زرآبــــ❤️ــــاد
1.71K subscribers
10.1K photos
1.5K videos
162 files
4.71K links
کانال اختصاصی روستای زرآباد
قزوین*الموت*زرآباد
عکس - فیلم - خاطره - خبر - شعر - موسیقی - فقط از زرآباد

کانال اختصاصی روستای زرآباد

آدرس کانال زرآباد
t.me/zarabad20
آدرس اینستاگرام زرآباد
http://instagram.com/alamut_zarabad

ارتباط با ما
@tar1360
Download Telegram
دلهای ما که بهم نزدیک باشند
دیگر چه فرقے میکند
که کجای این جهان باشیم
دور باش
اما
نزدیک
من از نزدیک بودن های دور می ترسم...
#احمد شاملو



📸 آقای میثم طایفه

@zarabad20
ڪانال زرآبـــــ❤️ـــــاد
شهر ِ من رقص ِ کوچه‌هاي‌اش را بازمي‌يابد.
هيچ‌کجا هيچ زمان فرياد ِ زنده‌گي بي‌جواب نمانده است.
به صداهاي ِ دور گوش مي‌دهم
از دور به صداي ِ من گوش مي‌دهند
من زنده‌ام
فرياد ِ من بي‌جواب نيست، قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فرياد ِ من است.

#احمد_شاملو
📸 آقای محمدحسن ابراهیمی


t.me/zarabad20
ڪانال زرآبـــــ❤️ـــــاد
مى‌پنداشتم كه تنهايى،
ديگر دست از جان من نخواهد كشید؛
و خستگى، ديگر روح مرا ترک نخواهد گفت.

تو طلوع كردی
و عشق باز آمد،
شعر شكوفه كرد
و كبوتر شادى بال زنان بازگشت؛
تنهايى و خستگى بر خاک ریخت.

با توام،
و آينه‌هاى خالى
از تصویرهاى مهر و امید سرشار میشوند.

✍🏽 #احمد_شاملو
📕 مثل خون در رگ‌هاى من


@zarabad20
ڪانال زرآبـــــ❤️ـــــاد
بگذار آفتاب من
پیراهن‌ام باشد و آسمان من
آن کهنه کرباس بی رنگ.

بگذار بر زمین خود بایستم
بر خاکی از براده‌ی الماس و رعشه‌ی درد
بگذار سرزمین‌ام را
زیر پای خود احساس کنم.

#احمد_شاملو


ڪانال زرآبـــــ❤️ـــــاد
https://telegram.me/zarabad20
‌ما نیز روزگاری، لحظه‌ای، سالی، قرنی، هزاره‌ای از این پیشتَرَک
هم در این جای ایستاده بودیم،
بر این سیاره، بر این خاک
در مجالی تنگ "هم از این دست" در حریر ظلمات، در کتان آفتاب، در ایوان گسترده‌ی مهتاب
در تارهای باران، در شادروان بوران
در حجله‌ی شادی، ‌در حصار اندوه
تنها با خود
تنها با دیگران
یگانه در عشق
یگانه در سرود
سرشار از حیات
سرشار از مرگ.

ما نیز گذشته‌ایم
چون تو بر این سیاره بر این خاک، در مجال تنگ سالی چند
هم از این‌جا که تو ایستاده‌ای اکنون
فروتن یا فرومایه
خندان یا غمین
سبکوپای یا گران بار
آزاد یا گرفتار.

ما نیز
روزگاری
آری.
آری
ما نیز
روزگاری ...

#احمد_شاملو


@zarabad20
ڪانال زرآبـــــ❤️ـــــاد
نوبرگ‌های خورشید
بر پیچک کنار درِ باغ کهنه رُست
فانوس‌های شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب
من بازگشتم از راه
جان‌ام همه امید
قلب‌ام همه تپش ...

#احمد_شاملو
📸 خانم فاطمه حیاتی


🆔 زرآبــــــــــ❤️ــــــــــاد
@zarabad20
instagram.com/alamut_zarabad

#بهار‌۱۴۰۰‌زرآباد
نوبرگ‌های خورشید
بر پیچک کنار درِ باغ کهنه رُست
فانوس‌های شوخِ ستاره
آویخت بر رواقِ گذرگاهِ آفتاب
من بازگشتم از راه
جان‌ام همه امید
قلب‌ام همه تپش ...

#احمد_شاملو
📸 خانم فاطمه حیاتی


🆔 زرآبــــــــــ❤️ــــــــــاد
@zarabad20
instagram.com/alamut_zarabad

#بهار‌۱۴۰۰‌زرآباد
روز است که دیگر باره باز می گردد
یادآورِ صبح و سلام و سبزه،
و تحقیر است که هر سپیده دَم
از نو اختراع می شود
در تجربه یِ گریانِ همیشه.

#احمد_شاملو
📸 آقای هوشنگ زارعی


🆔 زرآبــــــــــ❤️ــــــــــاد
@zarabad20
instagram.com/alamut_zarabad

#بهار‌۱۴۰۰‌زرآباد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار آفتاب خندان در خَرام توست
هزار ستاره‌ی گریان
در تمنای من

عشق را
ای کاش زبان سخن بود

#احمد_شاملو
🎥 خانم زهرا لطفی نژاد


🆔 زرآبــــــــــ❤️ــــــــــاد
@zarabad20
instagram.com/alamut_zarabad
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب
تنهاترین حقیقتِشان بود
احساسِ واقعیتِشان بود.
با نور و گرمی‌اش
مفهومِ بی‌ریای رفاقت بود.
با تابناکی‌اش
مفهومِ بی‌فریبِ
صداقت بود...

#احمد_شاملو.


🆔 زرآبــــــــــ❤️ــــــــــاد
@zarabad20
instagram.com/alamut_zarabad
ای زندگی
سلام ...

چرا که هر ترانه فرزندی‌ست
که از نوازشِ دست‌های گرمِ تو
نطفه بسته است،
میزی و چراغی
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده
و از پیش آماده،
و بوسه‌یی صله‌ی هر سروده‌ی نو

#احمد_شاملو


🌍 صفحه اینستاگرام زرآباد :
instagram.com/alamut_zarabad
🌏 کانال تلگرام زرآباد :
http://t.me/zarabad20
روزی خواهد آمد
که #عشق
بر فراز درختان اساطیری
پرواز سیمرغ می‌کند
و فریاد
ترانه‌ای به وسعت بهار سر می‌دهد
روزی که تا شکوفایی گل سرخ
فاصله‌ای نیست
و پرنده
به شوق تماشای دشت
سر از پا نمی‌شناسد...
روزی که شفق
سرشار از از عطر نسیم زلفان توست
و لاله‌ها
رنگ لبان تو را وام می‌گیرند
روزی که سیب
چون گونه‌های تو
مست رسیدن می‌شود...

#احمد_شاملو


🌏 کانال تلگرام :
https://t.me/zarabad20
🌍 صفحه اینستاگرام :
http://instagram.com/alamut_zarabad
آواز من
زنجیری‌ست
که نه بدایتی دارد
و نه نهایتی.
در آواز من
تمام مردم را خواهی یافت.
بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را
چرا که آواز
کبوتری‌ست
که برای رسیدن به دریا پرواز می‌کُند
رها می‌شود
بال‌هایش را می‌گشاید
تا پرواز کند.
پرواز.

#ویکتور_خارا
ترجمه: #احمد_شاملو


🌏 کانال تلگرام :
https://t.me/zarabad20
🌍 صفحه اینستاگرام :
http://instagram.com/alamut_zarabad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام.

پاکی آوردی ــ ای امیدِ سپید! ــ
همه آلودگی‌ست این ایام.

راهِ شومی‌ست می‌زند مطرب
تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام
اشک‌واری‌ست می‌کُشد لبخند
ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پیرار،
نقشِ همرنگ می‌زند رسام.



مرغِ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام!
ره به هموارْجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام!

تشنه آنجا به خاکِ مرگ نشست،
کآتش از آب می‌کند پیغام!
کامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
که طمع بر گرفته‌ایم از کام...

خام سوزیم، الغرض، بدرود!
تو فرود آی، برفِ تازه، سلام!

#احمد_شاملو - ۱۳۳۷
از دفتر «باغ آینه»

#زرآباد‌_بهمن‌۱۴۰۲


🌍 صفحه اینستاگرام زرآباد :
instagram.com/alamut_zarabad
🌏 کانال تلگرام زرآباد :
http://t.me/zarabad20
من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.


آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز
در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!


من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخ‌گون
خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛

احساس می‌کنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافله‌یی می‌زند جرس.


آمد شبی برهنه‌ام از در
چو روحِ آب
در سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هم.

من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

۱۳۳۸
ماهی _ از مجموعه باغ آیینه
#احمد_شاملو


🌏 کانال تلگرام :
https://t.me/zarabad20

🌍 صفحه اینستاگرام :
http://instagram.com/alamut_zarabad
در جدالِ با خاموشی


من بامدادم سرانجام
خسته
بی آنکه جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشم.
هرچند جنگی از این فرساینده‌تر نیست،
که پیش از آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه‌ی عظیمِ کرکسی گشوده‌بال
بر سراسرِ میدان گذشته است

تقدیر از تو گُدازی خون‌آلوده به خاک اندر کرده است
و تو را دیگر
از شکست و مرگ
گزیر
نیست.

من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
(تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد).

در شبِ سنگینِ برفی بی‌امان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.

در خانه‌یی دلگیر انتظارِ مرا می‌کشیدند
کنارِ سقاخانه‌ی آینه
نزدیکِ خانقاهِ درویشان.
(بدین سبب است شاید
که سایه‌ی ابلیس را
هم از اول
همواره در کمینِ خود یافته‌ام).

در پنج‌سالگی
هنوز از ضربه‌ی ناباورِ میلادِ خویش پریشان بودم
و با شغشغه‌ی لوکِ مست و حضورِ ارواحیِ خزندگانِ زهرآگین برمی‌بالیدم
بی‌ریشه
بر خاکی شور
در برهوتی دورافتاده‌تر از خاطره‌ی غبارآلودِ آخرین رشته‌ی نخل‌ها بر حاشیه‌ی آخرین خُشک‌رود.

در پنج‌سالگی
بادیه در کف
در ریگزارِ عُریان به دنبالِ نقشِ سراب می‌دویدم
پیشاپیشِ خواهرم که هنوز
با جذبه‌ی کهربایی مرد
بیگانه بود.

نخستین‌بار که در برابرِ چشمانم هابیلِ مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش‌ساله بودم.
و تشریفات
سخت درخور بود:
صفِ سربازان بود با آرایشِ خاموشِ پیادگانِ سردِ شطرنج،
و شکوهِ پرچمِ رنگین‌ْرقص
و داردارِ شیپور و رُپ‌رُپه‌ی فرصت‌سوزِ طبل
تا هابیل از شنیدنِ زاری خویش زردرویی نبرد.

بامدادم من
خسته از با خویش جنگیدن
خسته‌ی سقاخانه و خانقاه و سراب
خسته‌ی کویر و تازیانه و تحمیل
خسته‌ی خجلت از خود بردنِ هابیل.
دیری‌ست تا دَم بر نیاورده‌ام اما اکنون
هنگامِ آن است که از جگر فریادی برآرم
که سرانجام اینک شیطان که بر من دست می‌گشاید.

صفِ پیادگانِ سرد آراسته است
و پرچم
با هیبتِ رنگین
برافراشته.

تشریفات در ذُروه‌ی کمال است و بی‌نقصی
راست در خورِ انسانی که برآنند
تا همچون فتیله‌ی پُردودِ شمعی بی‌بها
به مقراضش بچینند.

در برابرِ صفِ سردَم واداشته‌اند
و دهان‌بندِ زردوز آماده است
بر سینی‌ حلبی
کنارِ دسته‌یی ریحان و پیازی مُشت‌کوب.

آنک نشمه‌ی نایب که پیش می‌آید عُریان
با خالِ پُرکرشمه‌ی اَنگِ وطن بر شرم‌گاهش
وینک رُپ‌رُپه‌ی طبل:
تشریفات آغاز می‌شود


هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را
از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.


زنده یاد #احمد_شاملو
دوم مرداد سالروز عروج شاملو


🌏 کانال تلگرام :
https://t.me/zarabad20
🌍 صفحه اینستاگرام :
http://instagram.com/alamut_zarabad