💦🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم
من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی بصورت رسمی و سنتی از من خواستگاری میکرد.دست وپاهام رو گم کردم.
حتی شک کردم که مبادا منو با کسی دیگه اشتباه گرفته باشه که خودش گفت شماره ی منو از حاج آقا احمدی گرفته!
او اطلاعات شخصی منو میخواست و من با اکراه و بی میلی پاسخ میدادم.چون نمیتونستم به هیچ مردی فکر کنم.
لحظه ای به خودم تلنگر زدم که پس چیشد اون حرفهات؟!! مگه نمیگفتی فقط یک مرد مومن باخدا میخوای پس چرا باز دلت درگیر یکی دیگست؟!! خودت هم بهتر از هرکسی میدونی که حاج مهدوی با وجود حرفها وحدیثهایی که درموردت شنیده هرگز آبرو واعتبار خودش رو زیر سوال نمیبره و درصدی هم فکرش متوجه تو نیست.
اینقدر فکرم مشغول این افکار بود که حتی متوجه نمیشدم اون خانوم چی میگه.ناگهان با شنیدن یک لقب منقلب شدم و بدنم شل شد.
__پسر بنده روحانی هستند.سی و یک سالشونه.و قبلا هم یکبار ازدواج کردن...
دیگه گوشهام چیزی نمیشنید..نیازی هم به شنیدن نبود..تا همینجای صحبتهاش کافی بود
تا پسر او رو بشناسم.!! ولی هنوز باور نمیکردم! حتی زبانم در دهانم نمیچرخید تا چیزی بگم..
او حرفهاش تموم شده بود ومنتظر پاسخی از سوی من بود.
سکوتم اینقدر طولانی شد که او گمان کرد تماس قطع شده.نفس زنان و با لکنت گفتم:
مممننننن...
او هم فهمید که زبانم بند اومده.
محترمانه عذرخواهی کرد و گفت:عجله نکن دخترم.میدونم شرایط ایشون مقداری خاصه.شاید هرکسی نتونه با این شرایط کنار بیاد.بهتره خوب فکرهاتون رو کنید.من ان شالله عصر زنگ میزنم.هرچی قسمت باشه همون خیره ان شالله.
در دلم یک نفر فریاد میزد:کدوم فکر؟؟
من یک ساله دارم به این مرد فکر میکنم.من یک ساله بخاطر این مرد شبها خواب ندارم و روزها قرار!!! به چی فکر کنم؟!!! کدوم شرایط خااااص؟!!!! شرایط من از او خاص تره!!اونایی که باید نگران باشن شمایید نه من.اونایی که باید فکر کنن چه کسی قراره عروسشون بشه شمایید نه من!
او خداحافظی کرد و من عین احمقها پشت تلفن خشکم زد.حتی نتونستم با اوخداحافظی کنم.هنوز گوشی دستم بود. دستم رو روی قلبم گذاشتم و تسبیح دور گردنم رو چنگ زدم.این رویا واقعی نبود!!! یا اگر بود قطعا کوتاه بود.
از شوق سراز پا نمیشناختم.خنده وگریه م باهم ادغام شده بود..عین دیوونه ها به این سرو اون سر اتاق میرفتم و بلند بلند خدا رو صدا میزدم.دقایقی بعد شک و اضطراب به جونم افتاد.اگه او دیگه زنگ نزنه چی؟؟ اگه رفتار منو پشت تلفن حمل بر بی ادبیم کرده باشه و به این نتیجه رسیده باشه دیگه زنگ نزنه چی؟؟
در میان حالات جنون آمیزم فاطمه زنگ زد.
نفس زنان گوشی رو برداشتم.
او به محض شنیدن صدام با نگرانی پرسید:رقیه سادات خوبی؟ چرا صدات اینطوریه؟
من من کنان و نفس زنان گفتم:فاطمه...دارممم میمیرم..دعا کن تا بعداز ظهر زنده بمونم!
او نگران تر شد.
پرسید:چیشده ؟ چه بلایی سرت اومده؟ الان میام میبرمت دکتر...
حرفش رو قطع کردم.
با صدایی که شوق و هیجان در اون موج میزد گفتم:فکر نکنم حالم با این چیزا خوب شه..فاطمه..منننن ...بگو من.. خوابم یا بیدار؟
استرس من به جان او هم افتاد..با هیجان گفت:
معلومه که بیداری.جونم رو به لب رسوندی بگو چیشده؟
با اشک وشادی گفتم:ازم ...ازم ..خواستگاری کرد..
فاطمه در حال سکته بود.
با من من گفت: ک..کی؟؟؟
نفسم رو بیرون دادم:حااااج مهدددوی...
اوهم به لکنت افتاد:خخوو..خووودش؟؟
_نه...مادرش! !
او با شوق و ناباوری میخندید..
ومن درمیان خنده های او تکرار میکردم.اگه من خواب باشم چی؟؟! اینقدر تو زندگیم ناکامی دیدم که باورم نمیشه این اتفاق در بیداری افتاده باشه!
او گفت:باورم نمیشه!! حاج مهدوی؟؟ نمیدونی چقدر خوشحالم.میبینی رقیه سادات؟ دیدی گفتم خدا یه روزی پاداش صبرتو میده...
باهم پشت تلفن گریه کردیم..خندیدیم. .ذوق کردیم..حتی ترسیدیم..
تا عصر دل توی دلم نبود..نه میلی به خوردن داشتم نه حال انجام دادن کاری!
فقط روی سجاده م سجده ی شکر بجا میاوردم و اشک شوق میریختم.
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم....
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم
من سی سالم بود و این اولین بار بود که کسی بصورت رسمی و سنتی از من خواستگاری میکرد.دست وپاهام رو گم کردم.
حتی شک کردم که مبادا منو با کسی دیگه اشتباه گرفته باشه که خودش گفت شماره ی منو از حاج آقا احمدی گرفته!
او اطلاعات شخصی منو میخواست و من با اکراه و بی میلی پاسخ میدادم.چون نمیتونستم به هیچ مردی فکر کنم.
لحظه ای به خودم تلنگر زدم که پس چیشد اون حرفهات؟!! مگه نمیگفتی فقط یک مرد مومن باخدا میخوای پس چرا باز دلت درگیر یکی دیگست؟!! خودت هم بهتر از هرکسی میدونی که حاج مهدوی با وجود حرفها وحدیثهایی که درموردت شنیده هرگز آبرو واعتبار خودش رو زیر سوال نمیبره و درصدی هم فکرش متوجه تو نیست.
اینقدر فکرم مشغول این افکار بود که حتی متوجه نمیشدم اون خانوم چی میگه.ناگهان با شنیدن یک لقب منقلب شدم و بدنم شل شد.
__پسر بنده روحانی هستند.سی و یک سالشونه.و قبلا هم یکبار ازدواج کردن...
دیگه گوشهام چیزی نمیشنید..نیازی هم به شنیدن نبود..تا همینجای صحبتهاش کافی بود
تا پسر او رو بشناسم.!! ولی هنوز باور نمیکردم! حتی زبانم در دهانم نمیچرخید تا چیزی بگم..
او حرفهاش تموم شده بود ومنتظر پاسخی از سوی من بود.
سکوتم اینقدر طولانی شد که او گمان کرد تماس قطع شده.نفس زنان و با لکنت گفتم:
مممننننن...
او هم فهمید که زبانم بند اومده.
محترمانه عذرخواهی کرد و گفت:عجله نکن دخترم.میدونم شرایط ایشون مقداری خاصه.شاید هرکسی نتونه با این شرایط کنار بیاد.بهتره خوب فکرهاتون رو کنید.من ان شالله عصر زنگ میزنم.هرچی قسمت باشه همون خیره ان شالله.
در دلم یک نفر فریاد میزد:کدوم فکر؟؟
من یک ساله دارم به این مرد فکر میکنم.من یک ساله بخاطر این مرد شبها خواب ندارم و روزها قرار!!! به چی فکر کنم؟!!! کدوم شرایط خااااص؟!!!! شرایط من از او خاص تره!!اونایی که باید نگران باشن شمایید نه من.اونایی که باید فکر کنن چه کسی قراره عروسشون بشه شمایید نه من!
او خداحافظی کرد و من عین احمقها پشت تلفن خشکم زد.حتی نتونستم با اوخداحافظی کنم.هنوز گوشی دستم بود. دستم رو روی قلبم گذاشتم و تسبیح دور گردنم رو چنگ زدم.این رویا واقعی نبود!!! یا اگر بود قطعا کوتاه بود.
از شوق سراز پا نمیشناختم.خنده وگریه م باهم ادغام شده بود..عین دیوونه ها به این سرو اون سر اتاق میرفتم و بلند بلند خدا رو صدا میزدم.دقایقی بعد شک و اضطراب به جونم افتاد.اگه او دیگه زنگ نزنه چی؟؟ اگه رفتار منو پشت تلفن حمل بر بی ادبیم کرده باشه و به این نتیجه رسیده باشه دیگه زنگ نزنه چی؟؟
در میان حالات جنون آمیزم فاطمه زنگ زد.
نفس زنان گوشی رو برداشتم.
او به محض شنیدن صدام با نگرانی پرسید:رقیه سادات خوبی؟ چرا صدات اینطوریه؟
من من کنان و نفس زنان گفتم:فاطمه...دارممم میمیرم..دعا کن تا بعداز ظهر زنده بمونم!
او نگران تر شد.
پرسید:چیشده ؟ چه بلایی سرت اومده؟ الان میام میبرمت دکتر...
حرفش رو قطع کردم.
با صدایی که شوق و هیجان در اون موج میزد گفتم:فکر نکنم حالم با این چیزا خوب شه..فاطمه..منننن ...بگو من.. خوابم یا بیدار؟
استرس من به جان او هم افتاد..با هیجان گفت:
معلومه که بیداری.جونم رو به لب رسوندی بگو چیشده؟
با اشک وشادی گفتم:ازم ...ازم ..خواستگاری کرد..
فاطمه در حال سکته بود.
با من من گفت: ک..کی؟؟؟
نفسم رو بیرون دادم:حااااج مهدددوی...
اوهم به لکنت افتاد:خخوو..خووودش؟؟
_نه...مادرش! !
او با شوق و ناباوری میخندید..
ومن درمیان خنده های او تکرار میکردم.اگه من خواب باشم چی؟؟! اینقدر تو زندگیم ناکامی دیدم که باورم نمیشه این اتفاق در بیداری افتاده باشه!
او گفت:باورم نمیشه!! حاج مهدوی؟؟ نمیدونی چقدر خوشحالم.میبینی رقیه سادات؟ دیدی گفتم خدا یه روزی پاداش صبرتو میده...
باهم پشت تلفن گریه کردیم..خندیدیم. .ذوق کردیم..حتی ترسیدیم..
تا عصر دل توی دلم نبود..نه میلی به خوردن داشتم نه حال انجام دادن کاری!
فقط روی سجاده م سجده ی شکر بجا میاوردم و اشک شوق میریختم.
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم....
ادامه دارد...
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
❣✨❣✨❣
#بانوی_نمونه👫
قبل از #رابطه_جنسی لحظه ای وقت بگذارید و عمیق به چشمان همدیگر نگاه کنید،انگار می خواهید به عمق و روح وجود هم نگاه کنید.
این کار تاثیر شگرفی بر رابطه تان دارد.
@BanooMalakeBash
#بانوی_نمونه👫
قبل از #رابطه_جنسی لحظه ای وقت بگذارید و عمیق به چشمان همدیگر نگاه کنید،انگار می خواهید به عمق و روح وجود هم نگاه کنید.
این کار تاثیر شگرفی بر رابطه تان دارد.
@BanooMalakeBash
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🗓 ۱۴۰۳/۳/۲۵
🌸عـارفی پـرسید:
☘دوست را چون دوستش داری
🌸نـیـازش داری؟
☘یـا کـه چون نیازش داری
🌸دوستـش داری؟
☘گفتـم : چون دارمش بی نیازم
🌹سلام صبحت بخیر این دو گـــل زیبا
🌹تقدیم به شما که خودتون گل هستید
🌸عـارفی پـرسید:
☘دوست را چون دوستش داری
🌸نـیـازش داری؟
☘یـا کـه چون نیازش داری
🌸دوستـش داری؟
☘گفتـم : چون دارمش بی نیازم
🌹سلام صبحت بخیر این دو گـــل زیبا
🌹تقدیم به شما که خودتون گل هستید
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
❣✨❣✨❣
#بانوی_نمونه👫
اگر همسر شما از آن دسته مردانیست که از پوست سفید خوشش میآید لباس تیره بر تن کنید تا رنگ پوست شما بیشتر نمود کند،معمولا رنگهای سیاه و قرمز برای مردان جذابیت جنسی بیشتری دارد.
@BanooMalakeBash
#بانوی_نمونه👫
اگر همسر شما از آن دسته مردانیست که از پوست سفید خوشش میآید لباس تیره بر تن کنید تا رنگ پوست شما بیشتر نمود کند،معمولا رنگهای سیاه و قرمز برای مردان جذابیت جنسی بیشتری دارد.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
💫💦💫💦💫💦💫💦💫
#سیاست_زنونه :
🌸 لطفاً داوري و قضاوت نكنيد.
هيچ مردي افكار واقعي اش را نمي گويد اگر دريابد كه تحقير يا نكوهش ميشود. اظهاراتي مانند چطور توانستي اين كار را انجام دهي يا اگر من بودم چنين نمي كردم را رها كنيد.
آزادي اين را به او بدهيد كه آشكارا و صادقانه هر آنچه كه ميخواهد توضيح دهد بدون قضاوت شما، آنگاه شما شگفت زده خواهيد شد. شما مجبور هم نيستيد كه او را ببخشيد يا با او موافق باشيد. شما با اين كار به راحتي محيطي آزاد را براي او ايجاد كرده ايد كه هر آنچه فكر ميكند براي شما بگويد.
🌸 از بكار بردن كلمه چرا بپرهيزيد.
وقتي كه شما از يك مرد بپرسيد كه چرا اين كار را اينطور انجام داده اي، او اينطور استنباط خواهد كرد كه به او گفته ايد كه تو احمق هستي كه روي زمين اين را ه را براي اين كار انتخاب كرده اي! حالا او قبل از اينكه جملاتتان را تمام كرده باشيد حالت تدافعي به خود ميگيرد.
تمرين كنيد كه به جاي استفاده از كلمه چرا بگوييد درباره اين موضوع به من بيشتر بگو.
@BanooMalakeBash
#سیاست_زنونه :
🌸 لطفاً داوري و قضاوت نكنيد.
هيچ مردي افكار واقعي اش را نمي گويد اگر دريابد كه تحقير يا نكوهش ميشود. اظهاراتي مانند چطور توانستي اين كار را انجام دهي يا اگر من بودم چنين نمي كردم را رها كنيد.
آزادي اين را به او بدهيد كه آشكارا و صادقانه هر آنچه كه ميخواهد توضيح دهد بدون قضاوت شما، آنگاه شما شگفت زده خواهيد شد. شما مجبور هم نيستيد كه او را ببخشيد يا با او موافق باشيد. شما با اين كار به راحتي محيطي آزاد را براي او ايجاد كرده ايد كه هر آنچه فكر ميكند براي شما بگويد.
🌸 از بكار بردن كلمه چرا بپرهيزيد.
وقتي كه شما از يك مرد بپرسيد كه چرا اين كار را اينطور انجام داده اي، او اينطور استنباط خواهد كرد كه به او گفته ايد كه تو احمق هستي كه روي زمين اين را ه را براي اين كار انتخاب كرده اي! حالا او قبل از اينكه جملاتتان را تمام كرده باشيد حالت تدافعي به خود ميگيرد.
تمرين كنيد كه به جاي استفاده از كلمه چرا بگوييد درباره اين موضوع به من بيشتر بگو.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
💦✨💦✨💦✨💦✨💦
#پزشکی
13 درد شکم را جدی بگیرید:
1_درد ارجاعی
2_درد شدید و نفسگیر
3_درد متدوام
4_درد همراه با تب
5_درد همراه با زردی پوست
6_دردی که به پشت میزند
7_درد همراه با خونریزی گوارشی
8_دردی که با تغییر وضعیت تشدید میابد
9_دردی که به کشاله ران تیر می کشد
10_درد عصبی
11_دردی که در اثر فعالیت ایجاد می شود
12_درد زونا
13_درد قاعدگی
@BanooMalakeBash
#پزشکی
13 درد شکم را جدی بگیرید:
1_درد ارجاعی
2_درد شدید و نفسگیر
3_درد متدوام
4_درد همراه با تب
5_درد همراه با زردی پوست
6_دردی که به پشت میزند
7_درد همراه با خونریزی گوارشی
8_دردی که با تغییر وضعیت تشدید میابد
9_دردی که به کشاله ران تیر می کشد
10_درد عصبی
11_دردی که در اثر فعالیت ایجاد می شود
12_درد زونا
13_درد قاعدگی
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرداری
همسرانی موفقند كه در گفتگو با هم
صدای خود را بلند نكنند
تماس چشمی برقرار كنند
بخوبی به حرفهای طرف مقابل گوش كنند
اگر نكتهای را متوجه نشدند، درمورد آن محترمانه سوال کنند...
@BanooMalakeBash
همسرانی موفقند كه در گفتگو با هم
صدای خود را بلند نكنند
تماس چشمی برقرار كنند
بخوبی به حرفهای طرف مقابل گوش كنند
اگر نكتهای را متوجه نشدند، درمورد آن محترمانه سوال کنند...
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
💓💓💓💓💓💓💓💓
♦️رفع لاغری صورت دردوران رژیم
♦️مصرف قرص ویتامینE یک روزدرمیان
♦️مصرف ناشتا2قاشق ژله
♦️جوانه گندم هرروز(باماست)
♦️نوشیدن آب حداقل10لیوان درروز
♦️مصرف میوه جات مثل هویج،خیار وگلابی
@BanooMalakeBash
♦️رفع لاغری صورت دردوران رژیم
♦️مصرف قرص ویتامینE یک روزدرمیان
♦️مصرف ناشتا2قاشق ژله
♦️جوانه گندم هرروز(باماست)
♦️نوشیدن آب حداقل10لیوان درروز
♦️مصرف میوه جات مثل هویج،خیار وگلابی
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
تکنیک رابطه ☝️
جذااااااب شو
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
#دریافت پکیج رایگان
👇👇
@Admiin_moj
.
اگر رابطتت سرد شده
مثل روزهای اول نیست
خیانت دیدی
اگر هیچ چی خوشحالت نمیکنه
فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
رابطه ساختنی
نه باختیی
جذااااااب شو
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
#دریافت پکیج رایگان
👇👇
@Admiin_moj
.
اگر رابطتت سرد شده
مثل روزهای اول نیست
خیانت دیدی
اگر هیچ چی خوشحالت نمیکنه
فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
رابطه ساختنی
نه باختیی
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
💦✨💦✨💦✨💦✨💦
#رازهای_یک_زن_موفق
زمانی که همسرتان با شما صحبت می کند به دقت به حرف های او گوش فرا دهید زیرا عدم توجه شما به گفته های اوعدم علاقه شما را نشان می دهد.
نیازهای واقعی شوهرتان را دریابید. این امر اتفاق نمی افتد مگر اینکه همسرتان این نیازها را باز گوید و به همین جهت در مواقع مناسب با لحن ملایم در مورد نیازهایش از وی سوال کرده و دیدگاه های واقعی وی را نسبت به خود و زندگیتان دریابید و در نهایت جوابی را که شوهرتان می دهد بدون انتقاد و جبهه گیری بپذیرید.
@BanooMalakeBash
#رازهای_یک_زن_موفق
زمانی که همسرتان با شما صحبت می کند به دقت به حرف های او گوش فرا دهید زیرا عدم توجه شما به گفته های اوعدم علاقه شما را نشان می دهد.
نیازهای واقعی شوهرتان را دریابید. این امر اتفاق نمی افتد مگر اینکه همسرتان این نیازها را باز گوید و به همین جهت در مواقع مناسب با لحن ملایم در مورد نیازهایش از وی سوال کرده و دیدگاه های واقعی وی را نسبت به خود و زندگیتان دریابید و در نهایت جوابی را که شوهرتان می دهد بدون انتقاد و جبهه گیری بپذیرید.
@BanooMalakeBash
#اصول_زندگی
۴اصل مهم زندگی
الماس از تراش و انسان از تلاش میدرخشد
صادق باش هنگامی که فقیری
ساده باش وقتی که ثروتمندی
مودب باش وقتی که قدرتمندی
و سکوت کن هنگامی که عصبانی هستی
@BanooMalakeBash
۴اصل مهم زندگی
الماس از تراش و انسان از تلاش میدرخشد
صادق باش هنگامی که فقیری
ساده باش وقتی که ثروتمندی
مودب باش وقتی که قدرتمندی
و سکوت کن هنگامی که عصبانی هستی
@BanooMalakeBash
🌈💦🌈💦🌈💦🌈💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.
خانوم مهدوی گفت:ببخشید عزیزم دوباره مزاحمتون شدم.امیدوارم در این مدت فکرها ومشورتهاتون رو کرده باشید!
سعی کردم صدام رو کنترل کنم!
با خجالت گفتم:بله..
_خب اگر موافقید یک روز که شرایطش رو دارید خدمت برسیم.
من واقعا نمیدونستم باید چی بگم!چون نه بزرگتری داشتم که با اونها روبه رو بشه و نه حتی با کیفیت مراسم خواستگاری آشنایی داشتم!
با حجب و حیا گفتم:من حقیقتش والدینم به رحمت خدا رفتند و بزرگتری ندارم...
او جمله م رو قطع کرد.
_بله در جریان هستم.خدا رحمتشون کنه.مهم خودتون هستید.ان شالله رضایت اونها هم هرچی باشه همون بشه.
پس او از زندگی من کم وبیش اطلاع داشت.دعا کردم که از گذشته ی سیاهم خبر نداشته باشه.
گفت:نفرمودید کی خدمت برسیم؟
زبانم گفت :هر زمان خودتون صلاح میدونید.
دلم تاکید کرد: محض رضای خدا زودتر..
او هم مثل پسرش دل و ذهن آدمها رو میخوند.
گفت:خب پس ما فردا شب خدمت میرسیم.
***
تا فردا شب من هزار بار مردم و زنده شدم!
هزاربار گریه کردم وخندیدم..
هزار بار ترسیدم ویک دل شدم!!!
وتا فردا شب هزار بار از تنهایی و بی کسیم دلم گرفت.دوست داشتم آقام و مادرم بودند و با صدای اونها از اتاق با چادر گلدار بیرون میومدم و مادرشوهر آینده م یک نگاه خریدارانه به من و یک نگاه رضایتمندانه به پدرو مادرم می انداخت ومن از نگاهش میخوندم که خشنوده از این وصلت!!!
اما من تنها بودم!!! تنها باید از اونها پذیرایی میکردم... تنهایی از مهریه حرف میزدم و تنهایی میگفتم بله!!!
فقط یک یتیم میفهمه که این شرایط چقدر سخت و دردناکه..
فقط یک یتیم میفهمه چقدر دلگیره اون مجلس شاد.
اما من یادم رفته بود که آغوش خدا محکم تر و مهربان تر از همیشه وجودم رو میفشرد.چون صبح روز شنبه فاطمه زنگ زد و گفت با پدرومادرش به اینجا میاد تا من تنها نباشم!
حلقه ی دست خدا اونقدر تنگ تر و کریم تر شد که حاج احمدی هم هم همان روز تماس گرفت و اجازه خواست به نیابت از خونواده ام با همسرش در مجلس حضور داشته باشه!
بله!!! باید در آغوش خدا باشی تا معنی این اتفاقها رو درک کنی!
حالا به نیابت از پدرومادرم چهار بزرگتر و یک خواهر داشتم!!!
فاطمه از ظهر اومد و به من که از شدت استرس و شوک ناشی از این حادثه ی خوب مثل مرغ پرکنده این سمت واون سمت میرفتم کمک کرد ..
من هنوز میترسیدم و او خواهرانه آرومم میکرد وبرام تصنیف های عاشقونه وشاد میخوند تا بخندم!!!
خانه بوی شادی وعید به خودش گرفته بود!
حتی روشن تر از همیشه به نظر میرسید.
نماز مغرب رو در کنار فاطمه خوندم..موقع فرستادن تسبیحات بود که فاطمه بی اختیار دستش رو دراز کرد و دستمال گلدوزی شده رو از روی سجاده برداشت.
من به او که با حیرت و پرسش به دستمال نگاه میکرد چشم دوختم و ذکر میگفتم.
او یک ابروش رو بالا انداخت و نگاهم کرد.
ذکرم که تموم شد پرسیدم:چیزی شده؟
او گفت:این دستمال رو از کجا آوردی؟
خیلی عادی گفتم:قصه ش مفصله برات تعریف نکردم.مربوط میشه به همون شبی که حاج مهدوی رو دنبال کردم و راز دلم رو بهش گفتم.
توضیحاتم برای او که هیچ چیزی از اون شب نمیدونست کافی نبود. باز همچنان چشم به دهانم دوخته بود تا جزییات بیشتری از اون شب بشنوه.
پرسید:این دستمال دست تو چیکار میکنه؟
گفتم:اون شب یک درگیری بین من ویک لاتی پیش اومد و فک وبینیم آسیب دید.حاج مهدوی اینو بهم داد که باهاش صورتم رو پاک کنم.
او چشمش گرد شد و دستش رو مقابل دهانش برد.
من با تعجب نگاهش کردم.
پرسیدم:جریان چیه؟ نباید بهم این دستمال و میداد؟
او برق اشک در چشمهاش جمع شد و نجوا کرد: چقدر احمق بودم که تا حالا نفهمیدم! !
دستم رو روی دستش گذاشتم و با نگرانی نگاهش کردم.
_از چی حرف میزنی؟!
فاطمه اشکش رو پاک کرد و گفت:این دستمال رو الهام تو دوران نامزدی برای حاج مهدوی گلدوزی کرده بود.این طرحی که روی دستماله در حقیقت همون طرح سبد گلیه که حاج مهدوی روز خواستگاری براش آورده بود. خود الهام این طرح وکشید روی دستمال پیاده کرد.دستمال رو دوخته بود تا حاجی روی منبر عرق پیشونیش رو, پاک کنه.بعد از فوت الهام این دستمال و اون تسبیح شد همه چیز حاج آقا! همونطوری تا کرده روی جیب مخفی قباش میگذاشت.جایی که دستمال درست در کنار قلبش باشه.
حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو به تو داده..این بنظرت یعنی چی؟؟
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
نزدیک اذان مغرب بود که تلفن همراهم زنگ خورد.باز همان شماره بود.قبل از برداشتن گوشی چندبار نفس عمیق کشیدم تا مثل تماس قبلی با لال شدنم بی ادبی نکنم.
تسبیج رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.
خانوم مهدوی گفت:ببخشید عزیزم دوباره مزاحمتون شدم.امیدوارم در این مدت فکرها ومشورتهاتون رو کرده باشید!
سعی کردم صدام رو کنترل کنم!
با خجالت گفتم:بله..
_خب اگر موافقید یک روز که شرایطش رو دارید خدمت برسیم.
من واقعا نمیدونستم باید چی بگم!چون نه بزرگتری داشتم که با اونها روبه رو بشه و نه حتی با کیفیت مراسم خواستگاری آشنایی داشتم!
با حجب و حیا گفتم:من حقیقتش والدینم به رحمت خدا رفتند و بزرگتری ندارم...
او جمله م رو قطع کرد.
_بله در جریان هستم.خدا رحمتشون کنه.مهم خودتون هستید.ان شالله رضایت اونها هم هرچی باشه همون بشه.
پس او از زندگی من کم وبیش اطلاع داشت.دعا کردم که از گذشته ی سیاهم خبر نداشته باشه.
گفت:نفرمودید کی خدمت برسیم؟
زبانم گفت :هر زمان خودتون صلاح میدونید.
دلم تاکید کرد: محض رضای خدا زودتر..
او هم مثل پسرش دل و ذهن آدمها رو میخوند.
گفت:خب پس ما فردا شب خدمت میرسیم.
***
تا فردا شب من هزار بار مردم و زنده شدم!
هزاربار گریه کردم وخندیدم..
هزار بار ترسیدم ویک دل شدم!!!
وتا فردا شب هزار بار از تنهایی و بی کسیم دلم گرفت.دوست داشتم آقام و مادرم بودند و با صدای اونها از اتاق با چادر گلدار بیرون میومدم و مادرشوهر آینده م یک نگاه خریدارانه به من و یک نگاه رضایتمندانه به پدرو مادرم می انداخت ومن از نگاهش میخوندم که خشنوده از این وصلت!!!
اما من تنها بودم!!! تنها باید از اونها پذیرایی میکردم... تنهایی از مهریه حرف میزدم و تنهایی میگفتم بله!!!
فقط یک یتیم میفهمه که این شرایط چقدر سخت و دردناکه..
فقط یک یتیم میفهمه چقدر دلگیره اون مجلس شاد.
اما من یادم رفته بود که آغوش خدا محکم تر و مهربان تر از همیشه وجودم رو میفشرد.چون صبح روز شنبه فاطمه زنگ زد و گفت با پدرومادرش به اینجا میاد تا من تنها نباشم!
حلقه ی دست خدا اونقدر تنگ تر و کریم تر شد که حاج احمدی هم هم همان روز تماس گرفت و اجازه خواست به نیابت از خونواده ام با همسرش در مجلس حضور داشته باشه!
بله!!! باید در آغوش خدا باشی تا معنی این اتفاقها رو درک کنی!
حالا به نیابت از پدرومادرم چهار بزرگتر و یک خواهر داشتم!!!
فاطمه از ظهر اومد و به من که از شدت استرس و شوک ناشی از این حادثه ی خوب مثل مرغ پرکنده این سمت واون سمت میرفتم کمک کرد ..
من هنوز میترسیدم و او خواهرانه آرومم میکرد وبرام تصنیف های عاشقونه وشاد میخوند تا بخندم!!!
خانه بوی شادی وعید به خودش گرفته بود!
حتی روشن تر از همیشه به نظر میرسید.
نماز مغرب رو در کنار فاطمه خوندم..موقع فرستادن تسبیحات بود که فاطمه بی اختیار دستش رو دراز کرد و دستمال گلدوزی شده رو از روی سجاده برداشت.
من به او که با حیرت و پرسش به دستمال نگاه میکرد چشم دوختم و ذکر میگفتم.
او یک ابروش رو بالا انداخت و نگاهم کرد.
ذکرم که تموم شد پرسیدم:چیزی شده؟
او گفت:این دستمال رو از کجا آوردی؟
خیلی عادی گفتم:قصه ش مفصله برات تعریف نکردم.مربوط میشه به همون شبی که حاج مهدوی رو دنبال کردم و راز دلم رو بهش گفتم.
توضیحاتم برای او که هیچ چیزی از اون شب نمیدونست کافی نبود. باز همچنان چشم به دهانم دوخته بود تا جزییات بیشتری از اون شب بشنوه.
پرسید:این دستمال دست تو چیکار میکنه؟
گفتم:اون شب یک درگیری بین من ویک لاتی پیش اومد و فک وبینیم آسیب دید.حاج مهدوی اینو بهم داد که باهاش صورتم رو پاک کنم.
او چشمش گرد شد و دستش رو مقابل دهانش برد.
من با تعجب نگاهش کردم.
پرسیدم:جریان چیه؟ نباید بهم این دستمال و میداد؟
او برق اشک در چشمهاش جمع شد و نجوا کرد: چقدر احمق بودم که تا حالا نفهمیدم! !
دستم رو روی دستش گذاشتم و با نگرانی نگاهش کردم.
_از چی حرف میزنی؟!
فاطمه اشکش رو پاک کرد و گفت:این دستمال رو الهام تو دوران نامزدی برای حاج مهدوی گلدوزی کرده بود.این طرحی که روی دستماله در حقیقت همون طرح سبد گلیه که حاج مهدوی روز خواستگاری براش آورده بود. خود الهام این طرح وکشید روی دستمال پیاده کرد.دستمال رو دوخته بود تا حاجی روی منبر عرق پیشونیش رو, پاک کنه.بعد از فوت الهام این دستمال و اون تسبیح شد همه چیز حاج آقا! همونطوری تا کرده روی جیب مخفی قباش میگذاشت.جایی که دستمال درست در کنار قلبش باشه.
حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو به تو داده..این بنظرت یعنی چی؟؟
ادامه دارد...
💦💜💦💜💦💜💦💜💦
#همسرداری_بانو
باید خاص باشید.
یک مرد به دنبال زنی خاص می گردد که تا پایان عمر کنارش بماند و با او پیر شود.
زنی که اهل شکایت نیست یا با نق نق کردن روزش را خراب نمی کند.
مردها یک زن منطقی و با حساب و کتاب می خواهند که آن ها را در سراسر زندگیشان حمایت کند و در موقعیت های حساس همیشه بتوانند روی کمکش حساب کنند.
از طرف دیگر زن ایده آل آن ها شباهت زیادی با همان کلیشه همسر در خانواده و اجتماع دارد. آن ها اغلب زنی را ستایش می کنند که مورد ستایش خانواده و اطرافیانشان قرار می گیرد و حتی اگر خودشان هم این واقعیت را ندانند در ناخودآگاهشان آن را پرورش داده و به تصمیم گیری های شان راه می دهند .
@BanooMalakeBash
#همسرداری_بانو
باید خاص باشید.
یک مرد به دنبال زنی خاص می گردد که تا پایان عمر کنارش بماند و با او پیر شود.
زنی که اهل شکایت نیست یا با نق نق کردن روزش را خراب نمی کند.
مردها یک زن منطقی و با حساب و کتاب می خواهند که آن ها را در سراسر زندگیشان حمایت کند و در موقعیت های حساس همیشه بتوانند روی کمکش حساب کنند.
از طرف دیگر زن ایده آل آن ها شباهت زیادی با همان کلیشه همسر در خانواده و اجتماع دارد. آن ها اغلب زنی را ستایش می کنند که مورد ستایش خانواده و اطرافیانشان قرار می گیرد و حتی اگر خودشان هم این واقعیت را ندانند در ناخودآگاهشان آن را پرورش داده و به تصمیم گیری های شان راه می دهند .
@BanooMalakeBash
❤️چهار خوراکی مخصوص خانم ها
❤️آلو/ضد سرطان سینه
❤️هلو/زیبایی پوست و ضد سرطان
❤️عدس/تقویت ریشه و ساقه ی مو
❤️چای سبز/لاغری و تناسب اندام
@BanooMalakeBash
❤️آلو/ضد سرطان سینه
❤️هلو/زیبایی پوست و ضد سرطان
❤️عدس/تقویت ریشه و ساقه ی مو
❤️چای سبز/لاغری و تناسب اندام
@BanooMalakeBash
🌿💜🌿💜🌿💜🌿💜🌿
#سلامتی_بانوان
در دوران بارداری حجم خون شما زیاد میشود و آب سلولها نیز افزایش مییابد. برخی از ورم ها طبیعی هستند و برخی نیستند.
راه حل
از ایستادن طولانی اجتناب کنید وگاهی پاهای خود را بالا نگه دارید.
مصرف سدیم (نمک) را محدود کنید.
@BanooMalakeBash
#سلامتی_بانوان
در دوران بارداری حجم خون شما زیاد میشود و آب سلولها نیز افزایش مییابد. برخی از ورم ها طبیعی هستند و برخی نیستند.
راه حل
از ایستادن طولانی اجتناب کنید وگاهی پاهای خود را بالا نگه دارید.
مصرف سدیم (نمک) را محدود کنید.
@BanooMalakeBash
💦✨💦✨💦✨💦✨💦
#سياست_هاي_رفتاري
سعی نکن کسی رو بخوای عوض کنی
هرگز هرگز هرگز هیچ مردی، هیچ زنی را و هیچ زنی، هیچ مردی را نه عوض کرده و نه درست کرده است .این تحفه ای که شما می بینید ده بیست درصد بدتر می شود که بهتر نمی شود . بنابراین اگر با ده بیست درصد خرابتر شدن، می توانید او را بپذیرید، مباركتان باشد . اگه نه بروید دنبال كارتان و رهایش كنید.
@BanooMalakeBash
💦✨💦✨💦✨💦✨💦
#سياست_هاي_رفتاري
سعی نکن کسی رو بخوای عوض کنی
هرگز هرگز هرگز هیچ مردی، هیچ زنی را و هیچ زنی، هیچ مردی را نه عوض کرده و نه درست کرده است .این تحفه ای که شما می بینید ده بیست درصد بدتر می شود که بهتر نمی شود . بنابراین اگر با ده بیست درصد خرابتر شدن، می توانید او را بپذیرید، مباركتان باشد . اگه نه بروید دنبال كارتان و رهایش كنید.
@BanooMalakeBash
#نکته
اگر زنی را دوست داری،
دل دل نکن،
بازی در نیاور،
منتظرش مگذار،
با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن
زیرا او میفهمد به شیوه او (شیوه ای زنانه) عشق ورزیدن را یاد گرفته ای
یک زن به دنبال یک "مرد " است
که بلد است
قاطع و کله شق و قدرتمندانه
زن را در بر بگیرد...
@BanooMalakeBash
اگر زنی را دوست داری،
دل دل نکن،
بازی در نیاور،
منتظرش مگذار،
با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن
زیرا او میفهمد به شیوه او (شیوه ای زنانه) عشق ورزیدن را یاد گرفته ای
یک زن به دنبال یک "مرد " است
که بلد است
قاطع و کله شق و قدرتمندانه
زن را در بر بگیرد...
@BanooMalakeBash
برای برطرف کردن مشکل نفخ معده یا نا آرام بودن معده غذاهای زیر را مصرف کنید :
✅موز
✅زنجبیل
✅ماست
✅سیب
✅برنج
✅چای بابونه
@BanooMalakeBash
✅موز
✅زنجبیل
✅ماست
✅سیب
✅برنج
✅چای بابونه
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#دانستنیها
👌چگونه بوی بد دهان را از بین ببریم⁉️
🍃جعفری بجوید
🍃استفاده از روغن نارگیل
👈برای این کار باید ۲ ق سوپ خوری روغن نارگیل را با ۳ ق سوپ خوری جوش شیرین مخلوط و دندان ها را هر روز صبح و شب با آن مسواک بزنید
👌زیره بجوید
👈روغن نعناع فلفلی فقط یک قطره روی زبان برای خوشبو کردن و از بین بردن باکتری های دهان کافی است.
👈شوینده لیمو، عسل و دارچین
آب ۲ عدد لیمو را بگیرید و نصف ق چ دارچین، نصف ق چ جوش شیرین و ۱ ق چ عسل به آن اضافه و خوب هم بزنید. سپس مواد را در یک فنجان آب گرم حل کنید و داخل بطری بریزید. هر وقت نیاز به شوینده دهان داشتید از آن استفاده کنید.
@BanooMalakeBash
👌چگونه بوی بد دهان را از بین ببریم⁉️
🍃جعفری بجوید
🍃استفاده از روغن نارگیل
👈برای این کار باید ۲ ق سوپ خوری روغن نارگیل را با ۳ ق سوپ خوری جوش شیرین مخلوط و دندان ها را هر روز صبح و شب با آن مسواک بزنید
👌زیره بجوید
👈روغن نعناع فلفلی فقط یک قطره روی زبان برای خوشبو کردن و از بین بردن باکتری های دهان کافی است.
👈شوینده لیمو، عسل و دارچین
آب ۲ عدد لیمو را بگیرید و نصف ق چ دارچین، نصف ق چ جوش شیرین و ۱ ق چ عسل به آن اضافه و خوب هم بزنید. سپس مواد را در یک فنجان آب گرم حل کنید و داخل بطری بریزید. هر وقت نیاز به شوینده دهان داشتید از آن استفاده کنید.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
🤰زنان باردارمخصوصا درماه های اخر بهتر است به پهلوی چپ بخوابند
به پشت خوابیدن باعث می شود که یکی از وریدهای مهم شکمی تحت فشار قرار گیرد و خونرسانی صحیح به جنین را مختل کند.
@BanooMalakeBash
به پشت خوابیدن باعث می شود که یکی از وریدهای مهم شکمی تحت فشار قرار گیرد و خونرسانی صحیح به جنین را مختل کند.
@BanooMalakeBash