب افتاده از نسل که نیفتاده!
هستی و سرمایهاش از دست رفته، شخصیت و اصالتش که از بین نرفته.
🔴از اون ماست کل عباس، چشام دید و دلم خواست
هوسبازی که هر چه بیند، دلش بخواهد.
🔴از این حسن تا آن حسن صدگز رسن
اشاره به دو چیز ظاهراً مشابه که از نظر ارزش و مقام تفاوت زیادی با هم داشته باشند.
🔴از این ستون تا به آن ستون فرج است
گذشت زمان ممکن است موجب گشایش در کار شود.
🔴از بام میخواند از در میراند
رفتار دوگانه، دو نوع حرف زدن.
🔴از بای بسمالله تا تای تمّت
از ابتدا تا انتها، با دقت و کامل.
🔴از بیکفنی زنده است
آنقدر مُفلس و بیچاره است که حتی پول کفنش را هم ندارد.
🔴از تو عباسی، از من رقاصی
پول از تو، کار یا اطاعت از من (انجام هر کاری به خاطر پول حتی رقصیدن).
🔴از خر شیطان پائین آمدن
کوتاه آمدن، دست از یکدندگی و لجاجت برداشتن و به اصطلاح شیطان را از خود دور کردن.
🔴از دور داد میزنه
وقتی چیزی یا کسی آنقدر واضح و آشکار باشد که خودش را بر ملا کند. شفاف بودن چیزی.
🔴از دماغ فیل افتاده
خیلی ناز و افاده داره. شخص متکبر.
🔴از طلا گشتن پشیمان گشتهایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید
به کسی که وضع را بدتر و ناگوارتر از اول کرده باشد میگویند. تقاضای برگرداندن وضع به حالت اول
@zarboolmasal
🔴از کله سحر تا بوق سگ
از اول صبح تا آخر شب.
🔴از کوره در رفتن
عصبانی شدن.
🔴از کوزه همان برون تراود که در اوست
اعمال و رفتار هر کس نشان دهنده احوال درون و فکر و اندیشهاش میباشد.
🔴از ناعلاجی به خر میگه خانوم باجی
وقتی که به ناچار چیز یا کس دیگری را به جای اصل آن چیز قبول کنند میگویند.
🔴از نخورده بگیر بده به خورده
گذشت و احسان فقیر بیشتر است و ثروتمند بیشتر حرص میزند.
@zarboolmasal
🔴از نیش عقرب به مار غاشیه پناه بردن
قوی پنجه کم آزارتر بهتر از ضعیف نمای پر آزار است (اجباراً از ظالم به ظالمتر پناه بردن).
🔴از هر طرف باد بیاید بادش میدهد
کسی که بنا بر مصلحت خود و خوشایند این و آن عقیده و روش خود را تغییر دهد.
🔴اسبش را گم کرده، دنبال نعلش میگردد
اصل را رها کردن و دنبال فرع بودن.
🔴استخوان لای زخم گذاشتن
دردی را شدیدتر کردن.
🔴اسمش را بگو تا من صدایش کنم
تا وقتی اصل و ماهیت چیزی یا خواستهای به روشنی معرفی و مشخص نشود دیگران آن را به رسمیت نمیشناسند.
🔴اشکش دم مشکش است
آماده برای گریه و زاری است.
🔴اشک کباب موجب طغیان آتش است
التماس، زاری، نجابت و سازش مظلوم موجب گستاخ شدن ظالم میشود.
@zarboolmasal
ضرب المثل های ایران pinned «دعوا سر لحاف ملا بود 🇮🇷 در يك شب زمستاني سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد . زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است . ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي…»