#همسرانه
آیا همسرتان را سر ذوق میآورید؟ باید سعی کنید در پیشنوازی، تحریککننده باشید تا همسرتان را بیشتر جذب کنید. اگر همسرتان از سروکله زدن روزانه با فرزندانتان خسته است، سعی کنید کارهایی انجام دهید که از فشار روانی همسرتان کاسته شود. مثلا آخر شب میتوانید.خودتان فرزندانتان را به رختخواب بفرستید. حتی با کوچکترین رفتار هم میتوانید به نظر همسرتان رومانتیک بیایید.
@BanooMalakeBash
آیا همسرتان را سر ذوق میآورید؟ باید سعی کنید در پیشنوازی، تحریککننده باشید تا همسرتان را بیشتر جذب کنید. اگر همسرتان از سروکله زدن روزانه با فرزندانتان خسته است، سعی کنید کارهایی انجام دهید که از فشار روانی همسرتان کاسته شود. مثلا آخر شب میتوانید.خودتان فرزندانتان را به رختخواب بفرستید. حتی با کوچکترین رفتار هم میتوانید به نظر همسرتان رومانتیک بیایید.
@BanooMalakeBash
#ترببت_فرزند #مادرنمونه
برچسب های بد به کودک تان نزنید
یکی دیگر از معضلاتی که در خانواده ها دیده می شود برچسب زدن به کودکان است. مثلا به او لقب خپل، شکمو، تنبل، بی دست و پا و نازنازی را می دهند. کودکانی که در محدوده سنی 2 تا 5 سال قرار دارند، نمی توانند تمایزی بین شوخی و جدی بودن قائل شوند. بنابراین آنچه که از سوی والدین به آن ها نسبت داده می شود را واقعیت می پندارند.
@BanooMalakeBash
برچسب های بد به کودک تان نزنید
یکی دیگر از معضلاتی که در خانواده ها دیده می شود برچسب زدن به کودکان است. مثلا به او لقب خپل، شکمو، تنبل، بی دست و پا و نازنازی را می دهند. کودکانی که در محدوده سنی 2 تا 5 سال قرار دارند، نمی توانند تمایزی بین شوخی و جدی بودن قائل شوند. بنابراین آنچه که از سوی والدین به آن ها نسبت داده می شود را واقعیت می پندارند.
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند #مادرنمونه
گر مادری بخواهد با گفتن جمله هایی مثل اینکه «من دیگه مامانت نیستم چون تو عمه یا خاله رو بیشتر دوست داری» توجه کودک را به خود جلب کند، ممکن است چه آسیب هایی از نظر روانی به او بزند.
به هبچ وجه مادر نباید احساساتی رفتار کند و چنین کارهایی انجام دهد زیرا این رفتارها روی کودک تاثیر منفی می گذارد.
@BanooMalakeBash
گر مادری بخواهد با گفتن جمله هایی مثل اینکه «من دیگه مامانت نیستم چون تو عمه یا خاله رو بیشتر دوست داری» توجه کودک را به خود جلب کند، ممکن است چه آسیب هایی از نظر روانی به او بزند.
به هبچ وجه مادر نباید احساساتی رفتار کند و چنین کارهایی انجام دهد زیرا این رفتارها روی کودک تاثیر منفی می گذارد.
@BanooMalakeBash
#تربیت_فرزند #مادرنمونه
چرا وابستگی برخی بچه ها به اقوام بیشتر از پدر و مادرشان است؟
وقتی پدر و مادر ارتباط اجتماعی خوب و مثبتی با بچه برقرار نمی کنند، طبیعی است به بستگان نزدیک مثل خاله، مادربزرگ، عمو، دایی و… گرایش پیدا کند و آنها را حتی گاهی بیشتر از پدر و مادر دوست داشته باشد.
@BanooMalakeBash
چرا وابستگی برخی بچه ها به اقوام بیشتر از پدر و مادرشان است؟
وقتی پدر و مادر ارتباط اجتماعی خوب و مثبتی با بچه برقرار نمی کنند، طبیعی است به بستگان نزدیک مثل خاله، مادربزرگ، عمو، دایی و… گرایش پیدا کند و آنها را حتی گاهی بیشتر از پدر و مادر دوست داشته باشد.
@BanooMalakeBash
#همسرانه
همدیگر را ببوسید
می دانید چرا خانم ها دوست دارند که پیشانی آنها را ببوسید؟ چون این بوسه منجر به رابطه زناشویی نمی شود و او می داند که شما تنها از روی عشق و علاقه این کار را کرده اید. بوسیدن سر همسرتان زیباترین بوسه از نظر او است.
@BanooMalakeBash
همدیگر را ببوسید
می دانید چرا خانم ها دوست دارند که پیشانی آنها را ببوسید؟ چون این بوسه منجر به رابطه زناشویی نمی شود و او می داند که شما تنها از روی عشق و علاقه این کار را کرده اید. بوسیدن سر همسرتان زیباترین بوسه از نظر او است.
@BanooMalakeBash
🟣 فایل اموزشی🟣👆
🛑 نمیخواد ...سرد شده
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
دریافت پکیج آموزشی ملکه شو 👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
اگر افسرده ای و کارات گره داره
اگر جذب عشق نداری
بیا بهت یاد بدم در#موسسه_تحول_درون
👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
🛑 نمیخواد ...سرد شده
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
دریافت پکیج آموزشی ملکه شو 👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
اگر افسرده ای و کارات گره داره
اگر جذب عشق نداری
بیا بهت یاد بدم در#موسسه_تحول_درون
👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_پنجم
شب فاطمه، کارت عروسیش رو آورد. همدیگر رو در آغوش گرفتیم.
گفت: امیدوارم روزی تو بشه.
آه از نهادم بلند شد:بعید میدونم!
_قرار شد دیگه آه نکشی.! من سر قولم هستما.هرشب دارم برات نماز شب میخونم.تا خدا به حاجتت هم نرسونت کوتاه بیا نیستم.
گفتم:ممنونم دوست خوبم.اگه من عروسیت نیام ناراحت میشی؟
فاطمه اخم کرد.
_معلومه که ناراحت میشم.تو صمیمی ترین وبهترین دوست من هستی باید باشی!
سرم رو پایین انداختم و آهسته گفتم:آخه توی عروسیت همه ی مسجدی ها هستن..روم نمیشه بیام.
فاطمه دستم رو به گرمی فشرد.
_کاملا درکت میکنم ولی نباید میدونو خالی کنی.نگران نباش.امشب وقت نکردم برم مسجد ولی اعظم وباقی بچه ها میگفتن حاج مهدوی درمورد افتضاح دیشب سخنرانی تند وکوبنده ای کرده.
چشمم گرد شد.
_جدی؟؟؟!''چی گفته؟
_هنوز دقیق اطلاعی ندارم.ولی میگفت سخنرانیش خیلی تو مسجد صدا کرده و حساب کار دست همه اومده.
امروز هم حاج آقا زنگ زدن به من جویای حالت شدن.
بغض کردم.
فاطمه دستش رو روی صورتم گذاشت و آروم گفت:
و اینکه گفتن بهت بگم مسجد و بخاطر یک تهمت ترک نکنی!
بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم.
فاطمه نگاه معناداری کرد و گفت:
_تسبیح و چطوری کش رفتی؟؟!
اشکم جاری شد ولبهام خندید! مغزم هم دیگر به خوبی فرمان نمیداد!!
گفتم:حاج اقا خواستن حلالشون کنم منم گفتم به یک شرط...
فاطمه اخم کرد:بدجنس!!! اون تسبیح یادگار الهام بود..
لبم رو کج کردم!
_بالاخره اینطوری شد خواهر...
_چی بگم والاااا ...رقیه ساداتی دیگه!
گونه ام رو بوسید و عاشقانه نگاهم کرد.
_لباس خشگلاتو آماده کن..اگرم نداری لباس نو بخر.میخوام اولین کسی رو که میبینم تو سالن، تو باشی!
خدایا چرا وقتی اسم این مرد میاد ضربان قلبم تند میشه. چرا دلم میخواد اون لحظه دورو برم خلوت شه و دستمال گلدوزی شده رو روی صورتم بزارم؟!
از این حال خوب و رویایی بیزارم چون یادم میندازه که چقدر گنهکارم و چقدر از او دورم.
من من کنان پرسیدم: اون نامه. .حاج آقا اون نامه رو خونده بودند.
فاطمه با دلخوری گفت:الان مثلن حرف وعوض کردی که باز از زیر عروسی اومدن در بری؟
معلومه که نه!! من فقط وقتی اسم حاج مهدوی میاد نمیتونم رو مطلب دیگری متمرکز بشم!
خنده ی شرمگینانه ای کردم وگفتم.
_چشم عزیزم.حتما میام.
فاطمه خندید:جدی؟؟! همون که پاره ش کردی؟؟ توش حرف بدی نوشته بودی؟
فکر کردم:نه گمون نکنم..نمیدونم! !
روز عروسی شد.تنها دلیل رفتنم به عروسی فقط و فقط شخص فاطمه بود و ترسی عجیب نسبت به دیدار باقی هم محلیها داشتم.
فاطمه در لباس عروسی مثل یک فرشته، زیبا و دوست داشتنی میدرخشید.با همه ی مهمانها میگفت ومیخندید و این قدر عروسی رو یک تنه شاد کرده بود که شاد ترین عروسی زندگیم رو رقم زد.او با خوشحالی به سمت میز ما که اکثرمون دخترهای مجرد بودیم اومد و با ذوق وشوق کودکانه والبته شوخ طبعانه ای خطاب به ما گفت:
_بچه هاااا بالاخره شوهر کردم چشمتون درآد!
بچه ها هم میخندیدند ومیگفتن کوفتت بشه..ایشالا از گلوت پایین نره..
فاطمه هم با همان حال میگفت:نوووش جونم! میدونید چقدر دخیل بستم نترشم؟! شما هم زرنگ باشید جای حسادت از خدا شوهر بخواین..اونم خوبشو..دل ندید به دعاتون یه وقت مثل اون محبوبه ی بخت برگشته میشید شوهرتون عملی از آب در میادا!!! بچه ها هم خنده کنان میگفتن به ما هم یادبده دیگه بدجنس!
فاطمه میون خنده های اونها از پشت منو محکم در آغوش کشید و گفت:همتون یکی یه شب برید خونه رقیه سادات دورکعت نماز بخونید یک کمم براش های های و وای وای بخونید بعد ظرف چهل وهشت ساعت شوهر دم در خونتونه!
بچه ها با تعجب یک نگاهی به من و فاطمه کردن و درحالیکه باقی مونده های قطرات اشک رو از چشمشون پاک میکردن گفتن.جدی؟!!
فاطمه گفت:د ..کی!!! مگه شوخی دارم باهاتون.! همین دیگه.. همه چی رو به شوخی میگیرین دارین میترشین دیگه..!!بشتابید بشتابید که میگن وقت ظهور هر یه مرد چهل تا زنو میگیره ها..حالاهی دست دست کنید تا اون موقع از راه برسه مجبورشید هووی هم شید.
ما به حدی از بیان شیرین فاطمه وشوخ طبعیهای دلنشینش غرق ریسه رفتن بودیم که میزهای اطراف از خنده ی ما میخندیدند! .من که شخصا فکم از خنده ی زیاد دردم گرفته بود.
شاید اگر کسی فاطمه رو نمیشناخت ازشوخیهاش ناراحت میشد ولی ما همه میدونستیم که فاطمه شیرین ترین و خیرخواه ترین دختر عالمه!
ادامه
دارد.
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_پنجم
شب فاطمه، کارت عروسیش رو آورد. همدیگر رو در آغوش گرفتیم.
گفت: امیدوارم روزی تو بشه.
آه از نهادم بلند شد:بعید میدونم!
_قرار شد دیگه آه نکشی.! من سر قولم هستما.هرشب دارم برات نماز شب میخونم.تا خدا به حاجتت هم نرسونت کوتاه بیا نیستم.
گفتم:ممنونم دوست خوبم.اگه من عروسیت نیام ناراحت میشی؟
فاطمه اخم کرد.
_معلومه که ناراحت میشم.تو صمیمی ترین وبهترین دوست من هستی باید باشی!
سرم رو پایین انداختم و آهسته گفتم:آخه توی عروسیت همه ی مسجدی ها هستن..روم نمیشه بیام.
فاطمه دستم رو به گرمی فشرد.
_کاملا درکت میکنم ولی نباید میدونو خالی کنی.نگران نباش.امشب وقت نکردم برم مسجد ولی اعظم وباقی بچه ها میگفتن حاج مهدوی درمورد افتضاح دیشب سخنرانی تند وکوبنده ای کرده.
چشمم گرد شد.
_جدی؟؟؟!''چی گفته؟
_هنوز دقیق اطلاعی ندارم.ولی میگفت سخنرانیش خیلی تو مسجد صدا کرده و حساب کار دست همه اومده.
امروز هم حاج آقا زنگ زدن به من جویای حالت شدن.
بغض کردم.
فاطمه دستش رو روی صورتم گذاشت و آروم گفت:
و اینکه گفتن بهت بگم مسجد و بخاطر یک تهمت ترک نکنی!
بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم.
فاطمه نگاه معناداری کرد و گفت:
_تسبیح و چطوری کش رفتی؟؟!
اشکم جاری شد ولبهام خندید! مغزم هم دیگر به خوبی فرمان نمیداد!!
گفتم:حاج اقا خواستن حلالشون کنم منم گفتم به یک شرط...
فاطمه اخم کرد:بدجنس!!! اون تسبیح یادگار الهام بود..
لبم رو کج کردم!
_بالاخره اینطوری شد خواهر...
_چی بگم والاااا ...رقیه ساداتی دیگه!
گونه ام رو بوسید و عاشقانه نگاهم کرد.
_لباس خشگلاتو آماده کن..اگرم نداری لباس نو بخر.میخوام اولین کسی رو که میبینم تو سالن، تو باشی!
خدایا چرا وقتی اسم این مرد میاد ضربان قلبم تند میشه. چرا دلم میخواد اون لحظه دورو برم خلوت شه و دستمال گلدوزی شده رو روی صورتم بزارم؟!
از این حال خوب و رویایی بیزارم چون یادم میندازه که چقدر گنهکارم و چقدر از او دورم.
من من کنان پرسیدم: اون نامه. .حاج آقا اون نامه رو خونده بودند.
فاطمه با دلخوری گفت:الان مثلن حرف وعوض کردی که باز از زیر عروسی اومدن در بری؟
معلومه که نه!! من فقط وقتی اسم حاج مهدوی میاد نمیتونم رو مطلب دیگری متمرکز بشم!
خنده ی شرمگینانه ای کردم وگفتم.
_چشم عزیزم.حتما میام.
فاطمه خندید:جدی؟؟! همون که پاره ش کردی؟؟ توش حرف بدی نوشته بودی؟
فکر کردم:نه گمون نکنم..نمیدونم! !
روز عروسی شد.تنها دلیل رفتنم به عروسی فقط و فقط شخص فاطمه بود و ترسی عجیب نسبت به دیدار باقی هم محلیها داشتم.
فاطمه در لباس عروسی مثل یک فرشته، زیبا و دوست داشتنی میدرخشید.با همه ی مهمانها میگفت ومیخندید و این قدر عروسی رو یک تنه شاد کرده بود که شاد ترین عروسی زندگیم رو رقم زد.او با خوشحالی به سمت میز ما که اکثرمون دخترهای مجرد بودیم اومد و با ذوق وشوق کودکانه والبته شوخ طبعانه ای خطاب به ما گفت:
_بچه هاااا بالاخره شوهر کردم چشمتون درآد!
بچه ها هم میخندیدند ومیگفتن کوفتت بشه..ایشالا از گلوت پایین نره..
فاطمه هم با همان حال میگفت:نوووش جونم! میدونید چقدر دخیل بستم نترشم؟! شما هم زرنگ باشید جای حسادت از خدا شوهر بخواین..اونم خوبشو..دل ندید به دعاتون یه وقت مثل اون محبوبه ی بخت برگشته میشید شوهرتون عملی از آب در میادا!!! بچه ها هم خنده کنان میگفتن به ما هم یادبده دیگه بدجنس!
فاطمه میون خنده های اونها از پشت منو محکم در آغوش کشید و گفت:همتون یکی یه شب برید خونه رقیه سادات دورکعت نماز بخونید یک کمم براش های های و وای وای بخونید بعد ظرف چهل وهشت ساعت شوهر دم در خونتونه!
بچه ها با تعجب یک نگاهی به من و فاطمه کردن و درحالیکه باقی مونده های قطرات اشک رو از چشمشون پاک میکردن گفتن.جدی؟!!
فاطمه گفت:د ..کی!!! مگه شوخی دارم باهاتون.! همین دیگه.. همه چی رو به شوخی میگیرین دارین میترشین دیگه..!!بشتابید بشتابید که میگن وقت ظهور هر یه مرد چهل تا زنو میگیره ها..حالاهی دست دست کنید تا اون موقع از راه برسه مجبورشید هووی هم شید.
ما به حدی از بیان شیرین فاطمه وشوخ طبعیهای دلنشینش غرق ریسه رفتن بودیم که میزهای اطراف از خنده ی ما میخندیدند! .من که شخصا فکم از خنده ی زیاد دردم گرفته بود.
شاید اگر کسی فاطمه رو نمیشناخت ازشوخیهاش ناراحت میشد ولی ما همه میدونستیم که فاطمه شیرین ترین و خیرخواه ترین دختر عالمه!
ادامه
دارد.
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
به چشم های همسرتان نگاه کنید.
شاید زل زدن به چشم های دیگری هنگام صحبت کردن برایتان سخت باشد اما اگر می خواهید به شریک زندگی تان احساس نزدیکی کنید، عاشقانه به چشم های او نگاه کنید. آنوقت می فهمید که به همین سادگی چه اتفاق های خوشایندی میان شما خواهد افتاد.
@BanooMalakeBash
به چشم های همسرتان نگاه کنید.
شاید زل زدن به چشم های دیگری هنگام صحبت کردن برایتان سخت باشد اما اگر می خواهید به شریک زندگی تان احساس نزدیکی کنید، عاشقانه به چشم های او نگاه کنید. آنوقت می فهمید که به همین سادگی چه اتفاق های خوشایندی میان شما خواهد افتاد.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
سکوت کنید.
اگر به معجزه سکوت اعتقادی ندارید، کافی است این بار که در کنار همسرتان نشسته اید، زمانی را در سکوت کنار او بگذرانید. این کار نه تنها به هر دوی شما آرامش می دهد بلکه صمیمیتی بین شما ایجاد می کند که گاهی با هزار حرف هم به دست نمی آید.
@BanooMalakeBash
سکوت کنید.
اگر به معجزه سکوت اعتقادی ندارید، کافی است این بار که در کنار همسرتان نشسته اید، زمانی را در سکوت کنار او بگذرانید. این کار نه تنها به هر دوی شما آرامش می دهد بلکه صمیمیتی بین شما ایجاد می کند که گاهی با هزار حرف هم به دست نمی آید.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
یکدیگر را نوازش کنید
نوازش کردن موجب می شود که شما هم از نظر احساسی و هم از نظر فیزیکی به شریک زندگی تان احساس نزدیکی کنید. زمانی که می بینید شریک زندگی تان نه به هدف رابطه جنسی بلکه تنها از روی عشق و علاقه به شما این کار را انجام می دهد، خوشنود خواهید شد.
@BanooMalakeBash
یکدیگر را نوازش کنید
نوازش کردن موجب می شود که شما هم از نظر احساسی و هم از نظر فیزیکی به شریک زندگی تان احساس نزدیکی کنید. زمانی که می بینید شریک زندگی تان نه به هدف رابطه جنسی بلکه تنها از روی عشق و علاقه به شما این کار را انجام می دهد، خوشنود خواهید شد.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
رازهایتان را با هم در میان بگذارید
شما در زندگی خود چیزهای زیادی را با همسرتان شریک می کنید اما آیا این درباره رازهایتان هم صدق می کند؟ اگر همسر شما رازهای دل خود را با شما در میان بگذارد، بدین معنی است که شما برای او فردی قابل اعتماد و مهم هستید.
@BanooMalakeBash
رازهایتان را با هم در میان بگذارید
شما در زندگی خود چیزهای زیادی را با همسرتان شریک می کنید اما آیا این درباره رازهایتان هم صدق می کند؟ اگر همسر شما رازهای دل خود را با شما در میان بگذارد، بدین معنی است که شما برای او فردی قابل اعتماد و مهم هستید.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👑 بانو ،ملکه باش 👑
#همسرانه
زنان «دوستت دارم» را سبک نمیشمارند.
زنان فهمیده اهمیت این جمله را میدانند، به همین دلیل برای خاص نگه داشتن آن همه تلاششان را میکنند. در آخر هر صحبتی نمیگویند «دوستت دارم»، درعوض این جمله را درست درمواقع لازم و مناسب برای نشان دادن اهمیتی که واقعاً به طرفشان میدهند، بر زبان میآوند.
@BanooMalakeBash
زنان «دوستت دارم» را سبک نمیشمارند.
زنان فهمیده اهمیت این جمله را میدانند، به همین دلیل برای خاص نگه داشتن آن همه تلاششان را میکنند. در آخر هر صحبتی نمیگویند «دوستت دارم»، درعوض این جمله را درست درمواقع لازم و مناسب برای نشان دادن اهمیتی که واقعاً به طرفشان میدهند، بر زبان میآوند.
@BanooMalakeBash
Forwarded from ایده
🟣 فایل اموزشی🟣👆
🛑 نمیخواد ...سرد شده
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
دریافت پکیج آموزشی ملکه شو 👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
اگر افسرده ای و کارات گره داره
اگر جذب عشق نداری
بیا بهت یاد بدم در#موسسه_تحول_درون
👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
🛑 نمیخواد ...سرد شده
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
دریافت پکیج آموزشی ملکه شو 👇
@Admiin_moj
دریافت پکیج رایگان
👇👇👇
🆔 @Admiin_moj
اگر افسرده ای و کارات گره داره
اگر جذب عشق نداری
بیا بهت یاد بدم در#موسسه_تحول_درون
👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
.
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
#همسرانه
زنان فهمیده نیازی به تماس مداوم در ارتباطشان ندارند چون زندگی پرمشغله خودشان را دارند. آنها به اندازه کافی به طرفشان اعتماد دارند که وقتی پیششان نیست با ایمیلها، تماسها و اساماسهای مداوم هم وقت خودشان را تلف و هم طرفشان را خسته کنند.
@BanooMalakeBash
زنان فهمیده نیازی به تماس مداوم در ارتباطشان ندارند چون زندگی پرمشغله خودشان را دارند. آنها به اندازه کافی به طرفشان اعتماد دارند که وقتی پیششان نیست با ایمیلها، تماسها و اساماسهای مداوم هم وقت خودشان را تلف و هم طرفشان را خسته کنند.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
#تربیت_فرزند #مادرنمونه
کودکان با فهم ذاتی و مادرزادی در مورد رفتار احترام آمیز متولد نمی شوند، بلکه به آموزش نیاز دارند. در دنیای امروز که پر از برنامه های تلویزیونی، فیلم ها و سریال هایی است که در آنها از کلمات نامناسب استفاده می شود و خشونت و بی احترامی در آنها رواج دارد، بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد که والدین در خصوص آموزش رفتار محترمانه، فعالانه عمل کنند.
@BanooMalakeBash
کودکان با فهم ذاتی و مادرزادی در مورد رفتار احترام آمیز متولد نمی شوند، بلکه به آموزش نیاز دارند. در دنیای امروز که پر از برنامه های تلویزیونی، فیلم ها و سریال هایی است که در آنها از کلمات نامناسب استفاده می شود و خشونت و بی احترامی در آنها رواج دارد، بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد که والدین در خصوص آموزش رفتار محترمانه، فعالانه عمل کنند.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
#حدیث
سه طایفه اززنان هستندکه خداوندمتعال
عذاب قبرراازآنان برمی دارد
وآنان راباحضرت فاطمه(ع)
دخترمحمد(ص) محشورمی کند.
وعلاوه برآن ثواب هزارشهیدوعبادت یکسال
رابرآنان هدیه می کند.
وآن سه طایفه عبارتنداز:
1 زنی که به غیرت افراطی شوهرش صبرکند
ومطابق امراورفتارکند.
2 زنی که بربداخلاقی شوهرش صبرکند
وجواب اورابابدخلقی یاطلاق پس ندهد
3 زنی که مهریه خودش رابرشوهرش ببخشد
#ازحضرت رسول اکرم(ص)
@BanooMalakeBash
سه طایفه اززنان هستندکه خداوندمتعال
عذاب قبرراازآنان برمی دارد
وآنان راباحضرت فاطمه(ع)
دخترمحمد(ص) محشورمی کند.
وعلاوه برآن ثواب هزارشهیدوعبادت یکسال
رابرآنان هدیه می کند.
وآن سه طایفه عبارتنداز:
1 زنی که به غیرت افراطی شوهرش صبرکند
ومطابق امراورفتارکند.
2 زنی که بربداخلاقی شوهرش صبرکند
وجواب اورابابدخلقی یاطلاق پس ندهد
3 زنی که مهریه خودش رابرشوهرش ببخشد
#ازحضرت رسول اکرم(ص)
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
#همسرانه
زن هرچه قدر هم که
بزرگ شود.
همسر شود.
مادر شود.
درونش هنوز هم دختری
کوچک و چشم
انتظار ست انتظار
می کشد برای لوس شدن
محبت دیدن
مهم نیست چند
ساله باشی
زن که باشی همیشه
وجودت زنده اس.
@BanooMalakeBash
زن هرچه قدر هم که
بزرگ شود.
همسر شود.
مادر شود.
درونش هنوز هم دختری
کوچک و چشم
انتظار ست انتظار
می کشد برای لوس شدن
محبت دیدن
مهم نیست چند
ساله باشی
زن که باشی همیشه
وجودت زنده اس.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
#همسرانه
زن ها نسبت به مردها احساسات شان رقیق تر است. این یکی از ویژگی های رفتاری آنهاست و به خودی خود، نقص محسوب نمی شود. البته میزان حساسیت همه زن ها یکسان نیست؛ همانطور که مردها به لحاظ روحی با هم متفاوت هستند.
@BanooMalakeBash
زن ها نسبت به مردها احساسات شان رقیق تر است. این یکی از ویژگی های رفتاری آنهاست و به خودی خود، نقص محسوب نمی شود. البته میزان حساسیت همه زن ها یکسان نیست؛ همانطور که مردها به لحاظ روحی با هم متفاوت هستند.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
#همسرانه
زن ها همگی روی موج احساسات شان سوار هستند و این ارتباطی به میزان اعتماد به نفس آنها ندارد اما معمولا در زمانی که احساس خوبی دارند، اعتماد به نفس شان هم بالاتر است.
@BanooMalakeBash
زن ها همگی روی موج احساسات شان سوار هستند و این ارتباطی به میزان اعتماد به نفس آنها ندارد اما معمولا در زمانی که احساس خوبی دارند، اعتماد به نفس شان هم بالاتر است.
@BanooMalakeBash
Forwarded from 👩 زن امـروزی 💁
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_ششم
بالاخره شیطنتهای فاطمه صدای فیلمبردار و درآورد درحالیکه او رو از ما جدا میکرد گفت بیا ببینمممم کلی کار داریم.ناسلامتی تو عروسی! چرا اینقدر شیطونی یک کم متین باش..
فاطمه درحالیکه میرفت روبهما گفت:چون بهش گفتم تو فیلم نمیرقصم خواست اینطوری تلافی کنه از خودتون پذیرایی کنید بچه ها..شیرینی عروسی من خوردن داره!
ریحانه گفت:ان شالله خوشبخت بشه چقدر ماهه این فاطمه..
اعظم گفت:خیلی سختی کشید..واقعا حقشه خوشبخت بشه..
من با تاثرنجوا کردم:کاش الهام بود.
اونها جا خوردند.ولی زود حالتشون رو تغییر دادند.
اعظم پرسید:فاطمه درمورد نماز و دعا تو خونت راستش رو گفت.؟
لبخند محجوبانه ای زدم.گفتم:
_من از وجود فاطمه حاجت روا شدم ولی گمونم فاطمه از دعا وپاکی خودش مشکلش حل شد..
اعظم متفکرانه گفت:پس واقعا جدی میگفته!!حالا که اینطور شد شنبه هممون میام خونتون!
گفتم قدمتون روچشمم.
ریحانه گفت:راستی درمورد اونشب واقعا من متاسفم! دیگه از اون شب به این ور اون زن تو مسجد نیومد ولی حاج آقابعدنماز خیلی راجع به اون شب حرف زدن!
کاش یکی به اینها میگفت وقتی درمورد اون شب حرف میزنند من شرمنده میشم حتی اگه در جبهه ی موافق من باشن.!
حرف رو عوض کردم.
بیخیال...دست بزنید برای مولودی خون..بنده ی خدا اینهمه داره واسه ما چه چه میزنه!
عروسی فاطمه هم تموم شد.خنده های مستانه ی فاطمه وبذله گوییهای شیرینش در میان مهمونهاش به پایان رسید و اشکهای پنهانی و سوزناکش از زیر شنل بلند و پوشیده اش در میان درب خونه ی پدریش اشک همه رو سرازیر کرد.من میدونستم که این اشکها به خاطر زجر این سالهاست و بخاطر فقدان خواهری عزیز ودوست داشتنیه که روزی بخاطر اشتباه او به کام مرگ رفت و شاید در میان اشکهایش برای من دعا میکرد!
وقت رفتن شد.فاطمه رو بوسیدم وبراش از ته دل آرزوی خوشبختی کردم.اوهم همین آرزو رو برام کرد وگفت امشب برام دعای ویژه میکنه!
او به حدی به فکر من بود که حتی در این موقعیت هم به فکر این بود که چگونه منو راهی خانه ام کنه!
گفتم: معلومه با آژانس برمیگردم..
فاطمه گفت: پس صبر کن به بابام بگم زنگ بزنه آژانس.
خندیدم.
_فاطمه من مدتهاست تنها زندگی کردم .بلدم چطوری گلیمم رو از آب بیرون بکشم.اینقدر نگران من نباش!
از فاطمه جدا شدم و با باقی دوستانم خداحافظی کردم.
میخواستم به آن سمت خیابون برم که یک نفر از ماشین پیاده شد و گفت:ببخشید...
سرم رو برگردوندم.رضا بود.
به طرفش رفتم وچادرم رو تا بین ابروهام پایین کشیدم تا مبادا از ته مانده ی آرایشم چیزی باقی مونده باشه.
سرش رو پایین انداخت.
سلام علیکم. جسارتا من میرسونمتون.
و قبل از اینکه من چیزی بگم در عقب رو باز کرد وسوار ماشین شد.
به شیشه ش زدم.
شیشه رو پایین کشید.
_اصلا حاضر نیستم بهتون زحمت بدم.من خودم میرم.
ادامه ی جملم رو تو دلم گفتم:همین کم مونده که تو رو هم به پرونده ی سیاه من اضافه کنند.!
او مثل برادرش با حالتی معذبانه گفت:چه فرقی میکنه.!؟ فکر کنیدمنم آژانس! سوار شید.اینطوری خیال همه راحت تره.
مگه غیر از فاطمه کس دیگری هم نگران من بود؟
گفتم:نمیخوام خدای نکرده نسبت به برادری شما بی ادبی کرده باشم ولی واقعا صلاح نیست..ممنونم که حواستون به بنده هست.
دلم نمیخواست از جانب من خطری آبروی خانواده ی حاج مهدوی تهدید کنه!
بعد از کمی مکث گفت: چی بگم.هرطور خودتون صلاح میدونید.شما مثل خواهر بنده میمونید. اگر این کارو نمیکردم از خودم شرمنده میشدم.
از او تشکر و قدردانی کردم و به تنهایی به خانه برگشتم.
من در میان خوبی ومحبت راستین این چند نفر احساس خوشبختی میکردم و واقعا آغوش خدا رو حس میکردم.
آغوش خدا برام محل امنی بود ولی به قول فاطمه گاهی برای رسیدن به مقصد اصلی باید از گلوگاهها و دره های عمیق و وحشتناکی رد میشدم که اگر آغوش او رو باور نمیکردم ممکن بود هیچ وقت به مقصد نرسم.
ادامه دارد..
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_ششم
بالاخره شیطنتهای فاطمه صدای فیلمبردار و درآورد درحالیکه او رو از ما جدا میکرد گفت بیا ببینمممم کلی کار داریم.ناسلامتی تو عروسی! چرا اینقدر شیطونی یک کم متین باش..
فاطمه درحالیکه میرفت روبهما گفت:چون بهش گفتم تو فیلم نمیرقصم خواست اینطوری تلافی کنه از خودتون پذیرایی کنید بچه ها..شیرینی عروسی من خوردن داره!
ریحانه گفت:ان شالله خوشبخت بشه چقدر ماهه این فاطمه..
اعظم گفت:خیلی سختی کشید..واقعا حقشه خوشبخت بشه..
من با تاثرنجوا کردم:کاش الهام بود.
اونها جا خوردند.ولی زود حالتشون رو تغییر دادند.
اعظم پرسید:فاطمه درمورد نماز و دعا تو خونت راستش رو گفت.؟
لبخند محجوبانه ای زدم.گفتم:
_من از وجود فاطمه حاجت روا شدم ولی گمونم فاطمه از دعا وپاکی خودش مشکلش حل شد..
اعظم متفکرانه گفت:پس واقعا جدی میگفته!!حالا که اینطور شد شنبه هممون میام خونتون!
گفتم قدمتون روچشمم.
ریحانه گفت:راستی درمورد اونشب واقعا من متاسفم! دیگه از اون شب به این ور اون زن تو مسجد نیومد ولی حاج آقابعدنماز خیلی راجع به اون شب حرف زدن!
کاش یکی به اینها میگفت وقتی درمورد اون شب حرف میزنند من شرمنده میشم حتی اگه در جبهه ی موافق من باشن.!
حرف رو عوض کردم.
بیخیال...دست بزنید برای مولودی خون..بنده ی خدا اینهمه داره واسه ما چه چه میزنه!
عروسی فاطمه هم تموم شد.خنده های مستانه ی فاطمه وبذله گوییهای شیرینش در میان مهمونهاش به پایان رسید و اشکهای پنهانی و سوزناکش از زیر شنل بلند و پوشیده اش در میان درب خونه ی پدریش اشک همه رو سرازیر کرد.من میدونستم که این اشکها به خاطر زجر این سالهاست و بخاطر فقدان خواهری عزیز ودوست داشتنیه که روزی بخاطر اشتباه او به کام مرگ رفت و شاید در میان اشکهایش برای من دعا میکرد!
وقت رفتن شد.فاطمه رو بوسیدم وبراش از ته دل آرزوی خوشبختی کردم.اوهم همین آرزو رو برام کرد وگفت امشب برام دعای ویژه میکنه!
او به حدی به فکر من بود که حتی در این موقعیت هم به فکر این بود که چگونه منو راهی خانه ام کنه!
گفتم: معلومه با آژانس برمیگردم..
فاطمه گفت: پس صبر کن به بابام بگم زنگ بزنه آژانس.
خندیدم.
_فاطمه من مدتهاست تنها زندگی کردم .بلدم چطوری گلیمم رو از آب بیرون بکشم.اینقدر نگران من نباش!
از فاطمه جدا شدم و با باقی دوستانم خداحافظی کردم.
میخواستم به آن سمت خیابون برم که یک نفر از ماشین پیاده شد و گفت:ببخشید...
سرم رو برگردوندم.رضا بود.
به طرفش رفتم وچادرم رو تا بین ابروهام پایین کشیدم تا مبادا از ته مانده ی آرایشم چیزی باقی مونده باشه.
سرش رو پایین انداخت.
سلام علیکم. جسارتا من میرسونمتون.
و قبل از اینکه من چیزی بگم در عقب رو باز کرد وسوار ماشین شد.
به شیشه ش زدم.
شیشه رو پایین کشید.
_اصلا حاضر نیستم بهتون زحمت بدم.من خودم میرم.
ادامه ی جملم رو تو دلم گفتم:همین کم مونده که تو رو هم به پرونده ی سیاه من اضافه کنند.!
او مثل برادرش با حالتی معذبانه گفت:چه فرقی میکنه.!؟ فکر کنیدمنم آژانس! سوار شید.اینطوری خیال همه راحت تره.
مگه غیر از فاطمه کس دیگری هم نگران من بود؟
گفتم:نمیخوام خدای نکرده نسبت به برادری شما بی ادبی کرده باشم ولی واقعا صلاح نیست..ممنونم که حواستون به بنده هست.
دلم نمیخواست از جانب من خطری آبروی خانواده ی حاج مهدوی تهدید کنه!
بعد از کمی مکث گفت: چی بگم.هرطور خودتون صلاح میدونید.شما مثل خواهر بنده میمونید. اگر این کارو نمیکردم از خودم شرمنده میشدم.
از او تشکر و قدردانی کردم و به تنهایی به خانه برگشتم.
من در میان خوبی ومحبت راستین این چند نفر احساس خوشبختی میکردم و واقعا آغوش خدا رو حس میکردم.
آغوش خدا برام محل امنی بود ولی به قول فاطمه گاهی برای رسیدن به مقصد اصلی باید از گلوگاهها و دره های عمیق و وحشتناکی رد میشدم که اگر آغوش او رو باور نمیکردم ممکن بود هیچ وقت به مقصد نرسم.
ادامه دارد..
🌿💦🌿💦🌿💦🌿💦🌿